فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #فتنه_های_دوست_داشتنی!
🎬 سخنان مهم استاد پناهیان در باب فتنه های اخراالزمان و ارزش این فتنه ها! با اینکه خیلی سخت و شدید هستند
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت101
آره میام. می خوام قیافه آرش رو موقع معذرت خواهی ببینم
فصل بیستم
شاهرخ در را قفل کرد و سوار ماشین شد. شروین مثل همیشه آرام رانندگی می کرد.
- می خوای من با پدر و مادرت حرف بزنم؟
- برای چی؟
- شاید اگر نفر سومی مشکلت رو بهشون بگه اوضاع بهتر بشه
- امشب بر می گردم خونه
- گاهی مثل بچه ها می شی. نگفتم بری، گفتم مشکلت رو حل کنیم، این دو تا خیلی فرق داره
شروین کمی سکوت کرد و گفت:
- به نظرت فایده داره؟ می ترسم اوضاع بدتر بشه
- بدتر از این؟
شروین شانه ای بالا انداخت .بعد فرمان را چرخاند و پرسید:
- این چند روز خیلی تو فکری
- چیزی نیست
- حتماً؟
- آره
کمی که گذشت شروین دوباره پرسید:
- اون روز که رفتیم بیمارستان ، اون دوستت، منظورش از گروه چی بود؟
- علی؟
شروین به ماشین جلویی اش بوق زد:
- آره
- علی معتقده آدم هائی مثل ما توی جامعه خیلی پذیرش ندارن. اسممون رو گذاشته مطرودان آرمانگرا
شاهرخ این را گفت و خندید.
- خب آرمانگرا نباشید
- تا آرمانی فکر نکنی آرمانی زندگی نمی کنی
- خب نکنی. بهتر از اینه که طرد بشی
- بستگی داره برای چی طرد بشی
- می خوای بگی تو خوب تر از بقیه هستی برای همین طرد شدی؟ یعنی هیچ کس دیگه خوب نیست؟
شاهرخ سری به علامت نفی تکان داد:
- من همچین حرفی نزدم. گفتم هدف من با بقیه فرق داره و این باعث جدائی میشه
- از کجا هدف بقیه رو می دونی؟
- کارهاشون نشون میده به چی فکر می کنن
شروین دنده را عوض کرد:
- علی رو نمی دونم ولی تو عجیبی
- اما من از بقیه تعجب می کنم! از آدم هائی که جواب محبت ها رو با بی اعتنائی می دن. مشکل ما آدم
ها اینه که اون چیزی که هستیم رو با اون چیزی که باید باشیم اشتباه می کنیم.
- این حرف ها کلیشه ای شده. تکراریه
- چون فقط گفتیم اما عمل نکردیم. هیچ وقت از خودمون سئوال نکردیم حقیقت چیه. نپرسیدیم من کجای
این دنیا ایستادم و کجا باید باشم. همیشه دنبال یکی می گردیم که تقصیرها رو بندازیم گردن اون
شروین نگاهی به شاهرخ کرد. یکدفعه ماشین پت پتی کرد و سرعتش کم شد. ماشین را کنار خیابان
برد. پیاده شد و کاپوت را بالا زد. شاهرخ هم پیاده شد و کنارش ایستاد.
- چشه؟
شروین دستش را بیرون کشید و گفت:
- نمی دونم! تازه سرویسش کرده بودم
بعد یک قدم عقب آمد دستش را به طرف ماشین گرفت و گفت:
- حالا چه کارش کنم؟
- خب زنگ بزن به این تعمیرکارهای سیار ...
روی جدول کنار خیابان نشسته بودند. شاهرخ پرسید:
- نگفت چقدر طول می کشه
- حداقل یک ساعت!
صدای گوشی شروین بلند شد. جواب داد:
- بله، ... نه، نمی تونم بیام، ماشین خراب شده!خب من چکارکنم؟حالا تو چته؟آرش یه شب دیگه معذرت
بخواد، نمیشه؟خیلی خب باشه
و قطع کرد.
- سعید بود. معلوم نیست چشه . انگار تقصیر منه ماشین خراب شده
- پس اون مقصره که ماشینت خرابه؟ ماشین توئه دیگه!
- باید خبری باشه. این واسه یه معذرت خواهی، اینجور حرص نمی خوره
- خب تو برو، من ماشینو می برم
- ولش کن. مهم نیست
- تعارف نمی کنم. اینجوری هم از ماجرا سر درمیاری، هم دوستت ناراحت نمیشه!
شروین متفکرانه به شاهرخ چشم دوخت.
- مطمئنی؟
شاهرخ چشم هایش را بست و سرش را به علامت تأیید تکان داد.
ادامه دارد...
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
#رمان_هاد
پارت۱۰۲
- باشه. بیا این سوئیچ
شاهرخ سوئیچ را گرفت:
- یادت باشه هیچ آرشی وجود نداره!
شروین سری تکان داد و کنار خیابان رفت ...
ساعت 22 بود که برگشت کلید انداخت و در را باز کرد. چراغ ها خاموش بود فقط نور کمرنگی از
اتاق شاهرخ به بیرون پنجره درز می کرد. آرام وارد خانه شد. کفش هایش را درآورد و پاورچین پاورچین راهرو را طی کرد و پشت در اتاق شاهرخ ایستاد. درز در باز بود. یواش سرک کشید. شاهرخ کنار تختش نشسته بود و نور چراغ خواب کتابی را که در دست داشت روشن می کرد. راست شد و در
زد . شاهرخ با کمی مکث جواب داد:
–بیا تو
کتابی را که دستش بود بست، بوسید و روی میز کنار تخت گذاشت، عینکش را برداشت و رو به شروین که انتهای تخت نشسته بود گفت:
- علیک سلام
- ببخشید، سلام
- خب؟
- بد نبود
شاهرخ مایوسانه پرسید:
- همین؟
شروین در حالی که معلوم بود آب و تاب الکی به ماجرا می دهد گفت:
- نه، آرش کلی گریه کرد و گفت چقدر از رفتارش پشیمون شده. به دست و پام افتاد، خلاصه متنبه شده
بود
- می خواستی بهش بگی حالا خیلی خودش رو اذیت نکنه
- بهش گفتم. اونم کوتاه اومد
شاهرخ خندید.
- منظورم سعید بود آتیشش خوابید؟
- نه! بدتر آتیشی شد وقتی دید تو نیستی. نمی دونستم اینقدر بهت علاقه داره! بروز نداده بود
شاهرخ خمیازه ای کشید و شروین پرسید:
- چرا نخوابیدی؟
- ترجیح دادم بیدار بمونم تا اینکه با صدای کوبیدن در بیدار شدم!
- این تیکه بود دیگه؟ محض اطلاعتون کلید یدکتون رو دادین به من!
- گفتم از شانس من گمش می کنی
شروین خمیازه کنان گفت:
- من خیلی خسته ام. می رم بخوابم
و همانطور که از اتاق خارج می شد گفت:
- راستی من از درز در سرک کشیدم ببینم خوابی یا بیدار. فعلا شب بخیر
شروین که رفت شاهرخ چراغ خواب را خاموش کرد و خوابید.
*
موبایل شروع کرد به زنگ زدن. قبل از اینکه بتواند سرو صدا راه بیندازد دست شروین تالاپ رویش افتاد و ساکتش کرد. 5:15 دقیقه بود. آرام بلند شد و خودش را لب پنجره رساند. نور چراغ حیاط کمرنگ بود اما می شد شاهرخ را دید که لب حوض نشسته بود و آستین هایش را بالا می زد. شروین
جوری پشت پنجره ایستاد که شاهرخ او را نبیند. وقتی وضو گرفتن شاهرخ تمام شد. شروین هم پرید و خزید توی رختخواب و چشم هایش را روی هم گذاشت ولی گوش هایش را تیز کرد. وقتی مطمئن شد که شاهرخ توی اتاقش رفته بلند شد و پاورچین خودش را پشت اتاق شاهرخ رساند. گوشش را به در چسباند.
صدای ملایمی می آمد که بعضی قسمت ها را بلند می خواند. از لای در شاهرخ را می دید که نماز می خواند و یا به قول شروین دولا و راست می شد. نماز که تمام شد مثل همیشه سجده ای کوتاه، شمارش تسبیح و بعد سجاده را جمع کرد و خوابید. شروین هم برگشت توی رختخوابش. نگاهی به ساعت کرد.
5:20 بود. فقط پنج دقیقه! پتو را روی سرش کشید.
وارد دانشکده که شدند شلوغی جمعیت در گوشه ای توجهشان را جلب کرد. با کنجکاوی به طرف جمعیت رفتند. از بین جمعیت جلو رفت و از کنار دستی اش پرسید:
- اینجا چه خبره؟
پسربا چشم هایش به دور اشاره کرد. شروین نگاهش را در امتداد اشاره پسر جلو برد. باورش نمی شد.
سعید بود که دست ها را پشت سر گذاشته بود و کلاغ پر جلو می رفت. خنده اش گرفت و به شاهرخ
گفت:
- نگاه کن، سعید خل شده
و به سعید اشاره کرد. شاهرخ سعید را که دید متعجبانه لبخند زد. شروین دوباره از بغل دستی اش
پرسید:
- قضیه چیه؟
ادامه دارد....
✍ میم مشکات
@mohabbatkhoda
#سلام_امام_زمانم 🌸
#مهدے_جان❤️
آقا بیا ڪه فاجعہ از حد گذشته است!
انسان ز مرزِ هر چه نباید گذشته است!
آقا بیا ببین که چه ها در زمان ما!
بر امتِ مسیح و محمد «ص» گذشته است!
تو شاهدی خودت که در این روزگار تلخ!
بر دوستان خوبِ خدا بد گذشته است!
هر روز بی قراریِمان می شود فزون!
فرصت برای حوصله شاید گذشته است!
هر روز ترس و توطئه، هر روز مرگ و خون!
آقا بیا که فاجعہ از حد گذشته است!
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#فرجمولاصلوات
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم22 🔸🔸🔸🔹✴ استاد پناهیان: مقام معظم رهبری خدا خیرشون بده کلمه ی بسیار زیب
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم23
➖✅🔸🌏🌴
استاد پناهیان:
دیدید بعضیا میگن خدایا مشکل منو حل کن تا برات نماز بخونم!!!
🔸➖❗➖🔹
اینا اگه برن سربازی به فرمانده میگن تو خودت بیا موهای ما رو ژل بزن تا منم بعد فردا بجنگم!!!!
💢💢
اینا اسمشون فرزند مادره
شما بهشون چی میگید ؟؟
بچه ننه! آها بله!
😏
اونجوری سرباز، ابهت و عظمت فرمانده تو دلش نمی شینه .
اثرش چیه؟
اثرش اینه که پس فردا تو لحظات حساس و خطرناک پا نمی کوبه و اطاعت نمیکنه...
🔴⛔🔴
فرمانده بهش میگه برو جلو
میگه صبرکن ببینم!
عه عه چرا برم جلو ..چی؟؟!
قدیما می گفتن ارتش چرا نداره...
نمیخوام بگم ارتش ها این کار رو درست می کنن یا نه.
اما در نیروی نظامی امر فرمانده حساسه...
و ساختار باید استحکام داشته باشه. برا همین آداب ویژه ای دارن که این آداب ردخور نداره آدم باید محکم بشه...
🔰🔆🔰🔆
💢یه پیشنهاد!
نمازت رو با ترس از خدا بخون.
برای خدایی بخون که تمام مقدرات تو و همه ی زندگیت دستشه
😞
خودت رو یه بنده ی ضعیف و ناچیز و حقیر در خونه ی خدا بدون.
برای بندگی خوب اول باید خوف از خدا تو دلت بیفته.
چند روزی تمرین کن.
میتونی آیات قرآن مخصوصا آیات عذاب رو بخونی...
🔸➖🔴👆
آروم آروم خوف از خداوند متعال تو دلت میفته و صدات نازک میشه مقابل خدا
بعد آروم آروم مشکلاتت حل میشه...
@mohabbatkhoda
#گفتار_بزرگان
🌺آیت الله مصباح یزدی 🌺
اگر بخواهیم از کیمیای پر ارج نماز بهره مند گردیم ، باید سعی کنیم ( نماز ) بخوانیم 👉
نه آنکه فقط ادای نماز خوان ها را در آوریم . 👌
ابتدا باید به خود_الفاظی که می گوییم و حرکاتی که انجام می دهیم توجه کنیم .👉👌
سپس به معنا و مفهوم آنچه می گوییم توجه نماییم .✅
👈 در نهایت نیز باید سعی کنیم حالت درونی و قلبی خود را با آنچه به ظاهر انجام می دهیم و بر زبان جاری می کنیم متناسب سازیم .
👌👌
@mohabbatkhoda
#روایت_معصومین
🔱 امیر المومنین علی علیه السلام :
🔶بر شما باد عمل کردن به قرآن ، که ریسمان محکم الهی و نور آشکار و درمانی سودمند است که تشنگی را فرو نشاند .👌✅
🔸نگهدارنده کسی است که به آن تمسک جوید و نجات دهنده آن کس است که به آن چنگ آویزد ، کجی ندارد تا راست شود و گرایش به باطل ندارد تا از آن باز گردانده شود و تکرار و شنیدن پیاپی آیات کهنه اش نمی سازد و گوش از شنیدن آن خسته نمی شود .
🔸کسی که با قرآن سخن بگوید ، راست گفته و هر کس بدان عمل کند پیشتاز است .👉
نهج البلاغه خطبه 156
@mohabbatkhoda
#آزادی_انسان 🌱🌱
4⃣8⃣
نمونه ای از #آزادی_خواهی و #آزادمردی در اسلام 👉
✳️ همین #حکومت_پنج_ساله_علی_علیه_السلام حقیقتا عجیب بود .✅
ما می دانیم در دوره حکومت علی علیه السلام ، عده ای بودند که از #بیعت_کردن با علی #تمرد کردند و حاضر نشدند با علی بیعت کنند ،
از قبیل زید بن ثابت ، اسامه بن زید و سعد بن ابی وقاص،
عده ای که از اول با علی بیعت نکردند؛
البته بیعت نکردن آنها ضربه ای به حکومت علی علیه السلام بود ،
به جهت اینکه اینها افراد باشخصیت و معروفی ، و از صحابه پیغمبر بودند.
علی علیه السلام از نظر استقرار حکومتش خیلی هم نیازمند بود که اینها بیایند بیعت کنند
و اگر بیعت می کردند ، اساس حکومت علی از جنبه اجتماعی قوت بیشتری پیدا می کرد؛ ✅
🔷علی علیه السلام با اینها چه کرد ؟👉
🔹گفت اختیار با خودشان ، می خواهند بیعت کنند می خواهند نکنند ؛
آیا مزاحم اینها شد ؟نه
🔹مجبورشان کرد که بیعت کنند ؟نه
سهمیه اینها را از بیت المال قطع کرد ؟ نه
🔹 امنیت جانی اینها را از بین برد ؟ نه
امنیت مالی اینها را از بین برد ؟ نه
🔶 خودش حافظ جان و مال اینها شد ؛
البته در حدودی که مشروع بود .
🌱🌱🌱
در راستای شناخت#اسلام_ناب👉
@mohabbatkhoda