بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 حیفا (2) 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت شانزدهم 💥
این شرایط، پنج سال طول کشید. شاید یک مقدار بیشتر از پنج سال...
در طول این پنج سال، اِما و مارشال، ماهی یکی دو بار همدیگر را در خانه ای که بانوحنانه برای آنها ترتیب داده بود، میدیدند. بدون شک، مارشال حواسش به همه جوانبِ امنیتی بود که نه تنها برایش بد نشود، بلکه اتفاقی برای همسرش نیفتد. غم از دست دادن دخترشان با آموزه های بانوحنانه و تلاش های خودِ اِما به تدریج در قلب مارشال و همسرش کمرنگتر شد.
که البته حضور لیلا و مهربانی و خونگرمیاش بسیار در مارشال و اِما تاثیر داشت.
گفتم لیلا!
لیلا با این که در آغوش اِما آرام گرفته بود، اما بانوحنانه او را تربیت میکرد. حدودا یازده دوازده سالش شده بود و همچنان حرف نمیزد اما روزی سه چهار ساعت، زیر نظر حنانه، آموزش های نظامی و دفاع شخصی و یکی دو ساعت هم حرفهای اعتقادی و درس زندگی میدید. خب دختری که خودش زمینه اش داشته و بخاطر از دست دادن خانواده اش در بمباران، کینه آمریکا به دل داشته باشد، فقط یک حنانه کم دارد تا در دامن او تبدیل به اژدهایی بشود که کوه حریفش نمیشود. چیزی مثل رباب و عاتکه و...
بگذریم. اجازه بدهید بعدا درباره اش حرف بزنیم. فقط همین را بگویم که دختری با آن مهارتها به انضمام سکوتِ مداومش و سرازیر شدن شخصیت و ذاتش در چشمان نافذش، قطعا ترسناکتر است.
ولید هم به خاطر درگیری عراق و نیروهای مقاومت عراقی با فتنه داعش، درگیر جنگ و از فرماندهان میدانی و از اساتید چریکی بود. قلبش همچنان به گرمای عشق رباب مبتلا بود. حنانه از رباب پرسید: «تصمیمت چیست؟ معطلش نکن! اگر جوابت منفی است، به ولید بگو!»
که رباب شرط خاصی برای ولید گذاشت. به مادرش گفت: «به ولید بگویید تا داعش در عراق است، نمیتوانم به زندگی عادی فکر کنم. نه با تو و نه با هیچ کس دیگر! وقتی داعش از عراق رانده شد و به تکلیفمان عمل کردیم، فقط به تو فکر میکنم. نه به هیچ مرد دیگر!»
همین جمله برای ولید کافی بود که بر دلش مُهر و مِهر رباب را حک کند و دلش گرمتر شود. فعلا صبر کند و در صف مجاهدان برای نابودی داعش تلاش کند.
اما رباب ماموریت های دیگری داشت. با این که داعش علی الظاهر حکومتش نابود شد اما تا سالها مردم جهان را گرفتار خودش کرد. مخصوصا در شمال عراق. و از سوی دیگر؛ قرار نبود همه نیروی گروه های مقاومت روی داعش متمرکز شود و دیگر محورها و تهدیدات را نادیده بگیرند. بخاطر همین، بانورباب به حنانه نزدیک تر بود و پروژه ها و برنامه های خودشان را دنبال میکردند.
رباب در آن سالها دیده بود که حنانه سه تا گوشی همراه دارد. یکی برای ارتباط با رباب و ولید و بقیه گروه. یکی هم مختص ایران و ارتباط با محمد. اما از فلسفه سومی اطلاع نداشت. از کوچکی هم یاد گرفته بود زیاد نپرسد. بخاطر همین از مادرش نپرسید اما میدید که حتی گاهی که بانوحنانه میخواهد استراحت کند، آن گوشیِ ساده و قدیمی را همیشه روشن نگه میدارد و گاهی همان طور که کف دستش هست، خوابش میبرد!
🔺حومه تل آویو-خانه بن هور
بن هور که پنج سال پیرتر شده و سنش از هشتاد سال بیشتر شده بود، فرتوتتر اما همچنان زیرک و حواس جمع بود. معمولا کفِ خانه اش مینشست. همانجا که نقشه کل دنیا را روی آن کشیده بود. اغلب روی نقطه جمهوری آذربایجان نشسته بود و از دیدن ابومجد لذت میبرد. میدید که ابومجد اصلا حواسش به دنیای دور و برش نیست و مثل گرسنه ای که پس از سالها به آشپزخانه متنوع و رنگارنگی رسیده، آن پنج سال، علاوه بر گفتگوهای چالشی یا آموزشی با افراد مختلفی از انگلستان و اسرائیل و آلمان و... اغلب منابع موجود در کتابخانه بن هور را میجوید.
بن هور این ها را میدید و کیف میکرد. شبانه روز و ساعت ها با ابومجد حرف میزد و گاهی از افکار و معلومات و تحلیل های ابومجد شگفت زده میشد.
آن روز، مثل همیشه بن هور روی نقطه آذربایجان نشسته بود و جوزف که حکم دست راستش را داشت، پس از مدت ها از ماموریت طولانی برگشته بود و روی نقطه ترکیه لم داده بود و با هم در حال نوشیدن دو ته استکان مشروب بودند.
بن هور: «خوش اومدی!»
جوزف: «خیلی وقت بود شما رو ندیده بودم.»
-چی آوردی واسم؟
-دو تا چیزی که گفته بودید...
-خب؟
-درست بود. خانواده ابومجد همگی کشته شدند و شش ماه بعد از گم شدن ابومجد، در راه الانبار به نجف به کمین داعش میخورن و کشته میشن.
-قبر مشخصی دارن؟
ادامه... 👇
#حیفا۲
-بله. چند شب پیش رفتم به همون قبرستونی که آنجا دفن هستند. حتی یکی از قبرها را شکافتیم و داخلشو دیدیم. مشکلی نبود. خودش خبر نداره؟
-نه. راهی نداشته که بخواد خبردار بشه.
-دومیش هم این که هیچ گونه خط ارتباطی در گذشتهی ابومجد با ایران رویت نشد. نه در عراق و نه در جای دیگه.
-قبلا دو بار به مکه رفته. اونجا رو چک نکردی؟
-متوجه شدم که دو بار به حج رفته اما نتونستم خط و نشان از ارتباطش با ایرانی ها در مکه پیدا کنم.
-مهم نیست. چون اگه بود، باید تا الان یه جوری میفهمیدم. از لابلای حرفاش یا سوالاش یا هر چیز دیگه.
-شما هنوز به ابومجد اعتماد کامل ندارید؟
-اگر نداشتم نمیاوردمش به خونه ام! تو که برام اینقدر عزیزی، اولین بارت هست که اومدی اینجا! تو چی؟ بهش اعتماد داری؟
-استاد! شما انسان شناس هستید. شما تکلیف اعتماد ما رو مشخص میکنید. شما میگید که اعتماد کنیم یا نه؟
-حرفتو بزن!
-اخلاقش خیلی به آخوندای شیعه نمیخوره. یه لجاجت و گوشت تلخی خاصی داره. از یه طرف دیگه، چرا شهوتش اذیتش نمیکنه؟ چرا باید یه مردی تو سن و سال ابومجد، اینقدر با تنهایی دوست باشه؟ چرا باید نسبت به همه چیز، اینقدر بیاعتنا باشه. اغلب روزها روزه باشه و شبها عبادات طولانی کنه. در بحث و فنِ گفتگو استاد باشه و بیشتر عمرشو به مطالعه و ذکر بگذرونه؟!
-جوزف! دوست من! احساستو درک میکنم. چون مثل خودم، این پنج شش سال مبهوت این مرد شدی. ابومجد با همه حروم زاده هایی که تا حالا از دور و نزدیک باهاشون آشنا شدیم فرق داره. لب به مشروب نمیزنه. دست به دختر نمیزنه. خیلی حواسش به غذاش و حال عبادتش هست. از همه قشنگتر، تنفرش از ما و از مراجع خودشون هست. ینی از ما و از مراجعشون به یک نسبت بدش میاد. خب این چیزی نیست به جز یک مبنای تازه و دریچه نو که خیلی میتونه طرفدار پیدا کنه.
-ینی یک لیدرِ مجتهد و ضد یهود و آنتی مرجعیت شیعی! شیعه معتقده به جز امام معصومش باید به مراجع تقلیدش احترام و اعتماد کامل داشته باشه. خب حالا فکر کن یکی از خودشون و هم طراز مراجعشون، کلا زیرآب مرجعیت را بزنه. ینی پایگاه فکری دو مذهب شیعه و سنی را از جهان اسلام بگیریم. دیگه چیزی از این بهترم وجود داره مگه؟ درسته؟
-دقیقا. زمینه اش هم در جهان اسلام وجود داره که الماس را با الماس بِبُریم!
-دقیقا! الماس را نمیشه از خارج از الماس شکست.
-راستی نبودی و ندیدی که ابومجد با پیترِ پیر و استاد تمام انگلیسی چیکار کرد!
-پیترو میشناسم. اسلام شناس و مستشرق وابسته به MI6 ! خب؟ چیکار کرد؟
-جوری ابومجد باهاش بحث کرد و از خط جدید اسلامش علیه همه مکاتب اسلامی دفاع کرد، که پیتر بعد از پنج شش ساعت بلند شد و بدون خداحافظی، پالتوشو پوشید و کلاهشم گذاشت و رفت! اینقدر داغون شد که حتی خداحافظی نکرد.
-حیرت آوره! خب این بنظرتون خطرناک نیست؟ میترسم دیگه ما هم حریفش نشیم.
-خب نشیم. مهمه مگه؟
-نیست؟ مهم نیست که دیگه به حرف ما نباشه و یه روز علیه خود ما حکم جهاد بده؟!
-نه! چون اینقدر دلش از شیعیان و مراجع قبلی و فعلی شیعه خون هست و ازشون عقده داره که حالا حالاها فرصت جنگیدن با ما پیدا نمیکنه.
در همین حال و هوا و حرفها بودند که دیدند ابومجد(که بیست سی متر با آنها فاصله داشت) از پایین یکی از قفسه ها بلند شد و چند قدمی راه رفت. کمی حرکت دست و پا انجام داد و وقتی کمی خستگی اش در رفت، روی یک کاناپه ساده که آنجا بود، نشست.
بن هور تا این صحنه را دید، به سختی بلند شد و دست به سینه جلوی ابومجد ایستاد و گفت: «قربان! چایی میل دارید؟»
ابومجد گفت: «با کمی هِل و بدون قند!»
بن هور مانند نوکری بی مزد و مواجب، رفت و یک لیوان چایی داغ و بدون قند، با اندکی هِل دم کرد و روبروی ابومجد گذاشت.
ابومجد به بن هور گفت: «بیا بشن اینجا! میخوام باهات حرف بزنم.»
بن هور با لبخند گفت: «با افتخار!»
نشست روبروی ابومجد. جوزف هم بلند شد و به طرف آنان آمد و پایین پای بن هور، روی زمین نشست.
ابومجد گفت: «شما به همه چیز دقت دارید الا یک نکته اساسی!»
ادامه... 👇
#حیفا۲
بن هور با دقت و توجه گفت: «منظورتون رو واضح تر بگید!»
ابومجد گفت: «در خصوص من یا هر کسی که قراره به عنوان مهدی یا هادی مسلمانان قرار بگیره!»
بن هور: «خب؟!»
ابومجد گفت: «مسئله ایران! ایران کجای قصه است؟»
بن هور آه بلندی کشید و برای لحظاتی با جوزف به هم چشم دوختند. سپس بن هور گفت: «ایران، استخون تو گلوی تاریخ و موجودیت همه ماست.»
ابومجد خیلی عادی و جدی گفت: «مسئله من موجودیت شما نیست. چرا که اصلا برام اهمیت نداره و ممکنه حتی یه روزی خودم به جون موجودیت شما بیفتم. الان و در اولویت نقشه جهانی که دارم، ایران مزاحمه. برای ایران فکری نکردید؟»
جوزف گفت: «ایران از هر درگیری مستقیمی پرهیز داره الا این که اصلِ انقلابش به خطر بیفته.»
ابومجد گفت: «خب دعوای ما هم با ایران، سرِ انقلابشه نه نفت و ذخایر ارضیش!»
جوزف گفت: «درسته. منظور شما اینه که اگه قرار بر ظهور شما در عراق یا عربستان یا هرجای دیگه باشه، ایران مزاحم شماست.»
ابومجد: «نه تنها مزاحمه. بلکه سر این مسائل شوخی نداره. من خوشم نمیاد که مثل مراجع عراق، برم چند تا دفتر تو دنیا تاسیس کنم و شبکه ماهواره ای بزنم و بشینم یه گوشه! من یا همه جهان اسلامو میخوام یا هیچ!»
بن هور گفت: «من هم میخواستم امروز درباره روش ظهور شما صحبت کنم. چه اتفاق جالبی!»
ابومجد: «من همه منابع شما رو در خصوص مهدی و آخرالزمان زیر و رو کردم. خیلی متناقضه. بعلاوه این که هیچ توصیه و الگویی برای برخورد و مواجهه با ایرانی ها در منابع شما نیست. یا من ندیدم. به هر حال، دیگه وقتمو روی منابع شما تلف نمیکنم. باید خودم یه طرح جدی ارائه بدم.»
بن هور: «درسته. الگوی جدیدی نداریم. شما راه خاصی مدنظرتون هست؟»
ابومجد بلند شد و شروع به راه رفتن کرد و همین طور که دستش را پشت سرش گرفته بود و سرش پایین بود و راه میرفت، گفت:
«لیظهره علی الدین کله... ینی وقتی ظهور محقق بشه، همه عَلَم و کُتَل های دیگه باید سرنگون بشه. ما در حال حاضر سه تا عَلَم داریم: اولیش ایران. دومیش مهدی هایی که شما تجویز کردید به جوامع مسلمین. سومیش مرجعیت عراق! خب ما ایران را باید بذاریم آخرین مرحله. ایران غول مرحله آخر است و کاریش نمیشه کرد. مرجعیت عراق هم مرحله دوم. چون بدنه اجتماعی مرجعیت عراق خیلی قوی هست و اگر بتونیم به درستی از مرجعیت عراق رد بشیم، شاید مدل گذر از ایران رو هم یاد بگیریم. به خاطر همین، اولین مرحله میشه تابعیت محض و اعلام انحلالِ همه مهدی هایی که تا حالا ساخته بودین!»
بن هور که در فکر فرو رفته بود پرسید: «دقیقا بفرمایید چی مدنظرتون هست؟»
ابومجد گفت: «چند تا مهدی و پسر مهدی در خاورمیانه، اعم از عراق و سوریه و پاکستان و افغانستان و... به مردم قالب کردید؟»
بن هور: «دقیقا 13 تا! دوتاش به نام خودِ مهدی و یازده تاش هم به عنوان فرزندان مهدی موعود اما هم نام با او!»
ابومجد: «خب همه اینا باید با من هماهنگ و تحت بیعت من باشند.»
جوزف گفت: «این کار شدنی نیست! حتی بهش فکر نکنید. خیلی تبعات داره. چون فقط کار سرویس ما نیست. بقیه سرویس ها هم خیلی زحمت کشیدند.»
بن هور هیچی نگفت و فقط فکر کرد.
ابومجد ادامه داد: «من اجازه نمیدم همون معامله ای که با بقیه کردید، با منم بکنید. و الا نیستم. اجازه نمیدم بعد از چند سال، یکی مثل بن هور پیدا بشه و یه ابومجد دیگه پیدا کنه و ما به حاشیه رونده بشیم. یا قبول میکنید و عینا نشونم میدید و همشون بیعت میکنند یا همین جا خودمو خلاص میکنم و تمام!»
جوزف و ابومجد سکوت کردند و به بن هور زل زدند تا ببینند بن هور چه میگوید؟
بن هور آن لحظه حرفی نزد. خیلی فکر کرد. یک ساعت در همان حالت نشسته بود و به نقطه ای خیره شده بود و فقط و فقط فکر میکرد.
جوزف هم در دلش غوغا بود. میدانست که ابومجد دست روی بدچیزی گذاشته! هم خطرناک است و هم ریسکش اینقدر بالاست که علی الظاهر با هیچ معادله ای جور در نمی آید.
تا این که بن هور لب باز کرد و گفت: «این را بسپارید به من! ترتیب بیعت 13 مهدی را با شما میدم.»
تا این را گفت، جوزف خیلی جا خورد. دهانش از این تصمیم خطرناک بن هور باز مانده بود.
ابومجد اما خیلی خوشحال نبود اما از این که توانسته حرفش را به کرسی بنشاند، راضی بود. استکان چایی اش را برداشت و رو به یکی از قفسه ها همین طور که به یکی از عکس ها زل زده بود، چایی اش را مینوشید.
ادامه دارد...
رمان #حیفا۲
@Mohamadrezahadadpour
✔️ سوال: هوش مصنوعی چیست؟
فقط لطفا به همین یک سوال جواب بدید!
بعدش بیایید بگید:
🔺ینی چی که روزی که #حماس به #اسرائیل حمله کرد و ملت تا صبح میرقصیدند، داشتند هوش مصنوعی میزدند!😐
🔺ینی چی که حماس یا اسراییل زد هوش مصنوعی را ترکوند؟
🔺ینی هوش مصنوعی تو چند تا کامپیوتر بوده و زده ترکونده و چندتاشم حماس گذاشتند زیر دستشون و آوردند این ور؟!😐
🔺تو اردوی آموزشی؟
گردان ۸۲۰۰ لبِ دریا؟
وسط اردو و رقص و آواز، اطلاعات فوق محرمانه تمدنی دنیا هویجوری آورده بودند لب مرز و یهو حماس پریده وسط و زده زیر بغل و آورد این ور؟😐
👈 یا یه چیزی شنیدی اما داری بد میگی؟
یا کلا مسئله یه چیز دیگه است
یا حالا هر چی
اما قطعا اینطوری که شما داری میگی نبوده.
#ما_رو_چی_فرض_کردن؟
#ایستگاه_ملتو_گرفتین؟
✍کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
✔️ سرخط مهم ترین تحولات غزه:
🔺 یدیعوت آحارونوت: تا الان به خانواده ۱۸ ربودهشده اطلاع دادهشده که عزیزشان درگذشتهاند؛ تعداد اجسادی نیز که حماس نزد خود دارد، ۲۰ نفر است.
🔺 فرمانده گردانهای قسام: به خاطر حملات نیروهای مقاومت، ۷۰ درصد از نظامیان صهیونیست از شمال نوار غزه خارج شدند.
🔺 رژیم صهیونیستی یک بار دیگر اطراف بیمارستان المعمدانی را بمباران کردند.
🔺نظامیان اسرائیلی ۱۶ فلسطینی را در اردوگاه الدهیشه و حداقل یک نفر را در قلقیلیه دستگیر کردند؛ همچنین ۹ نفر دیگر در جنین و ۶ نفر در اریحا دستگیرشدند
🔺 الحوثی، عضو ارشد شورای عالی سیاسی یمن: پس از عملیات دریایی ما، رویای رژیم اشغالگر برای ایجاد کانال بن گوریون دیگر بهپایان رسید.
#غزه
#مرگ_بر_اسرائل
دلنوشته های یک طلبه
✔️ سوال: هوش مصنوعی چیست؟ فقط لطفا به همین یک سوال جواب بدید! بعدش بیایید بگید: 🔺ینی چی که روزی ک
به خدا دلم میسوزه
اما اگه نگیم، مردم به اشتباه میافتند.
در خصوص این👆پست، که اتفاقا سوالات زیادی پرسیده شد، لطفا گزارش کامل و علمی ایرانا را بخوانید👇
گزارش کامل ایرنا
دلنوشته های یک طلبه
به خدا دلم میسوزه اما اگه نگیم، مردم به اشتباه میافتند. در خصوص این👆پست، که اتفاقا سوالات زیادی پر
دلم بیشتر از این، برای کانالهای پر تعداد و افراد قابل توجهی میسوزه که با چه تیترها و شور و هیجانی، کلیپ آن روحانی عزیز را میفرستادند و آن را به عنوان یک پیروزی تاریخی برای حماس و پایان تمدن غرب تلقی میکردند!
رفقا
شما را به خدا بیشتر دقت کنید
حرفهایی که در آن تخصص ندارید نزنید
مگه مجبورید؟ کی مجبورتون کرده؟ بگید کی مجبورتون کرده تا ما بریم دنیا و آخرت رو روی سر اون خراب کنیم.
ضمنا
اون کدام نهاد امنیتی یا نظامی بوده که بنده خدا را دعوت کرده و اولین بار این حرفهای غیرعلمی را آنجا زده و سپس به ادعای خودش، از آنها اجازه گرفته که در فضای مجازی هم مطرح بشه یا نه؟ و اونا هم نامردی نکردند و گفتن آره، مطرح کن😳😐
اون دیگه کدوم نهاد شیرین و خوشحالی بوده که مجوز گفتن این سخنان اشتباه را به این برادر عزیزمون داده؟!
بعلاوه این که
به قول حاج احسان عبادی عزیز؛ چون فلان شبکه دشمن شما را مسخره کرده ، پس کار شما درست بوده و منتقدین شما در جبهه دشمن هستند؟؟!!!
برادر !
دقیقا یاد برجام افتادم ، اصلاح طلبها می گفتند چون اسرائیل هم مخالف برجام هست ، پس انقلابی های مخالف برجام دقیقا هم فکر اسرائیل هستند !!!!!
خب برادر من
اگر بگویی دو دوتا می شود پنج تا ، این غلط را همه به شما تذکر می دهند ، چه انقلابی ، چه غیر انقلابی ، چه کافر ، چه ...
بگذریم
این برای همه عزیزان درس عبرت شد
لطفا بیشتر دقت کنیم.
خداوند به آن برادر عزیز روحانی توفیق بیشتر و سلامتی و در امان بودن از اطلاعات اشتباه عنایت فرماید.🌹