15.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎭 به نمایش بگذارید! مثل صحنۀ تئاتر
👈🏻 اگر میخواهید فرزندانتان انسانیت، اخلاق و زندگی درست را یاد بگیرند ...
#تصویری #تربیت_فرزند
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
محبت خدا
📜خطبه فدکیه ⏪ (قسمت هفدهم ) 🔵 نعره مشرکان گلوگیرشان شد، لهیب دروغ فروکش کرد، آتش کفر بىفروغ شد
📜خطبه فدکیه
⏪ (قسمت هجدهم )
✅ من آنچه شرط بلاغ است، با شما گفتم.
💢 اما مىدانم مردمى خوار، و در چنگال زبونى گرفتار، و خیانت پیشه هستید و قلبهاى شما بدان گواه است.👉
◼️♦️◼️ چه کنم که دلى پر خون دارم.
☑️ و از این رو بازداشتن زبان شکایت از طاقتم بیرون است!🔺
◼️ اندوهى که در سینهام موج مىزند، بیرون ریختم، تا با شما اتمام حجت کنم و عذرى براى کسى باقى نماند. 🔺
🔴 اکنون که چنین است این مرکب خلافت ارزانى شما، به آن محکم درآویزید و هرگز رهایش مسازید.
❌ ولى آگاه باشید که پشت این شتر مجروح و پاى آن تاول زده و سوراخ است.
♨️ داغ ننگ بر خود دارد و نشانى از خشم خداوند و رسوایى ابدى با او همراه است.❌
♨️ اما شما را آسوده نخواهد گذارد تا به آتش خشم خداوندى بیازارد. ✔️
♨️ «آتشى که هر دم مىافزود و دل و جان را مىسوزد».
♻️ آنچه مىکنید در نزد خداوند حاضر است. ✔️
🔴 «و ستمکاران به زودى درمىیابند که به چه مکانى بازمىگردند».🔥
✅ من دختر پیامبرى هستم که شما را از عذاب الهى بر حذر مىداشت.
👈 آنچه در توان دارید انجام دهید.
♻️ «ما نیز به وظیفه خود عمل مىکنیم. شما انتظار بکشید ما نیز منتظر مىمانیم».
https://wiki.ahlolbait.com
🔹ادامه دارد ...
#اَللّهُمَّ_عَجِّل_لِوَلیِّـکَ_الفَرَج
#فاطمه_سلام_الله_علیها
#حقیقت_عظیم
#خطبه_فدکیه
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دوران تلخ مخالفت های حسن روحانی با صحبت های حکیمانه امام خامنه ای
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۳🎬:
چشمهام را که باز کردم روی تختی خوابیده بودم، احساسم بهم میگفت یه جای آشنایی هستم.
دستهام را دوطرفم زدم تا بلند بشم، سوزشی توی پهلوم پیچید، اوه یادم رفته بود ، فکر کنم من تیر خورده بودم.
آروم آروم بلند شدم ،به پهلوم دست کشیدم,سرتاسر باند پیچی بود
,وای درست میدیدم...من اینجا؟؟
اما علی کجاست؟؟
با خوشحالی زاید الوصفی پاشدم وبا تکیه بردیوار ارام ارام قدم برداشتم وهمه جا را از نظر گذراندم...هنوز باورم نمیشد من در خانه ی امن خودم،اولین لانه ی عشقی که بعداز فرار از تل اویوو باعلی، ساختیم بودم,من توخونه ی خودمون توشهر نجف بودم.
هرکجای خونه را نگاه میکردم،خاطره ای برام زنده میشد...
وسایلی که از خود به جا گذاشته بودیم دست نخورده بود.
به سمت اتاق بچه ها رفتم...اینجا حسن، اونجا حسین...آه خدای من، عباس...
با به یاد اوری عباس وزینب ,دوباره اشکم جاری شد...
همه جا را خوب گشتم اما اثری از علی نبود که نبود...
داخل خونه هیچ تغییری نکرده بود,اما روی حیاط که میرفتیم,جای جای دیوارها کنده کنده وخراب شده بود ومشخص بود در این نزدیکی هم، جنگ وگریزی صورت گرفته...
دلم به شور افتاد...
یعنی علی کجاست؟
الان نزدیک غروبه، چرا من را تنها گذاشته؟
که صدای بازشدن در خبر، از امدن علی میداد،بلند شد...
#ادامه دارد...
🖊به قلم………ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۴ 🎬:
علی با لبی خندان ودستی پر وارد خانه شد....
مثل روحی که به طرف جسمش پرواز میکند با,شتاب به سویش رفتم.
علی:عه عه چه میکنی بانووو مثل بره اهو به طرفم یورش نیاور,ارام تر اگر به فکر قلب من نیستی لااقل به فکر ان زخم پهلویت باش....
وای که چقدر لذت بردم وچقدر دلم تنگ شده بود برای این حرفهای بی سروته علی...
علی:شانس اوردیم,گلوله به جای حساسی اصابت نکرده بود ,بعداز اینکه به نجف رسیدیم ,متوجه زخم گلوله شدم و رفتم دنبال یک اشنا تا با کمک هم گلوله را دربیاریم,درسته بالاخره با موفقیت گلوله را دراوردیم والان خانم جان بنده سرومروگنده وسرحال روبه رویم ایستاده با لبخند ملیحش قلب مرا به بازی گرفته، اما متاسفانه این شهرنجف,شهر نجف قبلی نیست...درست است الان دراختیار نیروهای شعیب هست اما قبل از ان سفیانی اینجا جنایتها کرده ودرحالی که روی مبل مینشست اهی کشید وادامه داد:باورت میشه سلما...هرچی از,علمای شیعه وسادات وبزرگان داخل این شهر بوده,همه را سر زده,یعنی به معنای واقعی سراز تنشان جداکرده,,توخودت عمق جنایات داعش را باچشم خودت دیدی اما سفیانی روی داعشیها هم سفید کرده به خداقسم که به راستی سفیانی فرزند هند جگرخوارست....
آه...سلما....مهدی زهراس...وزد زیر گریه...علی,مرد زندگی من از شوق امدن مولایش لبریز بود...
بی اختیار عنان ازکف دادم کنار علی نشستم سرم را بعداز مدتها دوری وبی خبری برزانویش گذاشتم واینبار نه به خاطر ربودن فرزندانم,نه به خاطر هجران علی,نه به خاطر سختیهایی که کشیده بود نه به خاطر صورت همچون ماهش که اینچنین از بین رفته بود...فقط وفقط به خاطر وزیدن نفحات ظهور گریه ی شوق کردیم....
چند روزی تا ارام شدن اوضاع در نجف ماندیم,علی مدام در رفت وامد بود,با شناخت عمیقی که از سفیانی وتجهیزات ونقشه ها وروحیاتشان داشت,کمک بزرگی برای رزمندگان اسلام بود وکم کم این امید در دلمان افتاده بود که عنقریب سفیانی ودارو دسته اش را از کوفه وعراق ,بیرون میکنیم اما بخش بزرگی ازسوریه ومصر ونجدان وفلسطین زیر سلطه ی این گرگ خونخوار بود,از همه جای این کره خاکی برای جنگ با سفیانی,این شیطان مجسم نیرو میرسید،ازیمن سیدی علم قیام برافراشته بود که بسیار شجاع وجسور بود وبا کمک خدا پیش میرفت وهمانند فرمانده ما شعیب,با دشمنان خدا وکسانی که خون مردم مظلوم دنیا رامیریختند به جنگ برخواسته بود...
امروز علی با شور وشوقی به خانه امد,برق شیطنت وخوشحالی درچشمانش میدرخشید ....
من به روی خودم نیاوردم که متوجه این شوق شدم ,تا اینکه خودش رو کرد...
#ادامه دارد....
🖊به قلم……ط_حسینی
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۵🎬:
علی بی خیال سمت مبل رفت ونشست وانگار که کاری عادی میکند گوشی موبایل را از جیبش دراورد وشروع به ور رفتن با گوشی کرد..
عه درست میدیدم؟؟گوشی؟؟اخه به خاطر شرایط بوجود امده نه من گوشی داشتم ونه علی وچند بارگوشزد کرده بودم که دوست دارم خبری از,طارق وبچه ها بگیرم...
مثل گلوله ی داخل تفنگ سفیرکشان به سمت علی یورش برد وگوشی را از دستش قاپیدم...
علی:عه عه چه میکنی ضعیفه؟؟چه میکنی ندیده؟؟چه میکنی غاصب؟چه میکنی مهاجم وزد زیرخنده و ادامه داد:برای خاطر,شما خودمان رابه این در وان در زدیم تا رضایت خاطر بانو را فراهم سازیم...بفرما این گوشی...با جگر گوشه هایمان صحبت کن وبعدش بالحنی جدی ادامه داد:اما سلما...حرف از من وپیدا کردن من نزن...اولا میترسم که با بچه ها حرف بزنم وخدای نکرده پای اراده ام سست شود وعزم رفتن از میدان جنگ کنیم ودرثانی ,دنیا را چه دیده ای ,شاید من هم به زودی پریدم ,انموقع زخم کهنه ی از دست دادن پدر ,برای بچه ها که الان کمی التیام یافته,دوباره سر باز میکند....
با این حرف علی ,بغضم گرفت اما خداییش حقیقت را میگفت:با شور وشوقی شماره طارق را گرفتم:با اولین زنگ طارق گوشی را برداشت,انگار منتظر این تماس بود,صدای من که درگوشی پیچید,هیجان صدای طارق راحس میکردم که بلند فریاد میزد....بچه هااا..حسن حسین,زهرا....بیایید مادرتان.... طارق هیچ حرفی نزد صدای زهرا که درگوشی پیچید,صدای طارق را از دورتر میشنیدم که میگفت:مگه من نگفتم مادرتون زنده است...مگه نگفتم همین روزا زنگ میزنه؟دیدید راست گفتم...
با یکی یکی بچه ها صحبت کردم....بعدش با طارق وعماد,فاطمه وخاله وابوعلی...
روی بلندگو زده بودم وعلی بعداز مدتها با شنیدن صدای عزیزانش اشک میریخت ودم برنمیاورد.
طارق به قولش وفا کرده بود وخانواده خاله وعماد را اورده بود پیش خودشان والان خیال علی هم بابت امنیت تمام عزیزانش راحت شده بود...
تماس که قطع شد....حسی گنگ داشتم ومیدانستم این حس از نبود عباس وزینب است....
علی که انگار با نگاهش عمق وجودم را خوانده بود گفت:نگران نباش ,پیدایشان میکنیم,امروز روز عید غدیر است هجدهم ذی الحجه ....بیا با هم به حرم مولا علی ع برویم هم برای عرض تبریک وهم برای تجدید عهد وهم برای دردودل واسودگی وجودمان....نقشه ها دارم...از حرم برگشتیم ,برات نقشه ها را رو میکنم....
#ادامه دارد...
🖊 به قلم……ط_حسینی..
💦🌧💦🌧💦🌧
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#کرونا_تا_بهشت
#قسمت۷۶ 🎬
بعداز مدتها ,داخل حرم مولا علی ع یک دلی صفا دادیم,چند بار هی اومدم بپرسم که, به علی چی گذشته,چرا صورتش به این روز در امده اما هربار علی به میان حرفم میپریدو میگفت ,بگذریم...میدونم چی میخوای بپرسی اما بگذریم....احساس میکردم خیلی,بهش سخت گذشته ونمیخواد من با دانستنش روحم لطمه نخورد.
علی:بانو ناراحت نباش...چون روز عیده واینجاهم مأمن عاشقان هست ,همین جا عیدیت رامیدم,یه مژده که شاید انتظار شنیدنش رانداشتی,حداقل الان نداشتی...
عه علی,چی داشت میگفت...سرا پا گوش شدم
وپلک نمیزدم که علی ادامه داد:راستش طبق شواهد ,لشکر سفیانی مغلوب شده وبا اخباری که بدست اوردیم احتمال زیاد طی چند روز اینده,سفیانی به طرف ,لانه ی عنکبوت ,یعنی اسراییل حرکت میکند,البته برای حکمرانی بر دنیایی که فکرمیکنه از ان اوناست وقراره از,انجا قیامشان را راهبری کند اما زهی خیال باطل ,ان شاالله با مدد خدا ارزوی حکمرانی بر جهان را به گور خواهد برد....
خدای من منظورش اینه ما.....عباس...زینب...
با لکنت گفتم :یعنی ,میریم عباس وزینب را پیدا کنیم؟
علی لبخندی زد وگفت:هماهنگی کردم که هم من وهم بانو در معییت هم ودرتعقیب گرگ خونخواری مثل سفیانی,به دیدار فرزندانمان برسیم...
از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدم وبرای چندمین بار برگشتم ونگاهی به گنبد حرم کردم وزیر لب,سفارش عباس وزینبم را به مولایم نمودم...
وخوشحال از اینکه بالاخره به سمت لانه ی عنکبوت راهی میشویم ,دست در دست علی,به طرف خانه حرکت کردم,اما نمیدانستم,تقدیر چیزی دیگر برایمان رقم زده...
🖊به قلم……ط_حسینی
#ادامه_دارد ..
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
#سلام_امام_زمانم
صدای آمدنت را به گوش ما برسان
زمان غیبت خود را به انتها برسان...
نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز
برای درد نهفته کمی دوا برسان...
اگرچه بهر ظهورت نکردهام کاری
بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان...
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
محبت خدا
#کنترل_ذهن 131 ✔️ واقعا تا حالا از این زاویه به موضوع فکر کرده بودید؟ 💢 اینایی که توی کانال ها و پ
#کنترل_ذهن 132
🔶 یکی از سوالاتی که خیلی میپرسن اینه که یه راه خیلی خوب برای کنترل ذهن بدید که سریع اثر بذاره.
✅ یکی از بهترین راه ها برای مدیریت فکر و ذهن و ترک گناه، توجه به قلب عالم هستی، امام زمان ارواحنا فداه هست...
یه وقت هست آدم ناراحته و یه دفعه ای یاد یه دوست قدیمی و خوب میفته چقدر حالش خوب میشه؟
💥 خب حالا شما فکر کن که توجه به امام زمان که تمام قدرت های همه کهکشان ها دست ایشون هست چقدر میتونه حال آدم رو خوب کنه.
چقدر میتونه قدرت تمرکز و توجه به آدم بده.
🔺 هر وقت دیدی هی داری به گناه وسوسه میشی به اندازه یک دقیقه فقط به این فکر کن که در محضر امام زمان نشستی و آقا روبروت هست..
https://eitaa.com/mohabbatkhoda
محبت خدا
#کنترل_ذهن 132 🔶 یکی از سوالاتی که خیلی میپرسن اینه که یه راه خیلی خوب برای کنترل ذهن بدید که سریع
#کنترل_ذهن 133
💥 واقعا امام علیه السلام به انسان قدرت مقابله با گناه رو میدن.
وقتی که احساس کردی انگار دیگه نمیتونی جلوی حسادتت رو بگیری توی دلت با توجه بگو یا صاحب الزمان....
💞 اگه چند تا قطره اشک هم بریزی که دیگه کار تمومه...
هر وقت دیدی تنبلی و نمیتونی نماز اول وقت بخونی یه لحظه توجه به امام زمان بکن احساس میکنی یه قدرت خوبی در اراده تو پیدا میشه و بلند میشی...
واقعا در عالم هیییچ کسی مثل امام زمان نمیتونه خیلی سریع مشکلات انسان رو حل کنه.
❇️ خیلیا میرن سراغ دعا و قرآن و نماز و امام زاده و کتاب و ... بله همه اینا خوب و لازمه ولی اگه کسی میخواد خیلی سریع به نتیجه برسه حتما باید توسل به امام زمان علیه السلام کنه...
💥 فوق العادس... هر کسی توی دنیا به جایی رسید فقط با عنایت امام زمان بوده و بس...
https://eitaa.com/mohabbatkhoda