﷽❣ #سلام_امام_زمانم ❣﷽
سختے مسیر با تو آسان بشود
روزے ڪویرِ خشڪ #باران بشود
اے منجے عالم بہ خداوند قسم
با آمدنت جهان #گلستان بشود.
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#صبحتون_مهدوے 🌼 🍃
@mohabbatkhoda
محبت خدا
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 94 استاد پناهیان 💠 بگذارید یه خلاصه ای از بحث شبهای قبل بگم . شبهای
🌸🍃➖🌸🍃➖🌸🍃➖
⤴️⤴️⤴️
#چگونه_یک_نماز_خوب_بخوانیم 95
استاد پناهیان
💠 نماز ، اول نماز مودبانه است .
خدایا ، من ادب رعایت میکنم تا ابهت تو در دلم بنشینه ،
ادب رعایت میکنم تا انانیت من از بین برود ،
♨️⭕️♨️
نماز را خدا به گونه ای قرار داده است که اکثرا هنگام اذان دلمون نمیخواد همون لحظه بلند شیم نماز بخونیم ،
❌⭕️❌
اگه پا رو دلت گذاشتی بخاطر خدا ، کم کم سنگ دلت باز میشه ،
یه مدتی شروع کن نماز مودبانه بخون ،
دقت در نماز داشته باش ،
⭕️ نمیخواد بری تو معانی نماز ،
بگو خدایا ، ببین چه خوشگل نماز میخونم ،
🌺✅
ببین دستم و تکون نمیدم ،
حالا امام جماعت داره الحمدالله ، بسم الله و....هر چی میفرماید ، بفرماید ،
خودت هم هر چه عرضه میداری عرضه بدار درخانه خدا .
🙏🙏
فقط خوشگلی نمازت و دقت کن ،
فدات بشم ، 💖💖
بگو خدایا ، من بخاطر تو قرائت نمازم و درست کردم و الا حرف فارسیمم درست درمون نمیزنم ،
خیلیا نمیفهمن چی میگم ،
میخوام مثل سرباز که تو پادگان نظم نظامی رو رعایت میکنه تا ابهت فرمانده بشینه تو دلش ،
میخوام عظمت تو ، تو دلم بنشینه ،
🔰✅
صورت که گذاشتی به خاک به این سادگی برندار ،
بگو ،
خواستی صورت به خاکم بنگری
بهر مویت در هلاکم بنگری
هان ببین افتاده ام از پا برت
زمین خوردم 😭😭
بیا ، سجده کردم
دو بار سجده میکنم در یک رکعت ،
🙏🙏
من نه بی قدرم که عالم در سجود
از برای من به خاک افتاده بود
😢
من الان صورت در خونه تو گذاشتم ،الان خیلی مهمم ها...
ابلیس برای اینکه به من سجده نکرد بیچاره شد ،
🔥🔥🔥
من قیمت دارم پیشت
ولی زمین خورده تم دیگه ،
ببین صورتم و گذاشتم رو خاک ،
✅☝️
نماز مودبانه آثاری داره که ذکر کردیم
این یه اشاره ای بود به شبهای قبل .
سعی کن اول نماز مودبانه بخونی
♻️🔰♻️🔰♻️
@mohabbatkhoda
🗓 #حدیث_روز
حضرت پيامبر صلی الله علیه و آله و سلم
لا تُبَيَّتُوا القُمامَةَ فى بُيوتِكُم وَ اَخرِجوها نَهارا، فَاِنَّها مَقعَدُ الشَّيطانِ؛
زباله را شب در خانه هاى خود نگه نداريد و آن را در روز به بيرون از خانه منتقل كنيد، زيرا زباله نشيمنگاه شيطان است.
من لا يحضره الفقيه ج 4، ص 5، ح 4968
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴بدانند اوضاع چنين نمى ماند و حساب و کتابى در کار است.
#نهج_البلاغه
✨أَلاَ وَ إِنَّ لِکُلِّ دَم ثَائِراً، وَ لِکُلِّ حَقٍّ طَالِباً، وَ إِنَّ الثّائِرَ فِي دِمَائِنَا کَالْحَاکِم في حَقِّ نَفْسِهِ، وَ هُوَ اللهُ الَّذِي لاَ يُعْجِزُهُ مَنْ طَلَبَ، وَ لاَ يَفُوتُهُ مَنْ هَرَبَ
🔹آگاه باشید ! هر خونی ، خونخواهی دارد ، و هر حقی را جستجوگری است .انتقام گیرنده خون های ما ، چونان حاکمی است که برای خود داوری کند ، و او خداوندی است که از گرفتن کسی ناتوان نگردد و کسی از پنجه عدالت او نمی تواند بگریزد.
📘#خطبه ۱۰۵
@mohabbatkhoda
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱 بهترین استغفار، عذرخواهی از بدحالیه!
#استوری
@Panahian_ir
🏴#امشب_نماز لیله الدفن برای #شهید_محسن_فخری_زاده، #فرزند حسن🏴
رکعت اول حمد و آیه الکرسی
رکعت دوم حمد و ۱۰ مرتبه سوره مبارکه قدر
#پس_از_سلام_بگوید:
اللهم صل علی محمد و آل محمد، وَابعَث ثَوابَها الیَ قبر محسن، اِبنِ حسن
اللهم عجل لولیک الفرج🤲
#قسمت ۳۱۸
حضورش خسته میشدم.
دقایقی نگذشته بود که پزشک به همراه یکی از پرستاران که زن به نسبت
سالخورده ای بود، از اتاق گوشه سالن خارج شدند و به سمت تختم به راه افتادند.
مجید از جا بلند شد و به دهان دکتر چشم دوخت تا ببیند چه میگوید که پرستار
پیش دستی کرد و به شوخی رو به من گفت: »پاشو برو، انقدر از سرِ شب خودتو لوس
کردی! ما فکر کردیم با این همه سردرد و سرگیجه چه مرضی گرفتی!« که در برابر
نگاه متحیر من و مجید، دکتر برگه آزمایش را به دست پرستار داد و گفت: »الحمدلله
همه آزمایش ِ ها سالم اومده!« سپس رو به مجید کرد و حرف ِ آخر را زد: »خانمت
بارداره. همه حالتهایی هم که داره بخاطر همینه.« پیش از آنکه باور کنم چه
شنیده ام، نگاهم به چشمان مجید افتاد و دیدم که نگاهش شبیه شبهای
ساحل، رؤیایی شده و همچون سینه خلیج فارس به تلاطم افتاده است. گویی
غوغایی شیرین در دلهایمان به راه افتاده و در و دیوار جانمان را به هم میکوبید
که از پروای هیاهوی پرهیجانش، اینچنین به چشم همدیگر پناه برده و از بیم از
دست رفتن این خلوت عاشقانه، پلکی هم نمیزدیم که مجید دل به دریا زد و زیر
لب صدایم کرد: »الهه...« و دیگر چیزی نگفت و شاید نمیدانست چه کلامی
بر زبان جاری کند که شیشه شفاف احساسمان تَرک بر ندارد و گلبرگ لطیف
خیالمان خم نشود که سرانجام کلمات شمرده دکتر ما را از خلسه پُر شورمان
ِ بیرون کشید: »فقط آهن خونت پایینه! حالا من برات قرص آهن مینویسم، ولی
ً باید تحت نظر یه متخصص باشی که حتما برات رژیم غذایی و مکمل تجویز
کنه!« و با گفتن »شما دیگه مرخصید!« از تختم فاصله گرفت که مجید سکوتش
را شکست و با صدایی که تارهای صوتی اش زیر سر انگشت شور و هیجان به
لرزه افتاده بود، از پرستار پرسید: »پس چرا انقدر حالش بده؟« پرستار همچنانکه
پرونده را تکمیل میکرد، پاسخ داد :»خیلی ضعیف شده! همه سردرد و کمردرد
و سرگیجه اش از ضعیفیه! باید حسابی تقویت شه!« سپس نگاهی گذرا به مجید
ِ انداخت و با حالتی مادرانه نصیحت کرد: »باید حسابی هواشو داشته باشی. زنت
@mohabbatkhoda
#قسمت 319
هم خیلی ضعیفه، هم خیلی بَد ویار!« و شاید شاهد بیتابی ها و گریه هایم بود که
با اخمی کمرنگ ادامه داد: »یه کاری هم نکن که حرصش بدی! حرص و جوش کمرش رو لَق میکنه!« سپس به چشمانم دقیق شد و با قاطعیت تذکر داد: »مادر
جون اگه میخوای بچهات سالم به دنیا بیاد، باید تا میتونی خودتو تقویت کنی!
بیخودی هم خودخوری نکن که خونت خشک میشه!« و باز رو به مجید کرد
و جمله آخرش را گفت: »شما برید حسابداری، تصفیه کنید.« و به سراغ بیمار
دیگری رفت. مجید با چشمانی که همچون یک شب مهتابی میدرخشید،
نگاهم کرد تا احساسم را از چشمانم بخواند و آهسته پرسید: »الهه! باورت میشه؟« و من که هنوز در بِهت بهجت انگیز
ِ خبر مادر شدنم مانده بودم، نمیتوانستم به
چیزی جز موهبت آسمانی و پا کی که در دامانم به ودیعه نهاده شده بود، بیندیشم
که دوباره مجید صدایم کرد: »الهه جان...« نگاهم را همچون پرندهای رها در
آسمان چشمانش به پرواز درآوردم و با لبخندی که نه فقط صورتم که تمام وجودم
را پوشانده بود، بیاختیار پاسخ دادم: »جانم؟« و چه ساده دلخوری دقایقی پیش
از یادمان رفت که حالا با این حضور معصومانه در زندگیمان، دیگر جایی برای
دلگیری نمانده بود. مجید با صدایی که شبیه رقص تن.
ِ آب روی شنهای نرم
ِ آبی
ساحل بود، زیر گوشم زمزمه میکرد: »الهه! باورت میشه بعد از این همه ناراحتی،
خدا بهمون چه هدیهای داده؟!!!« بعد از مدتها، از اعماق وجودم میخندیدم
و با نگاه مشتاق و منتظرم تشویقش میکردم تا باز هم برایم بگوید از بارش رحمتی
که بر سرمان آغاز شده بود: »الهه جان! میبینی خدا چطوری اراده کرده که دلمون
رو شاد کنه؟ میبینی چطور میخواد چشم هردومون رو روشن کنه؟« و حالا این
اشک شوق بود که پای چشمم نشسته و به شکرانه این برکت الهی از باریدن دریغ
نمیکرد که خورشید لبخند زیبای خدا، زمانی از پنجره زندگی به قلبهایمان
تابیده بود که دنیا با همه غمهایش بر سقف زندگیمان آوار شده و این همان جلوه
عنایت پروردگار مهربانم بود.
* *
@mohabbatkhoda
#قسمت 320
با دستمال سفیدی که در دستم بود، آیینه و شمعدانهای روی میز را تمیز کردم
و پردههای حریر اتاق خواب را کنار زدم تا نسیم خوش عطر صبحگاهی به خانه ام
سالم کند که به یُمن ظهور احساسی تازه و پرطراوت در وجودم، چند روزی میشد
که حال خوشی پیدا کرده و دوباره زندگی با همه زیبایی اش به رویم لبخند میزد.
حسابش را نگه داشته و خوب میدانستم که با ورود به بیست و دومین روز آبان،
حدود یک ماه و نیم از حضور این زیبای تازه وارد در وجود من میگذرد و در همین
مدت کوتاه، چقدر به حس حضورش خو گرفته و چقدر وجود ناچیزش را باور کرده
بودم که دیگر جزئی از جانم شده بود. روی اُپن آشپزخانه دیگر جای خالی نماندهبود که پر از خوراکیهای تجویزی پزشک زنان و متخصص تغذیه و نوبرانه هایی بود
که هر شب مجید برایم میخرید؛ از ردیف قوطیهای پسته و فندق و بادام هندی
گرفته تا رطب و مویز و انجیر خشک و چند مدل شیرینی و شکالت. طبقات
یخچال هم در اختیار انواع ترشی و آلوچه و لواشک ِ های متنوع برای دل پُر هوس
من و میوههای رنگارنگی بود که هر روز سفارش میدادم و مجید شب با دست پر
به خانه میآمد که به برکت این هدیه الهی، بار دیگر چلچراغ عشق مجید در دلم
روشن شده و بازار محبتمان دوباره رونق گرفته بود. حالا خوب میفهمیدم که آن
همه کج خلقی و تنگ حوصلگی که هر روز در وجودم بیشتر شعله میکشید، نه
فقط به خاطر مصیبت مادر و کینهای که از توصیههای شیعه گونه مجید به دل
گرفته بودم که بیشتر از بدقلقی ها و ناز کردن ِ های این نازنین تازه وارد بوده و دیگرمیدانستم بایستی چطور مهارش کرده و
. مهر داغش را با رفتار سردم بر دل مجید
مهربانم نزنم. گرچه هنوز گاهی میشد که خاطره تلخ آن روزها به سراغم میآمد و
بار دیگر آیینه دلم را از دست مجید مکدر میکرد، ولی من دیگر خودم نبودم که
بخواهم باز با همسر مهربانم
سر
ِ ناسازگاری گذاشته که به
حرمت یک امانت بزرگ الهی
، مادر شده و بیش از هر چیزی باید خوب امانتداری میکردم که این را هم
از مادرم آموخته بودم. چقدر دلم میخواست این روزها کنارم بود و با دستهای
مهربانش برایم مادری میکرد! خوب یادم مانده بود که وقتی خبر بارداری لعیا
@mohabbatkhoda