🔹در مورد اون پیامی که گفتن خانوما اگر مزاحم داشته باشن هیچ وقت به شوهرشون نمیگن
باید بگم که به شدت مخالفم بنده به عنوان یک زن حداقل سه مرتبه تا الان مزاحم داشتم و خیلی سریع به همسرم گفتم و حتی تلفن دادم به همسرم که زنگ بزنن به اون شماره چرا نباید بگم طلا که پاکه چه منتش به خاکه وقتی من جوری زندگی و رفتار کردم که هیچ وقت همسرم بهم شک پیدا نکنن وقتی به عنوان یک زن هیچ وقت چیزی برای پنهان کردن از شوهرم نداشتم واقعا چرا باید بترسم از اینکه به همسرم بگم کسی مزاحمم شده
در ثانی در این جور مواقع اگه آدم دیر به همسرش بگه برای مثال یک ماه بگذره و بعد به دلیل شدت یافتن مزاحمت ها مجبور به گفتن به همسرمون بشیم اونجا دیگه ممکنه که حرفمون رو باور نکنن و بگن اگه واقعا تو خودت مشکلی نداشتی چرا زودتر نگفتی
من میگم که اون خانومی که میترسه مزاحمت شخصی رو به شوهرش بگه قطعا ریگی به کفشش داره
🔹سلام علیکم حاج آقا
در مورد متنتون در مورد ارسطو واقعا عالی بود
فکر میکنم از علت های افتادن تو همچین گناه ها و منجلاب هایی یکی ترس از بازگو کردن به نزدیکان(ترس از برخورد تندشون) و ترس از نه گفتن به گناه باشه
خود منم از زمان بچگی گرفتار ماجرایی شدم که ترس باعث شد به کسی نگم و سالیان زیادی عذاب بکشم و مجبور به گناه بشم اما بلاخره خدا کسی جلو راهم قرار داد که تونستم بهش بگم و کمکم کرد تا در مقابل اون گناه بایستم و بهش خاتمه بدم
اما ای کاش همون اولش کسی داشتم که بهش اعتماد میکردم و نمیذاشتم چندین سال مرتکب گناه بشم و اگه قدرت نه گفتن داشتم...
کاش به بچه هامون جرئت نه گفت یاد بدیم و اونقد اعتمادشون جلب کنیم که سراغ دیگران نرن...
ممنون از کانال خوبتون
🔹در جواب اون دوستمون که گفتن چرا خدا کاری نمیکنه که وسوسه خودارضایی از ذهن ادم بیفته...
عزیز من مگه نمیگی قران خوندی و چه و. چه و چه کردی تا نری سراغش
خب همین دیگه خدا به دلت انداخت بری قران بخونی
اتفاقا الان جنگ تو دلت راه افتاده
خدا میگه قران و کارای دیگه بکن تا از سرت بیفته
شیطان و هوای نفست میگه نهه برو سراغ گناه لذت داره
این تویی که باید بین این دو یکی رو انتخاب کنی
محکم باش
الابذکرالله تطمئن القلوب
ذکر بگو خیلی تاثیر داره ان شاالله موفق باشی
یاعلی
🔹من خودبلای خویشم ازخودکجاگریزم...😭😭
🔹سلام
حاج اقاهیچکی نیست که محرم رازادم باشه خودمن درسته که یه نوجوون 16ساله ام امابدجوری مثل همین ارسطو گیرافتادم
این پستتون خیلی به دلم نشست
🔹سلام یه جمله ای از یکی از روحانیون به دلم نشست بنده خدا میگفت یه بار رفتم زندان سخنرانی کنم گفتم میدونین فرق ما با شما که تو زندانین چیه فرق ما اینه که ما لو نرفتیم شما لو رفتین کاش یک کم حواسمون واقعا به دور برمون باشه
🔹سلام علیکم
عیدتون مبارک
ممنونم از مطالب خوبتون که
مثل همیشه دید شما به تمام قضایا فرق داره
به عبارتی اول مثبت قضیه رو میبینین
این خیلی خوب
کاش حوزه هامون این طرز تفکر رو رواج بدن تا جوانها حتی اونایی که سنی ازشون گذشته پناهگاه خوبی برای خانه و خانواده باشن
فقط خانه پناهگاه باشه ولاغیر
🔹سلام حاج اقا بزار یه چیز و بهت بگم
امثال من خیلی زیاده .....ادم هایی که قهرمان قصه شون یا دیر میرسه و یا اصلا نمیرسه و یا اینکه اگرم رسید بدتر از دشمن میشه براشون .بحث اینجاست که به جای امداد خواستن از اون باباسری از یه مشت خلق الله کمک می خوایم .
وقتی هم که سراغ خدا میریم معلوم نیست از حال خراب ماست که دستهای کمک کنندشو نمیبینیم و یا اینکه تو احوالات ما نوشته شده باید خورد شه،داغون شه ،بره تو کوره ......ولیربازم به حای اینکه آهن اب دیده بشیم نمیدونم چیه وکحای قصه است که تازه وقتی اب دیده شدیم بدتر ش رو سرمون میاره ......من که خیلی وقته گفتم بهش هرچی عشقته......شاید اینطوری بهتره ...........
🔹سلام
چون توکانال گفتید خیالم راحت پیاما میخونید اماخواهش میکنم پیام منم بخونید
دلم خیلی گرفته
شاید تو دنیای حقیقی بزرگترین گناه باشه که بایه نامحرم دارم دردودل میکنم
اما شماکه منو نمیشناسید
خیلی دلم گرفته
پیام دادم که امشب شمارو قسم بدم به.....واقعانمیدونم به کی
به کی شماروقسم بدم
سالهاس دارم ازخداو بنده های خوبش
ازپیغمبر س گرفته تاااااااامام زمان عج
التماس میکنم
گریه میکنم
خیلی شبا باچشمای گریون خوابیدم
اما حاجت دلمو ندادن
نمیدونم به کی شماروقسم بدم که منو دعاکنید شمابنده خوب خدایید
به احترام شهید سرداردلم قاسم سلیمانی
به عزت و جلالی که پیش خداداره شماروقسم میدم ازته قلب برام دعاکنید
خیلی به ازدواج نیاز دارم
اما اصلا موردپیش نمیاد
اگرم پیش بیاد نمیپسندن
خسته م
حالم گرفته
دختری محجبه م
توکارای فرهنگی فعالم
ایقد تلاش کردم باحیاباشم که سعی میکنم به نامحرم نگاه نکنم
اما نیازم به ازدواج خسته م کرده
خیلی خودمو سرگرم میکنم اما.........
ازخدا محب حسین خواستم بااخلاق خوب....باتقوا....
هیچ از مادیات نخواستم
اما انگار
من هیچم تواین دنیااااا
خواسته زیادیه اینکه به گناه نیوفتم
اینکه التماسشون میکنم ازدواج خوب برام رقم بزنن تاارامش روحی داشته باشم تافکر گناه نکنم
خیلی دعاکردم
چله گذاشتم نذر کردم
امابی فایده س
توسل کردم
امشب دلم به دعانرف نتونستم از اقا عباس بخوام کمکم کنه
ازخودم بدم میاد که اینطوری شدم
فقط خدارو قسم دادم به شهید سلیمانی
اقای حدادپور
شمافک کنید گرفتاری اومده ازتون کمک میخواد
خواهش میکنم
دعاااااااااااااااام کنید
ویژه
ازته دل
ازاون دعاهای نصف شبی که گریه تون میگیره
من روضه میخونم
به نیت شمامیخونم اولین جلسه ای که رفتم روضه خوندم بعدازاینکه مشکل کروناحل شد.
به حرمتی که به شهید سلیمانی دارید
برام روضه ای بخونید
هرروضه ای که ازدلتون اثر کرد
و برام ازخدا ازدواج خوب و محبت حسین.....و همون که خودش خیرو صلاحش هس بخوایید.
اینقدر نیاز دارم به یه همراه به یه شریک زندگی
که هرشب باگریه خواب میرم
دیگه گریه برام تکراری شده
هروقت ازخدامیخوام گریه م میگیره دلم میشکنه
امیدوارم
ببخشید وقت تون گرفتم
🔹سلام حاج اقا
نمیدونم اینو بگم یا نه. شاید نباید بگم. ولی در جواب اونیه ک گفته بود میخاد بره دوباره سراغ خودارضایی. وقتی پیامشو خوندم دلم شکست. میخام اگه میشه پیاممو برسونید دستش که از خدا ناامید نشه. خدا مهربون تر از این حرفاست. بزرگتر از این حرفاست.
من شدید درگیر این مسئله بودم. هرشب. یه مدت خیلی طولانی، شاید ۸ سال ، شاید ۱۰ سال. شروعشو اصن یادم نیس. چند بار هم توبه کردم ، گریه میکردم میگفتم خدا دیگه اینکارو نمیکنم، ببخشید خدا، ولی بازم...😔😔😔
تا اینکه یبار به خدا التماس کردم کمکم کنه. گفتم من تنهایی نمیتونم. گریه کردم و قول بهش دادم. و بعد ده سال دیگه حتی یکبارم این کارو نکردم. اوایل واقعا سختم بود. ولی گریه میکردم میگفتم خدایا کمکم کن. ولی بعد یه مدت خیلی کوتاه تر از چیزی که فکر میکردم، دیگه کلا از سرم پرید. شاید ی ماه.
الان ۸ ساله حتی یبارم تکرار نکردم. با اینکه قاعدتا الان با توجه ب سنم باید اوجش باشه، تا اون موقع ک بچه بودم. ولی خدا هنوزم همراهمه.
منظورم از فرستادن پیامم این بود ک اگه واقعا از خدا کمک بخای، اگه توکلت فقط ب خدا باشه. اگه اون موقع ک توبه میکنی ، ته دلت قلقلک گناه نباشه. خدا پشتته. تا تهش.
شاید نباید این پیامو میفرستادم. ولی چون خدا کمکم کرده، مشکل ایشونم شبیه من بود. به دلم افتاد شاید حرفای من باعث بشه از خدا قهر نکنه. الانم داشتم با چشم گریون پیامو تایپ میکردم. گریون از لطف بزرگی ک خدا بهم کرد.
صبح پاک میکنم پیاممو. اگه خدا نخاد بخونیدش، ایشالا شما تا صبح خوابید. خدا خودش میدونه چی درسته.
🔹وای حاجاقا آخرین پستتون درباره پایتخت عالی بود از خودم بدم اومد من دقیقا همون آدم سرزنش کننده ام 😭😭😭 آدم اگه با این احوال بمیره خیلی حال بدیه تو رو خدا در این باره بیشتر صحبت کنید
🔹سلام حاج اقا
من کامنتای بقیه رو درباره مطلب اخرتون خوندم
خواستم بگم که من استادی دارم که دقیقا مصداق حرفای شماس بلکه هم فراتر از اون
خود منم دچار یه سری مشکلاتی شده بودم ولی دوست نداشتم با کسی مشورت کنم
اما استادم که از تغییرات من مطلع شد ،با من صحبت کرد تا مشکلم رو حل کنه
اولش که من مقاومت میکردم و شاید بخاطر غرور بچگانه نمیخواستم درباره مشکلم صحبت کنم...
ولی ایشون خیلی صبورانه کمکم کردن با اینکه خود من مقاومت میکردم...
خواستم به بقیه بگم که این حرفا در حد شعار نیستن و صحبتای امروز شما یه بخشی از زندگی منه و کاملا لمسش کردم
🔹سلام شیخ.
من توی اجرای احکام دادگستری کار میکنم. پرونده های ما هم همه مربوط به مواد مخدر هست. بسیارررر دیدم از ادم هایی که مثل ارسطو توی دام افتادن. ادمایی که از خیلی از ما مغزشون بهتر کار میکنه.. ولی خب یه اشتباه نابودشون میکنه. اینجور ادم ها معمولا حکم هایی بالایی دارن. چرا؟ چون توی دام انداختنشون و آبرو دارن و با تهدید به آبرو ریزی ازشون کارهای بزرگ میخوان. یعنی جا به جایی مواد به میزان بالا! مشکل اکثرشون هم یه چیزه!!! کسایی که که روزی کار داشتند، درآمد خوب داشتند و در پی مشکلات اقتصادی زمین خوردن!! حالا برای رسیدن به سرمایه مناسب و برگشتشان به تجارتشون دنبال یه راه کوتاه هستن!! کاش ادمهایی پیدا میشد تا دست اینجور افراد رو بگیره ... شما دستی در کار داری، فکری کن ...
🔹سلام و عرض ادب
در ادامه و تابید پست آخر شما لازم دیدم یک نکته ای رو هم اضافه کنم، که مطمئن هستم حضرتعالی خودتان بهتر از بنده می دانید،
اما خواهش می کنم که به این عزیزان بگوئید،
آنچه در وهله اول خیلی خیلی مهم است خانواده است
بنده به عنوان یک طلبه و فرهنگی وقتی با همین دختران 17_18 ساله صحبت می کنم که به قولی گفته می شود در منجلاب افتاده آند
می بینم این طفلکی ها از آب هم زلال تر هستند اما آنچه که باعث شده این ها به این راه بروند نبود یک خانواده خوب،
یا خانواده خوبه اما مادر برای خود جایگاهی بیرون از منزل با هدف کسب درآمد و غیره ترتیب داده و در منزل نیست، و یا نداشتن خواهر و برادر باعث شده دنبال یک هم صحبتی باشه و هزاران دلیل دیگری که بیانگر نقش خانواده است، وجود داره ،
خواهش می کنم یه این مردم بگوید شیوه و سبک زندگی غربی را رها کنید آن نسخه ما نیست که برای ما پیچیده اند، اصلا ما با این داروهایی که داورهای طب اسلامی نیست از بین می ریم، لطفا ابن ها رو نخورید
🔹سلام به خاطر جواب ندادنای شما به بنده حقیر هم به یه گروه مزخرف پناه بردم که با نظراشون مخالفم هی دعوامون میشه میندازنم بیرون دوباره دست به دامن یکی میشم عضوم کنه. 😑😂
🔹حاجی دقت کردی ۴۸ هزار نفر قربانی عدم پاسخگویی خودت هستند؟😂🤣
🔹سلام حاجی
پیامت خیلی عالی بود کیف کردم
نمیدونم اما الان دلم برای این دختری که عاشق من شده میسوزه دختر خوبی هست قبلا مانتویی بود ی سالی هست شده چادری خیلی من رو دوست داره خیلی علاقه بهم پیدا کرده دوست داره باهام زندگی کنه.
میگه بخاطر برخوردی که باهاش کردم کمکی که بهش کردم عاشق من شده میگه حاضره جلوی خانوادهاش وایسته تا با من زندگی کنه.
الان هم اون دختر شده عاشق من حتی گفته حاضر بشه شاگرد من، من بشم استادش دنیام رو بهش اشنا کنم
🔹سلام
درمورد پست پذیرفتن اشتباهات جوانها عرضی دارم.
خواهر من که دو سال از خودم کوچکتره، در سالهای دبیرستانش بازیگوشی میکرد و با پسرا ارتباط داشت تا اینکه براش خواستگار از هیئتمون معرفی کردن و اونم دو تا خواستگار رو راه داد ولی به لطف خدا جور نشد تا اینکه کم کم جرات پیدا کرد و به زبون اومد که با یک پسری وارد رابطهی نزدیک شده و مثلا صیغه خوندن و ...
من و خواهر بزرگترمون و مادرم در جریان قرار گرفتیم.
خیلی حس بدی بود ولی کاری بود که شده بود و ملامت و سرزنش اصلا جواب نمیداد.
خوبیش این بود که اون پسر پاش وایساده بود و میخواست که برای حفظ آبرو، عروسی بگیرن.
همین هم شد .
با تمام اختلاف طبقاتی و مذهبی و فرهنگی که باهاشون داشتیم، با تلاشهای زیرکانهی خواهرا و مادر، ازدواج سر گرفت و داماد ما شدن.
پسر محترمی بود ولی خب دست شیطون قویه.
بعد از دوسال زندگی یه بهانه ای درست کردن و از هم ایراد گرفتن و جدا شدن.
❌ اجازه بدید ی معذرت خواهی هم بکنم🙈
دیشب حدودا ساعت ۴ ، قسمت بعدی خاطرات کرونایی را منتشر کردم که با بازخورد عجیب غریبی روبرو شدم. چون بالاخره کارمون به غسالخونه افتاده بود و اگه یادتون باشه، قسمت قبلی م گفته بودم که درباره انتشار ادامه اش تردید دارم!
حالا به هر حال
دیشب منتشر کردم و پشیمون شدم
الان هم هدفم بازار گرمی و حساس تر کردن شما و ... نیست
میخوام اگه اجازه میدید، دو سه قسمت آخرش منتشر نکنم و بذاریم برای چاپ و پس از چاپش تقدیم کنم ان شاءالله
یا اگرم خواستین، قسمت هایی را سانسور کنم و بفرستم.
بازم هر چی شما بگین
خیلی خب
به من چه؟
شما ماشاالله خودتون عاقلید
اما لطفا استرسی ها نخونن
بسم الله👇
⛔️خاطرات کاملا #کرونایی
قسمت هفدهم
بر خلاف تصور بعضیا تعداد کسانی که برای غسل دادن و کفن کردن اموات کرونایی داوطلب شده بودند کم نبود. اتفاقا قشنگیش اینجا بود که مکرر تماس میگرفتن و از طلبه و غیر طلبه، مرد و زن، پیر و جوون خواهش میکردن که نوبتشون جلو بندازن و بتونن خدمت کنند.
حتی یه نفر زنگ زده بود به یکی از رفقا و گفته بود که من کارمندم و خونمون هم فلان شهرک هست و ملبس به لباس روحانیت هم هستم. اگه امواتی بودند که خیلی وضعشون بد هست و کسی طالب نیست بره کاراش رو بکنه، حاضرم بعد از ساعت 4 بعد از ظهر بیام و حتی به خرج خودم کاراشو بکنم.
خب منم اسمم نوشتم. هر چند قبول نکردن و گفتن دیگه نوبت تو نمیشه که به عنوان عضو اصلی بری و باید بقیه هم بتونن در این خدمت شریک بشن. اما در حال و هوا و جریان بچه ها بودم.
بچه ها دو تا تیم شده بودند که سر گروه دو تاش با هم فرق داشت.
یکی از سرگروه ها اسمش عماد بود. حدودا 35 ساله و اهل فضل و علم و خیلی هم متخلق و اهل نماز شب و خلوت و این چیزا. اما جد اندر جد ورزشکار و اهل زور خونه و باباش هم قصاب بوده. این بنده خدا سر تیم گروه الف بود. ینی پنج نفر پنج نفر برمیداشت و با خودش میرفتن و با خودش هم برمیگشتن. وقتی اونا برمیگشتن، نوبت تیم بعدی میشد و ...
این آقا عماد ما که بچه خشک مقدسی هم نیست، ماشالله قد بلند و هیکلی و صورت درشت و ابروهای پر و محاسن پرپشتی هم داره و یه نشونه هم از دوران جاهلیتش روی صورتشه. البته اینا که گفتم مودبانه اش بود. به خاطر اینکه پی ببرید دقیقا چطوریه، فقط بذارین اینو بگم که وقتی از بچه های تیم الف میپرسیدم که: «فلانی! داری جای مهمی میریا. نمیترسی؟»
جواب میدادند: «بالاخره عماد باهامونه. دیگه از عماد که ترسناک تر نیستند. اگه قرار باشه کسی از کسی بترسه، اون بنده خدایی باید بترسه که تسلیم، خوابیده روی سنگ مرده شور خونه و قراره عماد بره بالا سرش!»
فکر کنم جا افتاد دقیقا!
حالا بریم گروه ب. سرتیم گروه ب یکی از رفقا بود به اسم محسن. این آقا محسن، کوچیک موچیک و جمع و جور اما چُست و چابک. اینقدر ماشالله مثل فلفل و فرفره، تند و تیز کاراشو میکرد که همه کم میاوردن. خیلی بچه اهل تحقیق و دقتی هم هست و تا قبل از اینکه مشغول کار مدیریت یکی از حوزه ها بشه، نشست و با دخترش کل قرآن رو طی سه سال حفظ کردند.
وقتایی که مثلا اموات زیاد میشد و میخواستن مثلا فلان سردخونه رو تا ظهر تموم کنن و بشورن و کفن کنن و شکلات پیچ تحویل بدن، کنترات میسپردن به آقا محسن و تیم همراه. تیم همراهش کیا بودن؟ ده دوازده نفر از خودش تیز و بزتر! همشون هم در یک سایز و اندازه. ینی مثلا کسی حق نداشت قدش از خود آقا محسن یک متر و نیمی بلند تر باشه.
از یکی از بچه های تیمش همون سوالی که از بچه های تیم عماد پرسیده بودم، پرسیدم و گفتم: «نمیترسی؟ جای مهمی داری میریا!»
جواب داد: «با آشیخ محسن اصلا فرصت نمیشه بترسی! اینقدر زود و با کیفیت کارا پیش میره و همه درگیر برخورد و اذکار و قرآنش برای اموات هستند که دیگه وقت نمیکنی به ترس فکر کنی!»
از دو تا گروه خوشم اومد. ازشون خواهش کردم که منو با خودشون حداقل به عنوان کمکی و کسی که آب میریزه روی دستشون ببرند.
اول قرار شد با تیم آقا عماد و اینا برم. خدا شاهده اگه بخوام کلمه ای غلو بکنم.
وقتی لباس مخصوص و ماسک مخصوص زدیم و زیر قرآن رد شدیم، صدای مهیبی باعث شد از سر جام کنده بشم!!
آقا عماد بود که با صدای رعد و برقیش فریاد زد: «گروهان! با توکل بر خدا! با توسل به حیدر کرار! به امید نابودی استکبار جهانی و منافقین، پشت سر من ... به پیش!»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
جرات که نمیکردم با خودش حرف بزنم. به بغل دستیم که اونم ماشالله پهلوونی بود واسه خودش گفتم: «جناب! جسارتا فتنه شده؟»
با تعجب پرسید: «چطور حاجی؟»
گفتم: «قراره گروهان بریزیم تو خیابون و از کف خیابون جمعشون کنیم؟»
دوزاریش افتاد. لبخندی زد و گفت: «نه ... داریم میریم سردخونه! مگه از لحن شیرین و رحمانی حاج عماد مشخص نیست؟!»
گفتم: «لحن رحمانی؟!! شما موقع فتنه ها هم باهاش بودی؟»
گفت: «بعله که بودم. چطور؟»
گفتم: «اون موقع چطور صداتون میکرد؟»
دیدم در جواب سوالم، لُپاش پر از باد کرد و با چشمای گرد شده و لبای غنچه شده فقط گفت: «اوووف ...»
گفتم: «گرفتم!ممنون!»
رفتیم سردخونه! هیجان داشتم. هر چند مرده زیاد دیدم و از وقتی پدر و پدر خانم خدابیامرزمو شستم، کلا ترس از امواتم ریخته. اما اون لحظه هیجان داشتم.
⛔️ ببخشید اینو مینویسم ...
شرمندم ...
کاش خانما و کسانی که ناراحتی قلبی و این چیزا دارن، این یه پاراگراف را نمیخوندن ...
اما :
چون ویروس کرونا یه ویروس تنفسی و ریوی هست، مخصوصا کسانی که از قبل مشکل ریوی داشته باشن و یا معتاد و سیگاری بد جور باشن و ریه هاشون داغون باشه، این ویروس پدر و پدر جد شش ها را در میاره. ینی چی؟ ببخشیدا ... ینی وقتی بیماری به اوج خودش میرسه و دیگه سیستم ایمنی بدنشون جواب نمیده، تنگی نفس به بدترین وضع خودش میرسه ... دست و پاها جمع و جور میشه و به خودش میپیچه ... و در اوجش که دقایق آخرشون باشه، حالت غرق شدن و نرسیدن اکسیژن به شش ها و ریه ها دست میده ... خب آدمی هم که داره غرق میشه، سیاه نه ... بلکه کبود میشه ... چشماش بد برمیگرده ... صورتش حالت بدی پیدا میکنه و عموما کج و کوله میشه ... و چون تا لحظات اخر هم دهنش خیلی باز کرده بوده و تلاش میکرده نفس بکشه، دهن و زبونش ... پناه بر خدا ... پناه بر خدا ... پناه بر خدا ...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
خب معمولا اموات اینجوری رو به حاج عماد میدادند و زحمتش با تیم اونا بود. البته خودشون میگفتن رحمت.
تصور کنین ... حاج عماد و پنج نفر دیگه ... و من!
در مقابلمون هم حدود ده پونزده نفر امواتی که در چندین روز جمع شده بودند. بعضیاشون هم با اون وضعی که تشریح کردم.
رفتار عماد خیلی برام جالب بود. ایستاد مقابل همه اموات و برای تک به تک اونا فاتحه خوند. برای همشون طلب مغفرت کرد و از طرف همشون به امام حسین علیه السلام سلام داد.
بعدش ایستاد بالا سرِ ...
گریم گرفته ... کیبورد رو نمیبینم از بس حالاتش و کارایی که انجام میداد منو یاد لحظه ای مینداخت که قراره خودم ...
خلاصه ...
ایستاد بالا سرِ سنگِ بزرگ غسالخونه و با صدای خاص خودش گفت: «بچه ها بسم الله ... جیگرای بابا رو بیارین ببینم کی به کیه؟ بدو ماشالله ... بدو که کار داریم ...»
آب سرد و گرم قاطی کرد. میگفت: «سردشون نشه ها ... خیلی هم گرم نباشه که بسوزن ... آهان ... حالا شد ... ولرم ... بازم ولرم تر ... چرا منو نگا میکنی؟ بگیر اون طرفشو ...»
بچه ها میگیرین چی دارم میگم؟
شاید نتونم اون حس و حال عجیبی که اونجا داشت رو توصیف کنم.
اسمشونو میخوند و براشون با صدای پهلوونی و بلند، چاوشی میخوند. عجیب اون ساعت گریه کردم. عجیب. اینقدر که دوس داشتم بخوابم زیر دستش و بگم منم غسل بده ...
فکر کنین ... با صدای مرشد و پهلوونی و بلند ... از زیر ماسک مخصوص... همینجوری که داشت آب میگرفت روی سر و صورت نفر اولی میگفت:
«آی خدا ... این پدر پیری که الان داریم آمادش میکنیم که بیاد مهمونی، پیرغلام اهل بیت بوده ان شاءالله. آی خدا ... نکنه بهش بد بگذره ... نکنه اذیتش بکنن ... نکنه بدهی مدهی داشته باشه ... نکنه قضا پضا داشته باشه ... خدا تو که کریمی ... این بیچاره رو هم بیامرز ...»
واسه نفر بعدی میگفت:
«خدایا این از قیافش پیداست که مرد بدی نبوده ... دستاشم کارگری هست و پینه داره ... بابای کدوم بنده خداها هست نمیدونم ... اما مشخصه زحمت کشیده روزگار بوده ... خدا ... اگه اینو بخوای بسپاری به این و اون که بازم گیر میکنه ... بسپارش به علی و اولاد علی که ردیف بشه ... اذیت نشه ...»
نفر بعدی ...
«این بیچاره که جوون بوده ... ماشالله ... چه بره رویی هم داشته ... رو پیشونیش جای مهر نیست ... احتمالا مهر خونشون از اون مهر بزرگا بوده که جاش رو پیشونی نمیمونه ... خدا ما خوشکل میشوریمش ... تو هم خوشکل تحویلش بگیر ... حوری پوری ... هر چی صلاح میدونی نصیبش کن ... اگه جوونی و خبط و خطایی هم کرده به علی اکبر امام حسین ببخشش ...بالاخره جوون بوده ... ما هم جوون بودیم ... جوونی کردیم ... ندید بگیر ...»
بعدی ... بدو ماشالله ...
در حالی که یه بغض خاص و درشتی هم توی گلو و صداش میپیچید میگفت:
«آهان ... این که ماشالله مثل خودمون هرکولیه برا خودش ... چقدر مثل خودمه ... دستاشو ببین خدا ... چقدر گنده است ... ایشالله دست یتیم و صغیر گرفته باشه ... ایشالله دست ضعیف و فقیر گرفته باشه ... ماشالله پاهاش مثل خودمون خیلی ستونی و درشته ... ایشالله باهاش مسجد رفته باشه ... هیئت رفته باشه ... دنبال گناه ندویده باشه ... دنبال ناموس مردم ندویده باشه ...»
بگیر اون طرفشو ... تو هم بیا کمک ... ماشالله سنگینه داداشمون ...
«آی خدا ... آی کریم ... آی رحیم ... این بنده خدا چرا اینقدر جنازش داغونه؟ بدنش خالکوبی جوونی داره ... پیر شده اما بازم جاش مونده ... ایناش ... کاش به جای «رفیق بی کلک مادر» روی شونه راستش و «من پری رو میخوام» رو شونه چپش، چیز دیگه نوشته بود ... کاش نوشته بود «من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو...»»
اصلا انگار همینجوری میدید و میشناخت و میگفت ...
دلی میگفت...
یکی مثل من به این فکر فرو میرفت که وقتی نوبت من شد و خدا توفیق داد و به دل حاج عماد انداخت و اون ساعت بالا سرم بود، خدا چه چیزایی به زبونش جاری میکنه؟😭😭
ادامه دارد...
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🔹سلام.
این که ادم استرس میگیره با خوندن این واقعیات طبیعیه..ولی برای من پشتش یه منطق و ارامشیمیاد که برا همه هست مرگ.و یه جور پذیرش واقعیته.نه فرار کردن ازش.
🔹با سلام
حاج آقا این قسمت که عالی بود
چرا بازخورد عجیب غریب داشتن؟
لطفا ادامه اشم بذارید
🔹زیاد ترسانک نبود😁
خدا خیر بده به همه برادران و خواهرانی که رفتن کمک کردن خدا ان شاءالله گناه های همه کسانی که ب اثر کرونا دار فانی را وداع گفتن مثل روزی که متولد شدن پاک کنه
🔹تا الان فکر میکردیم میترسیم
تازه فهمیدیم ترس ینی چی
🔹سلام وقتتون بخیر
لطفا خاطرات کرنایی رو برای چاپ سانسور نکنید.
اتفاقا قسمتی که از غسل و کفن گذاشتید خیلی خوب بود.
🔹سلام وقت بخیر
جواب نمیخوام ازتون فقط ازتون خواهش میکنم یه دعا یا اعمال یا هر چیزی که بلدین اگر هم بلد نیستین زحمت بکشین از اساتیدتون بپرسین
من فوبیای خفگی دارم و از لحظه جون دادن به شدت میترسم به شدت!!!!!!!
ترو به مقدساتتو ن تو کانال بزارین دعایی که در امان بمونیم از بد جون دادن
با خوندن این قسمت از خاطرات کرونایی حالم بد شده و ترسم بیشتر شده
🔹سلام حاج آقا.
اینا که نوشتی در مورد غسالخونه
یاد بابام وخواهر جوونم افتادم که چند سالی دیگه نمی بینمشون ولمسشون نمیکنم... دلتنگشو نم شدید....
چه لحظات سختی است....
آنقدر گریه کردم چند بار موبایل از دستم افتاد........میان هق هق گریه هام فقط میگفتم...
یا ارحم الراحمین.......
🔹با سلام خدمت شما
خیلی خیلی ممنون بابت ارسال قسمت 17
مردن ترس داره مثل تمام مراحل زندگی که میترسیم ولی فرق مردن با بقیه ی موارد اینه که کسی از نزدیکانمون که میمیره، نمیتونه بیاد در عالم واقعیت، تعریف کنه چی شد.
اینکه برای فوت شدگان کرونایی چه اتفاقی می افته، اونم خیلی ها نمیدونن
خانواده ها فقط با جسد پلاستیک پیچ عزیزشون مواجه میشند و حتی نمی تونند بهش دست بزنند بعد هم که بحث تدفین
نمیدونم چقدر صحت داره که بحث تلقین برای این اموات نیست
الله اعلم ولی از این نادانسته ها ضد انقلاب خوب استفاده میکنند.
🔹با سلام و احترام.
چقدر این قسمت از خاطرات کرونایی به دلم چسبید و.چقدر بی صدا اشک ریختم.
آخه منم دو روز قبل در تغسیل و تدفین یه خانم کرونایی شرکت کردم و چقدر مظلومانه و در سکوت برای خودش و خانواده اش اشک ریختم.
حاج آقا من فکر میکنم اینها شهید هستند و اجر شهید رو دارند.
جنگ یه زمان رو برو بود و بعضی شهرها بمب باران میشد اما الان با جنگ بیولوژیک یه عده مظلومانه شهید میشن.
🔹سلام حاجی ، عالی بود 👌
انقدر که از خوندن این قسمتش کیف کردم قسمتای قبلیشو کیف نکرده بودم
خدا خیرتون بده
🔹سلاااام حاجی
اعیاد مبارڪ
چقدررررر بغض ڪردیم و گریه با پست های غسالخونه
یعنی حواسشون میشه موقع شستن ماها..میدونی همیشه از دغدغه هام این بوده ڪه ڪسی ڪه غسل و ڪفن میڪنه و اونی ڪه تدفین میڪنه حواسش باشه...
ڪاش از این حاج عماد ها باشن وقت غسل و ڪفن و تدفین مون...
😭😭😭😭😭😭😭😭
🔹عاااااالی بود قسمت هفدهم
بااااازم بفرستید
لطفاااااا
شما ها کی هستید.....ما کی هستیم🙈🙈🙈🙈🙈😢😢😢😭😭😭
🔹چقدر این آقا عماد دل پاک و صافی داره😭😭
هرکسی نمیتونه اینقدر حسن ظن داشته باشه..حتما خودش جزو متقین هست.
خدا حفظش کنه..
چه حرفاش دلی بود😭😭😭😭😭
🔹کاش یکیم پیدا بشه برا من بگه
اینم جوونه
ان شاءالله قدماش رو تو راه امام حسین ع و حضرت زهرا س گذاشته باشه
ان شاءالله زبونش فقط،به استغفارو ذکر چرخیده باشه....
خدایا این و به این و اون نسپار مستقیم بسپارش به علی ع و اولاد علی ع
😭😭😭😭😭😭
هرچند بی لیاقتم
😭😭😭😭
🔹سلام استاد
روز و روزگارتون بخیر
بابت متن های تلنگر آمیزممنونم
من همیشه از اسم فوت و غسال فراری بودم اما پستی که درباره حاج عماد گذاشتین برخلاف همیشه بهم آرامش داد
و امیدوارم کرد که یه شفیعی سفارش ما رو هم پیش اوس کریم بکنه... 👌😔
التماس دعای عاقبت بخیری دارم
🔹😭😭😭
چقدر آرومم کردی حاجی
دمت گرم
چقدر دلم گریه میخواست
دعا کن برامون
🔹سلام
حاج آقا داغونم کردی با آخرین قسمت خاطرات کرونایی
گریم بند نمیاد
نمیدونم از شکل امواته یا اون توصیفات زیبای آقا عماده
هرچی که هست قشنگه
🔹خدا خیلی ستارالعیوبه اونقد عیب بنده هاشو میپوشونه ک ادم باورش نمیشه
اونقد تردسته ک ادم وا میمونه من و که خیلی از خلق الله نجات داد تا گناهم مخفی بمونه
اونم بخاطر اینه ک پاداش گرفتم پاداش پوشوندن گناه ی ادم ابروشو خریدم و اونو بی ابرو نکردم در حالی ک اون شخص ابروی من و برده بود ..
ولی بعدش ن یکبار بلکه صدها بار خدا حواسش بود ابروم حفظ باشه 😢
🔹سلام
حاج آقا شما کجایید؟؟🤔
یا این توصیفاتی که شما کردید از این حاج عماد یعنی حاضرم همین الان بمیرم زیر دست ایشون غسلم بدن😢
🔹اشک هام بند نمیاد...
خدا شهیدتون کنه... خدا شهیدتون کنه....
با این چشم های عمل شده و تار و پراشک نمیدونم چطوری تونستم بخونم این قسمت رو...
رو کفنم با خط زیبا نوشتم:
"رفدت علی الکریم بعیر زاد
من الحسنات والقلب السلیم
وحمل الزاد اقبح کل شی
ادا کان الوفود علی الکریم"
هیچ عمل خوبی ندارم از این عمارها هم نصیب ما نمیشه دلم فقط به همین بیت امام علی علیه السلام خوشه. خوش به حال سلمان...
چند بار ویرایش کردم که بشه کلماتم رو خوند. هنوز هم اشکم رووونه
🔹حاج آقا قلم و قدمت خیرباشه همیشه.خیلی جالب بود.جاهایی که گفته بودین رو نخوندم ولی بازم قلبم طپش گرفته.ولی دوست دارم خاطرات کرونایی رو.میدونین واسه من که تلنگره.اونم اساسی.دمتون گرم قلم تون به راه.
🔹سلام حاج اقا عالی بود خاطرات کرونایی
بنویسید و بگذارید که واقعا عالیه خصوصا در این ماه ها باعث میشه بخودمون بیایم و برای ماه رمضان آماده بشیم
یاعلی مدد
🔹با خوندن قسمت غسالخانه ی خاطرات کرونایی چه حالی پیدا کردم ، اشکم جاری شد، چه بگویم که زبانم را یارای گفتن نیس😐😐😔 خدایا خودت به دادمون برس در اون لحظاتی که تنهای تنها هستیم ای فریاد رس فریاد خواهان😢🙏 ، خودت دستمون رو بگیر🙏 یا حسین، یا ابالفضل، یا فاطمه زهرا خودتون شفاعتمون کنید 🙏 این بنده خداها چقدر غریبانه فوت شدند خاک شدند نه تشییع دسته جمعی نه مجلس ختمی😔😔 آخخخخخخ
خوش به سعادتتون حاجی، باز شما تونستین تو این شرایط کمکی کنین اجرتون با خدا، واقعا لیاقت میخواد که من نداشتم ، اصلا آدم های بی خاصیت که لیاقت ندارن😔
🔹سلام قشنگترین قسمت کرونایی همین بود هرچند که خییلی تکان دهنده است اما خب خوبی و اثر گذاریش همینه
🔹همینطوری اشک از چشمام میاد
وفتی نوبت من برسه ایا کسی هست که از طرفم به اقا سلام بده و برام طلب مغفرت کنه
این خودش یه تلنگر که همین الان پاشم.سلام بدم و یه زیارت عاشورا بخونم
😭😭😭
🔹دستتون دردنکنه،چقدشخصیت عماد دوست داشتنی بود چقدحواس جمع بودکه حتی جسد مرده ها اذیت نشه،چقددلش بزرگه ،چقد حسن ظن زیادی داره به خدا، بنده خدا که اینقد دل گنده و دل رحم همه روخوشگل دعا میکنه،کاریم به گذشته وشناخت کسی نداره ببین خدا چه ارحم الراحمین،الحمدالله توایران زندگی میکنیم الحمدالله که زیر سایه ولایت آدمای خوبی داریم که ازخودمیگذرن برا دیگران،ان شالله به حق علی،حضرت عباس دست عماد وعمادها روبگیره وعاقبتشونوبه شهادت ختم کنه البته حالا حالاها نه که اینا نیازجامعه وانسانیتن🙏
🔹از قسمت آخر خاطرات کرونایی خیلی منقلب شدم😭 یبارم سر ماجرای بنیامین خیلی تکون خوردم.
🔹حاجی من مرکز پخش آثار شما در یک شهرک بزرگ هستم و بیش از پنجاه دوره از آثار شما را خریدم و نذر کردم و به همه دادم. اما با مادرم نذر کردیم هر وقت خاطرات کرونایی و کتاب چرا تو؟ چاپ شد از این دو تا هزار تا بخریم و به همه مدارس شهرکمون بدیم. از بس پخته و منقلب کننده است. قلمتون مانا☘☘
🔹سلام.
😭😭😭😭😭حاج اقا چقد گریه کردم با قسمت اخر خاطرات کرونایی..
تا الان هیچ حسی به فوتی های کرونا نداشتم اما حالا جیگرم اتیش گرفت از اینکه تو چه غربتی مردن و تو چه غربتی خاک میشن.خدا خیر بده حاج عماد و سایر دوستان رو که مجلس عزای این بندگان خدارو گرم میکنن برای لحظاتی😭خدایا کاش کسی که قراره یه روزی منو غسل بده اینقد دلی وپاک باشه بلکه خدا به خاطر دل اون به من رحم کنه..ان شاءالله که مرگ ما وعاشقان شهادت ,شهادت باشه
🔹سلام حاج اقا چقدر حال عجیبی بهم دست داد از قسمت اخری داستان😭😭😭
خدایا اول پاکمون کن بعد خاکمون😔😔
🔹سلام استاد
بهتون میگم استاد چون ازتون خیلی چیز ها یادگرفتم
خواستم ازتون تشکر کنم بابت این قسمت هایی که مربوط به غسال خونه بود هیچوقت تا حالا انقد از مردن نترسیدم هیچوقت انقد خودمو نزدیک مردن ندیدم هیچوقت یادم نیافتاده بود که چقدر پیش عظمت خدا هیچم و وقتی اجلم برسه چقدر بیچاره ام حتی شاید جوری بمیرم که کسی جرات نکنه نگاهم کنه
دعام کنید که این حس و حال همیشگی باشه در وجودم
نمیدونم شاید اصلا وقت نکنید بخونید پیام منو ولی فقط خواستم ازتون تشکر کنم خدا خیرتون بده
🔹این قسمت خاطرت کرونایی هم عالی بود
عالی تر از عالی🌹🌹🌹
مرسی که هستین
و دیگر هیچ...
🔹سلام ی چیز بگم اقای حداد پور خیلی خوب شد ک این قسمت اخری رو فرستادید سانسور نکنید حذفم نکنید ب خاطر ماها ما بدبخت بیچاره ها ب اینانیاز داریم ب اینک خودمونو جای اونا تصور کنیم یا برایشون اشکمون سرازیر بشه یا برای غم دل عزیزانشون اتیش بگیریم و براشون صبر بخوایم از خدا و برای خودمون عاقبت بخیری ما ب این تلنگرا نیاز داریم خیلیم نیاز داریم حتی اگ شنیدنش و خوندنشسخت باشه بازم بنویسید از داستانی غسالخونه
عیدتونم مبارک اجر خودتون خانواده تون و همه کساییکاین روزا خدمت میکنن با صاحب این اعیاد التماس دعا
🔹 #ارسطو تا گوشیش زنگ میزنه، میپره بیرون و از جمع فاصله میگیره و در حالی که با یکی از دستاش گوشیش و با یکی دیگه از دستاش، جلوی دهنش گرفته که کسی نشنوه...
ارسطو به جورایی سوتی داده و حالا داره باج میده و اگه یه جایی جلوی خودشو نگیره، باید تا تهِ کثافت شدن پیش بره😒
👈 اما این حرکات و ادا اصول ها
حکایت حال خیلی از دختر و پسرا و متاهل و مجردهایی است که یهو ....
گوشیشون زنگ میخوره
و تو جمع هستن
و دلشم نمیاد رد تماس بزنن و ...
اما ...
حواسش نیست که هستند افرادی که دارن یواشکی نگاش میکنن
زیر نظر دارنش
دارن حرص میخورن که چرا اینجوریه؟
چرا مشکوک میزنه؟
حتی ممکنه فکرای بد دربارش بکنن
خب حق دارن
مگه علم غیب دارن که بدونن الان کی داره مخ کیو میزنه؟
✔️ بچه ها لطفا دقت
خوب نیس این کارا
زشته به خدا
حالا اینا به کنار
ولی از اینکه وابستگی میاره
و وابستگی هم سبب عجز و ناتوانی میشه
و مجبور میشی روی خیلی از اصول پا بذازی
و پشیمونی بعدش خیلی شکننده است
خودش یه ماجرای بسیار غمناکه!😔
#پایتخت۶
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
به جان حسرتت را قمر می برد
و داغ تو را بر جگر می برد
هر آن کس به شوق تو شوریده شد
کجا جان سالم به در می برد ؟
چه حُسنی به چشمت خدا داده که
دل از راه و از رهگذر می برد
قصیده ، رباعی ، غزل ، مثنوی
چه نازی به عشقت هنر می برد
چنان خوب و خوش محضری که حسین
تو را با خودش هر سفر می برد
همیشه کنار تو ای مهربان
در آرامشی خوش به سر می برد
بخواهد اگر هم بتی بشکند
به دوش تو حتما تبر می برد
(ابوفاضل آمد) نفس حبس هیس
دل از دشمنت این خبر می برد
به میدان بچرخ و بزن سر ، که ارث
همیشه پسر از پدر می برد
چه شهدی کلام تو دارد ---- مگر؟
چه اندازه شربت ، شکر می برد
همان جای ِ مُهر ِ به پیشانی ات
دل از فاطمه آن قدر می برد...
که حیدر سر سجده هایش ، قرار
ز رُکن و ز هِجر و حَجر می برد
سرش را غلامت گرفته به دست
بگویی تو هر جا ، ببر می برد
حسودم به آن لحظه که نام تو
به لب های خود محتضر می برد
سقایت اگر کار دستان توست
قضا را به حُسن قدر می برد
تو مجموع الاضدادی و یک تنه
دمت بار هر خیر و شر می برد
ببخشا به شاعر به این خسته ای
که شعرش به پایان اگر می برد...
نفهمیده آنجای روضه که مرد
دو دستش چرا بر کمر می برد
روح الله قناعتیان جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🌸🌸🌸🌸🌼🌼🌸🌸🌸🌸
ارسالی مخاطبین👇
این قسمت پایتخت عجیب برام آشنا بود😔
اصه از وقتی دیدم یه حالی شدم...
همش با خودم میگم خدایا فقط یکی مثل ما میتونه بفهمه همچین شب بیداری هایی یعنی چه؟
چپیدن تو یه اتاق دیگه با دلهره و یواشکی تو دل شب از روی ترس و اضطراب حرف زدن یعنی چه؟
نگران فردا بودن که قرار چی بشه؟
یا نه فردا چرا !؟ یه لحظه دیگه قرار چه اتفاقی بیفته؟
هی برنامه ریزی کردن و از راه های جور واجور حرف زدن یعنی چه؟
حرفای نقی که به فهیمه میزد برام آشنا بود،،،
نترسیدن فهیمه از بهبود برام آشنا بود،،،،
نگرانی هما ، ترسیدن ارسطو ، مرتب سر زدن به بهبود ، نگران بهروز بودن ،،،، همه اش برام آشنا بود
همه اش دارم با خودم میگم این آقای تنابنده حتما یه همچین لحظه ایی رو درک کرده که تونست اینقدر قشنگ این حس رو منتقل کنه.
یاد شبهایی افتادم که تو یه اتاق دیگه با خواهر برادرها نگران و مضطرب بودیم...
غصه دار بابا که چرا اینجوری میشه؟!؟!؟
هیچ کاری هم نمیشد براش کرد.😔
حالا خدایی تو این سریال وضع بهبود رو خوب نشون داد... زیاد غصه دارش نکرد.
ولی فقط اون لحظه ایی که فهیمه و هما و ... تو اتاق نگران بودن همه اش طبیعی بود...
عجب! چه روزگاری بود
از ما که گذشت... یعنی خدا به خیر گذروند
خدا به داد کسایی برسه که با این جور بیماری های روحی و روانی سروکار دارند
خدا به خانواده هاشون صبر بده
براشون خیلی دعا کنید.
راسی یه چیز دیگه امشب حس کردم انگار بابام خیلی دوست نداره این قسمت رو ببینه ..😔 حس کردم شاید یاد جوونی های خودش میفته😔
التماس دعا برا همه
یاعلی
#درد_مشترک
#پایتخت_۶
#دلنوشته_های_یک_طلبه
🌸🌸🌸🌸🌼🌼🌸🌸🌸🌸
⛔️ نشر اکاذیب چرا؟ ⛔️
مجبورم بعنوان نمونه یکی از مطالبی را که این روزها به وسعت پخش میشود، و متأسفانه بر ذهنیت بعضی از دوستان تأثیر میگذارد، معرفی کنم. حجم اینگونه مطالب آنقدر زیاد است که واقعاً در توان من نیست بررسی تکتک آنها. امیدوارم توضیح زیر بتواند تولید و انتشار اینگونه مطالب کذب و مزخرف و مضر را کاهش دهد.
در زیرنویس ویدئویی که تصویر آن را منتشر میکنم ادعا شده:
🚨 #ویروس_کرونا بر اساس قرارداد وزارت دفاع آمریکا ساخته شد.
#اعتراف رسمی پروفسور هاروارد و رییس موسسه بیوشیمی آمریکا :
قرار بود این ویروس به آزمایشگاهی در #ووهان چین منتقل شود ولی به دلیل اینکه روش انتقال امن نبود ، این ویروس منتشر شد...
✔️ فردی که در این ویدئو سخن میگوید نه «پروفسور هاروارد و رئيس مؤسسه بیوشیمی آمریکا» است و نه «اعتراف میکند به انتقال ویروس کرونا به آزمایشگاهی در ووهان چین». او اندرو للینگ دادستان ایالت ماساچوست است و در ۲۸ ژانویه ۲۰۲۰ علت دستگیری دکتر چارلز لیبر، رئيس دپارتمان شیمی و بیوشیمی دانشگاه هاروارد، و دو تبعه چینی را بیان میکند به اتهام جاسوسی علمی از دانشگاههای هاروارد و بوستون و بیمارستانی در بوستون آمریکا برای دولت چین. ماجرا ربطی به کروناویروس کنونی ندارد. واقعاً چرا؟ در این وضع مصیبتزده این کارها چه سودی برای ما دارد؟
عبدالله شهبازی
✔️بنگرید به:
گزارش رویترز از کنفرانس مطبوعاتی فوق:
https://www.reuters.com/article/us-usa-china-crime/us-charges-target-alleged-chinese-spying-at-harvard-boston-institutions-idUSKBN1ZR23V
بیوگرافی اندرو للینگ در ویکیپدیا:
https://en.wikipedia.org/wiki/Andrew_Lelling
همه با هم:
از صلابت ملت و ارتش و سپاه ما
جاودانه شد از فروغ سحر پگاه ما
صبح آرزو دمیده از کرانه ها
شاخه های زندگی زده جوانه ها
این پیروزی خجسته باد این پیروزی
😂😂
اینقدری که ما پای ایتا موندیم , زن و شوهرهای قدیم پای هم نموندن😂
به قول هوشنگ ابتهاج:
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گر چه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
گو بهار دل و جان باش و خزان باش، ارنه
ای بسا باغ و بهاران که خزان من و توست
این همه قصه ی فردوس و تمنای بهشت
گفت و گویی و خیالی ز جهان من و توست
نقش ما گو ننگارند به دیباچه ی عقل
هر کجا نامه ی عشق است نشان من و توست
سایه ز آتشکده ی ماست فروغ مه و مهر
وه ازین آتش روشن که به جان من و توست
🌺گل باغا🌺
#دلنوشته_های_یک_طلبه
✔️ رفقا به علت قطع و وصل شدن پیام رسان ها، پیشنهاد میکنم «همین حالا» در همه کانال هام عضو بشید که یه وقت ارتباطمون قطع نشه و همچنان از اقیانوس بی کرانم استفاده کنید😌😂
✅ آدرس ایتا:
https://eitaa.com/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس تلگرام:
https://t.me/mohamadrezahadadpour
✅ آدرس بله:
https://ble.ir/Mohamadrezahadadpour
✅آدرس در سروش:
sapp.ir/hadadpour
✅ آدرس در گپ:
https://gap.im/mohamadrezahadadpour