eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
671 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: پنجم قم – حرم حضرت معصومه با یکی از همکارام که این پرونده را شروع کرده بودیم با هم رفتیم حرم. حوالی ساعت 5ونیم صبح بود. خلوت و باحال. اینقدر باحال که آدم دلش میخواست فقط صورتشو بذاره رو ضریح و تا شب برنداره. نشستیم یه گوشه و بعد از زیارتنامه و چند رکعت نماز، با هم صحبت کردیم. بهش گفتم: «دیشب باهاش حرف زدم و بهش هشدار دادم.» داوود: «بخاطر همین کلا دیشب آفلاین بود و تا همین حالا حتی یک دقیقه هم آن نشده؟!» گفتم: «آره لابد. بررسی کردم. راه ارتباطی دیگه ای نداره. یا باید هول میشد و دیشب از همه چیز و همه جا دلیت اکانت میکرد و یا باید حداقل تا یکی دو روز آن نشه تا مثلا حساسیتمون روش کمتر بشه.» داوود: «حرکت بعدی چیه؟» گفتم: «مشخصه دیگه! همیشه اولین حرکت پس از ترس، تعیین کننده خیلی مسائل هست. باید صبر کنیم ببینیم چیکار میکنه؟» داوود: «به هر باهوشی هم که باشه، بازم نمیتونه دورش دیوار بکشه!» گفتم: «دقیقا ! اگه واقعا به راهش اعتقاد داره، نباید از چیزی بترسه و باید ادامه بده! اگه هم غیر از اینه، وای به حالش! چون دیگه میفهمیم که با یه حرفه ای روبرو هستیم و احتمال داره آموزش دیده باشه.» داوود: «حالا چرا از بین این همه سوژه ناقص و کامل، دست گذاشتی رو این؟ این پرونده سوژه های دیگه ای هم داشته و داره.» گفتم: «چون بررسی کردم و دیدم این یکی از همشون حساب شده و پیچیده تره و فقط یه آخوند معمولی و احساساتی نیست. دم اینو که ببینیم، بقیش علی برکت الله!» داوود: «نمیدونم. شاید.» همون لحظه گوشیم زنگ خورد: [بفرمایید! سلام حاج آقا ! صبحتون بخیر! سلام جان! تشکر. بفرمایید. پسر حاج آقا از بیتشون داره با دو سه نفر دیگه میره سمت خونه آسید رضا. جالبه! کله سحر اونجا چی میخواد؟ والا چه عرض کنم! باشه. هنوز خونه آسید رضا پاکه؟ بچه های ما که عمل نکردند. حالا بازم هر چی صلاحه. باشه. گوشی آسید رضا روشنه؟ اجازه بدید ... نه! خاموشه. امری داشتین؟ آیفونش فعال میشه یا نه؟ امتحان نکردم. اما اپل و سامسونگ نباید مشکلی داشته باشه. ببین میتونی فعالش کنی؟ چشم حاج آقا. اگه موفق شدم با زنگ بعدی، ینی فعال شده. بسیار خوب. تلاشتو بکن. منم حرم دعاگوتم. بزرگی میکنی حاجی جان. یاعلی.] داوود: «فهمیدن که زیر نظرن و دیگه اینبار شوخی بردار نیست. یحتمل داره میره اونجا حضوری ببندند.» لبخندی زدم و گفتم: «آره بندگان خدا . دلم میسوزه. اینا باید بشن پناهگاه مردم ... اما شدن بلای جون ... باید بشن پرچم وحدت ... شدن عامل وحشت ... همینا را که میبینم، میفهمم که وقتی بچه بودم اشتباه فکر میکردم که اگه کسی آخوند بشه، حتما عاقبت به خیر میشه! همیشه دلم میخواد و میخواست که بچه هام آخوند و طلبه و هیئتی بشن. اما الان ترجیح میدم دعا کنم عاقبت به خیر و انقلابی و شهید بشن.» داوود: «آره والا به خدا . به قول امام خدا بیامرز: [مُلا شدن چه سهل و آدم شدن محال است!] نشستن وسط امنیت و گل و بلبل ... اونوقت واسه بقیه جاها نسخه وحشت میپیچن! » همون لحظه گوشیم زنگ خورد. خودش بود... [خوبی الحمدلله؟ شکرا . قدم رنجه کردید. یادم نیست آخرین بار کی قدم رو چشمای ما گذاشتید؟ ما که هر روز برای درس و بحث و امور جاریه همدیگه را میبینیم. دیگه نخواستم بیشتر مزاحم بشم. خواهش میکنم. گفتم عیال صبحونه و قلیون را آماده کنه. خیره. زحمت شد. عرض کنم بالاخره اومدن سراغت؟ بله. اما خیلی جا خوردم. چطور؟ چون برخلاف انتظارمون منو جایی نبردن. دیشب اومد هیئت کلب الائمه و بعدش خیلی یهویی خفتم کرد. خب؟ چی شد؟ هیچی. عیالات را رسوندیم خونه و نشستیم تو ماشینش و با هم حرف زدیم. چی میگفت؟ تهدیدت کرد؟ تهدید نه! اما فهمیدم کلا زیر و رومو درآوردن. حسابی تحت نظرشونم. منم همینطورم. تحت نظرم. اشکال نداره. خدا بساط ظلم را نمیذاره بمونه. نمیخواستم باعث مشغولیت ذهن شما بشم. شاید اشتباه از من بوده. نه. اصلا. خودتو اذیت نکن. شما فاطمیه جایی وعده نکردی؟ نه آقا جان. قرار شد با شما هماهنگ کنم. بسیار خوب. از کویت تقاضای شما را کردند. بنظرم برید و یه کم از اینجا فاصله داشته باشین بهتره. هر چی شما امر کنید. کدوم حسینیه است؟ حسینیه عراقی ها. هجده شب به عدد عمر حضرت برنامه دارن. احسنت. چشم. راستی چطور ارتباط بگیرم؟ چطور؟ چون حتی حساب های مجازی و این چیزامم دارن و کنترل میکنند. یه خط کویتی بگیر. خودشون هماهنگند. بهت میدن. من نگران این چیزا نیستم. میتونم بپرسم نگران چی هستید؟ نگران اذیت شدن حضرات کویتی و بحرینی هستم که قراره بیان قم و تهران. خوف این دارم که بندگان خدا را اذیت کنند...]
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
صداشون لحظه لحظه دورتر شد و از اون مکان دور و دورتر شدند. خیلی هم خوب! کویت! حسینیه عراقی ها حضرات کویتی حضرات بحرینی پس بگو! مهمان داریم ... چه مهمانی! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
سلام دوستان جسارتا تا الان جلسه بودم و هنوز به منزل برنگشتم. لذا انتشار ادامه پسر نوح با تاخیر دو ساعته خواهد بود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم ⛔️پسر نوح⛔️ ✍ نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی «فصل اول» قسمت: ششم قم - دو روز بعد یکی دو روزی گذشت و بخاطر مسائلی که پیش اومده بود و چیزایی هم که قرار بود پیش بیاد، کل سیستم اونا را مدنظر 24 ساعتی داشتیم. هوشیارتر عمل میکردند و حدالمقدور از همراه و فضای مجازی و این چیزا در ارتباط با هم استفاده نمیکردند. با داوود جلسه گذاشتیم. قرار شد یافته هامون را مرور کنیم. داوود گفت: «من دیشب و پریشب هیئت بودم. بعدشم فهمیدم که پخش زنده داشتند و از شبکه های ماهواره ای پخش شده. دو شب با همدیگه بالای هزار نفر جمعیت زن و مرد جمع شده بود اما ترکیب جمعیتشون نشون میداد که همشون قمی نیستند.» گفتم: «ینی چی؟» گفت: «چون بعد از اینکه مراسم ساعت 2 بامداد تمام شد، کسی از حسینیه نرفت. ینی رفتنا اما اکثرا همون جا موندند. شاید بالای هفتاد درصد کل جمعیت.» با تعجب گفتم: «پس بقیشون چیکار کردند؟ ینی چی نرفتند؟» گفت: «ساده است. ینی همون جا توی حسینیه خوابیدند. خیلی هم طبیعی خوابیدند. منظورم اینه که خیلی راحت و معمولی، بعد از پذیرایی که کردند، همه کف همون حسینیه گرفتند تخت خوابیدند!» گفتم: «دو تا سوال: اولیش اینکه پذیراییشون چی بود؟» گفت: «چلو درباری! با انواع نوشابه های عربی قهوه و تعداد زیادی قلیون!» ماشالله! چه خبره؟ گفتم: «سوال دوم اینکه شما چیکار کردی؟ وقتی دیدی همه گرفتن همونجا راحت خوابیدن!» لبخندی زد و گفت: «منم گرفتم تخت همونجا پیششون خوابیدم!» گفتم: «آفرین! ای ول داری داداش. خب؟ مشاهدات؟» گفت: «یک ساعت قبل از اذان صبح همه را بیدار کردن و نماز شب خوندن. پسر حاج آقا اومد و ملت هم بعد از دسبوسی، نماز جماعت خوندن. نماز جماعتی که رکعت اولش بعد از حمد سوره واقعه خوندن و رکعت دومش هم سوره یس!! خیلی طولانی شد نمازشون. بعد از نماز هم گفتند «رزق روضه» داریم. دیدم همین آسید رضا اومد و زیارت عاشورا با صد لعن و صد سلام خوند و دو ساعت سینه زنی کردند. فکر کنم خدودای ساعت 8 صبح بود که زیارت وداعبا حضرت معصومه خوندن. یه صبحونه پر و پیمون حسابی هم تقسیم کردند. آهان ... راستی یادم رفت بگم که وقت نماز صبح، جمعیتشون حدودا دو برابر شد و همین جمعیت تا بعد از صبحونه ادامه داشت.» با تعجب گفتم: «خب؟ دیگه؟» گفت: «همینا دیگه. بعدش رفتند. من رفتم با یه گروهی که فکر کنم زنجانی بودند. تا دم ماشینشون رفتم و بعدش جیم شدم. فقط میخواستم مطمئن بشم که دسته جمعی اومدن.» گفتم: «ازت آمار نگرفتند؟ کسی نگفت تو اینجا با کی اومدی و چیکار میکنی؟» گفت: «با کمال تعجب نه! حتی کسی سلامم هم نکرد و کسی خیلی اهل معاشرت با بقیه نبود. مگر اینکه همشهریش باشه و یا دوست باشن.» گفتم: «تو چی؟ با کسی تماسی نداشتی؟ حرفی ... آماری ...» گفت: «نه ... صلاح نبود. من فقط مثل قرص ایکس خورده ها دویست رکعت نماز خوندم و شلاقی سینه زدم و همین چیزا دیگه!» گفتم: «بسیار خوب! منم تو نخ همین آسید رضا بودم.» گفت: «خب! چی شد راستی؟» گفتم: «سفرشو انداختن جلو! همش احساس میکنم میخوان از چیزی دورش کنن و یا چون براشون مهره باارزشی هست، بفرستنش بره تا سوخت نشه و براش اتفاقی نیفته.» گفت: «راستی از اینایی که من شب پیششون بودم آماری نداری؟» گفتم: «گفتم دربیارن اما چندتاشون که میشناسم و مال طرفای شیراز ما هستند، جزو بهترین مداحای جوون پسند هستن و خیلی هیئتاشون توپ و شلوغه!» گفت: «مگه اونجا بودی که میگی شناختیشون؟!» گفتم: «موقع نماز صبح اونجا بودم اما چون هوا خیلی سرد بود، یه گوشه کنار بخاری نشسته بودم. داوود راستی آسید رضا هفته دیگه پرواز داره. اگه همین جا یه سر نخ ازش درنیاریم، خیلی بعیده که دیگه بتونیم به این راحتی ....» گفت: «میخوای بری یا برم یا بریم کویت؟» گفتم: «دیشب به همینم فکر کردم اما آسید رضا که شاه ماهی نیست که لازم باشه صیادشم پشت سرش بره. به یکی از بچه های کویت میسپاریم حتی باد گلوش هم گزارش بده. درد من یه چیز دیگه است!» گفت: «میفهمم. تو دنبال اونی هستی که فقط سه بار از هر اکانتی استفاده میکنه و بعدش دود میشه میره هوا! آره؟» گفتم: «آره. آسید رضا عصر دیروز باهاش ارتباط گرفت. ینی نگرفت. یکی دیگه با یه خط خارجی بهش پیام داد و گفت این سفارش فاطمیتون هست و گفتن برسونم به شما. بخشی از مقتلی که قراره به بقیه سبک و روضش را یاد بده بهش رسوندند.» گفت: «خب به سلامتی. اینکه خیلی خوبه. اکانت و ماهیت شجره ای که باهاش درارتباطند درآوردی؟» با بی حوصلگی و ذهن مشغولی گفتم: «آره!» گفت: «چرا اینجوری هستی؟» گفتم: «سر در نمیارم. یه کم مبهمه برام.» گفت: «اصلا بذار دونه دونه بپرسم: اسم اکانتی که به سید رضا پیام داد چیه؟» گفتم: «پسر نوح!» گفت: «اسم اکانتی که به اون پیام داده چی؟» گفتم: «پسر نوح!» گفت: «بقیه خطوط ارتباطیش چک کردی؟» گفتم: «بعله که چک کردم!»
گفت: «داری متعجبم میکنی! اسامی اونا چی بود؟» گفتم: «پسر نوح!» گفت: «ینی چی؟ اصلا ولش کن. رهگیری نکردی ببینی از کجاست؟» گفتم: «نمیشه. مسدوده!» با تعجب گفت: «جان؟ مسدوده؟» گفتم: «بله! پسر نوح ! مسدوده! ینی به هیچ وجه نمیشه پیش رفت و شناساییش کرد.» گفت: «ینی ممکنه؟» گفتم: «نمیدونم. بالاخره انسداد کار آدمای عادی که نیست. کار دولت هاست. به یه جایی وصلن. حداقل از این اکانت ها و رهگیریشون میشه اینو فهمید.» بعله دیگه ... به هر کس بگیم، میگن دارین از خودتون درمیارین! لطفا به یکی که تخصص شبکه داشته باشه مراجعه کنین تا روشنتون کنه. فقط میتونم بگم: بازی پیچیده تر شد! ادامه دارد... @mohamadrezahadadpour
بچه ها چطورین؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✅ درباره سلام عزیزانم روز بخیر و ایام به کام و با حال🌹 از اینکه میبینم اینقدر مورد استقبال قرار گرفته و حجم پیام ها و بازخوردهای هر شب را میبینم خوشحالم و خدا را شکر میکنم و با خودم فکر میکنم ای چه بسا باید زودتر از اینها شروع به نوشتن میکردم. اما رفقا : 🔸خیلی صحبت ها و اظهار نظرهای مخالفان و منتقدان اذیتتون نکنه. بالاخره اونا هم جبهه خودی هستند (البته ایشالله) و دوسشون داریم. شما مجبور نیستین به حرف همه گوش بدید و جواب کسی بدید. از زندگیتون ببرید. مطالعه کنید و با زندگی کنید. 🔸کاش همه اینا فقط قصه بود و محصول ذهن و تخیلات من بود. کاش دنیا اینقدر خراب نبود و همه داشتیم کنار هم زندگی میکردیم و کسی برای کسی نقشه نمیکشید. با صدای بلند اعلام میکنم که نه تنها غیرواقعی نیست بلکه حتی مکالمات و جر و بحثایی که ذکر میکنم، با کمترین دخل و تصرف بازنویسی شده. 🔸ما فرصت و تعارف نداریم و باید مطالب خیلی صریح و شفاف به سمع و نظر مخاطب برسه. پس لطفا به جای نگران بودن از اینکه ممکنه بخاطر صراحت و رک بودن، اتفاق خاصی بیفته، تلاش کنید تب و تابش را به بقیه منتقل کنید و دوستانتون، مخصوصا دوستان هیئتی را تشویق به مطالعه این داستان بکنید. 🔸کاملا تلفیقی است و پرونده مرکب هست و منحصر به یک طیف و یک خاندان خاص نیست. پس لطفا صبور باشید و با دقت بخونید و ذهنتون را از هر پیش داوری خالی کنید. 🔸به هیچ وجه جایی ارسال و یا کپی نکنید. دوستانتون را دعوت کنید که در خود همین کانال مطالعه کنند. 🔸لطفا اگر فیلم یا صوت و یا متن مرتبط با موضوع داستان دارید ارسال کنید. دوستتون دارم❤️
مستند داستانی (پشت پرده بسیاری از انحرافات مذهبی و افکار و رفتارهای هیئات منحرف) 🔸کاری از نویسنده: حیفا کف خیابون۱ کف خیابون۲ تب مژگان حجره پریا دفترچه نیم سوخته همه نوکرها نه و ... هر شب ، ساعت ۲۳ 🔸دوستان و عزیزان خود را خبر کنید https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour