حاج صادق بعد از مراسم، اومد دفترم و بهم گفت: شما کدوم آقای جهرمی هستین؟
گفتم: جسارتا چند تا جهرمی میشناسین تا بگم؟
خندید و گفت: یه نفر هست که کف خیابون و حیفا را نوشته! اونو میشناسی؟
گفتم: آهان ... همین پسره ... چی بود اسمش؟ حدادپور میگی؟
گفت: آره آره ... کلی دنبالشم و شمارشو میخوام و حتی آیت الله صمدی آملی هم پایه کتاباش هست اما هر چی دنبالش بودم پیداش نکردم.
دید همه بچه های دور و برمون دارن میخندن☺️
حاجی گفت: نکنه خودتونین؟!
یهو بچه ها زدند زیر خنده😂
منم دست حاجی را بوسیدم و گفتم: من دستبوسم. شما امر بفرما حاجی جان.
خیییییلی خوشحال شد و تحویل گرفت و با اینکه قندشون یه کم اذیتشون میکرد، نشستن و کلی گپ زدیم.
حاج صادق عزیز گفت: اولین بار دخترم مجبورم کرد حیفا را دستم بگیرم.
گفتم: منظورتون کتاب حیفاست؟!
حاجی زد زیر خنده😂
ادامه داد و گفتن: همون شب تمومش کردم. بعدش دخترم کف خیابون را آورد خونه و دیدم خونه چند تا از سرداران و بچه هاشون کتابهای شما را دارن میخونن و تعریف میکنن. خلاصه ما خوندیم و دنبال بقیه آثارت بودیم. حتی پسرم آقا #محمد_علی هم دارن مطالعه میکنن و دوست دارم با هم دوست بشین☺️
حاجی وقت رفتن منو کشید کنار و گفت: ببین حاج آقا ... تا نزدنت و حذفت نکردند، بشین بقیه داستانات هم بنویس که یهو این راه قطع نشه و ثمره بیشتری بده. وقتی روی ذهن و روح من آهنگران اثر داشته، مطمئن باش واسه بقیه بیشتره. بنویس تا نزدنت.
چشم حاجی. مینویسم☺️
@Mohamadrezahadadpour