◀️ متأسفانه به اندازه ای که رسانههای عبری و صهیونیستی در خصوص اخبار امشب در حال کار و عملیات روانی هستند، چندان خبری از رسانههای مقاومت نیست. این خالی گذاشتن عرصه افکار عمومی اثرش از هر حمله و تروری مخربتر است.
خبرای خوبی رسید.
انشاالله درست باشه و وجود نازنین سید مقاومت در صحت و سلامت کامل باشد.
دلنوشته های یک طلبه
خبرای خوبی رسید. انشاالله درست باشه و وجود نازنین سید مقاومت در صحت و سلامت کامل باشد.
احتمال زنده بودن ایشان قوت گرفت.
◀️ ارتش اسراییل ادعا میکند نشانههایی از احتمال زنده بودن حسن نصرالله دریافت شده است؛ به همین دلیل قصد دارد مناطق هدف قرار گرفته را مجددا بمباران کند.
✔️ رفقا، هر کس ادعا کرد که این حملات نتیجه انتخاب ناصحیح در ریاست جمهوری است و خواست از آب گلآلود ماهی سیاسی بگیره، با پشت دست نه، بلکه با جفت لگد(با تعیین دقیق هدف و موضع) بزنید تو دهنش تا دیگه از این غلطا نکنه و خلاف نظر مبارک رهبر فرزانه انقلاب در خصوص لزوم وحدت و پرهیز از نظرات نسنجیده دهنشو باز نکنه.
محکم بزنیدا
موید و منصور باشید
🔶 رهبر معظم انقلاب درباره قضایای اخیر لبنان پیامی صادر کردند.
در بخشی از این پیام آمده است: همه نیروی مقاومت منطقه در کنار حزبالله و پشتیبان آن است. سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در رأس آنان حزبالله سرافراز رقم خواهد زد. مردم لبنان فراموش نکردهاند که در روزگاری نظامیان رژیم غاصب تا بیروت را زیر چکمه قرار میدادند، این حزبالله بود که پای آنان را قطع کرد و لبنان را عزیز و سربلند ساخت. امروز هم لبنان به حول و قوه الهی دشمن متجاوز و خبیث و روسیاه را پشیمان خواهد کرد. بر همه مسلمانان فرض است که با امکانات خود در کنار مردم لبنان و حزبالله سرافراز بایستند و در رویارویی با رژیم غاصب و ظالم و خبیث آن را یاری کنند.
👈 این جمله رهبر فرزانه انقلاب که *سرنوشت این منطقه را نیروهای مقاومت و در راس انان حزب الله رقم خواهد زد* نشون میده که نباید منتظر اون حملات و برخوردهای عجیب و غریب از ایران باشیم.
لطفا آرامش خودتون را حفظ کنید و از تولید و بازنشر پیام های احساسی خودداری کنید.
✔️حزبالله شهادت سیدحسن نصرالله را تأیید کرد.
مقاومت اسلامی لبنان در بیانیهای اعلام کرد: سرور مقاومت، بندهٔ صالح، رهبر شجاع و دلاور، مؤمنی حکیم و بصیر در جوار پروردگار که در جهت رضای او حرکت کرده بود، به قافلهٔ جاویدان شهدا پیوست.
7.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شیعتی....
او سمعتم بغریب او شهید فاندبونی😭
همراه سید مظلوم مقاومت برای امام حسین علیه السلام گریه کنیم😭😭😭
بسم الله الرحمن الرحیم
رمان 🔥🔥#خط_سوم🔥🔥
✍️ اثر محمد رضا حدادپور جهرمی
#قسمت_پانزدهم
دو سه روز گذشت. حوالی ظهر بود که میشل در خانه اش نشسته بود که دید در میزنند. عینکش را درآورد. ابتدا از پنجره به بیرون نگاه انداخت. دید همسایه جدیدشان(لنکا) است. رفت و در را باز کرد. با چهره نگران لنکا روبرو شد.
-سلام
-سلام. شما باید همسایه جدید ما باشین. درسته؟
-درسته. ما به مشکل خوردیم. پدر حالش خوب نیست و داریم میبریمش بیمارستان. نمیتونیم لوسی(سگ) رو تنها بذاریم.
-بیارینش اینجا. با پسرم بازی میکنه.
تا این را گفت، لنکا با دست به لوسی اشاره کرد و لوسی هم سرش را پایین انداخت و وقتی میشل کنار رفت، وارد خانه شد.
-محبتتون رو جبران میکنم
-نگران نباش. پدر حالش خوب میشه.
لنکا رو به طرف ماشین باروتی رفت و سوار ماشین شد.
وقتی میشل در را بست، دید لوسی خیلی مظلومانه رفته و کنج هال نشسته. کنار تلوزیون. میشل، لوکا را گذاشته بود روی صندلی مخصوص بچه ها روبروی تلوزیون. لوکای یک ساله هم با تعجب به لوسی نگاه میکرد و هر از گاهی لبخندی کوچک میزد.
میشل تبلتش را برداشت و روبروی تلوزیون نشست. نگاهی به لوسی انداخت. دید حیوان آرام و بی سر و صدایی است. عینکش را زد و دوباره به مطالعه اش مشغول شد.
〽️از یک سو؛
داروین و جوزت در خانه امن با دوربین بسیار ریزی که در گردنبند نامرئیِ لابلای موههای گردن لوسی بود، به طور واضح میشل و لوسی و خانه و زندگیاش را میدیدند. لوسی حیوان شیطون و بازیگوشی نبود و حرکات تند و سریع سر و گردن نداشت که نشود از دوربین به اطرافش نگاه کرد.
-جوزت: «من تا حالا سگ ماده به این باهوشی ندیدم.»
داروین: «منم همینطور. تا وقتی بوی سرخ کردنی نشنوه، عالیه. یک سالی که آبراهام تربیتش کرد، فوق العاده شد.»
-الان باید چیکار کنه؟
-بشین نگاه کن. کم کم بلند میشه و خیلی عادی، تو خونه میگرده و همه چیزو نشونمون میده.
ده دقیقه گذشت. لوسی بلند شد. همین طور که داشت حرکت میکرد، لوکا با چشمان کودکانه اش او را تعقیب میکرد و گاهی از دیدن او به وجد می آمد و صدای ذوق از خودش درمیآورد.
چون بی سر و صدا بود و فقط گاهی صدای زوزه ضعیفی از او شنیده میشد، حواس میشل را پرت نکرد. همین طور داشت میگشت و برای خودش بازی اما برای داروین و جوزت جاسوسی میکرد که ...
〽️از سوی دیگر؛
لیام در خانه ای دیگر، همین طور که تازه از حمام بیرون آمده بود و داشت سرش را با حوله خشک میکرد، چشمش به مانیتور خورد و دید که یک سگ در خانه بنجامین و میشل در حال بازیگوشی است. اول توجه نکرد و رفت سراغ آینه و موهایش را با سشوار خشک کرد. سپس شروع به شانه زدن موها و حالت دادنش با سشوار کرد که در گوشه آینه که تصویر مانیتور در آنجا افتاده بود، دید که لوسی از آشپزخانه درآمد و به طرف اتاق خواب رفت.
دست از شانه و سشوار برداشت و دقیق تر به آن نگاه کرد که ناگهان شنید میشل همین طور که سرش پایین است و تبلت در دست دارد او را صدا زد: «لوسی ... لوسی کجایی؟»
لوسی با شنیدن اسمش فورا تغییر مسیر داد و به طرف میشل و لوکا رفت. لیام دید وضعیت عادی است و به کارش ادامه داد. اما خبر نداشت که لوسی در بین پنجه های دست و پایش دو سه تا مینی میکروفن به همراه داشت که آن را در دو سه نقطه از مسیری که طی کرد، جا گذاشت و کسی هم نفهمید.
از وقتی آن مینی میکروفن ها فعال شد، داروین به جوزت گفت: «اینا فقط پنج روز کار میکنن. ما فقط پنج روز فرصت داریم که اطلاعاتی که میخوایم جمع کنیم و کارو تموم کنیم.»
جوزت گفت: «کار من کی شروع میشه؟»
داروین همین طور که مشغول تنظیم صدای خانه میشل بود جواب داد: «زیاد طول نمیکشه. آماده باش!»
ادامه ... 👇