#شرح_مثنوی ○ ۱ ○
□○بسم الله الرحمن الرحیم○□
○بشنو از نی چون حکایت میکند
○از جداییها شکایت میکند
□○یکی از لطایف مثنوی این است که مثل قرآن با حرف «باء» شروع شده است. در صحف عرفانی «باء» تعین اول است و در حروف نیز اولین تعین بعد از الف «باء» است که در واقع نقطهی واقع در زیر «الف» است یعنی به این نقطه تحت الباء الف که بسیط و بی اسم و رسم است تعین بائی پیدا کرد و امیرالمؤمنین علیهالسلام فرمود من نقطهی «باء» بسم الله هستم. یعنی حقیقت نورالانوار علوی سبب تعین وجود و بسط کثرت شده است لذا عرفا چنین تقریر فرمودند که نقطه باعث تمییز عابد از معبود است. به آن نقطه، «الف» ظهور پیدا میکند و عابد در عالم پدیدار میشود به همین خاطر خدا قرآنش را با «باء» شروع کرده است چرا که تعین اول و ظهور اول بعد از الف احدی است. لذا همه کثرات به او که حق مخلوق به است ایجاد شدهاند؛ ظهر الوجود من باء بسم الله الرحمن الرحیم.
□○از دیگر لطایف طلیعه مثنوی این است که با «بشنو» شروع شده. در قرآن در آیاتی که پیرامون «سمع» آمده باید دقت کنیم، این سمع خیلی لطیف است. در جایی میگوید این جماعت عقل ندارند. چرا؟ چون «إِنَّهُمْ عَنِ السَّمْعِ لَمَعْزُولُونَ» (شعراء/۲۱۲). گوش دادن خیلی مهم است. مهم است که شخص حرف بشنود. انسان باید تا آخر عمرش حرف بشنود. اگر هم میخواهد حرف بزند بیست سال تا سی سال فقط حرف بشنود... خیلی از بزرگان ما گفتهاند که مقام شنیدن بسیار بالاتر از دیدن است زیرا شنیدن به تجرد نزدیک تر است. در دیدن، شما با صورتها سر و کار دارید حال آنکه در شنیدن با معنی طرف هستید. افرادی که از نظر عقلی زیاد رشد نکردهاند، در هنگام سخنرانی یک فرد اگر قرار باشد فقط صدای او را بشنوند و خودِ سخنران را نبینند اذیت میشوند. خیلی هم اهل گوش کردن نوار و صوت های معرفتی نیستند. اولین قوایی که در انسان فعال میشود قوه سامعه است...
#ح_م
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
#شرح_مثنوی ○ ۱ ○ □○بسم الله الرحمن الرحیم○□ ○بشنو از نی چون حکایت میکند ○از جداییها شکایت می
#شرح_مثنوی ○ ۲ ○
□○مطلب مورد توجه بعدی، #نی است که سخنان گوناگونی پیرامون آن گفته شده است. عدهای بر این باورند که «نی» همان حقیقت #انسان_کامل است. برخی گفتهاند #عقل_کل است ولی این «نی»، خود مولوی و در واقع #نفس_ناطقه انسان است که به من و شما و همه کسانی که مثنوی را میخوانند میگوید:
○بشنو از نی چون حکایت میکند
□○خاصیت نی این است که کسی در آن میدمد و آوازی از آن خارج میشود وگرنه خودش تهی است و به خودی خود خاصیتی ندارد. مولوی میگوید که من مثل نی درونتهی شدهام یعنی هیچ حجابی بین من و خدای من باقی نمانده است و به اصطلاح به #مقام_فنا رسیدهام. چون به مقام فنا رسیدهام دیگر من نیستم و حکایتگر، کسی دیگر از درون من است؛
○در پس آینه طوطی صفتم داشتهاند
○آن چه استاد ازل گفت بگو میگویم
□○میگوید که من به مقامی رسیدهام که نفس و حقیقت من در اتصال کامل به حق متعال است و من دیگر خودیت و حجابی ندارم لذا اوست که در من میدمد و از نی وجودی من #ظهور میکند. این همان قرب نافله است. #قرب_نافله اینگونه است که «كُنْتُ سَمْعَهُ اَلَّذِي يَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ اَلَّذِي يُبْصِرُ بِهِ وَ لِسَانَهُ اَلَّذِي يَنْطِقُ بِهِ وَ يَدَهُ اَلَّتِي يَبْطِشُ بِهَا». در قرب نافله، این حق است که پایین میآید و اعضا و جوارح عبد میشود و در قرب فریضه، بنده بالا میرود و اعضا و جوارح حق متعال میشود لذا قرب فریضه بر قرب نافله تقدم دارد. مستحبات ما را ارتقاء میدهد و به کمال میرساند اما در سایهی عمل به واجبات. مولوی در جاهای دیگری نیز به این نی اشاره میکند:
○ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی
○زاری از ما نه تو زاری می کنی
○ما چو ناییم و نوا در ما ز تست
○ما چو کوهیم و صدا در ما ز تست
□○بیش از سی تا چهل بیت از مولوی در همین مثنوی داریم که پیرامون نی است و تفسیر همین بشنو از نی... است. نمیدانم این سخن روایت است یا نه اما شبیه روایت است که «مَثَل المؤمن کمَثَل المزمار، لا یحسن صوته الا بخلأ بطنه». چقدر لطیف است... میگوید انسان مثل چنگ و مزمار است. صدایش زیبا نمیشود مادامی که بطنش خالی نشود باتمام مراتب اش، یعنی از خورد و خوراک ظاهری گرفته تا خوراک باطنی که هر چیزی غیر الهی است که باید از خود دور کند و به طهارت خیال بپردازد. صبح و شب اگر به خورد و خواب بگذرد که فکر انسان نورانیت پیدا نمیکند. من قل طعامه صفا فکره...
#ح_م
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
#شرح_مثنوی ○ ۲ ○ □○مطلب مورد توجه بعدی، #نی است که سخنان گوناگونی پیرامون آن گفته شده است. عده
#شرح_مثنوی □ ۳ □
○سینه خواهم شرحه شرحه از فراق
○تا بگویم شرح درد اشتیاق
□○«اَنَا عِندَ المُنکَسِرَةِ قُلُوبُهُم»؛ او سینهای میخواهد که از فراق پاره پاره شده باشد. باید دل شکسته و پاره پاره بیاوری که در کوی ما شکسته دلی میخرند و بس. فقط چنین سینهای میتواند اشتیاق به معشوق را درک کند. آری! سینه شرحه شرحه، دل بسیط و ساذجی است که حرم الهی است. چنین قلبی را رسد که شرح درد اشتیاق بسراید. آنکه در قید حدود قعود کرده از شوق صعود و عروج چه بهره ای دارد تا از دریدن بندهای غیریت بگوید؟ درد اشتیاق بالاترین دردهاست؛
○حسن معشوق را چون نیست کران
○درد عشق را نهایت نیست
□○گاه در قرب و وصل درد اشتیاق اشد از فراق و هجران است:
○گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق
○ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
□○در مقام قرب جلوات بی منتهای معشوق رخ بنماید عاشق خود را در نهایت بعد میبیند یعنی به جلوه ای واصل میشود و به تجلی جلال به فراق مبتلا! چون خاصیت توحید همین است، تا میبینی نزدیکی دور میشود؛ «بَعُدَ فلا يُري، وَ قَرُبَ فَشَهَدَ النَّجوي».
○بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
○واندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت
○گفتمش در عین وصل این گریه و فریاد چیست
○گفت ما را جلوه معشوق در این کار داشت...
#ح_م
کیش مهر (درمحضر علامه طباطبایی)
#شرح_مثنوی □ ۳ □ ○سینه خواهم شرحه شرحه از فراق ○تا بگویم شرح درد اشتیاق □○«اَنَا عِندَ المُنکَ
#شرح_مثنوی □ ۴ □
○من به هر جمعیتی نالان شدم
○جفت بدحالان و خوش حالان شدم
□○این سخن جناب مولوی نشان دهنده نگاه بلند توحیدی اوست. میگوید که انسان موحد، همهی بدحالان و خوش حالان را مظاهر حق متعال میبیند منتها در این شهود، سعهی وجودی عارف موضوعیت دارد که تا چه حد میتواند جامع اضداد باشد. برخی چنان وسیع اند که میگویند عالم و مافیها را در قلب ما بگذارند آنرا حس نمیکنیم چون وسعت قلب بی منتهاست از اینرو خانه حق نام گرفته است. او میگوید دوست و دشمن در دل من حاضرند و هریک به زبان حال خود خود را مینمایانند. خوب خوبیها و بدیها را و بد بدی ها و خوبی ها را! فی المثل سعدی علیه الرحمه در گلستان سوال کرد که «ادب از که آموختی؟» و پاسخ شنید «از بیادبان!». بی ادب آئینه ادب شد و ادب آئینه بی ادب، سبحان الله! راست آمد آنکه گفت في کُلِّ شَئٍ کُلِّ شَئ.
□○یعنی در منظر و مرآی موحد، بی ادب هم مثل با ادب مجرای فیض میشود منتها به طرق خاص خودش.
○بدان را هست بر ما حق بسیار
○چو حق مردم پاکیزه کردار
□○بعضا بدان بر گردن ما حق دارند. اگر بدیِ یک شخص بد نباشد که خوبیِ یک شخص خوب آشکار نمیشود! «الطُّرُقُ الَی اللهِ بِعَدَدِ اَنفاسِ الخَلائِق». همه مخلوقات مظاهر حق متعال هستند. او جل جلاله اسماء مذل و ضارّ نیز دارد که این اسمها هم مظهر میخواهند... مولانا میگوید درون من که صاف و زلال شده است یا همچون نی از خودی خالی شده منعکس کننده هر جمعیتی است چه خوش حال و چه بدحال. در خوش حالان خود و ایشان را به وفق سنخیت با خود مینمایانم و بدحالان را نیز آئینهام تا در و من حال بد خود را ببینند و من در بدی ایشان حال خوش خود را...
#ح_م