eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام ای صاحب صبح رهایی سلام ای مظهر عدل خدایی سلام ای صاحب جمعه کجایی؟ 🍃🌼🍃 السلام علیک یاصاحب الزمان السلام علیک یا شریک القرآن فرج مولا صلواتـــــــ✨ http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
🚫 زندگی اکثر انسان ها پر از رنج و دردهست. علتش نبود انگیزه ی عالی برای عبور از رنج هاست. ما برای زندگی خودمون نیاز به یه انگیزه ی فوق العاده زیبا داریم. این انگیزه رو از عبد شدن بگیرید... با ما همراه باشید. در کانال محبت خدا ❤️ 🌱🔸🌿▫️🔹🌳 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
رفته بودم زیارت... حرم ثامن الحجج... یک شب نسبتا شلوغ... هوا خوب بود... مردم تو صحنهای حرم نشسته بودند... کفشامو دادم کفشداری... چشام هوس ضریح داشت... دستام وصال ضریح داشت... دلم تمنای یک درددل جانانه... سرتا پا مشتاق و بیقرار... کلا حال عجیبی بود ... به سمت رواقهای منتهی به روضة المنوره... یا همون ضریح قشنگ آقا... راه افتادم... با خودم مقدمه چینی میکردم... برای حرفایی که میخوام بزنم... و حرفایی که سنگینی کرده رو دلم... حاجتایی که باید بگم... چیزایی که میخوام... نیازهایی که باید مطرحشون کنم... با همین افکار قدم به قدم... نزدیک میشدم به مقصود... گویا خودم بودم و خودم... انگار !!! من تنها بودم... گریه پسربچه چهار ساله ای... رشته افکارم رو پاره کرد... نگاهمو انداختم سمت اون... گوله گوله اشکاش میدوید رو صورتش... مستاصل بود... حیرون... درمانده!!! رفتم سمتش... چیشده عزیزم!؟ چرا گریه میکنی!؟ خجالت کشید... ولی انقد غصه داشت که ... نمیتونست حرف بزنه... هق هق امونشو بریده بود... نشستم مقابلش... با انگشتم ... اشکاشو فراری دادم... نگاهش کردم... با پس زمینه ای از تبسم... چیشده!؟ باباتو گم کردی!؟ کودک ، منتظر همین حرف بود... چشماش درشت شد... یکی دیگر هم ... غم اونو فهمید... درکش کرد... اما چشاش پُر تر بارید... شکلاتهای خادمای حرم... نوازشهای من... دلجویی مردم... هیچکدوم فایده نداشت... اصلا منم یادم رفت... که چقد حرف با امام رضا داشتم... ظاهرا عبای من... ی جورایی باعث شد که ... به من اطمینان کنه... چون عبامو گرفت... اطمینان کرد... مثل برق از ذهنم عبور کرد... وای به حال کسانیکه... مردم به عبایشان اطمینان کردند... اما خودشان از نفسشان نامطمئن!!! و چقدر بی رحمند کسانیکه... به عبایشان اطمینان کردند دیگران... و شکستند این اطمینان را... باز کودک را مقابلم دید... اینبار مانوس تر بودیم دست من را گرفته... محکم و با یقین... قرار است این صاحب عبا... پدرم را پیدا کند... هر دو استوار بودیم او از اطمینان به من... من به پیدا کردن پدرش... راه افتادیم... به سمت صحن... پرسیدم از او... آخرین بار کجا پدرت را دیدی!؟ آخرین بار کجا باهم بودین..؟ اشاره کرد به سمت دارالولایه... _ اونجا بودم با بابام!!! با تعجب گفتم ... پس اینجا چکار میکنی!!؟ هیچی نگفت... نخواستم خجالت... رو غم گم شدنش اضافه شه... دستشو گرفتم و رفتیم ... سمت دارالولایه... گفتم خوب نگاه کن... پدرتو دیدی به من بگو... و خودم فرو رفتم در افکارم... چه داستان قریبی دارد این طفل... چقدر آشنای این زمانه هست... اگر در دارالولایه... دست پدرت را رها کنی... و غافل شوی... نه تنها پدرت را گم میکنی... حتی از دارالولایه هم خارج میشوی!!! و سرگردان و متحیر... باز خدا بیامرزد رفتگان این طفل را... لااقل به دنبال پدر گمشده اش هست... دستم را کشید... به خودم آمدم... مردی به سمت ما میدوید... مشتاقتر از طفل... پریشانتر از گمشده... انگار خودش گمشده... دوید و نزدیک... نزدیک و نزدیکتر... هیچکس را نمیدید... جز طفل گمشده... دستم رو رها کرد... هر دو به وصال هم رسیدن... و من نفهمیدم کدام یک... مشتاقتر بودند... گمشده یا فراموش شده!!! پدر برخاست... صورتم را بوسید... خدا خیرتون بده... داشتم دق میکردم... خدا هرچی میخواین بهتون بده... نمیدونم چرا لال شدم... آره... لال لال سمت ضریح رفتم... تمام حاجتا و درددلا رو فراموش... اشک امونم نمیداد... میگفتم اقا جان... خودت گفتی... امام پدری مهربان است... تمام عمرم... بلکه به اندازه تمام عمر پدرم... ۱۱۸۲ سال... پدرمان را گم کرده ایم... در همان دارالولایه ای که... دستش را رها کردیم!!! و غافل ماندیم... از دارالولایه خارج شدیم... نفهمیدیم... به اندازه طفلی هم اشک نریختیم... نفهمیدیم گم شدیم... و وای از دل پدرمان... او که مشتاقتر است به ما... اوکه میگوید ... هرگز فراموشتان نمیکنم... غیر مهملین لمراعاتکم... او در چه حال است!!! خودم را مقابل ضریح دیدم... کی رسیدم.... چگونه رسیدم... نفهمیدم... همه حرفهایم را فراموش کردم... حرف مهمتری داشتم... گونه ام مرطوب... چشمانم مرطوب اما لبانم خشک... فقط یک حاجت... یک درد دل... یک خواسته... آقا جان... به عبایت قسم... ما را به پدرمان برسان... 💢اللهم عجل لولیک الفرج💢 🖋س‌ح‌ط
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ آیت الله ناصری: در آینده شاید مشکلاتی باشه از مقام رهبری جدا نباشید! در آینده نزدیک متوجه میشویم بهترین تصمیم را رهبری گرفتند درصورت حمایت نکردن رهبری از سران قوا،فتنه بزرگی رخ می داد. "چیزهایی پشت پرده است که ما از آن بی خبریم . پس به دل خود شک راه ندهیم که رهبری بهترین تصمیم را گرفته اند. ان شاءالله همگی از این آزمون فتنه ای که در آن قرار گرفته ایم سربلند بیرون بیاییم. http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
recording-20191122-152924.mp3
2.21M
✅ طبق قاعده لطف، بر خداوند واجبه که به روشهای مختلف به رهبر مومنین کمک کنه اشتباه انجام نده 🔷 عصمت درجاتی داره و هر انسانی میتونه به درجاتی از عصمت برسه 🌹 امام خامنه ای حتی قبل از انقلاب هم به عنوان یه دانشمند شناخته میشدند... حاج اقا حسینی 🚩 @IslamLifeStyles
جوابش رو دقت کنید👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به و 105 🔷✅🔴⛔️ 25 "راحت طلبی خانم ها" 🔷همونطور که آقایون باید با راحت طلبیشون مبارزه کنن ✅خانم ها هم باید مبارزه کنن. گاهی وقتا یه خانم به خاطر راحت طلبیش زندگیش رو خراب میکنه. 🔴مثلا خانم میاد و شوهرش رو تحت فشار میذاره که من توی این خونه راحت نیستم باید یه خونه بهتر بریم😤 با این مبل ها راحت نیستم تلویزیونم باید بزرگ باشه ماشین بهتر طلای بیشتر و در کل زندگی راحت تر میخوام. ‼️ 🔷به روش های مختلف شوهرش رو تحت فشار میذاره. شوهره هم ممکنه چند دفعه مراعات کنه، اما بعد یه مدت می افته به حق و ناحق کردن و درامد حرام و... زندگی اون زن و شوهر سیاه میشه. 🔴خانم ها باید خیلی مراقب راحت طلبی خودشون باشن. یا خیلی وقتا خانم ها راحت طلب بازی در میارن و بچه دار نمیشن.👶❌ ✔️بله درسته که بچه دار شدن سختی های زیادی داره 🔴اما اگه خانمی "رنج بچه داری رو به جان نخره "رنج های اضافی بیشتری باید بکشه این طبیعت دنیا هست. ⛔️رنج تنهایی در زندگی آینده ⛔️رنج دور شدن از خداوند متعال و... 📛یا بعضی خانم ها حاضر نیستن رنج تربیت فرزند رو تحمل کنن ⛔️میرن بچشون رو مهد کودک و دارالقران و جاهای دیگه میذارن. البته نمیگم نذارید اما "اولویت تربیت با مادر" هست. 🔶خلاصه راحت طلبی خانم ها در نهایت باعث مشکلات زیادی براشون میشه. هر یک از خانم ها ببینن کجاهای زندگیشون چوب راحت طلبیشون رو خوردن و میخورن! 🌱✅➖➖💖 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌀 روش فرعون برای تسلط بر جامعه این بود که عزت مردم را نابود می‌کرد 🌀 هرکسی موجبِ رواج فسق می‌شود، انگیزۀ فرهنگی ندارد، انگیزۀ فرعونی دارد! 🔻 (ج۷)-‌۲ 🔹 اولین اصل در مدیریت فرد و جامعه، رعایت کرامت و عزت انسان است. طبق آیۀ قرآن، «فرعون» به‌عنوان یک مدیر فاسدِ مفسد، برای اینکه بر مردم مسلط شود، همین اصل عزت را زیر پا می‌گذاشت. 🔹 روش فرعون این بود: «فَاسْتَخَفَّ قَوْمَهُ فَأَطاعُوهُ» قومش را خوار کرد، پس مردم او را اطاعت کردند! حالا ببینید در زمان ما نمونه‌های این «استخفاف» چیست؟ مصداقش کجاست؟ چه کسانی دارند این‌گونه رفتار می‌کنند؟ 🔹 مواظب باشید سیاسیون، عزت و کرامت جامعه و قوم ایران را، در مقابل غربی‌ها از بین نبرند! این استخفاف مقدمۀ اطاعت از فراعنۀ جهانی است. و بعد ببینید وقتی یک جامعه‌ای حقیر شد، چقدر دزدی، رشوه‌خواری و بی‌انگیزگی برای کار و تولید، در این قوم افزایش پیدا می‌کند! 🔹 چرا یک قوم، استخفاف را می‌پذیرند؟ یک کسی تو را خوار کرد؛ تو چرا این را پذیرفتی؟ طبق آیه قرآن، فسق و علنی‌شدن گناه، موجب می‌شود که استخفاف را بپذیری! (زخرف/۵۴) 🔹 چرا بعضی از جریان‌های سیاسی طرفدار رواج فسق و فجور هستند؟ بعضاً در حد عالی‌ترین رجل‌های سیاسی، در جلساتی که فسق هست، حضور پیدا می‌کنند و مروّج آن هستند، چرا؟ 🔹 هرکسی موجبِ رواج فسق می‌شود، انگیزۀ فرهنگی ندارد، انگیزۀ فرعونی دارد، اینها جریان‌های فرعونی است، اصلاً مسئله ارزشی نیست. اینها راه‌های استخفاف یک قوم است 🔹 نخست‌وزیر خبیثِ اسرائیل می‌گفت «بی‌بند و باری را در ایران رواج بدهید تا آنها را تسلیم غرب بکنید!» این دیگر یک بحث فرهنگی نیست، اینها بحث‌های فنی مدیریت است و بعضی‌ها هم این روش‌ها را خوب بلد هستند. 👤علیرضا پناهیان 🚩دانشگاه امام‌صادق(ع)- ۹۸.۶.۱۵ http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
#رمان_هاد پارت۳ دلخوشی؟ خل شدی؟ تو هرچیزی رو که یه جوون توی این شهر آرزوش رو داره یه جا داری. خونه
پارت ۵ البته اگر آدم خوبی پیدا بشه شاید بشه یه کاریش کرد ولی تا حالا که چیز دندون گیری پیدا نکردم... به نظرش این حرف ارزش چشم غره مادرش را داشت. شوهر خاله خندید: - مهران؟ پسرت هم مثل خودت کله شق و یه دنده است... مادرش سعی کرد عصبانیتش از دست شروین را مخفی کند، چشم غره ای به شروین کرد و با لبخندی ساختگی رو به بقیه گفت: - شروین از این شوخی ها زیاد می کنه من بهش گفتم شوخی بی مزه ایه ولی خب جوونها اونطور که باید به حرف ما گوش نمی کنن خدا خدا می کرد که این بحث مضحک تمام شود. خوش بختانه زنگ موبایل آقا حمید به دادش رسید. چون وقتی شوهر خاله اش مشغول حرف زدن شد همه چیز به حالت عادی برگشت. پدرش مشغول پوست گرفتن سیبش شد و جواب سوال های شراره را می داد که روی پایش نشسته بود. و مادر و خاله اش هم راجع به مدل لباس هایی که تازه دیده بودند حرف می زدند. و همانطور که شروین می خواست دیگر از آن لبخند روی لب نیلوفر خبری نبود. آرام از اتاق بیرون خزید. توی حیاط روی پله های ایوان نشست و سرش را میان دست هایش گرفت. مدتی گذشت. صدای باز شدن در آمد و بعدش صدای تق تق کفش... این صدا را خوب می شناخت. - شروین؟ شام حاضره سر تکان داد. - باشه. الان میام. نیلوفر مدتی به شروین خیره شد.... بعد آن طرف پله ها نشست. - تو حالت خوبه؟ - آره - اما من فکر می کنم یه طوریت شده. مثل قبل نیستی. می دونی چند وقته بیرون نرفتیم؟ سرو سنگین شدی.... - اشکالی داره؟ - اصلا بهت نمیاد - مهمه؟ - من از اون شروین بیشتر خوشم می اومد. خودمونی، صمیمی - هرجور میلته... - یعنی برای تو فرقی نمی کنه؟ - نه! - می خوای بگی نظر من برات مهم نیست؟ دلش می خواست داد بکشد اما نمی شد. مدتی به نیلوفر خیره شد، بعد سرش را چرخاند. - شوخی کردم. حالا برو تو منم میام - داری دکم می کنی؟ کلافه گفت: - نه، مگه کاری داری؟ - اون حرف هایی که زدی راست بود؟ - کدوم؟ - همون که... - نه مامان که گفت .. بی خیال دیگه.... - بداخلاق شدی شروین که کم کم داشت عصبانی می شد گفت: - خواهش می کنم نیلوفر... .بعدا راجع به این موضوع صحبت می کنیم. من الان اصلا حال و روز خوبی ندارم.سرم درد می کنه .باشه؟ و در حالیکه سعی می کرد عصبانیتش را مخفی کند ملتمسانه به نیلوفر خیره شد. نیلوفر لبخند زد: - قیافت خیلی بامزه شده شروین هم زورکی لبخند زد: - باشه؟ نیلوفر بلند شد و با لحنی بزرگوارانه ! گفت: - باشه، هر جور راحتی ولی شوخی هات خیلی بی مزه است. زودی بیا - اوکی وقتی رفت شروین نفس راحتی کشید و به آسمان خیره شد: - خوب داری حال مارو میگیری ها ماه نیمه بود.دست هایش را دور خودش حلقه کرد. باد خنکی می آمد. ادامه دارد... ✍ میم مشکات http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
پارت ۶ سعید کله اش را کرد توی کلاس: - آقای کسرایی؟ شروین سرش را از روی صندلی بلند کرد - خدمتتون عارضم که کلاس تموم شده. لطفا به بیرون کلاس نزول اجلال بفرمائید... بی حال بلند شد، کیفش را از روی صندلی کشید و انداخت روی کولش، دستش را کرد توی جیبش و از کلاس بیرون آمد. - حالت خوبه؟ سعید گفت: - چه عجب شما حال مارو هم پرسیدید! بعد چندتا ضربه به کله شروین زد: - بزنم به تخته انگار حالت بهتره شروین نیشخندی زد و دستش را جلوی صورتش گرفت چون وارد حیاط شده بودند و آفتاب توی چشمش بود..... - انگار راندمان دیدار ما خیلی بالا بوده.حال می کنی اینقدر برات مفیدم؟ - آره، درست مثل شته ها که برای مورچه ها مفیدن... - واقعا با این خلاقت من نمی دونم با چه امیدی دارم باهات زندگی می کنم مورچه! - من که گفتم احمقی،حالا باورت شد؟ - نه بابا، راه افتادی! هروقت تیکه می ندازی معلومه یخ مخت باز شده شروین روی صندلی ولو شد: - اتفاقا برعکس... - چرا؟مهمون داشتین؟ سعید این را گفت بعد کنار شروین نشست نگاهی معنی دار به شروین کرد و گفت: - خانواده عروس؟ شروین عصبانی جواب داد: - چپ می ریم، راست میایم خالم اینا، عید دیدنی، خاله میترا، سیزده به در، خاله میترا، جشن تولد، خاله میترا، مراسم فوت و شب هفت خاله میترا سعید با صدایی خاص گفت: خاله میترا اینجا، خاله میترا اونجا، خاله میترا همه جا..... - دیگه آب هم می خوایم بخوریم باید بگیم خاله میترا بیاد با هم بخوریم. دست بردار هم نیستن سعید با قیافه ای حق به جانب گفت: - تو رو سنن؟ اگر دو تا خواهر بخوان هم رو ببینن باید از تو اجازه بگیرن؟ - کاش خودش تنها بود. هرجا میره باید اون سر سیو چی رو هم ببره - اصلا به فرض اونی باشه که تو می گی، مگه عیبی داره؟ شروین با تمسخر جواب داد: - نه، اصلا فقط بدیش اینه که میخوان زورکی یکی رو ببندن به ریشت! سعید نگاهی به صورت شروین کرد، بعد چرخید، به صندلی تکیه داد و گفت: - نه، نمی شه - چی؟ - ریشت کوتاهه. باید یه مدت صبر کنن. تا بشه درست و حسابی گره بزنی. اگه کوتاه نگهش داری نمی تونن گره بزنن - هه هه - حماقت نکن پسر، بهتر از این گیرت نمیاد. رو سر میذارنت. زشت هم که نیست - احمق نشو سعید. اونا پول منو می خوان. خاله دلش برای حساب بانکی من غش و ضعف میره. سهم ارث خودش رو به باد داده حالا دندون تیز کرده برا سهم مامان. درثانی منم اینقدر خرج خودم می کردم می شدم غلمان. قسم می خورم از 24 ساعت 25ساعت جلوی آینه است - همین؟ خب بعد از ازدواج ... شروین حرفش را قطع کرد. - بس کن سعید.دختره ننر، دلم می خواست دیشب حقش رو بذارم کف دستش. فکر کرده پرنس آنِ سعید ابرویی بالا برد : - چقدر دلت پره! و شروین ادامه داد: - خانم از اینکه به نظراتشون اهمیت نمیدم دلگیر شدن. می گه من اون شروین رو بیشتر دوست دارم سعید قاه قاه خندید. - چه نوشابه خنکی هم برا خودش بود. ادامه دارد... ✍ میم مشکات http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
پارتهای امشب داستان هاد تقدیم نگاه شما 💐
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🌷 ﷽ ❤️ ❤️ 💚 💚 💝 💝 ♦️هرچه می‌خواهی بکش اما نکش دامن ز من ♥️ای حبیب ای آشنا ای حضرت یابن الحسن ♦️هرچه می‌گویی بگو اما نگو دیگر نیا ♥️منتقم تعجیل کن با ذکر یا زهرا بیا تعجیل در ظهور و سلامتی مولا (عج) ✨«اللهم عجل لولیک الفرج »✨ http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
✨اتَّقُوا مَعَاصِيَ اللَّهِ فِى الْخَلَوَاتِ فَإِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ الْحَاكِمُ . 🔷از نافرمانى خدا در خلوت ها بپرهيزيد، زيرا همان كه گواه [و بیننده] است، داورى مى كند. 📚 حکمت 324 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
🚫 یک‌ بام و دو هوا!!! 🚧 قرآن میگه در یک دل❤️، دو دوستیِ متضاد جمع نمیشه... ☝️ دل یا جای خداست، یا جای غیر خدا: 📖 مٰا جَعَلَ اللّٰهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَیْنِ فِی جَوْفِهِ (احزاب/۴) 👈 خداوند برای هیچ کسی، در درونش دو دل قرار نداده است. 📢 خدا داره میگه با معرفتها!!! من که توی سینه‌های شما دو تا دل 💕 نذاشتم، که دلبری غیر از من داشته باشید. حواستون هست؟؟؟!!! 🗣 قابل توجه اونایی که دلشون دل نیست...💔 دلستره!!!🍾 لامصب برای همه کَف میکنه!!!!🍻 🗣 قابل توجه اونایی که دلشون دل نیست...💔 اتوبان دوطرفه ‌است!!!🛣 هر کی میاد پارک میکنه!!!!🚗🚕🚙 🗣 قابل توجه اونایی که دلشون دل نیست...💔 هتله!!!🏨 این میره🚶 اون میاد🚶، اون میاد🚶 این میره🚶!!!! ✅ یه دلش پیش خداست، نماز میخونه...🕋 ❌ یه دلش پیش نامَحرَمه، صبح تا شب داره باهاش چت میکنه...📱 ✅ یه دلش پیش امام زمانه، صبحهای جمعه میره دعای ندبه يابن‌الحسن میگه... ❌ یه دلش تو مجلس گناهه، شبهای جمعه میره پارتی و عروسی‌های مختلط... ✅ یه دلش پیش امام حسینه🕌، میره مجلس روضه با چشم گریون میاد بیرون... ❌ یه دلش تو خیابونها دنبال ناموس مَردُمه، با همون چشم به نامحرم نگاه میکنه... ✅ یه دلش تو حرم امام رضاست🕌، بلند میشه میره مشهدالرضا‌..✈️ ❌ یه دلش تو سواحل آنتالیا 🏖 و جزایر قناری 🏝 و... ولش کن، بگذریم... 📢 گناه یعنی خداحافظ حسین... یعنی امام حسین! از دلِ من❤️ برو بیرون...👈 میخوام کس دیگه رو بیارم تو دلم💝... http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔴 /مردم می‌فهمند؛ دولت چطور؟! 🔹️ بچه که بودیم در دروس ابتدایی ما درسی بود به نام پسرک باهوش که مضمونش چنین بود: مردی الاغش را گم کرده بود و در پی او میگشت تا به پسری رسید و از پسرک سوال کرد که الاغ مرا ندیدی؟ پسرک نیز گفت: همان الاغی که چشم چپش کور، پای راستش لنگ و بارش جو و گندم بود؟ مرد با خوشحالی گفت آری، کجاست الاغم؟ پسرک نیز در جواب گفت: نمیدانم!! بین آنها نزاع در گرفت و نتیجه کار به رسید... 🔸️ قاضی به پسرک گفت: تو چطور الاغ را ندیدی اما نشانه های او را درست میشناسی؟!! پسر در پاسخ گفت: در بین راه رد پای الاغی را مشاهده کردم که اثر پای راستش کم عمقتر در زمین مانده، علف های سمت راست کوچه خورده شده بود ولی طرف دیگر باقی مانده بود، در سمتی از راه مقداری گندم ریخته بود و در سمتی دیگر جو، پس فهمیدم که الاغی که پای راستش لنگ،چشم چپش کور و بارش گندم و جو بوده از کوچه عبور کرده است... 🔹️ حال حکایت روزگار ماست بی تدبیرها، خسارات محض،اختلاسها و نابسامانی های کنونی متعجبانه به مردم میگویند که چرا انگشت اتهام و تقصیر را به سوی ما نشانه گرفته اید؟!!! در حالی که بی خبراند از عمارگونه مردم ایران که آنها بر اساس به قضاوت نشسته اند نه قسم حضرت عباس دروغ!! 🔸️ کیست که نداند خوابیدن چرخ اقتصادی کشور، کاهش ارزش ریال، گسترش تحریمها، افزایش تورم افسارگسیخته، جری شدن منافقین و آل سعود در چنگ اندازی بر امنیت کشور، افزایش قاچاق و دهها خسارت محض دیگر حاصل اعتماد به ، غفلت از نفوذ، بی توجهی به اقتصاد مقاومتی و نادیده گرفتن رهنمودهای رهبری است؟!! 🔹️ آری؛ در افکار عمومی مردم مقصران اصلی و واقعی خسارات و مشکلات کنونی کشور که ناشی از بی تدبیری در مدیریت کلان کشور است شده اند و جیغ های بنفش و سبزشان جز رسوایی و عریانتر شدن نفاق و عیان شدن وعده های دروغشان نتیجه ای ندارد. ✍سیداحمدرضوی ✅ بدون سانسور
🔴مردم می فهمند؛ دولت چطور؟! 🔹اول: جمعه به بازار میوه و تره بار یکی از مناطق متوسط شهر رفتیم. بعد از گران شدن بنزین هنوز خرید نرفته بودم. قیمت ها وحشتناک شده بود. گوجه ۱۰،پیاز ۸،نارنگی دو کیلو ۱۵😐... می گفتند وانت نیسان ها که بار میادین تره بار را جابجا می کنند سهمیه ای ندارند و برای همین قیمت بالا کشیده. هیچ دیگر، سبک برگشتیم. چون فقط نیمی از مقداری که قصد کرده بودیم را خریدیم! در راه برگشت با خودم فکر می کردم این گرانی حتما مردم را عصبانی تر می کند و عمرا بجز ما حزب اللهی ها کسی فردا در راهپیمایی شرکت کند و آخر هم فحشش را ما می خوریم که با شرکت در راهپیمایی امنیت، خیال دولت را راحت می کنیم و زیر لب کلماتی شایسته همان کسی که می دانید حواله کردم... 🔸دوم: روی پل ایستاده بودم و جمعیت مردم را نگاه می کردم. به کارون نگاه می کردم و به مردم. اغراق نکردم اگر بگویم مردم خروشان تر بودند. آنجا که هم «مرگ بر آمریکا» می گفتند و هم «مرگ بر گرانی». خیلی ها آمده بودند؛ خیلی ها. حتی بعضی را دیدم با کیسه های خرید یا عکس رادیولوژی بودند؛ یعنی با قصد قبلی نیامده بودند. اما ماندند و به سیل جمعیت پیوستند. شعار می دادند «آشوب گر بی‌ریشه، اهواز حلب نمیشه» شاید ده دلیل هست برای اینکه نه تهران دمشق می شود و نه اهواز حلب؛ اما مهمترین دلیلش همین مردمند. مردمی که قدرت تفکیک دارند. تفکیک امنیت از معیشت؛ تفکیک اصل از فرع؛ تفکیک اعتراض و اغتشاش... 🔹سوم: راهپیمایی به انتها رسید. یک لحظه با خودم فکر کردم سخنران مراسم کیست؟ کاش می شد یکی از وزرا بود؛ نه یکی از معاونین اقتصادی رئیس جمهور؛ نه استاندار خوزستان؛ نه یکی از معاونانش... صدای مجری مراسم مرا به خود آورد که کجای کاری خوش خیال... سخنران نماینده ولی فقیه است! نماینده ولی فقیه باید به مردم چه بگوید؟ او باید از این مردم قدرشناس تشکر کند و عرق شرم از پیشانی پاک کند؟ او که همیشه بین مردم بوده و مردم حرف های او را و او حرف های مردم را شنیده. البته نماینده ولی فقیه آمده تا از مردمی که با وجود اعتراض به وضع معیشت پای نظام و حفظ امنیت ایستاده اند، قدردانی کند. اما امروز روزی بود که باید یکی ازدولت هم می آمد و با مردم حرف می زد و اظهار شرم و عذرخواهی می کرد و پایشان را می بوسید. مردمی که اگر فهم و نجابتشان نبود، امروز اوضاع طور دیگری بود. یکی از دولت حاضر نشد به خودش زحمت بدهد و به این مردم سختی کشیده و فداکار قول بدهد که گرانی را کنترل خواهند کرد و اجازه ادامه التهاب بازار را نمی دهند و از اقدامات انجام شده گزارش دهد! مردم وظیفه خود را خوب می فهمند. آیا دولت هم می فهمد؟! ✍ رها عبداللهی ✅ بدون سانسور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رسیدن به و 106 🔷🔶✅✔️ 26 "علت پرخاشگری" 🔴یه خصوصیتی که در جامعه ی ما هر روز داره بیشتر دیده میده "خشم و عصبانیت" هست. ⚠️خیلی از خانم ها از عصبی بودن شوهر یا بچه هاشون شکایت میکنن. گاهی بعضی خانم ها سر بچه هاشون پرخاشگری میکنن و.. ⛔️ علت و ریشه ی اصلی عصبانیت چیه؟⁉️ 🔵اینکه میبینید افراد، زود به زود عصبی میشن ریشه ی اصلیش در هست. 🔶آدمی که راحت طلب باشه، "با کوچکترین چیز ناخوشایندی ناراحت میشه." 🔴خب عزیزم تو چرا انقدر راحت طلبی که حالا با یه اتفاق کوچک، ناراحت میشی؟؟؟! 😒 یکمی این راحت طلبیت رو بزن دیگه! 😥حاج آقا خودم دلم میخواد عصبی نشم اما نمیتونم! ✔️یه چند روزی تمرینات مبارزه با راحت طلبی رو "به صورت واقعی" انجام بده ✅اونوقت ببین چقدر صبور میشی. اینطوری واقعا "راحت" میشی. 🔴مشکل اینه که آدم راحت طلب هیچ وقت به "راحتی درست و حسابی" هم نمیرسه❌ ✅ اگه واقعا میخوای راحت باشی ⚠️این "حس پلید و خاک بر سر راحت طلبی" رو از وجود خودت بکش بیرون. 📛 نمیشه آدم راحت طلب بخواد جلوی خودش رو بگیره و پرخاشگری نکنه. ⛔️نمیشه!😒 🔴حالا هی برو کتابای روانشناسی رو زیر و رو کن! 🔴هی برو دعا و نماز و قرآن بخون! آقا فایده نداره🚫 ❌تا این تن راحت طلبت رو به کار نندازی هیییییچ فایده ای نداره ✔️ این تنهامسیر آرامش هست.... 🌱✅➖➖💖 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
محبت خدا
#رمان_هاد پارت ۵ البته اگر آدم خوبی پیدا بشه شاید بشه یه کاریش کرد ولی تا حالا که چیز دندون گیری پی
پارت ۷ - بعضی وقتا تگری هم میشه - مامانت می دونه تو نمی خوای؟ - بدونه هم براش فرقی نمی کنه. دیشب از اینکه با سر و وضع نامرتب رفتم تو اتاق اینقدر عصبانی بود که کارد می زدی خونش در نمی اومد. وقتی رفتن اومده سراغ من میگه خالت از حرف زدنت ناراحت شده. یکی نیست بگه اگه ناراحت شده برای چی هر روز بازم خونه ماست؟ سعید با قیافه ای متفکرانه که اصلا بهش نمی آمد! گفت: - نمی دونم چرا این مامان ها اینقدر برای آدم نقشه می کشن. از وقتی دو سانتی هستی برات دنبال زن می گردن بعد اولین کسی هم که با زنه دشمن می شه خودشونن! - مامان من سالی یه بار هم نمیاد تو اتاق من. هر بار کارش دارم میگه کی این همه پله رو میاد؟ اما برای دعوا و بحث سر این چیزا هیچ پله ای نیست - بابات چی میگه؟ شروین مایوسانه سر تکان داد: - تنها چیزی که برای اون مهمه نمایشگاهه! - اما تو که تا چند ماه پیش مخالف نبودی - چند ماه پیش، چند ماه پیش بود. حالا دیگه حوصله خودمم ندارم. چه برسه به این لوس بازی ها - گناه داره بنده خدا، این همه به پات نشسته - تو رفیق منی یا فامیل اون؟ سعید خندید: - می دونی؟ دارم فکر می کنم خواستگاری که تو بری چی میشه - من درسم تموم شه یه راست می ذارنم سر سفره عقد. به این چیزا نمی رسم .... - من می گم فرار کن. جون تو خیلی باحال میشه. تیتر اول روزنامه ها : داماد فراری! - حوصله این جیمز باند بازی ها رو ندارم. خودش خسته میشه ول می کنه. بی خیال.... دیشب به اندازه کافی از حضورشون تلمذ کردم. نمی خوام بهش فکر کنم. بهتره راجع به یه چیز دیگه حرف بزنیم نگاهی به اطراف کرد و وقتی دید سعید ساکت شده گفت: - چی شد؟ غیر حرف های خاله زنکی چیزی نداری؟ - اطلاعات عمومی می خوای؟ - خب؟ - اون پسره رو می بینی؟ شروین دستش را به طرف دانشجوهایی که آنجا بودند دراز کرد و گفت: - یه صد تایی می بینم. چه مدلی می خوای؟ - اون که کت و شلوار قهوه ای داره. کیف دستشه. عینک آفتابی زده - خب؟ - استاد جدیده - از کجا می دونی؟ - دیروز سر یکی از کلاس ها دیدمش. داشت درس میداد شروین استاد را ورنداز کرد و گفت: - یه کم لاغره ولی خوش تیپه. استاد چی هست؟ - نمی دونم - موهاش بلنده؟ - عجیبه نه؟ شروین شانه ای بالا انداخت و با نگاهش استاد جدید را تعقیب کرد تا وارد ساختمان کلاس ها شد. - اینا هم حوصلشون سر می ره. می افتن به جون استادها هی استاد عوض می کنن. به نظرت چیزی بارش هست؟ - خیلی جوونه، به هرحال برای من که فرقی نمی کنه بعد سر چرخاند و درحالیکه به ردیف درخت های روبرویش خیره شده بود گفت: - می دونی؟ چند وقته به سرم زده بی خیال دانشگاه شم. یعنی حوصلش رو ندارم سعید دستش را روی پیشانی شروین گذاشت و گفت: - عجیبه! با اینکه تو سایه ایم بازم خیلی داغه! - تو هم که همه چی رو به مسخره می گیری - تو یا دیوونه ای که این حرف رو می زنی یا شوخی می کنی؟ - هر جور دوست داری فکر کن - بعد از سه سال؟ یعنی نمی تونی این یک سال رو تمام کنی؟ حیف این همه وقت و انرژی نیست؟ - حوصلش روندارم اصلاً می خوام انصراف بدم. سعید در حالیکه کش و قوس می آمد گفت: - حالا چرا انصراف؟ دنگ و فنگش زیاده. همین جوری نیا ادامه دارد... ✍ میم - مشکات. @Goli64 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
پارت ۸ شروین کیفش را که به خاطر حرکت سعید افتاده بود برداشت و گفت: - چقدر وول می خوری؟ بعد در حالی که خاک کیفش را می تکاند ادامه داد: - اونجوری اگه لو بره مجبورم می کنن برگردم. اگه انصراف بدم همه چی تموم می شه... - به بهونه کلاس بیا بیرون که لو نره... - تا کی؟ - خونوادت چی؟ به همین راحتی قبول می کنن؟ - اهمیتی نداره. فوقش یه کم سر وصدا می کنن. منم یه هفته ای بی خیال خونه می شم تا اوضاع آروم بشه. البته اگر کسی بفهمه که من کلاس نمی رم. نمی کشنم که! اگه بخوان اذیت کنن شاید اصلاً خودم... سعید نذاشت حرفش تمام شود. - پاشو بریم کلاس. یه کم دیگه اینجا بمونیم مخت کلاًتعطیل می شه... - کلاس نمیام. حوصلشو ندارم سعید روبرویش ایستاد و بدون اینکه حرفی بزند با نگاهی عاقل اندر سفیه بهش خیره شد. شروین که خودش هم مردد بود دستش را دراز کرد. سعید دستش را گرفت و کشید و گفت: - خودم یه فکری برات می کنم - نمی خواد. زیادی به مخت فشار میاری. عادت نداره می ترکه، خون تو هم می افته گردنم... - خوبه که. اینجوری به جرم قتل اعدامت می کنن. مگه نمی خوای بمیری؟! بذار، خودم یه فکری می کنم که حال کنی.... شروین گفت: - من با هیچی حال نمی کنم کیفش را روی کولش جابجا کرد و ادامه داد: - توبرو، منم میام سعید از پله ها بالا رفت و شروین سلانه، سلانه، به سمت اتاق آموزش رفت. نگاهی به تابلو انداخت. سالن خلوت شده بود. هنوز دو دل بود. چشم هایش را بست و سرش را پائین انداخت. - ببخشید؟ سربلند کرد. یک نفر جلویش توی قاب در ایستاده بود. شناختش. - میشه رد شم؟ کنار رفت. استاد جوان لبخندی زد و رد شد. شروین کمی مکث کرد. بالاخره تصمیمش را گرفت. پایش را برداشت که وارد اتاق شود که صدائی آمد. سرش را عقب آورد و نگاه کرد. استاد بود که روی زمین ولو شده بود. ناخودآگاه به طرفش رفت. - حالتون خوبه؟ - بله، چیزی نیست. پام پیچ خورد. افتادم کمکش کرد تا وسایلش را جمع کند. - مشکلی نیست؟ - نه، خیلی ممنون .می خواست برود که ... - ببخشید؟ استاد کاغذی را از جیبش بیرون آورد و نشان شروین داد - شما این آدرس رو بلدید؟ کاغذ را گرفت و نگاه کرد. - بله، نزدیک امیدیه است! استاد گفت: - ممنون می شم راهنمائی کنید و همانطور که به موهایش که به هم ریخته بود دست می کشید و مرتب شان می کرد گفت: - بلد نیستم چطوری برم و خندید. صدای گرم و آرامی داشت. از خنده اش لبخندی روی لب شروین نشست. نگاهی به آموزش انداخت و مشغول توضیح دادن شد. صدای در آموزش بلند شد. آقای نعمتی، مسئول آموزش، بود که داشت از اتاق بیرون می رفت. رو به استاد گفت: - ببخشید. چند لحظه با عجله به طرف آموزش رفت. - ببخشید آقای نعمتی یه کاری داشتم آقای نعمتی که داشت در را قفل می کرد گفت: - چه کاری؟ - یه برگ انصراف می خواستم آقای نعمتی کلید را توی جیبش گذاشت و مشغول شماره گیری با گوشی اش شد: ادامه دارد... ✍ میم - مشکات http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
بر دیده ی ما ضیا بده مهدی جان❣ بر سینه ی ما صفا بده مهدی جان❣ دور سر مادرت💞 بگردان چیزی آن را صدقه به ما بده مهدی جان❣ 🌸اللهم عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان🌸 💐🍃💐 http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1
بصیرت سواد نیست بینش است 🔘 بصیرت یعنی اینکه بدانی ممکن است همسرِ پیامبر، در, برابرِ راهِ پیامبر ایستاده باشد 🔘 بصیرت یعنی اینکه نگاهت به "شخصیت ها نباشد ، بلکه همواره به "شاخص"ها چشم بدوزى 🔘 بصیرت یعنی اینکه بدانی حتی مسجد می تواند "مسجد ضِرار"باشد و پیامبر (ص) آن را " خراب کند و به زباله دانیِ شهر تبدیل نماید 🔘 بصیرت یعنی اینکه قرآنِ روی نیزه تو را از قرآنِ ناطق منحرف نکند 🔘بصیرت یعنی اینکه بدانی جانباز صفین می تواند قاتل حسین(ع) در کربلا باشد 🔘 بصیرت یعنی اینکه بدانی در جنگ با فتنه نمی توانی آغازگر باشی ، اما تا ضربه نهایی نباید از پا بنشینی 🔘 بصیرت یعنی اینکه نگذاری فتنه گران شیرت را " بدوشند یا بر پشتت سوار شوند 🔘 بصیرت یعنی اینکه" مالک اشتر"ها را به تندروی و "ابوموسی اشعری" ها را " به اعتدال ، نشناسى 🔘 بصیرت ; یعنی اینکه بدانی "معاویه"ها به سست عنصرهای سپاهِ علی (ع) " دل بسته اند 🔘 بصیرت یعنی اینکه بدانی تاریخ ، تکرار می شود نه با جزئیاتش ؛ بلکه با خطوط کلی اش ↩ مسجد ضرارها ↩ قرآن بر نیزه کردن ها ↩ حکمیت ها ↩ خشک مغزی ها ↩ سابقه فروشی ها و ... انتخاب با خودمان است که اهل بینش باشیم یا اهل سواد اهل خواندن باشیم یا اهل فهمیدن جزئیات تاریخ را " بخوانیم یا خطوط کلّی آنرا " بدانیم ... http://eitaa.com/joinchat/3071213572C618cfd91f1