eitaa logo
محبت خدا
305 دنبال‌کننده
6.6هزار عکس
3.4هزار ویدیو
14 فایل
در این کانال نزدیکترین راه های رسیدن به خدا از جمله محبت وادب را با هم بررسی میکنیم انتشار مطالب کانال بلامانع وصدقه جاریه هست کانال محبت خدا زیر مجموعه تشکیلات بزرگ تنها مسیر آرامش هست ارتباط باادمین @montazer_35
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام عرض ادب عصر جمعتون بخیر ✋ در مورد رفتن با عجله روحانی از نماز جمعه لطفا با عجله قضاوت نکنیم ! اول اینکه چیز عجیبی نبود ! دوم اینکه ممکنه عذر موجهی داشته و ما نمی دونیم چی بوده ! سوم ممکنه قبل از رفتن با رهبری خدا حافظی کرد و ما ندیدیم ! چهارم ممکنه سفر کاری داشت و ما خبر نداریم ! پنجم ممکنه با بدبینی نگاه کنیم بگیم برای حاشیه سازی بوده ! خب حالا می ریم سراغ گزینه پنجم ! آیا موفق شد ؟؟؟ بهتون می گم آری ! تو هر گروه خودی و انقلابی که رفتم دیدم یه حجم وسیعی از گفتگوها در همین مورد هست !!! معنیش اینه که روحانی حتی با یه حرکت اضافه خودش هم ما رو به تلاطم انداخت و از اصل موضوع پرت کرد !!!! @mohabbatkhoda
اصل موضوع اما چی بود ؟ اول : حضور میلیونی جمعیت تهران که در نوع خودش بی نظیر بود برای یک نماز جمعه ! دوم حضرت رهبری یک مانور قدرت نمائی از حضور مردم به فاصله اندکی از مراسم تشییع پیکر سردار و اون حوادث بعدی براه انداخت ! این جمعیت رو با این صلابت و قدرت دیگه هیچ نیرویی قادر نبود اینجوری جمع کنه ! سوم حضرت آقا هوشمندانه دنیا رو ایندفعه بصورت آنلاین اورد پای کار انتقال حرفای انقلاب ! بسیاری از شبکه های تلویزیونی مطرح دنیا حتی امریکا خطبه هیا حضرت آقا رو پخش کردند و بعضیهاشون هم به تفسیر و تحلیل پرداختن می دونید بدون کمترین هزینه امکانات رسانه اتی دنیا رو اوردن پای کار انتقال پیام جبهه مقاومت در نیا !!! واقعا این یک شاهکار بود ! چهارم : بخش مهمی از خطبه آقا در مورد سردار سلیمانی بود !!۱ می دونید می خواستن چی رو به ملت و دنیا بفهمونن !؟ مکتب سلیمانی !!!! اصلا موضوع شخص نبود ! سلیمانی بعنوان نماد یک مکتب مترقی انسانی پر نفوذ در دنیا مطرح شد ! دقت کردید از سپاه قدس بعنوان یک نیروی نظامی اسم نبردن !!!؟ پنجم : حضرت رهبری با زیبائی هرچه تمام تر نیروی قدس رو یک نیروی بدون مرز معرفی کردند ! انصافا چنین تعبیر زیبایی با اون اوصاف انسانی بودن اهداف نیروی قدس در نوع خودش بی نظیر بود ! ششم حضرت آقا به راحتی آب خوردن همه زحمات شبکه های اون ور مرزی رو باطل کردند ! این چند روز فعالیت ضد انقلاب و دشمنان چی بود !؟ که اون دوتا حرکت مهم حضور گسترده مردم در تشیع و اون حرکت عظیم و بیاد ماندنی موشک باران و شکست امریکا رو به حاشیه ببرن ! هفتم یک دفاع جانانه اما هوشمندانه و زیبا از مدافعان حریم امنیت کشور بخصوص ماجرای زدن عین الاسد رو چنان مطرح کردند که تقریبا خیلی از تلاشهای امریکا رو برای کوچک کردن اون خنثی کردن ! چون داشت زنده به سراسر دنیا پخش می شد ! هشتم مردم رو تشویق کردند به قوی شدن ! خب این قدرت در کجاست !؟ بارها بهش اشاره کرده بودند که باید در داخل کشور قوی بشیم ! قدرت همینجاست و باید بهش مسلح بشیم ! نهم : یه تو دهنی محکم به روحانی زدند ! چند روز قبل روحانی گفته بود که مردم به من رای دادن برای پیگیری همین سیاست مذاکره با دنیا ! امروز رهبر با زیرکی و قدرت هرچه تمام تر بیان کردند که مردم ما همونایی بودن که تو خیابون و این چند روز دیدید و حرف مردم هم ایستادگی مجاهدانه بود و مقاومت دهم حضرت اقا یک اشاره محکم هم کردند به انتخابات ! خیلی مهم بود ! غیر مستقیم مردم رو تشویق کردند که باید در انتخابات شرکت کنید و دشمن اینو نمی خواهد ! وتاکید کردند که بزودی در این باره صحبت خواهند کرد ! یازدهم امام مسلمین در خطبه عربی شون رمز عملیات جبهه مقاومت رو برای بیرون راندن امریکا مخابره کردند ! اونجایی که گفتند : 🔹سرنوشت منطقه به آزادی از سلطه آمریکا بستگی دارد. این شد رمز عملیات جبهه مقاومت ✋ دوازدهم : حضرت رهبری در اول صحبت هاشون به آیه ۵ سوره ابراهیم اشاره کردند و موضوع ایام الله و ارتباط دادنش با اون دو موضوع حضور میلیونی جمعیت و ردن موشک به پایگاه امریکا و ... و اینا رو ایام الله نام بردند و دست قدرت الهی در کار بود نعمت های پنهان و آشکار و صبر و ظفر رو با هم توضیح دادند و از همه مهمتر اینکه برای حفظ این نعمتها باید شکر گزار نعمت های خدا باشیم تا اینا برامون حفظ بشه ! خب حالا واقعا حیف نیست اینهمه نعمت و برکت حضور رهبر و مردم رو در نماز جمعه امروز با رفتن زود هنگام روحانی به حاشیه ببریم !؟ @mohabbatkhoda
🌀 خدا چگونه راه «توجیه ترس» را به‌روی انسان می‌بندد؟ 🌀 اثر وضعیِ ترسیدن از خدا، نترسیدن از غیرخداست 🔻 (ج۲) - ۱ 🔹 دین جلوی «توجیه ترس» را می‌گیرد؛ بسیاری از آیات و روایات برای این است که انسان ترس خودش را توجیه نکند. خداوند برای اینکه راه توجیه ترس را ببندد، چه‌کار می‌کند؟ مثلاً می‌فرماید «مرگ شما دست من است» یا می‌فرماید «رزق و روزیِ شما دست من است» پس دیگر چرا می‌ترسید؟ 🔹 یکی از ترس‌های رایج، ترس از مرگ و ترس از جنگ و جهاد است. خداوند به کسانی که از ترس مرگ، از جهاد فرار می‌کنند، می‌فرماید: حتی اگر در بُرج‌های محکم باشید، باز هم مرگ، یقۀ شما را می‌گیرد (نساء/۷۸) طبق آیات و روایات، جهاد، مرگ انسان را نزدیک نمی‌کند.(ارشاد مفید/۱/۲۳۸) 🔹 یکی دیگر از ترس‌های رایج، ترس از فقر است و خدا برای اینکه این ترس انسان را بریزد، رزق و روزی را به خودش نسبت می‌دهد و می‌فرماید «روزیِ شما دست من است!» 🔹 خداوند از یک‌طرف، راه‌های توجیه ترس را به‌روی ما می‌بندد تا از غیرخدا نترسیم و از طرف دیگر، می‌فرماید: «از خود من بترسید؛ من می‌توانم بلا بر سرتان بیاورم...» 🔹 ترسیدن از خدا، یک راه‌حل دیگر برای از بین‌بردنِ ترس انسان است. اثر وضعیِ ترسیدن از خدا، نترسیدن از غیرخداست. توجه به عواملی مثل مرگ، فشار قبر و... یک راه است برای اینکه ترس از غیرخدا در وجود ما از بین برود. 🔹 امام‌صادق‌(ع) می‌فرماید: هرکسی از خدا بترسد خدا همه را از او می‌ترساند و کسی که از خدا نترسد، خدا او را از همه‌چیز می‌ترساند. (من‌لايحضره‌الفقيه/۴/۴۱۰) 🔹 سردار سلیمانی کسی بود که از خدا می‌ترسید. یکی از نتایجش این بود که وقتی داعشی‌ها می‌خواستند برخی از مناطق را تصرف کنند، همین‌که شنیدند سردار سلیمانی دارد به سمت آن منطقه می‌آید، عقب‌نشینی کردند! 👤علیرضا پناهیان 🚩دانشگاه تهران - ۹۸.۱۰.۱۷ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۱۱۱ - مسلماً - پس چرا سعی دارید مجبورش کنید کاری رو بکنه که دوست نداره؟ - من هیچ وقت مجبورش نکردم کاری بکنه - پس چرا از خونه فرار کرده؟ مادر با دلخوری گفت: - منم اگر یکی رو پیدا می کردم که اینطور لی لی به لالام بذاره تا تقی به توقی می خورد فرار می کردم. اگر منجی مثل شما نداشت هرگز این کار رو نمی کرد. شما خودتون رو بکشید کنار همه چیز درست می شه. شروین بر می گرده خونه و زندگیش رو می کنه - اگه قضیه به این راحتیه چرا شما منجی اون نمی شید تا به شما پناه بیاره؟ اگر درکش می کنید چرا بی توجه به خواسته اون مجبورش می کنید با کسی که دوست نداره ازدواج کنه؟ شما که نمی خواید بگید که از نظر شروین خبر ندارید مادر شروین که از این حرف خیلی عصبانی شده بود گفت: - این پسره احمق فکر کرده چهار روز از این خونه رفته هر غلطی دلش می خواد می تونه بکنه؟ می دونم باهاش چه کار کنم شاهرخ همچنان خونسرد گفت: - چرا از اختلاف فکر اون با خودتون اینقدر برآشفته می شید؟ چرا اون باید باب طبع شما زندگی کنه؟ قبول کنید بعضی چیزها اگر براساس میل خودش باشد ضرری براش نداره مادر داد زد: - مسایل خصوصی ما هیچ ربطی به شما نداره - به من ربط نداره ولی به پسر شما چرا، تحمیل های شما داره زندگی رو برای اون سخت می کنه مادرشروین با عصبانیت بلند شد. - من اجازه نمی دم شما برای من تعیین تکلیف کنید - چنین قصدی ندارم فقط دارم هشدار می دم. شروین رو بیشتر درک کنید - بفرمائید بیرون آقا شاهرخ بلند شد و مادرش ادامه داد: - من هم به شما هشدار می دم که توی زندگی خصوصی مردم دخالت نکنید. هانیه؟ راه خروج رو بهشون نشون بده این را گفت و همان طور که غرغر می کرد از سالن خارج شد. - آدم پیدا کرده. با این قیافش! شاهرخ که از حرف زدن مأیوس شده بود به حرف های مادر شروین لبخندی زد. بعد نگاهش را به طرف شراره که روی مبل نشسته بود و به او خیره شده بود چرخاند. شراره لبخند کوچکی زد. شاهرخ هم لبخند زد. مادر سرش را از در سالن آورد تو: - شراره! بیا ببینم شراره دوان دوان به سمت مادرش رفت. هانیه به سمت در اشاره کرد: - بفرمائید آقا شاهرخ پالتو و شال گردنش را برداشت و راه افتاد. وقتی از در بیرون رفت هانیه پرسید: - آقا؟ حال آقا شروین خوبه؟ شاهرخ با مهربانی گفت: - بله، نگران نباشید هانیه دهان باز کرد تا چیزی بگوید اما صدای مادر که صدایش می زد مانع شد: - من باید برم آقا. راه رو که بلدید؟ - بله ممنون * شروین روی مبل افتاد و گفت: - خب؟ پس میانجی گری هم بی فایده بود. بهت گفته بودم بعد در حالیکه سعی می کرد دلخوری اش را به روی خودش نیاورد ادامه داد: - پس تصویب شد - چی؟ - اینکه من بمونم قبل از اینکه شاهرخ جواب بدهد کسی در زد: - بفرمائید کسی که وارد اتاق شد دختری بود که شروین تمایل چندانی برای روبرو شدن با او نداشت. - ببخشید استاد، اجازه هست؟ - خواهش می کنم. بفرمائید شروین برای اینکه نخواهد حرفی بزند سرش را پائین انداخت و مشغول ور رفتن با گوشی اش شد. ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
پارت۱۱۲ - ببخشید استاد این مسئله هائی که گفته بودید حل کنیم چند تاییش واقعاً سخته. هرکاری می کنم جور در نمیاد بعد برگه ها را به شاهرخ داد و اضافه کرد: - می خواستم اگه میشه یه راهنمائی بکنید شاهرخ مسئله ها را نگاه کرد بعد سر بلند کرد و گفت: - راستش من الان کلاس دارم باید برم - کی وقتتون آزاد؟ فردا صبح هستید؟ - آره فردا از 8 صبح هستم. البته امروز هم بعد از کلاس یک ساعتی هستم ولی فکر کنم دیر وقت بشه این را گفت و یکدفعه چشمش به شروین که سرش روی موبایلش بود افتاد و انگار فکری به ذهنش رسیده باشد گفت: - البته ایشون هم می تونن کمکتون کنن. درسته آقای کسرائی؟ شروین که جا خورده بود سر بلند کرد: - ها؟ بله؟ - ایشون چند تا مسئله دارن منم کلاس دارم شما می تونید کمکشون کنید؟ شروین که هنوز گیج بود گفت: - من؟ ولی فکر نمی کنم بتونم - اینها درس های سال پیشه. مسلماً بلدید. شروین به تته پته افتاد. - ولی ... باشه ... اما قول نمیدم بلد باشم دختر که چندان راضی به نظر نمی آمد گفت: - ولی استاد من می تونم فردا بیام. اینجوری مزاحم ایشون هم نمیشم شروین با چهره ای عصبانی و نگاه هایی خشمگین در حالیکه سعی می کرد دختر نبیند برای شاهرخ خط و نشان می کشید ولی شاهرخ بی توجه به چهره سرخ شده شروین همانطور که سعی می کرد جلوی خنده اش را بگیرد گفت: - نه، مزاحمتی نیست. ایشون مباحث آنالیز رو خیلی خوب بلدن شروین دید چاره ای ندارد. - بله، خواهش می کنم مزاحمتی نیست شاهرخ بلند شد، کیفش را برداشت و تعدادی برگه سفید روی میز جلوی شروین گذاشت و گفت: - چرکنویس، ممکنه نیاز بشه بعد به سمت در رفت و گفت: - موفق باشید. من بعداً جواب ها رو نگاه می کنم تا اشکالی نداشته باشد. فعلا خداحافظ در را باز گذاشت و رفت. هر دویشان نگاهشان به درمانده بود بعد سرشان را به طرف هم چرخاندند. دختر زیر لب گفت: - اگر می دونستم شما اینجایید اصلا نمی اومدم شروین که فکر نمی کرد بعد از آن معذرت خواهی سخت و رسمی! چنین چیزی را بشنود چهره اش در هم رفت و گفت: - واقعا آدم نمک نشناسی هستید. من که معذرت خواهی کردم - هرجور دلتون می خواد رفتار می کنید بعد می خواید با یه معذرت خواهی همه چیز رو تموم کنید شروین که خیلی بهش برخورده بود گفت: - مطمئن باشید من هم اصالا تمایلی به دیدن شما نداشتم. دیدید که استاد گفتن. پس زودتر بیاید این مسئله ها رو حل کنیم تا هر دومون خلاص شیم دختر در حالیکه می نشست با لحن محکمی گفت: - حتماً! شاهرخ که توی راهرو، پشت دیوار ایستاده بود و صدایشان را می شنید، جلوی خنده اش را گرفت تا مبادا صدایش را بشنوند. وقتی سرو صدایشان خوابید و مطمئن شد که مشغول حل مسئله هستند رفت... شروین روی صندلی نشسته بود و منتظر بود تا شاهرخ کلاسش تمام شود. - مثل اینکه مسئله ها خیلی هم سخت نبود سرش را به طرف شاهرخ که داشت نزدیک می شد چرخاند. - خیلی خوشحالی، نه؟ شاهرخ که وانمود می کرد چیزی نفهمیده گفت: - تو هم باید خوشحال باشی. حل کردن اون مسئله ها یعنی درست رو خوب یاد گرفتی شروین بلند شد و خاک های خیالی شلوارش را تکاند و گفت: - هه هه! با مزه! شاهرخ خندید. ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
طایب.mp3
18.95M
⭕️ سخنان استاد طائب در مورد اتفاقات اخیر 🔹چرا آمریکا با ایران جنگ نظامی نمیکند؟ 🔹چرا دشمن به جنگ روانی رو می آورد؟ @mohabbatkhoda
ای پادشه خوبان ، داد از غم تنهایی دل بی تو به جان آمد ، وقت است که باز آیی الهم عجل لولیک الفرج 🌺 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃 خدای خوبم، در بستن راه نفوذ شیطان یاریم کن 🍃خدایا یاریم کن و پناهم بده تا عظمت تو را درک کنم 💠 و خود را در محضر تو ببینم 💠 و یقین کنم که مرا و اعمالم را می بینی 💠پس در محضر تو هر گناهی را بزرگ ببینم 🍃خدایا یاریم کن تا به ندای درونم که هنگام پیش آمد گناه، برانگیخته میشود و صدایم میزند و هشدارم میدهد 💠 توجه کنم و نادم شوم تا به توبه دست یابم 🍃 خدای خوبم 💠 مرا در توبه و استغفار از گناهان کوچک، یاری کن و موفق کن 🌟استغفار از شنیدنی های بی اهمیت‌ که آرام آرام گوشم را آلوده‌ میکنند 🌟استغفار از دیدنی های نامناسب که‌ چشمها و نگاهم را آلوده میکنند 🌟استغفار از کلمات نامناسب و بیجا  که از گوشهٔ زبانم رها میشوند و دهان و سخنم را آلوده میکنند 🌟 استغفار از این کوچکهای مزاحم؛ از این دیده نشدنی های غفلت ساز 💠 خداوندا یاریم کن تا آرام آرام، به لطف تو همه نادیدنی های کوچک گناه آلودم را ببینم و بزرگ ببینم و به اذن تو و عنایت تو، مصون شوم  از گناه ✨ 🍃خدایا یاریم کن 💥تا دغدغه ام افزودن لذت دنیا نباشد و دغدغه ام افزودن و توسعه سهم عصمت و مصونیتم از گناه باشد 💫 💖 خدای خوبم پناهم بده و یاریم کن @mohabbatkhoda
سلام خوبید خیر مقدم عرض میکنم خدمت دوستان عزیزی که بتازگی به ما پیوستند امیدوارم از مطالب کانال استفاده کنید و خوشتون بیاد💐 برای دسترسی به مطالب کانال میتونید پیام سنجاق شده رو مطالعه کنید ✅
🌀 پدر و مادرها مواظب تشویق‌های خود باشند 🌀 گاهی تشویق، موجب تولید ترس در انسان می‌شود 🌀 زندگی از سرِ ترس، موجب ضعف و کاهش خلاقیت انسان می‌شود 🔻 (ج۲) - ۲ 🔹 خیلی از آدم‌ها به «زندگی‌کردن از سرِ ترس» عادت کرده‌اند، اینها مدام در ذهن خودشان دنبال یک مشکلی می‌گردند تا از آن بترسند و فکرشان را مشغول آن کنند. درحالی‌که این ترس‌‌ها موجب می‌شود آدم، ضعیف بشود و خلاقیتش از بین برود. 🔹 اگر انسان خیلی از ترس‌های رایج در زندگی را نداشته باشد، با خلاقیتِ بیشتر، زندگی خواهد کرد. مثلاً وقتی کارکردن یا درس‌خواندنِ شما به‌خاطر ترسِ از فقر و کمبودهای دیگر نباشد، اگر کارگر باشید، کارگرِ خلاق کارخانه خواهید شد و اگر درس بخوانید، خیلی راحت، دانشمند خواهید شد. 🔹 وقتی برای یک امتحان یا حل مسئله، جایزه می‌گذارند، استرس یا ترسِ از اینکه «مبادا این جایزه را از دست بدهم» موجب می‌شود خلاقیت افراد در حل مسئله، پایین بیاید. اما وقتی جایزه‌ای در کار نباشد، معمولاً خلاقیت افراد در حل مسئله، بیشتر می‌شود. 🔹 پدر و مادرها حتی در تشویق‌‌کردن بچه‌ها هم باید مراقب باشند. در روایت هست، اگر در مقابل کسی از او تعریف کنی مثل این است که با خنجر به او ضربه زده‌ای (شرح ابن‌ابی‌الحدید/ ۱۸ /۲۵۶) چرا این نوع تشویق‌کردن، بد است؟ چون در کنار این تشویق، یک ترس هم تولید می‌شود؛ ترس از اینکه «مبادا این را از دست بدهد» یا «ترس از اینکه در رقابت، عقب بماند» این ترس‌ها را باید از زندگی زائل کرد. 👤علیرضا پناهیان 🚩دانشگاه تهران - ۹۸.۱۰.۱۷ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱🌱 5⃣4⃣ در عصر و زمان ما کلمه جایگاه بسیار عالی و رفیع و مقدسی را اشغال و احترام فوق العاده ای پیدا کرده است ؛ به طوری که هر کسی می خواهد برای خودش شخصیتی اثبات کند ، خود را و طرفدار آزادی می داند . سوالی که ایجاد می شود : آیا آزادی در حقیقت و واقع ، همین مقدار ارزشی که بشر به آن می دهد و آن را بالاترین نعمت ها می داند و یکی از مقدسات خود می شمارد ، همین مقدار را دارد یا نه ؟ عرض می کنم از یک نظر استحقاق آن همه ارزش را ندارد ، بیش از اندازه به آن ارزش قائل هستند .. از یک نظر دیگر حق دارند که این همه مقام آزادی را بالا ببرند. اما دیدگاهی که از آن دیدگاه آزادی این ارزش را ندارد ، این است که معنا و جز و مانع برای و چیزی نیست . می گوییم بشر آزاد آفریده شده و باید آزاد زندگی کند و افراد دیگر بشر در مقابل تجلیات فکری و عملی او ایجاد نکنند . و حتی بالاتر اینکه فکر و عمل او را در خدمت خود نگیرند . وقتی که معنی آزادی نبودن مانع و سد در تجلیات فکری و عملی بشر است ، پس آن قدر ارزش ندارد ، ♻️ برای اینکه یک موجود ، بیش از ان اندازه که دارد ، احتیاج به دارد. 🌱🌱🌱 در راستای شناخت 👉 @mohabbatkhoda
🌱🌱 5⃣5⃣ مثال عرض میکنم : یک 🌷برای این که و داشته باشد ، سیر کمالی خود را طی کند و به ای که برای او تقدیر شده برسد ، 👉 احتیاج به یک سلسله دارد .👌 🌀احتیاج به خاک ، آب و هوا ، حرارت و گرمی و نور و کمک هایی که باغبان می کند و امثال اینها دارد. 🌀و احتیاج دارد به اینکه و مانعی برای این گل 🌷 و جود نداشته باشد ؛ مثلا اگر گلی را که باید در یک زمین یک متر در یک متر خاک وجود داشته باشد و ریشه بدواند ، در یک گلدان کوچک قرار بدهند و سدی در جلوی او ایجاد کنند یا در بالای او سقفی و مانعی قرار بدهند مانع آزادی و تجلی این گل شده اند .👌🌷 گل هم به آن عوامل مثبت احتیاج دارد و هم نبودن مانع ، یعنی به این عوامل منفی. وقتی انسان درباره گل فکر می کند ، در درجه اول به خاک و اب و نور و هوا فکر می کند ولی درباره اینکه سد و مانعی نباشد آن قدر فکر نمی کند . یعنی ان قدر برای این مسئله اهمیت قائل نیست . پس اگر از این دیدگاه نگاه بکنیم ، می بینیم که البته آزادی نعمتی است برای گل و هم نعمتی است برای انسان ، اما نعمتی است در مرتبه متاخر از عامل های مثبت در زندگی گل یا انسان .👌🌷🤔 ولی دلیل اهمیتی که به آزادی می دهند و آن دیدگاه ، در زندگی بشر این است که : عامل ضد آزادی ، زیاد بوده است .. ادامه دارد... 🌱🌱🌱 در راستای شناخت 👉 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴این فیلم رو حتماً ببینید و منتشر کنید 👇 ✅کارشناس شبکه CCTV چین: 📍حمله ایران به پایگاه آمریکایی یک اقدام غیرقابل تصور بود، کسی در دنیا فکر حمله به آمریکا را هم نمی‌کرد....! @Kavoshmedia ✅ بدون سانسور
رمان_هاد آی دی نویسنده داستان @Goli64
پارت۱۱۳ صدای قیژ در راهرو از خواب بیدارش کرد. از پنجره نگاه کرد. چیزی توی حیاط نبود. فکر کرد دوباره گربه از لای در وارد خانه شده. از اتاق بیرون رفت. آرام آرام گربه را صدا زد: - پیشی؟ پیش .... پیش ... اما توی راهرو خبری نبود. نگاهی به آشپزخانه انداخت. می خواست وارد اتاقش شود که دید در اتاق شروین باز است. یواشکی از لای نگاه کرد. شروین را دید که کنار رختخوابش نشسته! زانوهایش را بغل کرده بود و سرش را روی زانوها گذاشته بود. دست دراز کرد و از جلویش چیزی را برداشت. تسبیح بود. بدون اینکه بشمرد دستش گرفته بود. شاهرخ لبخندی از سر رضایت زد و برگشت توی اتاق ! * شروین با ناراحتی گفت: - آخه برای چی؟ - چون اونا خانواده تو هستن و این رفتار درست نیست - وقتی هیچ علاقه ای به من ندارن چرا باید برام مهم باشن؟ - اینطوری که تو فکر می کنی نیست. اونا تو رو دوست دارن. قبول دارم که بهت بی توجهن اما خیلی از کارهائی که می کنن به خاطر علاقه است هرچند ظاهرش اینطور نیست شروین با ناراحتی از روی صندلی بلند شد. پشت به شاهرخ ایستاده بود و سعی می کرد آرام باشد بعد برگشت و گفت: - نمی فهمم. مگه الان چه مشکلی داریم که من باید برگردم؟ حاضرم برم کار کنم. اصلا من میخام یه اتاقت رو اجاره کنم. پولشو می دم - خودت هم می دونی که مشکل سر پول نیست - پس چیه؟ - تو از خونه فرار کردی شروین و این کار درستی نیست. این روش نمی تونه تا ابد ادامه داشته باشه شروین با ناراحتی گفت: - فکر می کردم تو یکی حال منو درک می کنی و راه افتاد. شاهرخ مدتی به رفتنش خیره ماند. بعد بلند شد و در حالی که صدایش می زد دنبالش رفت. - صبر کن شروین... با توام... وایسا اما شروین بی توجه به صدا زدن های شاهرخ با قدم هائی بلند دور می شد. شاهرخ چند قدمی دوید تا به شروین برسد. دستش را روی شانه اش گذاشت. – وایسا دیگه، کارت دارم... شروین با تندی برگشت و با نگاهی که آمیزه ای از غم و عصبانیت بود به شاهرخ خیره شد و داد زد: - برای چی؟ وایسم که نصیحتم کنی؟! دیگه به هیچی گوش نمیدم. رفتی پدر و مادرم رو دیدی که این حرف ها رو تحویلم بدی؟ مادرم تو رو هم خرید؟ در ازای تحویل من چه قیمتی بهت پیشنهاد ... صدایی بلند شد و حرف شروین نیمه ماند. آدم هائی که آن اطراف بودند همه شان با تعجب بهشان خیره شدند. شروین سرش را که به خاطر سیلی شاهرخ چرخیده بود برگرداند و دستش را روی صورتش گذاشت. شاهرخ داد زد: - فکر می کنی نگهت داشتم که قیمتت رو بالا ببرم؟ چطور به خودت اجازه میدی اینطور راحت راجع به آدم ها قضاوت کنی؟ شروین کمی سرش را بالا گرفت و از زیر موهائی که از شدت ضربه سیلی روی پیشانی اش ولو شده بود با چشم هائی غمزده و پر از اشک به شاهرخ خیره شد. قطره اشکی از چشمش پائین افتاد. شاهرخ با دیدن اشک همه عصبانیتش را فراموش کرد. شروین سرش را پائین انداخت و در حالی که گریه اش شروع می شد گفت: - من نمی خوام برگردم اونجا شاهرخ دست کرد چانه شروین را گرفت و سرش را بالا آورد. سیل اشک بود که آرام و بیصدا از چشمانش جاری بود. چقدر شبیه فرهاد بود. یادش آمد که یک بار همینطور فرهاد را زده بود. احساس کرد همه درد دنیا را یکجا توی قلبش گذاشته اند. دستش را روی شانه اش گذاشت. شروین که اشک پهنای صورتش را پوشانده بود سرش را روی شانه شاهرخ گذاشت و شاهرخ که سعی می کرد آرام باشد یک دستش را دور شروین گذاشته بود با دست دیگرش سرش رانوازش می کرد. شروین احساس می کرد می تواند از شر بغضی که مدت هاست گلویش را فشار می دهد راحت شود. برایش مهم نبود چند نفر نگاهش می کنند. آغوش شاهرخ برایش حکم آغوش پدری را داشت که هیچ وقت تجربه نکرده بود. بلند بلند گریه می کرد و آنهائی که اطرافشان بودند با نگاه هایی متعجب وبعضا وغم آلود و همراه با اشک نگاهشان می کردند. ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
پارت۱۱۴ فصل بیست و سوم پشت سر شاهرخ از میان قبرها رد می شد. قدم های شاهرخ را - که سعی داشت پا روی قبرها نگذارد – می پائید. مثل بچه ها تقلا می کرد که پایش را جای پای شاهرخ بگذارد. پایش را بلند کرد اما شاهرخ قدمی بر نداشت تا شروین پایش را جای پایش بگذارد. ایستاده بود. او هم دست از تعقیب و گریز قدم هایش برداشت. شاهرخ نشست و شروع کرد به شستن قبر با بطری آبی که در دست داشت. کنارش ایستاد و نوشته روی قبر را زیر لب خواند: - راحله ساعت چی ... تولد: آذر 63 ... وفات مهر 88 شروین چرخید و روبروی شاهرخ ایستاد. می خواست چیزی بپرسد اما پشیمان شد. با خودش احساس کرد شاید شاهرخ بخواهد تنها باشد: - میرم یه گشتی بین قبرا بزنم ببینم خونه کدومشون می شه رفت مهمونی. هر وقت کارت تموم شد زنگ بزن شاهرخ با نگاهی کوتاه حرفش را قبول کرد. نگاهش مالامال از غم بود. شروین رفت تا شاهرخ راحت تر با راحله اش درد دل کند. کمی میان قبرها گشت زد و سنگ نوشته هایشان را خواند و بعد به طرف ماشین رفت. سوار که شد شاهرخ زنگ زد: - بله؟ من تو ماشینم دقایقی بعد سروکله شاهرخ پیدا شد. با اینکه صورتش را شسته بود اما هنوز سرخی چشم هایش معلوم بود. سوار که شد شروین بدون اینکه حرفی بزند راه افتاد شاهرخ گفت: - ببخشید، معطلت کردم - نه، مهم نیست. خودم خواستم بیام دنده را عوض کرد، دستش را روی فرمان گذاشت و گفت: - حالا حتماً می خوای بری دیدن بابا؟ - آره هفته پیش هم ندیدمش، دلم تنگ شده - جداً؟ همچین بابائی دلتنگی هم داره؟ - بعضی چیزا حتی اگه بد هم باشن حداقل به خاطر تک بودنشون ارزش دارن شروین نگاهی به شاهرخ کرد و گفت: - فکر نمی کردم اینقدر خسیس باشی. اقلا یه دسته گل می گرفتی برای سرخاک - بیشتر از اون تیکه سنگ، خودش به گل احتیاج داشت ... پول دسته گل رو صدقه دادم شاهرخ این را گفت و عینکش را به چشم زد... ماشین را جلوی در خانه نگه داشت. نگاهی به خانه کرد. ویلائی با درب های بزرگ آهنی. شاهرخ پیاده شد و زنگ زد. وقتی خودش را معرفی کرد درب ها باز شدند. وارد خانه شد و به شروین هم اشاره کرد که وارد شود. با سرعت کم پشت سر شاهرخ راه افتاد. خانه خودشان پیش این ویلا هیچ بود. حیاطش بیشتر شبیه پارک جنگلی بود! دو طرف خیابان چمن کاری شده بود. درخت های بزرگ و قطور که بیشتر فضای باغ را با سایه خودشان پوشانده بودند. فوراه ها در جاهای مختلف در حال اب پاشی چمن ها بودند. نیمه های راه بودند که مردی جلیقه پوش دوان دوان آمد. احتمال داد که خدمتکارشان باشد اما شاهرخ آنچنان گرم حال و احوال کرد که فکر کرد اشتباه می کند. صدایشان را می شنید: - خوبی مشت غلام؟ خوش می گذره؟ - شکر آقا، خوبیم! هفته پیش نیومدید - کار داشتم نشد - آقا همش منتظرتون بودن. هر چند به روی خودش نمیاره اما اگه یه هفته نبینتتون عینهو مرغ سرکنده می شه. هی با این و اون دعوا می کنه! شاهرخ خندید. - خانمت خوبه مشتی؟ بهتر شده؟ - به مرحمت شما، بردمش پیش اون دکتری که آدرسش رو دادید. حالش بهتره - خدا رو شکر. ان شاءا... خوب میشه. بابا کجاست؟ - توی سالن. پای تلویزیون. دراز کشیده بود. همین که فهمید شما اومدید پا شد. بهش می گم شما که گفتی حالم خوش نیست می خوای بگم نیستی تا بخوابی؟ می گه تو فضولی نکن شاهرخ خنده ای کرد دستی به شانه پیرمرد زد و گفت: - شما هم بابای ما رو تنها گیر آوردی خوب اذیتش می کنی ها! ادامه دارد.... ✍ میم مشکات @mohabbatkhoda
تا یخ نزده ریشہ ے ایمان برگرد اے فصل بهـار در زمستان برگرد مردیم از ین بے ڪسے و دربدرے اے صاحـب ذوالفقارو قرآن برگرد سلام بر قطب عالم امکان، صاحب عصر و الزمان💚 سلامتی صلوات 🌺🌺🌺🌺 @mohabbatkhoda
🌱🌱 5⃣6⃣ از دیدگاه دیگر که نگاه می کنیم ، میبینیم بشر حق داشته است و حق دارد برای این همه ارزش قائل باشد. آن حق از این ناحیه است که ، آن نعمتی است که بشر آن را از هر نعمت دیگری داشته است ؛ یعنی و تجلی و بشر همیشه به نسبت بیشتر وجود داشته اند و وجود دارند تا منفی که همیشه ضدش ، یعنی مانعش وجود دارد و بشر هر نعمتی را که کمتر داشته باشد و کمتر به دستش آمده است ، برای آن است . این همه که دنیا برای آزادی ارزش قائل است و مقامش را بالا می برد برای این است که زیاد بوده است . یک شعر معروف و عامیانه ای در میان خودمان هست ، می گوییم بهشت آنجاست که آزاری نباشد کسی را با کسی کاری نباشد حال آنکه انسان اگر فکر بکند ، آن بهشت نیست. آن چه بهشتی است که در جایی باشیم که آزاری در آنجا نیست و کسی با کسی کاری ندارد ؛ هر کس تنها برای خودش زندگی می کند 😏 این خوشی و سعادت برای بشر نیست.❌ 🔺🔻بهشت آنجاست که افرادی با یکدیگر باشند و به یکدیگر انس داشته باشند. به تعبیر قرآن : (الاخلاء یومئذ بعضهم لبعض عدو الا المتقین ) زخرف/67 دوستان در آن روز برخی دشمن برخی دیگرند مگر متقین . بهشت آنوقت بهشت است که در آنجا بشر با یکدیگر محبت و انس داشته باشند ، برادر باشند ، گذشت و عواطف داشته باشند وگرنه اگر افراد بشر با یکدیگر بیگانه باشند و حداکثر بهره ای که از وجود یکدیگر می برند ، این است که آزارشان به یکدیگر نمی رسد ، این البته جهنم نیست اما بهشت هم نیست. این که بشر آنجایی را که آزار نباشد و کسی به کسی کاری ندارد را بهشت نامیده است ، از بس از ناحیه آسیب دیده است ؛ این است که خیلی برایش ارزش قائل است. 🌱🌱🌱 در راستای شناخت 👉 @mohabbatkhoda
🌱🌱 5⃣7⃣ وقتی که قرآن را مطالعه می کنیم ، میبینیم مسئله آزار افراد به یکدیگر ، فتنه کردن در اجتماع ، خون به ناحق ریختن ، مال به ناحق بردن ، ظلم کردن به یکدیگر ، همان چیزی است که فرشتگان در ابتدای خلقت ، فریادشان از آن بلند بود . وقتی که خدای تبارک و تعالی به آنها اعلام می کند که من می خواهم بشری از گل بیافرینم ، این است و چه هایی از خوبی و بدی در او هست ، فرشتگان فریادشان بلند می شود : ⚜(اتجعل فیها من یفسد فیها و یفسک الدماء) بقره/30 خدایا می خواهی مخلوقی را بیافرینی که افرادش ، خودشان و هستند ، و و را ؟ 🔻مسئله و و اینکه انسان از ناحیه دیگران آزار و نبیند ، از این جهت ارزش فوق العاده پیدا کرده که انسان کمتر آن را داشته .👌 حالا چرا کمتر داشته ؟ خدا چرا بشر را اینگونه خلق کرده است که آزارشان به یکدیگر برسد ؟ ❓❓ 🔻انسان یا باید انسان باشد ، یعنی همین موجود مختار آزاد در فعل خود ، یا انسان نباشد و در این صورت فرشته باشد ، و یا حیوان باشد .👉 ♻️یعنی اساسا انسان اگر بخواهد همین نسخه کامل و جامع باشد جز اینکه در کار خودش مختار و آزاد باشد امکان نداشت و عقلا محال بود ، و وقتی که در کار خودش مختار و آزاد است ، از همین جا _افراد به یکدیگر و به حقوق دیگران پیدا می شود .👌 🌱🌱🌱 در راستای شناخت👉 @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣امیر المومنین _علیه السلام _می فرماید : ✨وَ عَجِبْتُ لِمَنْ أَنْکَرَ فالنَّشْأَةَ الاُْخْرَى وَهُوَ یَرَى النَّشْأَةَ الاُْولَى 💠«تعجب مى کنم از کسى که جهان دیگر را انکار مى کند در حالى که این جهان را مى بیند» ✍در این دنیا صحنه هاى معاد و زندگى پس از مرگ پیوسته دیده مى شود; 🍂🍁 درختان در فصل زمستان مى میرند یا حالتى شبیه به مرگ دارند، هنگامى که باد بهارى مى وزد و قطرات حیات بخش بارانِ بهار فرو مى افتد تولد تازه اى پیدا مى کنند و آثار حیات همه جا نمایان مى شود. 🥀 بعد از شش ماه فصل پاییز که شبیه خزان عمر است فرا مى رسد و بار دیگر دوران مرگ و سپس حیات تکرار مى شود. این صحنه را بارها و بارها در عمر خود دیده ایم و بازگشت به زندگى پس از مرگ را آزموده ایم. چرا بیدار نمى شویم⁉️ ✔️در عالم جنین پیوسته تطورات زندگى یکى پس از دیگرى نمایان مى گردد که شبیه حیات پس از مرگ است. 🔻 وانگهى خدایى که در آغاز، جهان را آفرید باز گرداندن حیات پس از مرگ براى او چه مشکلى دارد❓ از همه اینها گذشته خداوند را حکیم مى دانیم و از سویى نه نیکوکاران در این دنیا غالباً به جزاى خود مى رسند و نه بدکاران. چگونه ممکن است خداوند حکیم و عادل در جهان دیگرى نتیجه اعمالشان را به آنها ندهد⁉️ 📚حکمت ۱۲۶ @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم25 ✅🚩💠 آخرین پیام ازصوتی جلسه اول استاد پناهیان: "مرحله ی اول نماز خوب
26 خدای با عظمت.... ✅🔹➖🔴 استاد پناهیان: شما خودتون انصافا چقدر نشستید تو جلساتی که حاج آقا روی منبر از عشق و محبت و کرم خداوند متعال گفته و اشک ریختید و حال کردید، بعد وقتی رفتید بیرون باز اوضاع همونی شده که بوده ؟؟؟ 😏 بین خودمونیم دیگه! بله آقا؟؟! ❗♦❗ آدم باید راستشو بگه دیگه! 🔴 جهان مسیحیت مشکلشون می دونید چیه؟؟؟ مشکلشون اینه که خداشون عظمت نداره... فقط مهربونه... " فقط خداشون تنها کاری که می تونه انجام بده اینه که ببخشه...." ببین عزیزم خدایی رو که ازش حساب نبرن، عاشقشم نمیتونن بشن. ✅✅✅ شما می دونید چرا اینقدر عاشق علی بن ابی طالب هستید ؟؟؟ ❓ چون از ذوالفقار و از غضب علی و از هیبت علی هم خبر دارید . شما چرا از بین شهدای کربلا از همه بیشتر به اباالفضل العباس قمر بنی هاشم علاقه مند هستید؟! 👆🌺❓✅ چون قدرت او، هیبت او، علم او و علمداری او از همه بیشتر بود . ما برای عباس یه حساب دیگه ای قائلیم . بعد برای اون هم می میریم . حالا من از شما می پرسم اگر به شما بگن اباالفضل یه آقایی بود خیلی خوب؛ خیلی داداش با وفایی بود برای امام حسین اما حیف که خیلی ضعیف بود ! اگه کسی بهش تنه میزد، می خورد زمین!! همون اول جنگ هم شهید شد! ❓❗ تو رو قرآن قسم به من بگید اینقدر عباس بن علی ع عزیز می شد؟؟! 🔸🌏➖➖➖✅ تو خود حدیث مفصل بخوان ازین مجمل... @mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا