eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.7هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
668 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️حضرت زینب مرا یاد نکات جذابی می اندازد❤️ ✔️ آیا میدونستید❗️‼️ 1.بیان حضرت زینب بعد از واقعه کربلا، متمم آثار خون اباعبدالله بود! 2.تنها کسی که توانست جان امام سجاد را حفظ کند حضرت زینب بود! 3.در شب شام غریبان، زینب سلام الله علیها کودکان و زن ها را جمع کرد و به آنها نکاتی درباره اسارت و حقوق اهل بیت و اخلاق اسیری بیان کردند! 4.در کوفه کاری کرد که مردمی که سنگ پرتاب کرده بودند، با چشمان گریه برگشتند! 5.در مجلس عبیدالله حرفهایی از توحید مطرح کردند و نوع جهان بینی اهل بیت را تشریح کرد! 6.جزع و فزع نکرد و در طول مسیر کوفه تا شام، دعوا را بین المللی کرد و همه شهرها را از ظلم یزید آگاه کرد! 7.در جمعیت بالغ بر هزاران نفر حاضر در دروازه ساعات، بچه ها را تا میتوانست حفظ کرد! 8.در مجلس یزید که کسی جرات حرف زدن نداشت و همه از یزید اجازه میگرفتند، زینب از امام سجاد اجازه حرف زدن گرفت! 9.همانگونه که زینب در عصر عاشورا حتی برای فرار کردن بچه ها از دست لشکر دشمن، از امام سجاد اجازه گرفت و کسب تکلیف کرد! 10.به یزید مست لا یعقل گفت: چرا به داد خودت نمیرسی؟!! چرا خودت را نجات نمیدی؟!! و هزاران نکته دیگه که فقط درباره زینب میشه گفت: 🌺«یک زن مسلمان شیعه لیدر و استراتژیست فدایی رهبرش!»🌺 دلنوشته های یک طلبه @Mohamadrezahadadpour
✅ دوستان سایت، به بهانه ولادت حضرت زینب سلام الله علیها تا اطلاع ثانوی، سه کتاب به بالا را انجام میدهند:👇 Www.haddadpour.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: دوم قم – ساختمان مرکزی اداره جلسه شروع شده بود و به خاطر مشکل معده ای که داشتم، چند دقیقه دیر رسیدم و وقتی هماهنگ کردیم و ریموت اطاق را زدند که وارد بشم، دیدم همه برگشتن عقب و به من نگاه کردند. خوشم از این نگاها نمیاد. چون یه «چه عجب بالاخره پیدات شد» خاصی تو نگاهشون بود. در بخشی از جلسه، با پخش فیلم و فایل، در جریان ماجرا قرار گرفتیم. البته من از شب قبلش در جریان بودم و چون زودتر از بقیه رسیده بودم قم، تا دیر وقت نشستم و خلاصه تمام اخبار و گزارشات واصله را مطالعه کرده بودم. نوبت من شد. گفتم: «حدسمون درست بود و پسر حاج آقای مدنظر هیچ همکاری نکرد! فقط کاش همکاری نمیکرد... بلکه یه چیزی هم بدهکار شدیم. مونده بود ما را به ایمان و تقوا و عمل صالح دعوت کنه و از عذاب یوم عظیم بترسونه و آخرش هم حوالمون بده به الیه المصیر! پیشنهاد من اینه که آسید رضا و همسرش را من پیگیری کنم و بقیه رفقا هم به سایر ابعاد پرونده برسن. اگه هم میفرمایید حاضرم بیشتر با بیت حاج آقا ارتباط بگیرم و از بیخ حلش کنیم و یه توجیه اساسی صورت بگیره.» قرار بر این شد که فعلا زوم کنم رو آسید رضا و همسرش و پیدا کنم و ببینم چی به چیه؟ خب پیدا کردن آدم تابلویی مثل آسید رضا در بین ارتباطات پیچیده ای که با بیوت مختلف داشت کار راحتی نبود اما نباید فرصت را از دست میدادیم. چون داشت کم کم فاطمیه میومد و باید سریع اقدام میکردیم. ✅ خلاصه وضعیت آسید رضا را درآوردم: سید رضا ساداتی – فرزند سید احمد – متولد 1360 – صادره از نجف – از سال 1366 ساکن ایران – قم – تعداد سه نفر عائله (دو همسر و یک فرزند از همسر اول) – همسر اول ایرانی و همسر دوم عراقی – آسید رضا بسیار خوش صدا و باهوش – اتمام سطوع عالی حوزه - دارای چهار جلد تالیف فقهی و سه تا مقاله در نشریه های فقهی لبنانی – دارای ته لهجه عراقی که سبب جذاب تر شدن سخنان و ارتباطات عمومیش شده – اهل منبر و دارای سیما و وجنات علمایی – فاقد مسکن – فاقد وسیله نقلیه – موسس پنج هیئت بزرگ در استان قم و تهران – دارای دو بار سابقه دستگیری به جرم ضرب و شتم و یک بار هم به جرم ایراد سخنان غیر متعارف و توهین آمیز به بعضی بزرگان دینی و سیاسی و ... جالب بود که هیچ خط داخلی به نامش نبود و یقین کردم که خط همراه خارجی داره. بچه ها پیگیری کردند و رد خط اولش را همون روز درآوردیم. قرار شد همون روز خودم باهاش تماس بگیرم و چند دقیقه ای باهاش صحبت کنم. با یکی از خطوط خودم براش تماس گرفتم. وقتی داشت زنگ میخورد، یکی از بچه ها گفت: حاجی اگه میتونی قطعش کن تا یه چیزی بگم و بعدش دوباره بزنگ! قطع کردم ببینم چی میگه؟ گفت: ظاهرا حوالی عصر از طرف دفتر حاج آقا با آسید رضا تماس گرفته شده و چیزی حدود سه دقیقه در یک نوبت و ده دقیقه در یه نوبت دیگه باهاش جرف زدند. گفتم: فایلش ندارین؟ گفت: فعلا نه! اگه لازمه تا ...؟ گفتم: نه حالا ببینم مزه زبونش چیه؟ گوشیمو برداشتم و رفتم تو محوطه و زنگ زدم ... ✔️ اللَّهُمَ الْعَنْ أَوَّلَ ظَالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ اللَّهُمَّ فَضَاعِفْ عَلَيْهِمُ اللَّعْنَ مِنْكَ وَ الْعَذَابَ الالِيمَ ... سلام علیکم و رحمت الله سلام و رحمت الله ! حال مبارکتون خوبه الحمدلله؟ الحمدلله! شما؟ بنده ارادتمند شما محمد هستم. حاج آقای ساداتی؟ بله آقا جان! بفرمایید! اگه فرصت داشته باشید چند دقیقه ای وقت شریفتون بگیرم! خواهش میکنم. بفرمایید! حقیقتش را بخواید دو سه تا مسئله هست که مطرح شده و مایلیم با شما مشورتی داشته باشیم. شما امنیتی هستید؟ اگه خدا قبول کنه بله! من که تازه محکوم شدم. نکنه بازم چیزی هست؟ بنده چندان اطلاعی از محکومیت قبلیتون ندارم. فکر کنم اگر یه جایی قرار بذاریم بد نباشه! فعلا فرصتشو ندارم. گرفتار چند تا مسئله مهم کاری و تبلیغی هستم و بنظرم بذارین بعد از فاطمیه! دیره اون وقت. بنظرم همین امروز فردا .... بوق بوق بوق بوق (قطع کرد!) دوباره گرفتمش ... دستگاه مشترک مورد نظر خاموش می باشد ... The mobile set is off عجب! بچه ها گفتند: حاجی قبلش نتش روشن بوده. میخوای موقعیت مکانیش را بگیریم؟ یه نفس عمیق کشیدم و گفتم: نه بابا ... بذار تا به تورم نخوره خوش باشه بنده خدا ! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: سوم قم – هیئت کلب الائمه عجب شور عجیبی گرفته بودند. فکر کنین چیزی حدود چهارصدتا جوون نیمه برهنه، شلاقی سینه میزدند و تعجبم از این بود که چطور درد و سوزش سینه زنی به اون سبک را اصلا متوجه نمیشن و کل مدت سه ساعتی که سینه میزدند، از انرژی و میزان شدت سینه زنی شون کاسته نشده بود! ساعت تقریبا از یک بامداد گذشته بود و همینجور سینه میزدند و داد و بیداد و شور و حروله و بالا و پایین پریدن! ینی فکر کنین منی که آروم سینه میزدم و یه کنار وایساده بودم داشتم از پا درمیومدم اما اونا نه! دیگه آخرش اینو خوندن: شادی هر دو جهان بی تو مرا جز غم نیست جنّت بی تو عذابش ز جهنّم کم نیست در دم مرگ اگر پا به سرم بگذاری عمر جاوید به شیرینی آن یکدم نیست بگذار آدمیان طعنه زنندم گویم هر که خود را سگ کوی تو نخواند آدم نیست بعد از سه چهار ساعت سینه زنی، اونم در جلسه ساده هفتگیشون، نه حالا شهادت و ایام محرم و صفر و فاطمیه، اونم با اون وضعیت، تو همون تاریکی، میون دارشون پاشد و همه را نشوند سر جاشون و خودشم وایساد وسط! من که فکر کردم شعر درباره حضرت شهدا و آقا و یا امام زمان میخوان بخونن و مثل بقیه هیئت ها نشستم رو به قبله! اما دیدم نه! میون دارشون وایساد و دو سه دقیقه شعر خوند و همه با صدای بلند به به میکردن و لذت میبردن: من خام بودم غصه و غم پخته ام کرد این پخت و پزهاى محرم پخته ام کرد میبینم اینجا پنج تا نور مقدس این آشپزخانه ست یا طور مقدس اینجا همانجایی ست که مولا میاید زینب میاید، بیشتر زهرا میاید پخت و پز آقاى بى سر را به من داد درکارهایش کار مادر را به من داد من عالمى دارم در اینجا با رقیه هروقت دستم سوخت گفتم یا رقیه منت ندارم بر سرت...تو لطف کردى حالا که هستم نوکرت تو لطف کردى یک شب غذاى خواهرت را بار کردم یک شب غذاى دخترت را بار کردم باید که دست از هرچه غیرکربلا شست دیگ تو را شستم خدا روح مرا شست ... شعرش طولانی تر از این چیزا بود اما اون تیکه ای که خداییش جانسوز هم میخوند و شعرش هم توپ بود و دوباره کربلا کرد وسط مجلس، این بود که: اى کاش بین ایستادن ها بمیرم آخر میان آب دادن ها بمیرم خوب است نوکر آخرش بى سر بمیرد خوب است بین نوکرى نوکر بمیرد خوب است ما هم گوشه اى عطشان بیفتیم در زیر پاى این و آن عریان بیفتیم ... اینا رو نگفتم که صفحه پر کنم. خواستم بگم چقدر اعتقاد داشت و تونسته بود با حالت خاص خودش و سوز عجیبی که داشت و حافظه ای که ماشالله کل شعر را از حفظ کرده بود، جمعیت را تحت تاثیر خودش قرار بده! من همش منتظر دعای آخر جلسه بودم که دیدم از این خبرا نیست ... تازه نشستن رو به قبله و همون میون داره شروع کرد و یه دعای عربی را با شور و حرارت خوند و همه هم انگار از حفظ بودند و یا بعضی جاهاش بلد بودند و باهاش میخوندند. بغل دستیمم که انگار تازه وارد بود، آروم ازم پرسید این چه دعایی هست؟ آروم بهش گفتم: فکر کنم دعای صنمی قریش باشه! با تعجب پرسید: جان؟! گفتم: صنمی قریش! یه دعای خاص ایناست که از دم همه را از اول تا آخر لعن و نفرین میکنه و میشوره میبره پایین! آقا تا اینو گفتم، چنان احساسی برش غلبه کرد و درست و دو زانو نشست که انگار سالها تعریفش شنیده بوده و فقط مونده بوده متنش! گفتم: جسارتا میشناسین این دعا چیه و از کجاست؟ جوابش خیییییلی برام جالب بود! گفت: آره بابا ! تو ماهواره صد دفعه تبلیغش شنیده بودم اما نمیدونستم چیه؟ تا اینکه بالاخره توفیق شد و ... همینجوری که حرف میزد، چشم از روی اون میون دار برنمیداشتم و با نگاهم تعقیبش میکردم. تا دیدم به فراز «اللّهُمَّ العَنهُما» رسید و همینجوری که مردم داشتن میگفتن و تکرار میکردن، میون داره میکروفن را وسط تاریکی محضی که بود به بغل دستیش داد و ... فهمیدم که میخواد بی سر و صدا بره بیرون! زود کفشمو برداشتم و از در جلویی آروم و خمیده خمیده خودمو رسوندم پشت سرش و مثل ماشینایی که میندازن پشت سر آمبولانس که تندتر برن، پشت سرش تند تند رفتم و از در هم خارج شدیم. دو سه تا گنده ای که دم در بودند وقتی منو با میون داره دیدند، فکر کردن باهاش کار دارم و با خودش هستم و دیگه چیزی نگفتند. وگرنه ظاهرا رسمشون اینه که کسی نباید از اون در خارج میشد! من نشستم رو زمین و مثلا داشتم بند کفشمو سفت میکردم که دیدم میون داره با سه چهار نفری که دورش بودند شروع کرد حرف زدن. من سرم پایین بود و مثلا به خودم مشغول بودم اما میشنیدم که داشتن برنامه فرداشبو برای یکی از محله های حاشیه ای قم هماهنگ میکردند! حرفشون که تموم شد، مشخص بود که داره تند تند لباساشو میپوشه که سریع بره! کفشمو پوشیدم و راست ایستادم!
دیدم لباساشو کامل پوشیده و حتی عمامه هم بر سر گذاشته و داشت عباشو میپوشید که از پشت سر بهش نزدیک شدم و آروم بغل گوشش گفتم: آسید رضا جان دم در منتظرتونم! برگشت و با چشمای گرد نگام کرد و با ته لهجه عربی که داشت گفت: سلام علیکم! شما؟ گفتم: مکالمه تلفنیمون ناقص موند! گفتم شخصا خدمت برسم و عرض ادب کنم! دهنش نیمه باز و چشماش هم تقریبا گرد! فقط نیگام کرد ... راهنماییش کردم به طرف در ... ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
😌
خیلی وقت بود این شکلکو نفرستاده بودم
هیچ جا داداچ ایشالله خدمتتون هستیم حالا حالا ها صبر صبر صبر و یه اینجوری: 😌