eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
90.5هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
641 ویدیو
124 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم خیلی وقت بود میخواستم یه بهانه جور کنم و یه سری چیزا بهتون بگم. چون یه بوهایی دارم میشنوم و احتمال میدم دیر یا زود ... آقا خودم دارم میگم اینجانب ، در کمال صحت عقل و اختیار، دارم این چند خط را مینویسم: اگر یه روزی اومدن گفتن این بابا بود... یا گفتن و اخلاق و هزار تا خاک بر سری داشت... یا گفتن بود و یه روده راست تو شکمش نبود... یا گفتن قصدش بچه های مردم بود... یا گفتن ... یا گفتن همه دارن میکنن ... یا گفتن مشخص نیست داره از کی و کجا میگیره... یا گفتن است و کلّش عیب داره... یا گفتن اصلا نبوده و داره ادا در میاره... یا حتی اگه گفتن شده و اعتراف کرده... یا گفتن هست... و یا گفتن کلا آدم ... گفتن اصلا و نمیدونه شخصیت پردازی و زاویه دید و ورود و خروج در قصه و ... ... یا گفتن اشتباهی بوده و غلط کرده که نوشته و ... و هزار تا حرف و وصله ناجور دیگه ... خودتون میدونید 👈 بالاخره چه قبول کنین و چه نکنین قراره فردای جواب بدیم و بدین ... من حساس نیستم و تا حالا برای زنده باد گفتن کسی ننوشتم و ذره ای هم از این مطالب عایدم نشده... اما ... فقط نگا کنین ببینین کی داره میزنه؟ کجا داره میزنه؟ حدادپور را میزنه یا مطالبش؟ معمولا و و و دارن... معمولا به اسم تکلیف و روشنگری میزنن... معمولا تا وصلش نکنن به خارج از کشور، دلشون خنک نمیشه ... و کلی چیزای دیگه ... فقط ... بدونین دارم خودم اعلام میکنم که: 👈 قطعا از خواهم خورد و نه از اون طرف مرزها که عمری باهاشون جنگیدم... قطعا جوری هم میزنن که خودم به غلط کردن بیفتم ... قطعا بعدشم ممکنه حتی یکی پیدا بشه و قصه منو بنویسه... دقیقا مثل همین حالا که عده ای به اشاره عده ای دیگه که حتی آثارم را نخوندن، ده پونزده صفحه نوشتن و دارن به اسم میفروشن و ازش میکنن... اما تو خوب باش... بذار منو بزنن بالاخره این راه، اگه شهیدم نخواد، یه نخود هر آش میخواد... تو با کسی درگیر نشو حتی واجب نیست از من پیش اونا حمایت کنی و اعصاب خودتو خورد کنی... به جای جدل و اعصاب خوردی، اگه واقعا دوسم داری و حرفاشون قبول نداری، بشین یه بار دیگه بشین بخون... را حفظ کن ... یک و دو و سه و... را زیرش خط بکش و تستی کار کن تو و #۲۳۳ و و باش و اطرافت را کشف و رسواشون کن ... اما بدون ... همه این دندونایی که بهم فشرده شده بود، سر قصه باز شد و شروع کردن به تخریب ... چون فهمیدن که خیلی بهشون نزدیکم وقتی به تکفیری های شیعی رحم نکردم، به بقیشون که جای خود داره... اما ... بهشون بگو فلانی گفته: دارم میام سراغتون! پناه گاهاتون آماده کنین شیعه و انقلاب، علف هرز نمیخواد میزنیم ریشه هاتون... حتی اگر حدادپور و کتاباش نباشن و حتی از دید مردم حذف بشن... اما شما دیگه روی آرامش نخواهید دید... و فاصله شما تا رسوایی، به اندازه یک وجب کتاب مستند داستانی جدید هست... حتی اگه نذارن چاپ کنم، همین جا درخدمتتونم... همین... دوستتون دارم خییییلی مواظب خودتون و ایمانتون و قضاوتتون باشین❤️ @mohamadrezahadadpour
خاله غزل و عسل، بعد از این که توانست با خواهرش از دیوار مسجد بالا بروند و تا قبل از آمدن پلیس، بزنند بیرون، در ماشین کنار پارکی ایستاده بودند که فورا شروع کرد و فیلمی که گرفته بود را برای همه‌کس و همه‌جا فرستاد. کسی خبر نداشت اما خاله غزل و عسل که اسمش فرانک بود، ادمین یکی از پیج‌های هنریِ توییتر بود و بخاطر این که مثلا از داود حمایت کرده باشد، همان لحظه هشتکی تولید کرد و آن چندثانیه‌ای که داود به ذاکر انتقاد کرده بود و مثلا جلوی او ایستاده بود را با این هشتک‌ها شِیر کرد: «-تنها-نیست» «-تنها-نیست» «-حامی-زن-زندگی-آزادی» «-جای-همه-است» «-به-مردم-پیوستند» فرانک یا خبر داشت یا نداشت، یا خواسته بود یا ناخواسته، اما این خیلی برای داود بد شد. خیلی. هرچقدر بگویم کم است. مخصوصا وقتی گزارشگر شبکه معاند، می‌خواست کل فیلم را در چندین نوبت پخش و تحلیل کند، اینگونه آغاز کرد: و اما بشنوید از آخوندِ جوان و شجاعی که برخلاف دیگر هم‌مسلک‌هایش، جلوی گروه‌های ضدمردمی ایستاد و در شب قدر، از حامیان انقلاب(!) زن-زندگی-آزادی حمایت کرد. آقا داود... یا همون آقا دیوید! آخوندِ مسجدالرسول ... مثل بمب صدا کرد. بمبی که هر لحظه صدای انفجار و تیر و ترکشش بیشتر و بیشتر میشد. تا جایی که داود دو شب خواب و خوراک نداشت. تا این که روز بیست و دوم ماه رمضان، یعنی همان روزی که غروبش باید همه چیز را برای شبِ احیای بیست و سوم آماده می‌کردند، گوشی داود زنگ خورد. داود تا سراغ گوشی رفت، خشکش زد. تا آن روز و آن ساعت، هر کسی به او زنگ میزد، شماره‌اش می‌افتاد و او هم برمیداشت و جواب میداد. اما آن لحظه، شماره‌ای نیفتاده بود و گوشی‌اش داشت زنگ می‌خورد! استرس گرفت. نمی‌دانست بردارد یا نه؟ روی صفحه گوشی‌اش نوشته بود «شماره خصوصی!» و این یعنی کار بیخ پیدا کرده و ... یا حضرت عباس!! @Mohamadrezahadadpour ادامه دارد...