گاهی یهو نیستم
این یهویی ها که یهو پیش میاد، خیلی غرق در خیال و افکار میشم
چیزهای جالبی به ذهنم میاد
اما حیف که
یا نباید بگم
یا نباید بنویسم
یا نباید منتشر کنم
و یا نباید به آن اهمیت ...
نه دیگه
اهمیت نمیونم ندم
لابد واسم
یه جایی
یه حسی
یه گوشه دل و ذهن و خلوتی
مهم بوده که خدا میاره جلوم و دوباره با هم میشینیم با ویدئو چک، میبینیم
اما اون لحظات یهویی
که نیستم و حواسمم نیست که نیستم
تازه هستم و خیلی خودمم
باور کن
اینقدر خودمم که میفهمم چقدر از خودم فاصله گرفتم و دارم میرم که میرم
اگه میشد وسط این یهویی ها
وسط همون افکار و احوال
در حالی که داری از اتوبان صیاد و تنهایی و زیر برف، میایی بالا
اگه میشد همون جا به جایی نشست و
هیچ صدای ماشینی نشنید و
یا اینقدر اتوبان صیاد را طولانی میساختن که سه چهار روز طول بکشه پیاده بری تا برسی تهش
و یا کسی نگات نمیکرد و با خودش نمیگفت: نگا این اسکله چقدر چیز شده که داره زیر برف راه میره
خیلی خوب تر بود
ولش کن
بذار نگات کنه
بذار بگه
شاید حالم واگیردار بود و
اونم حس منو پیدا کرد...
میگفتم
کجا بودم؟
آره آره
وسط صیاد بودم
نه
اونجا نه
آهان
وسط افکارم بودم
یهویی نیستم
حالا این که خوبه
گاهی یهویی میرم یه جای دیگه
مثلا یهو سر از ی شهری درمیارم
یا سر از ی دهات در میارم
که تا حالا گذرم اونجا نخورده بود
حتی شده که اومدم توش و دیدم نمیشناسم و از یکی پرسیدم: خانم ببخشید اینجا کجاست؟!
اونم سرشو انداخته پایین و گفته: استغفرالله ربی...
رفتم بالاتر و از ی آقاهه پرسیدم: جسارتا اینجا کجاست؟
گفته مثلا خیابون فلان !
گفتم درسته ... کدوم شهر؟
جوابم نداده و ی خنده کرده و رفته!
گوشیمو آوردم بیرون
نتم روشن کردم و میخواستم بزنم گوگل مپ یا جی پی اس
که یهو پیام اومده: مشترک مورد نظر! دو روزه که بسته شما تموم شده و مثل طلبکارا بازم میایی و لابد توقعم داری که بگم کجایی و اونجا چه شکری میخوری؟!!
دور زدم و برگشتم
گفتم همین راهو میرم تا بالاخره برگردم جای اولم
اما بدیش اینه که معمولا راه برگشت، از راه رفت، طولانی تره و آدم همش تعجب میکنه که چقدر راه اومده و حواسشم نبوده!
تا اینکه بالاخره
نیمه شب شرعی
میرسی و میبینی که
وسط کانالتی و نوشتی:
بیداری؟!
و ببین اونا دیگه چه قدر از خودت چیز...
منظورم...
آره...
باحالتر از خودتن که جوابت میدن و میگن: پ ن پ! اصلا معلومه کجایی؟
#دیوانگی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
به عبارت دیگه، اینجوریم👇💞🌺
بگیر از من این هردو فرمانده را
"دل عاشق" و "عقل درمانده" را
اگر عشق با ماست ؛ این عقل چیست؟
بڪُش! هم پدر هم پدر خوانده را
تو ڪارے ڪن اے مرگ ! اڪنون ڪه خلق
نخواهند مهمان ناخوانده را
در آغوش خود "بار دیگر" بگیر
من این موج از هر طرف رانده را
شب عاشقے رفت و گم ڪرده ام
در شیشه ے عطر وامانده را ...
فاضل_نظری
#دیوانگی
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه