فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خاطرات و شرح حال #آخوند_کاشی
🔹 وقتی آخوند کاشی و حاج آقا رحیم ارباب خواستند بعد از مدتی غذای پخته بخورند ...
🆔 @moflehoon
💠 علت معروف شدن قبر آخوند کاشی
🔹 آیت الله شبیری زنجانی از پدرش از آیت الله بروجردی از شیخ حسنعلی #نخودکی: بعد از مدتی که در مشهد ساکن بودیم سفری به اصفهان رفتیم برای رفتن سر قبر اساتید تا احترام و ادای حق کنیم. (یکی از اساتید شیخ حسنعلی، #آخوند_کاشی بوده است.)
🔹 در تخت فولاد به زحمت قبر استاد دیگرمان را پیدا کردیم و کسی جایش را نمیدانست. در حالی که قبر آخوند کاشی را از هرکس میپرسیدیم فوری نشان می داد.
🔹 بعد معلوم می شود که آخوند کاشی که از دنیا میرود وارث یکی از افرادی که نزدیک آخوند دفن شده بود، او را در خواب میبیند که خیلی مرفه و شاداب است. می پرسد مسأله چیست؟ می گوید: وضع ما سخت بود. این شیخ را که اینجا دفن کردند برای ما گشایش حاصل شده است.
🔹 این خبر منتشر میشود و اشخاص ازدحام میکنند که مقابر را نزدیک او قرار بدهند و اموات را نزديك او دفن کنند و آنجا مشهور می شود.
📚 جرعه ای از دریا، آیت الله #شبیری_زنجانی، ج۱، ص۵۱۹
🆔 @moflehoon
💠 شرابخواری که
محبت امام صادق علیهالسلام،
خودش و مولایش را نجات داد
🔹 یزيد بن خليفه از افراد خاندان بنى حارث بن كعب گويد: من به مدينه رفتم. زياد بن عبيد اللّه حارثى حاكم آنجا بود. پس اجازه ورود بر امام صادق عليه السّلام گرفتم. نزد ايشان داخل شدم و سلام كردم. و در جاى خود قرار گرفتم.
🔹 به حضرت عليهالسّلام عرض كردم: من مردى از بنى حارث بن كعب هستم و خداوند مرا به محبت و دوستى شما اهل بيت عليهمالسّلام هدايت نموده است.
🔹 حضرت فرمودند: چگونه به دوستى ما اهل بيت عليهمالسّلام هدايت شدى در حالی که به خدا سوگند محبت ما در بين بنى حارث بن كعب اندك است؟
🔹 عرض كردم: جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ لِي غُلَاماً خُرَاسَانِيّاً وَ هُوَ يَعْمَلُ الْقِصَارَةَ؛ فدايت گردم! من بردهاى خراسانى دارم، او رختشويى مىكند و چهار نفر همشهرى (۱) دارد كه آنان هر جمعه دور هم جمع مىشوند و هر دفعه مهمانى بر عهده يكى از آنان است.
🔹 پس هر پنج جمعه، يك جمعه نوبت بردۀ من مىشود. بردهام براى آنان نبيذ (شراب خرما) و گوشت تهيه مىكند.
🔹 هنگامى كه از غذا و گوشت فارغ شدند، بردهام پيالهاى مىآورد و آن را از نبيذ پر مىكند. سپس آفتابهاى مىآورد.
🔹 پس هرگاه كه آن را به يكى از آنان تعارف مىنمود (۲)، به او مىگفت: «لَا تَشْرَبْ حَتَّى تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ؛ ننوش، تا اينكه بر محمّد و آل محمّد عليهمالسّلام صلوات بفرستى». پس من به وسيله اين برده به محبت و دوستى شما هدايت شدم.
🔹 امام عليهالسّلام به من فرمودند: اسْتَوْصِ بِهِ خَيْراً وَ أَقْرِئْهُ مِنِّي السَّلَامَ؛ تو را در مورد او به نيكى سفارش مىكنم.
🔹 از جانب من به او سلام برسان و بگو: جعفر بن محمّد به تو مىگويد: دربارۀ اين شرابى كه مىنوشى دقّت كن؛ پس اگر مقدار فراوان آن مستىآور باشد نزدیک مقدار کم آن هم مشو.
🔹 چرا که پیامبر فرموده: "هر مسکری حرام است و آنچه فراوانش مستی آور باشد، اندک آن نیز حرام است."
🔹 يزيد بن خليفه می گوید: وقتی به کوفه آمدم سلام حضرت را به غلام رساندم؛ غلام گریست و گفت: این قدر حضرت به من توجه داشت که برای من سلام رساند؟ گفتم آری.
🔹 و آنچه حضرت توصیه کرده بود به او گفتم و گفتم که سفارش تو را به من کرد؛ از این رو تو در راه خدا آزادی.
🔹 غلام گفت: تا زنده ام به این نوشیدنی لب نمی زنم.
📚 کافی، ج۶، ص۴۱۱
🆔 @moflehoon
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حدیثی تکاندهنده از امام صادق علیهالسلام
#شهید_صدر :
🔹 #امام_صادق عليهالسلام فرمود: «دنيا همچون آب دريا است؛ هر كه از آب دريا بيشتر بنوشد بيشتر تشنه مىشود» . انسان هر چقدر از آب دريا بيشتر بنوشد بيشتر تشنه مىشود.
🔹اينطور نگو: «من همين يك مشت از مال دنيا را بگيرم بعد از دنيا رو مىگردانم، همين مرتبه از جاه و مقام دنيا را به دست بياورم بعد به سوى خدا مىروم».
🔹 مسأله اينطور نيست؛ هر چقدر از مال دنيا، از جاه دنيا، از مقامات اين دنياى فانى، بيشتر پيدا كنى، تشنگى و حرصت به مقدار و مرتبه بعدى، بيشتر مىشود؛ [چراکه] «دنيا همچون آب دريا است»، «#حب_دنيا سرچشمه هر گناه است».
📚 بارقهها، صفحه ۴۴
🔹 متن روایت: عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: مَثَلُ اَلدُّنْيَا كَمَثَلِ مَاءِ اَلْبَحْرِ كُلَّمَا شَرِبَ مِنْهُ اَلْعَطْشَانُ اِزْدَادَ عَطَشاً حَتَّى يَقْتُلَهُ.
📚 کافی، ج۲، ص۱۳۶
🆔 @moflehoon
💠 از #مناقب و مکارم حضرت امام صادق علیهالسلام
🔻 عطای پنهانی
🔹 ابن شهر آشوب از ابوجعفر خثعمی نقل کرده که گفت: حضرت امام جعفر صادق علیهالسلام همیانی زر بمن داد و فرمود: این را بده فلان مرد هاشمی و مگو کدام کس داده.
🔹 راوی گفت آن مال را چون به آن مرد دادم، گفت خدا جزای خیر دهد به آنکه این مال را برای من فرستاده که همیشه برای من میفرستد و من به آن زندگانی میکنم و لکن جعفر صادق (علیهالسلام) یک درهم برای من نمیدهد با آنکه مال بسیار دارد.
🔻 عفو و کرم
🔹 مردی خدمت حضرت #امام_صادق علیهالسلام رسید و عرض کرد پسر عمویت فلان اسم جناب تو را بُرد و نگذاشت چیزی از بدگویی و ناسزا مگر آنکه برای تو گفت. حضرت کنیز خود را فرمود که آب وضو برایش فراهم کند پس وضو گرفت و داخل نماز شد، راوی گفت من در دلم گفتم که حضرت نفرین خواهد کرد بر او.
🔹 پس حضرت دو رکعت نماز گذاشت و گفت: ای پروردگار من، این حقّ من بود من بخشیدم برای او، و تو جود و کرمت از من بیشتر است پس ببخش او را و مگیر او را به کردارش و جزا مده او را به عملش. پس رقّت کرد آن حضرت و پیوسته برای او دعا کرد و من تعجّب کردم از حال آن جناب.
🔻 حلم
🔹 حضرت امام صادق علیهالسلام فرستاد غلام خود را پی حاجتی، پس طول کشید آمدن او. حضرت به دنبال او شد تا ببیند او را که در چه کار است، یافت او را که خوابیده. حضرت نزد سر او نشست و او را باد زد تا از خواب خود بیدار شد، آن وقت حضرت به او فرمود: ای فلان والله نیست برای تو اینکه شب و روز بخوابی، از برای تو باشد شب، و از برای ما باشد روز.
📚 شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج۲، ص۱۲۷-۱۳۰
🆔 @moflehoon
💠 تشرّف آقای عبد الرحيم بلورساز
📚کتاب خاطرات آموزنده، محمدی ری شهری، ص۲۰:
🔹 در تاريخ ۱۳۹۰/۱۰/۲۱ توفيق يافتم با فقيه عالي قدر حضرت آية الله لطف الله صافی گلپايگانی ديداري داشته باشم. ضمن گفتگو با اشاره به دانش نامه اي كه درباره #حضرت_مهدي عجل الله تعالي فرجه در دست تأليف داريم، عرض كردم: در مورد #تشرّف به محضر امام عصر _ ارواحنا فداه _ در عصر حاضر، اگر خبري داريد كه صحت آن براي جناب عالي قطعي است، بفرماييد تا در اين دانش نامه مورد استفاده قرار گيرد.
🔹 ايشان فرمودند: ادعاها زياد است كه بسياري از آنها را نمي توان باور كرد؛ ولي يك مورد هست كه براي من قطعي است و ترديدي در آن نيست، و آن ديدار آقاي بلورساز مشهدي است كه هنوز هم زنده است و جريان ديدارش با آن حضرت را يك بار در حرم حضرت رضا عليه السلام براي من بيان كرد و يك بار هم به پيشنهاد من آمد منزل [محلّ اقامت مرحوم آية الله] آقاي #گلپايگانی [در مشهد] و اين جريان را مفصّل گفت و من شكي در آن ندارم.
🔹 در اين ديدار، آية الله #صافی خلاصه ماجراي تشرف آقاي بلورساز را مطرح فرمود؛ اما من درصدد برآمدم آقاي بلورساز را پيدا كنم و بدون واسطه، اين موضوع را از خود ايشان بشنوم، تا اين كه در تاريخ ۱۳۹۱/۸/۱، در مشهد، ديداري داشتم با آية الله سيد جعفر سيّدان و سراغ آقاي بلورساز را گرفتم. ايشان تصور ميكرد آقاي بلورساز از دنيا رفته؛ ولي داستان تشرف وي را كه از خودش شنيده بود، بازگو كرد كه با آنچه از آية الله صافي شنيده بودم، اندكي تفاوت داشت.
...
🆔 @moflehoon
... ادامه از قبل:
🔹 باري، پس از پي گيريهاي زياد، از طريق آقاي حكيم باشي توانستيم شماره تلفن آقاي بلورساز را پيدا كنيم و حجة الاسلام و المسلمين جناب آقاي #الهی_خراسانی ملاقاتي را ترتيب داد كه در حرم مطهر رضوي، در شبستان شيخ بهايي، به همراه ايشان، ديداري با جناب آقاي بلورساز داشته باشيم.
🔹 روز پنج شنبه ۱۳۹۱/۱/۱۰ ساعت ۹/۳۰ صبح پس از زيارت ثامن الحجج عليه السلام و دعا، وارد شبستان شيخ بهايي شدم. آقاي بلورساز به دليل اين كه توان راه رفتن نداشت، [ظاهراً به علت كهولت سن و سكته يك دست و يك پاي او از كار افتاده بود.] روي صندلي چرخدار، در كنار پسرش منتظر ما بود كه به محض ورود به شبستان، مرا شناخت. پس از سلام و حال و احوال، چشم هايش را بوسيدم.
🔹 اندكي بعد، آقاي الهي خراساني هم رسيد، و پس از مشورت، براي گفتگو با آقاي بلورساز، راهيِ دفتر آقاي الهي در پژوهشگاه آستان قدس رضوي شديم. ما جلو رفتيم و آقاي بلورساز هم با كمك فرزندش به دنبال ما آمدند. در دفتر آقاي الهي، قبل از اين كه ايشان ماجراي #تشرّف خود را بيان كند، اين جانب به نقل اين ماجرا توسط آقايان صافي و #سيدان اشاره كردم و اظهار تمايل كردم كه داستان را از زبان خود ايشان بشنويم.
ادامه دارد ...
🆔 @moflehoon
... ادامه ماجرای #تشرف
محضر #امام_زمان عجل الله فرجه
🔹 ايشان پرسيد، چه قدر وقت براي صحبت كردن دارم؟ عرض كرديم: هر قدر طول بكشد، مانعي ندارد. سپس ايشان به تفصيل، ماجراي بيماري و شفا يافتن خود را بدين سان بيان كرد:
🔹بسم الله الرحمن الرحيم. اسم: عبد الرحيم. فاميل: #بلورساز مشهدي. اسم پدر: محمد تقي. ساكن خراسان رضوي. بنده [در سال ۱۳۵۵ شمسي] مبتلا شدم به ناراحتي دندان. به چند پزشك مراجعه كردم. همه محوّل كردند به دانشگاه علوم پزشكي مشهد. از شدّت ناراحتي مجبور شدم به دانشگاه علوم پزشكي مشهد _ كه در پارك ملت مشهد است _ مراجعه كردم. نشستم تا نوبتم شد.
🔹 مأموري آمد مرا برد و رسيدگي كردند. گفتند: بايد دو آمپول تزريق شود تا آماده گردد. دو آمپول تزريق كردند. پس از نيم ساعت آمدند و دست به صورتم زدند. گفت: حالا آماده است. لباس تنم كردند و بردند زير دست يك پزشك و او دندان را كشيد.
🔹 بنده زاده هم پزشك است به نام محمود بلورساز. ربع ساعت بعد، آقاي پزشك به پسرم گفت: كيستي در دهان ايشان پيدا شده است كه خطرناك است. با ايشان صحبت كنيد كه اگر صلاح ميدانيد، الآن كه در اتاق عمل است، آن كيست را هم برداريم. بنده اشاره كردم كه بلامانع است. آقاي دكتر دستور داد چيزهايي كه لازم بود، گرفتند و آوردند. مرا روي تخت خواباندند و [با جرّاحي، ] كيست را برداشتند.
.
.
.
🆔 @moflehoon
.
.
.
🔹 من از هوش رفتم، به گونه اي كه متوجه نشدم چه زماني مرا به اتاق بردند. پس از يك ساعت، مرا به منزل منتقل كردند. خيلي ناراحت بودم [و درد داشتم]. قبل از اين عمل [جرّاحي]، آرامش بيشتري داشتم. [خانواده ام] به پزشك مراجعه كردند كه ايشان خيلي درد ميكشد. وي گفته بود كه عمل او سنگين بود. درد او برطرف ميشود.
🔹 چند روز گذشت؛ اما من قدرت گويايي نداشتم. حدود دو سه ماه، اين وضع ادامه داشت. به پزشك مراجعه كردم. گفت: چيزي نيست. شوكه شده ايد و تا دفع نشود، قدرت گويايي شما به صورت اول بر نمي گردد. به همين منوال ماندم. قدرت تكلم نداشتم. اگر كسي چيزي ميپرسيد، پاسخ او را با نوشته ميدادم. مدتي گذشت.
🔹 خانمم به ناراحتي دندان مبتلا شد. به دكتر شمس مراجعه كرد. موقع كشيدن دندان، بدنش به لرزه درآمده بود دكتر به او ميگويد: خانم! كشيدن دندان، ناراحتي ندارد. چرا ناراحتي؟! وي پاسخ ميدهد كه براي همسرم چنين اتفاقي افتاده و او نزديك سه ماه است نمي تواند صحبت كند. پزشك به همسرم ميگويد: من دندان شما را نمي كشم.
🔹 خانمم پس از اين ماجرا رفتارش با من عوض شد. خيلي به من اظهار محبت ميكرد. #اربعين #سيدالشهدا پيش آمد. ايشان مشغول زيارت شد. من او را قسم دادم كه بگويد چه اتفاقي افتاده كه اين گونه نسبت به من اظهار محبت مينمايد؟ او در پاسخ، شروع كرد به گريه كردن و گفت كه دكتر شمس به او گفته كه عَصَب گويايي شما قطع شده و ديگر به هيچ وجه، خوب نخواهي شد.
.
.
.
🆔 @moflehoon
.
.
.
🔹 به پزشكهاي ديگري در تهران، اصفهان و شيراز مراجعه كردم كه نتيجه اي نداشت، تا اين كه روزي به تهران آمده بودم. در مسجد امام، نمازم را فُرادا [با حديث نفس] خواندم. پس از نماز، انقلابي در من پيدا شد.
🔹 مشغول اعمال خود بودم كه ديدم سيّدي [با لباس روحاني] دستهاي خود را روي پشت من گذاشت و صورت مرا بوسيد و گفت: «چه شده؟ چه مشكلي داري؟ بگو! من مشكلت را حل ميكنم». من كه قدرت سخن گفتن نداشتم، دو سه بار اشاره كردم كه نمي توانم صحبت كنم. آخر، ناچار شدم كاغذ و قلم درآوردم و نوشتم: بنده مطلقاً قدرت گويايي ندارم. مشكل من اين است كه نمي توانم صحبت كنم. چه فرمايشي داريد؟
🔹 وي گفت: من سيد جلال #علوی_تهرانی هستم. آيا شما اين جا، منتظر كسي هستيد؟ عرض كردم: بله. قرار است ساعت ۲ برادرم بيايد دنبالم، هنوز ساعتِ ۲ نشده. ساعت ۲ شد. برادرم آمد مرا ببرد. آقاي علوي هم حضور داشت. وي گفت: آقاي بلورساز! من نمي گذارم ايشان تنها باشد. بايد حتماً بيايد منزل ما.
🔹 منزل آقاي علوي در قلهك بود. بالأخره آقاي علوي ما را براي صرف نهار به منزل خود برد. پاسخهاي من به سؤالهاي ايشان، همه كتبي بود. پس از صرف ناهار، آقاي علوي به برادرم گفت: اگر شما ميخواهيد تشريف ببريد، برويد. ايشان امشب مهمان ماست. منتظر نباشيد. آدرس منزل و شماره تلفن خودش را هم به او داد. من نوشتم: اجازه رفع زحمت بدهيد. ولي ايشان موافقت نكرد.
🔹 شب منزل ايشان بودم. پس از تهجّد، به من فرمودند: من تا طلوع آفتاب، بيدار هستم و بعد از نماز صبح، به خواندن قرآن و اعمال مستحبّي ميپردازم. شما اگر مايل هستيد، استراحت كنيد. نوشتم: خير! تا اول آفتاب، در خدمت شما هستم. پس از صرف صبحانه، ايشان فرمود: با قرآن استخاره كردم كه اگر خوب آمد، شما را براي درمان، راهنمايي كنم. اين آيه آمد: (ما هُوَ شِفاءٌ و رَحمَة).
.
.
.
🆔 @moflehoon
ادامه ماجرای #تشرف
حاج عبدالرحیم #بلورساز
محضر #امام_زمان عجل الله فرجه
قسمت پایانی:
🔹 سپس به مطلبي كه آقا شيخ عباس قمي در مفاتيح در مورد مسجد جمكران نقل كرده، اشاره كرد و به من گفت: عهد كن چهل شب چهارشنبه به جمكران مشرّف شويد. تو كه هركجا رفتي، خوب نشدي. يك كاري من گويم، انجام بده. اگر نتيجه نداد كه ثواب ميبَري و اگر نتيجه داد، خدا را شكر كن، و آن اين است كه چهل شب چهارشنبه برو مسجد جمكران و متوسل شو» [۱] اگر خداوند صلاح بداند، شفا عنايت ميفرمايد.
🔹 من راهنمايي ايشان را پذيرفتم و برنامه خود را طوري تنظيم كردم كه چهل هفته مرتب از مشهد به جمكران بروم. به همين جهت، هميشه بليط هواپيما و اتوبوس براي چند هفته داشتم، كه اگر از طريق هواپيما امكان پذير نبود، با اتوبوس مشرّف شوم و برنامه رفتنم تا چهل هفته ادامه داشته باشد، و اگر قطع شد، از نو شروع كنم.
🔹 در هفته سي و ششم، يا سي و هفتم، شب چهارشنبه مشغول اعمال مسجد جمكران بودم. سر به سجده گذاشتم براي صد صلوات. يك مرتبه ديدم هياهويي بلند شد كه «آقا [امام زمان عجل الله تعالي فرجه] مشرّف شدند».
🔹 من در حال سجده نمي دانستم وظيفه من چيست؟ نذر خود را رها كنم و درك فيض محضر آقا را بنمايم، يا برنامه خود را ادامه دهم؟ با خود گفتم: وظيفه من اين است كه به عهد و نذر خود عمل كنم كه آن، واجب تر است. صلوات من تمام شد. بلند شدم در نماز آقا شركت كردم و به تشهّد ايشان رسيدم.
🔹 وقتي كه خواستند تشريف ببرند، جمعيت هجوم آوردند. من توانايي نداشتم. بلند شدم و تكيه به ديوار دادم. وقتي به من رسيدند، حالم منقلب بود. وقتي چشمشان به من افتاد، با شدّتي عجيب و غريب فرمودند: «حاجت تو برآورده شد. بلند سلام كن!». سلام كردم و تمام شد.
🔹 اما آن هيبت و شدّتِ بيان، مرا از حال برد. به زمين افتادم. ديگر هيچ چيز متوجه نشدم. اطرافيان، خيال كردند حالت غشوه بر من مستولي شده و شروع كردند به آب پاشيدن. به حال آمدم. آن جا نشستم تا آرامش پيدا كردم. تا طلوع آفتاب، حدود يك ساعت طول كشيد. و بعد، از مسجد خارج شدم؛ ولي برنامه آمدن به مسجد جمكران را تا كامل شدن چهل شب چهارشنبه، ادامه دادم.
🔹 با عنايت و توجهات مولا، قدرت سخن گفتن به من بازگشت. به همين جهت، وقتي به مشهد بازگشتم، عهد كردم آنچه را دارم، تقديم كنم. محلّي داشتم در مقابل بازار رضا به نام پاساژ موسي (فعلي) كه داراي ده هزار متر بناي ساختمان و يكصد و هشتاد مهمانپذير بود.
🔹 اين بنا را كه در پنج طبقه و دو طبقه همكف آن تجاري با يكصد و هشتاد باب مغازه، به انضمام كليه نيازمنديهاي زائران و مستأجران احداث شده بود، به خيريه انصار الحجه به مديريت آقاي سميعي واگذار نمودم. خدا را سپاس گزارم كه هم نعمت «قدرت تكلم» به من بازگشت و هم اين رحمت و سعادت نصيب من شد» [كه به زيارت مولايم نايل شدم].
🔹 سؤال: قيافه ايشان چگونه بود؟ آقاي بلورساز: قد بلند، موها گندمگون، شانهها پهن، محاسن بلند و گندمگون، ابروها پيوسته، پيشاني بسيار باز و برافروخته، بدن تنومند و معمّم. سؤال: سنّ ايشان چه قدر بود؟ آقاي بلورساز: حدود ۴۵ _ ۵۰ سال، از نظر من.
🔸 قسمتي كه ميان گيومه است، از نقل آية الله صافي _ كه مورد تأييد آقاي بلورساز قرار گرفت _ افزوده شد.
📚کتاب خاطرات آموزنده، محمدی ری شهری، ص۲۰
🆔 @moflehoon
💠 بانو مجتهده امین، عارفی وارسته و فقیهی برجسته
🔹 سیده نصرت بیگم امین اصفهانی مشهور به بانو #مجتهده_امین، عارفی وارسته و فقیهی برجسته بود که در سال ۱۲۷۴ شمسی در اصفهان دیده به جهان گشود. او در طول زندگی پربار خود، به مقام شامخ اجتهاد نائل آمد و به عنوان اولین زن در تاریخ اسلام به این درجه رفیع رسید.
🔻 تحصیلات و مراتب علمی:
🔹 بانو امین از همان دوران کودکی استعداد و نبوغی خارقالعاده از خود نشان میداد. در سنین پایین به فراگیری قرآن و علوم دینی پرداخت و با وجود مشغلههای زندگی، تحصیلات خود را به طور پیوسته ادامه داد. او در محضر اساتید برجسته زمان خود، علوم مختلف اسلامی از جمله فقه، اصول، حدیث، تفسیر و عرفان را آموخت و در نهایت در سن ۴۳ سالگی به درجه اجتهاد رسید.
🔻 فعالیتهای علمی و فرهنگی:
🔹 بانو امین پس از کسب اجتهاد، به تدریس علوم دینی و تربیت شاگردان پرداخت. او همچنین تالیف و ترجمه آثار متعددی در زمینههای مختلف علوم اسلامی، عرفان و اخلاق به زبان فارسی و عربی از خود به یادگار گذاشت. برخی از مشهورترین آثار ایشان عبارتند از:
▪︎ مخزن العرفان: شرحی بر دعاهای صحیفه سجادیه
▪︎ روش خوشبختی و توصیه به خواهران ایمانی
▪︎ مخزن اللئالی در مناقب مولی الموالی امیرالمؤمنین علی علیه السلام
▪︎ سرو ناز
🔻 فعالیتهای اجتماعی:
🔹 بانو امین در کنار فعالیتهای علمی و فرهنگی، در عرصههای اجتماعی نیز حضوری فعال داشت. او از پیشگامان نهضت زنان در ایران بود و همواره بر ضرورت تحصیل و ارتقای جایگاه اجتماعی زنان تأکید میکرد. همچنین در دوران مبارزات انقلاب اسلامی، از حامیان امام خمینی (ره) بود و به روشنگری و تهییج مردم میپرداخت.
🔻 تأثیرگذاری و وفات:
🔹 بانو مجتهده امین شخصیتی برجسته و تأثیرگذار در تاریخ ایران بود. او با تلاشها و مجاهدتهای خود، راه را برای حضور و فعالیت بیشتر زنان در عرصههای مختلف جامعه گشود. ایشان در سال ۱۳۶۲ شمسی در سن ۸۷ سالگی درگذشت و در تخت فولاد اصفهان به خاک سپرده شد.
🔻 میراث بانو امین:
🔹 بانو مجتهده امین به عنوان زنی عالم، عارف و مجتهد، الگویی ارزشمند برای زنان و مردان مسلمان در سراسر جهان است. تعالیم و اندیشههای ایشان، چراغ راهی برای نسلهای آینده در مسیر کسب علم، معرفت و کمال معنوی خواهد بود.
#الگوی_دخترانه
#دهه_کرامت
🆔 @moflehoon
💠 توفیق نوکری ائمه علیهم السلام
🔹 شیخ عباس قمی: شايسته ديدم در ذيل احوال اصحاب حضرت صادق عليه السّلام اين روايت را نقل كنم و اين باب را به آن ختم كنم:
🔹 نقل است كه حضرت امام جعفر صادق عليه السّلام را غلامى بود كه هرگاه آن حضرت سواره به مسجد مىرفت، آن غلام همراه بود. چون آن حضرت از استر پياده مىگشت و داخل مسجد مىشد آن غلام استر را نگاه مىداشت تا آن جناب مراجعت كند.
🔹 اتّفاقا در يكى از روزها كه آن غلام بر در مسجد نشسته و استر را نگاه داشته بود، چند نفر مسافر از اهل خراسان پيدا شدند. يكى از آنها رو كرد به او گفت: اى غلام! ميل دارى كه از آقاى خود حضرت صادق عليه السّلام خواهش كنى كه مرا مكان تو قرار دهد و من غلام او باشم و به جاى تو بمانم و مالم را به تو بدهم؟ و من مال بسيار از هر گونه دارم. تو برو و آن مالها را براى خود قبض كن و من به جاى تو اينجا بمانم؟
🔹 غلام گفت: از آقاى خود خواهش مىكنم اين را. پس رفت خدمت حضرت صادق عليه السّلام و عرض كرد: فدايت شوم، مىدانى خدمت مرا نسبت به خودت و طول خدمتم را، پس هرگاه حقّ تعالى خيرى را براى من رسانيده باشد، شما منع آن خواهيد كرد؟
🔹 فرمود: من آن را به تو خواهم داد از نزد خودم و از غير خودم منع مىكنم تو را. پس غلام قصّۀ آن مرد خراسانى را با خود براى آن جناب حكايت كرد. حضرت فرمود: اگر تو بىميل شدهاى در خدمت ما و آن مرد رغبت كرده به خدمت ما، قبول كرديم ما او را و فرستاديم تو را.
🔹 پس چون غلام پشت كرد به رفتن، حضرت او را طلبيد و فرمود: به جهت طول خدمت تو در نزديك ما، يك نصيحتى تو را بنمايم، آن وقت مختارى در كار خود، و آن نصيحت اين است كه:
🔹 چون روز قيامت شود حضرت رسول صلّى اللّه عليه و آله و سلّم آويخته و چسبيده باشد به نور اللّه، و امير المؤمنين عليه السّلام آويخته باشد به رسول خدا صلّى اللّه عليه و آله و سلّم، و ائمه عليهم السّلام آويخته باشند به امير المؤمنين - صلوات اللّه عليه - و شيعيان ما آويخته باشند به ما. پس داخل شوند در جايى كه ما داخل شويم و وارد شوند آنجا كه ما وارد شويم.
🔹 غلام چون اين را شنيد عرض كرد: من از خدمت شما جايى نمىروم و در خدمت شما خواهم بود، و اختيار مىكنم آخرت را به دنيا، و بيرون رفت به سوى آن مرد. مرد خراسانى گفت: اى غلام! بيرون آمدى از نزد حضرت صادق عليه السّلام به غير آن رويى كه با آن خدمت آن حضرت رفتى؟ غلام، كلام آن حضرت را براى او نقل كرد و او را برد آن خدمت آن جناب، حضرت قبول فرمود ولاء او را و امر فرمود كه هزار اشرفى به غلام دادند.
🔹 اين فقير «عبّاس قمى» خدمت آن حضرت عرض مىكنم كه: اى آقاى من! من تا خود را شناختهام خود را بر در خانۀ شما ديدهام و گوشت و پوست خود را از نعمت شما پروردهام، رجاء واثق و اميد صادق كه در اين آخر عمر از من نگهدارى فرماييد، و از اين در خانه مرا دور نفرماييد.
📚 شیخ عباس قمی، منتهی الآمال، ج2، ص180
(قطب راوندی، الخرائج و الجرائح، ج1، ص390)
#امام_صادق علیه السلام
#امام_زمان علیه السلام
#سربازی
🆔 @moflehoon
💠 غذای بهشتی
🔹 آیت اللَّه آقای ربانی بیرجندی فرمود: پدرِ مادرم مدّتی ناهار خود را که از خانه برمی داشته تا مزرعه ببرد، در بین راه به محتاج و نیازمند میداده است.
🔹 یک روز میبیند پیرمردی به او میگوید: آب گرفته ای؟ میگوید: آری! او را روانه سر آب میکند. وقتی به آن جا میرسد میبیند که بوی #غذای_بهشتی به مشام او میرسد.
🔹 میبیند ظرفی پر از غذا است و میبیند اثری از پیرمرد نیست. ظرف غذا را برمی دارد و به خانه میبرد، مدّتها از آن استفاده میکردند و چیزی از آن کم نمی شده است.
🔹 تا بالاخره همسایهها از مادرم میپرسند: چه شده است که تنور خانه شما روشن نمی شود؟! مادرم قضیه را بازگو میکند، بعد از روشن شدن این موضوع برای همسایگان، غذا تمام میشود و باقی نمی ماند.
📚 روزنه هایی از عالم غیب، آیت الله محسن #خرازی، ص۳۰۸
#صدقه
#شب_جمعه
🆔 @moflehoon
💠 پاداش ده برابر
🔹 #خاطره شیرین دکتر علی حائری شیرازی (فرزند مرحوم آیت الله #حائری_شیرازی) از پدر: مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متاسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه گداری من و بچه ها سری می زدیم.
🔹 به واسطه ی بیماری ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم گرفته بودند و مثلاً بین گوشتها فقط مجاز به خوردن شکمبه گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو. خب شکمبه ها را هم به جهت ارزان تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می گرفتند و خودشان پاک می کردند.
🔹 از نیمه های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین میرفتند و آنها رو خوبِ خوب تمیز می کردند و بار می گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می خوردیم.
🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی هایی که دعوت می شدند می گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می گذاشتند.
🔹 من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و میبایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت میکردیم ... بماند.
🔹یک روز صبح گفتند: فردا جلسۀ کمیسیون خبرگان دارم و میخواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم میای؟! اول استقبال نکردم. بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم.
🔹بقچه ای از حوله، لباس و صابون فلهای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه هر نفر، دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم.
🔹 پدر راست می گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته ایم. دلاک پیرِ کار بلد هم روی هر نفر قریب نیم ساعت تا سه ربع ساعت وقت می گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط میکرد.
🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت.
🔹من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید!
🔹 نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمیشه کاریش کرد، بریم».
🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که کسی از حجرهای با لهجه غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حَجا آقا! خودش را دوان دوان بما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری شیرازی هستند؟» گفتم: بله.
🔹 گفت: «حاج آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟»
🔹 گفت: «دیروز برای باری که داشتم، در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الان حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!»
🔹 پدر متبسم شد. رو به من کرد که پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!!» من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود.
🔹 بعد بدون آنکه چیزی بگویم، درِ گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا» ... نگاهی به بالا کردند و گفتند: «خدا بیحساب میدهد. به هرکه اهل حساب و کتاب باشد با نشانه میدهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آنرا در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم».
📚 کانال شخصی دکتر علی حائری
#صدقه
🆔 @moflehoon
💠 ناامیدی ممنوع
🔹 أَبُو عَلِيٍّ اَلْأَشْعَرِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَلْجَبَّارِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُيَسِّرِ بْنِ عَبْدِ اَلْعَزِيزِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ قَالَ لِي:
🔹 يَا مُيَسِّرُ اُدْعُ وَ لاَ تَقُلْ إِنَّ اَلْأَمْرَ قَدْ فُرِغَ مِنْهُ إِنَّ عِنْدَ اَللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ مَنْزِلَةً لاَ تُنَالُ إِلاَّ بِمَسْأَلَةٍ وَ لَوْ أَنَّ عَبْداً سَدَّ فَاهُ وَ لَمْ يَسْأَلْ لَمْ يُعْطَ شَيْئاً فَسَلْ تُعْطَ يَا مُيَسِّرُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ بَابٍ يُقْرَعُ إِلاَّ يُوشِكُ أَنْ يُفْتَحَ لِصَاحِبِهِ .
🔹 اى ميسر دعا كن و مگو كه كار گذشته است و آنچه مقدر شده همان شود (و دعا اثرى ندارد)، همانا نزد خداى عز و جل منزلت و مقامى است كه بدان نتوان رسيد جز بدرخواست و مسألت،
🔹 و اگر بندهاى دهان خود ببندد و درخواست نكند چيزى باو داده نشود، پس درخواست كن تا بتو داده شود، اى ميسر! هيچ درى نيست كه كوبيده شود جز اينكه اميد آن رود كه بروى كوبنده باز شود.
📚 الکافی، ج ۲، ص ۴۶۶
🆔 @moflehoon
بسم الله الرّحمن الرّحیم
انا لله و انا الیه راجعون
▪️با اندوه و تاسف فراوان خبر تلخِ درگذشتِ شهادت گونهی عالم مجاهد، رئیس جمهور مردمی و با کفایت و پرتلاش، خادمالرضا علیه السلام جناب حجة الاسلام و المسلمین آقای حاج سید ابراهیم رئیسی و همراهان گرامی ایشان رضوان الله علیهم را دریافت کردم.
▪️این حادثهی ناگوار در اثنای یک تلاش خدمترسانی اتفاق افتاد؛ همهی مدت مسئولیت این انسان بزرگوار و فداکار چه در دوران کوتاه ریاست جمهوری و چه پیش از آن، یکسره به تلاش بیوقفه در خدمت به مردم و به کشور و به اسلام سپری شد.
▪️رئیسی عزیز خستگی نمیشناخت. در این حادثهی تلخ، ملت ایران، خدمتگزار صمیمی و مخلص و با ارزشی را از دست داد. برای او صلاح و رضایت مردم که حاکی از رضایت الهی است بر همه چیز ترجیح داشت، از این رو آزردگیهایش از ناسپاسی و طعن برخی بدخواهان، مانع تلاش شبانه روزیش برای پیشرفت و اصلاح امور نمیشد.
▪️در این حادثهی سنگین شخصیتهای برجستهئی مانند حجةالاسلام آل هاشم امام جمعهی محبوب و معتبر تبریز، جناب آقای امیر عبداللهیان وزیر خارجهی مجاهد و فعال، جناب آقای مالک رحمتی استاندار انقلابی و متدین آذربایجان شرقی و گروه پروازی و دیگر همراهان نیز به رحمت الهی پیوستند.
▪️اینجانب پنج روز عزای عمومی اعلام میکنم و به ملت عزیز ایران تسلیت میگویم. جناب آقای مخبر طبق اصل ۱۳۱ قانون اساسی در مقام مدیریت قوهی مجریه قرار میگیرد و موظف است به همراهی رؤسای قوای مقنّنه و قضائیه ترتیبی دهند که ظرف حداکثر پنجاه روز رئیس جمهور جدید انتخاب شود.
▪️در پایان تسلیت صمیمی خود را به مادر گرامی جناب آقای رئیسی و همسر فاضل و بزرگوار ایشان و دیگر بازماندگان رئیس جمهور و خانوادههای محترم همراهان بویژه والد ماجد جناب آقای آل هاشم معروض میدارم و صبر و تسلای آنان و رحمت الهی برای درگذشتگان را مسألت میکنم.
سیّدعلی خامنهای
۴۰۳/۲/۳۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
💠 محبت بی کران امام
🔹 ابن شهرآشوب از موسی بن سیار نقل می کند: در سفری که همراه با حضرت #امام_رضا (ع) به #طوس میرفتیم، نزدیک دیوارهای شهر صدای شیون و ناله شنیدیم. من به دنبال صدا رفتم و ناگهان به جنازهای برخوردیم.
🔹 حضرت امام رضا (ع) به محض دیدن جنازه، از اسب پیاده شد، خود را به آن رساند و او را در آغوش گرفت، گویی طفلی را در آغوش مادر میبینیم. سپس رو به من کرد و فرمود: "ای موسی بن سیار! هر کس جنازه یکی از دوستان ما را تشییع کند، از گناهان خود پاک میشود، مانند روزی که از مادر متولد شده و هیچ گناهی بر او نیست."
🔹 هنگامی که جنازه را به کنار قبر گذاشتند، امام رضا (ع) مردم را کنار زد و خود را به میت رساند. دست بر سینهاش گذاشت و فرمود: "ای فلان بن فلان! از این لحظه به بعد، بشارت #بهشت به تو داده میشود و دیگر هیچ ترس و وحشتی برای تو نخواهد بود."
🔹 من عرض کردم: "فدایتان شوم! شما که تا به حال به این سرزمین نیامده بودید، چگونه این شخص را میشناسید؟"
🔹 حضرت فرمود: "ای موسی! آیا نمیدانی که اعمال شیعیان ما هر صبح و شام به ما ائمه عرضه میشود؟ اگر گناهی در اعمالشان ببینیم، از خدا طلب مغفرت میکنیم و اگر کار خیری ببینیم، از خدا برایشان پاداش میطلبیم."
📚 برگرفته از منتهی الآمال، شیخ عباس قمی، ج۲، ص۳۱۶
🆔 @moflehoon
💠 خضوع و تضرّع، به هنگامِ دعا!
🔹 فی الکافی بسنده...عن محمّد بن مسلم قال: سألت أباجعفر (علیه السلام): «عن قول الله (عزّ و جلّ) «فما استکانوا لربّهم و ما یتضّرعون»؟ قال: الاستکانة هي الخضوع، و التضرّع رفع الیدین».
🔹 از جمله آداب دعا، بلند کردن دستها است؛ چنان که در این حدیث شریف [بدان اشاره شده است] که محمّد بن مسلم گفت: «از حضرت أبوجعفر (علیه السلام) سئوال کردم: از قول خداوند (عزّ و جلّ) «فما استکانوا لربّهم و ما یتضرّعون»؟ فرمود: استکانه، خضوع است و تضرّع، بلند کردن دستها است.»
🔹 در روایت دیگر است که حضرت رسول (صلّی الله علیه و آله و سلّم) وقتی که دعا میکرد، دستها را بلند میکرد، مانند مسکینی که طعام طلب کند.
🔹 و در حدیث قدسی، خطاب به حضرت موسی (علی نبیّنا و آله و علیه السلام) است که: «دستهایت را به حال ذلّت، پیش من القا کن، مانند بنده اي که به مولایش استغاثه میکند. وقتی که این طور کردی، رحمت میکنم. من، اکرم قادرینم.» پس، بنده ای که دعا میکند، باید به حال ذلّت و مسکنت، مانند گدا، دست بلند کند تا خداوند دست او را خالی برنگرداند.
📚 مرحوم آیت الله سید احمد زنجانی، اربعینیات، اربعین سوم، الحدیث الحادی عشر
#دعا
#عرفه
#قربان
🆔 @moflehoon
💠 نوشیدن آب و لعنت بر قاتلین امام حسین علیهالسلام
🔹 داوود رَقِّى گويد: نزد حضرت امام صادق عليه السّلام بودم كه ایشان آب خواستند. هنگامى كه آب نوشيدند، ديدم حالت گریه در حضرت پیدا شد و چشمان ايشان غرق اشك شد.
🔹 آنگاه به من فرمود: اى داوود! خداوند قاتل حسين عليه السّلام را لعنت كند!
🔹 شخصی كه آب بنوشد و به ياد حسين عليه السّلام و اهل بيتش بيفتد و قاتل او را لعنت كند، خداوند صد هزار حسنه برايش مىنويسد، صد هزار گناه از او محو میکند، صد هزار درجه مقامش را بالا مىبرد و مانند آن است كه صد هزار برده آزاد كرده است، و خداوند او را در روز قيامت با قلب خنک [و آرام و مطمئن] محشور مىكند.
🔹 يَا دَاوُدُ لَعَنَ اللَّهُ قَاتِلَ الْحُسَيْنِ ع وَ مَا مِنْ عَبْدٍ شَرِبَ الْمَاءَ فَذَكَرَ الْحُسَيْنَ ع وَ أَهْلَ بَيْتِهِ وَ لَعَنَ قَاتِلَهُ إِلَّا كَتَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ حَسَنَةٍ وَ حَطَّ عَنْهُ مِائَةَ أَلْفِ سَيِّئَةٍ وَ رَفَعَ لَهُ مِائَةَ أَلْفِ دَرَجَةٍ وَ كَأَنَّمَا أَعْتَقَ مِائَةَ أَلْفِ نَسَمَةٍ وَ حَشَرَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ ثَلِجَ الْفُؤَاد.
📚 کافی ج۶ ص۳۹۱، ح6
🆔 @faezoon110