eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
89.4هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
655 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم :.السَّلامُ عَلَيْكِ أَيَّتُهَا الْفاضِلَةُ الزَّكِيَّةُ.: :.:چهاردهمین نمایشواره کوچه های بنی هاشم:.: بزرگ ترین پروژه تئاتر محیطی داخل کشور در ایام فاطمیه مکان:تهران-خیابان ستارخان-جنب پمپ بنزین شهرآرا زمان:از۱۰ الی ۲۷ آذرماه ساعت:۱۷:۳۰ الی ۲۱:۳۰ .منتظر حضور گرم شما عزاداران حضرت صدیقه ی طاهره سلام الله علیها هستیم. "يا أمنا الحنونة أغيثينا" https://yek.link/Kuchehaye_banihashem
⛔️توجه لطفا⛔️ یکی از رفقا زحمت کشیدند و لینک قسمت های مختلف چندین رمان از بنده را در فرستادند. با کلیک کردن روی هر لینک میتوانید به راحتی آن قسمت را مطالعه کنید. لینک کانال تلگرام حدادپور جهرمی👇 https://t.me/mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 ضمن تشکر از حدود ۳۴۴ نفری که خلاصه نویسی فرستادند؛ برنده مسابقه خلاصه نویسی ۱۰ قسمت دوم رمان حیفا۲ سرکار خانم هستند. براشون آرزوی موفقیت میکنیم و ان‌شاءالله دو کتاب به انتخاب خودشون تقدیم خواهد شد. خلاصه نویسی خانم بهرامی👇
بسم الله الرحمن الرحیم پس از چندین بار چاپ و بازدهی فوق العاده کتاب حیفا به نویسندگی جناب محمدرضا حدادپور جهرمی، حیفا ۲ در کانال خود نویسنده، هرشب قسمتی از آن درحال بارگذاری است و علاقه مندان میتوانند آن را مطالعه کنند. در ده قسمت گذشته داستان گفته شد که مارشال-یکی از فرماندهان ارتش آمریکا- پس از مدتی طولانی با اما و میا همسر و دخترش در اردن دیدار میکند و دوباره باید به ماموریت برود که با درخواست همراهی همسرش مواجه میشود. مارشال درخواست همسرش را رد میکند و به او میگوید به آمریکا بازگردد و خودش به عراق می آید. در پایگاه آمریکایی ها در عراق بن هور-پیرمرد یهودی- توجهش به مرد شیعه ای جلب میشود که جلوی عملیات عراقی ها بر علیه آمریکا را میگیرد و خیانت میکند. بن هور طالب آن مرد میشود. آمریکایی ها پس از یک عملیات سخت آن مرد را برای بن هور می آورند و بن هور پس از آزمایشاتی روی آن مرد-که نامش ابو مجد است-به آن اعتماد میکند و سعی دارد به ابو مجد بفهماند که او همان کسی است که انسان ها منتظر او هستند و او منجی بشریت است. ابو مجد شیعه ای است که تا درجه اجتهاد پیش رفته و آیت الله خامنه ای و سیستانی را محکوم به مماشات اهل سنت میداند. دقیقا در همان زمانی که آمریکایی ها با عراقی ها-ولید و تیمش-درگیر شدند تا ابو مجد را برای بن هور بیاورند یک روستا را ویران کردند که در آن روستا اما و میا هم حضور داشتند. چرا؟ چون به صورت مخفیانه آمده بودند تا مارشال را پیدا کنند و کنار او بمانند. و متاسفانه در این درگیری میا کشته میشود و بانو عاتکه-از شاگردان بانو حنانه-اما که زخمی شده بود را نجات میدهد و در سمت دیگر بانو رباب-دختر و شاگرد بانو حنانه-که به دستور ولید در حال عقب نشینی است دختری را بر سر راهش میبیند و او را نجات میدهد. وقتی اما چشم باز میکند بانو حنانه را میبیند و متوجه کشته شدن میا میشود و بانو حنانه به اما قول میدهد که کمکش کند. حالا مارشال متوجه غیب شدن ناگهانی خانواده اش شده و همراه جیمز-از سازمان سیا- که مسئول مراقبت از خوانواده اش بود مخفیانه به اردن میرود تا به دنبال زن و بچه اش بگردد. در ادامه داستان: مارشال و جیمز در اردن متوجه میشوند که اما و میا مخفیانه به عراق رفته اند و پس از پیدا کردن مسیری که اما و میا از طریق آن به عراق رفته اند خودشان هم از همان مسیر به سمت عراق برمیگردند تا سر نخی از همسر و فرزند مارشال در این راه پیدا کنند. در راه در نزدیکی روستا اتوبوس در یک قهوه خانه توقف میکند و جیمز پس از چند سوال از راننده اتوبوس متوجه میشود که دارند به مکان مورد نظر نزدیک میشوند و راننده را میکشد تا کسی از حضور دو نفر با لهجه آمریکایی اطلاع پیدا نکند. از آن طرف بانو حنانه شروع به آموزش دختری که بانو رباب نجات داد-لیلا-کرده و سعی میکند که مهر اما و لیلا را به دل هم بنشاند تا قلب هردو تسکین بیاید و تا حدودی موفق شده است. حالا بانو رباب نگران برای بانو عاتکه و رباب است چون بانو حنانه با مشورت با دوست ایرانی اش به عاتکه و رباب ماموریت داده تا افرادی که به دنبال اما می آیند را دنبال کنند چون طبق گفته دوست ایرانی شان نمیتوانند شخصی عادی باشند. از آنطرف مارشال و جیمز صبح زود هنگام نماز وارد روستا میشوند و به مسجد میروند تا اطلاعات به دست بیاورند. مانند سنی ها رفتار میکنند و نماز را میخوانند و پس از نماز پیش امام جماعت میروند و وقتی او متوجه میشود که مارشال و جیمز غریب هستند و جایی را ندارند آنها را به خانه اش دعوت میکند. امام جماعت دو مسافر را به دخترش میسپارد و آن دختر هم آنها را به خانه میبرد و حجره ای برای استراحت به آنها میدهد و برایشان صبحانه می آورد. مارشال که خسته و گرسنه بود شروع به خوردن میکند ولی جیمز میگوید که اینها خیلی مشکوک اند. و به بیرون حجره برای سرک کشیدن میرود و وقتی برمیگردد مارشال را بیهوش میبیند. سریع به بیرون میرود که به او حمله میشود و جیمز بیهوش روی زمین می افتد. کمی آنطرف تر در خانه بانو حنانه، بانو دو عکس به اما نشان میدهد. اما اولی را که جیمز بود نمی شناسد و با دیدن عکس دوم با خوشحالی میگوید همسرش است. بانو حنانه میگوید که آنها دنبال تو هستند و تو به زودی همسرت را میبینی. سپس بانو حنانه به دوست ایرانی اش-آقا محمد که منتظرش بودید😁-گفته های اما را انتقال میدهد و افسر اطلاعاتی هم میگوید روی آن دو نفر در حال تحقیق است. در خانه بانو عاتکه دو ماشین در وسط حیاط اماده حرکت است. یک ماشین جیمز در آن است و راننده اش ولید و دیگری مارشال در آن است و راننده اش بانو رباب. مقصد و مسیر هردو هم توسط افسر اطلاعاتی ایرانی مشخص شده است...
طرف دیگر داستان بن هور و ابومجد باهم به تلاویو رفته اند تا ابومجد به تحقیقات و مطالعه برای هدفی که بن هور به او گفته بود بپردازد. در مسیر خانه بن هور آنها درباره خوانواده هایشان صحبت میکنند و ابومجد میگوید نگران همسر و دخترانش است و از بن هور درباره خانواده اش سوال میکند. بن هور هم درباره دو دخترش که یکی در عراق کشته شده و دیگری در افغانستان صحبت میکند و میگوید دو دختر دیگر دارد که یکی اکنون روی ایران کار میکند و دیگری... از آنطرف ولید پس از چند ساعت رانندگی برای حاجتی ماشین را در منطقه ای خلوت نگه میدارد و از عقب ماشین بطری آب را برمیدارد و جیمز را همچنان بیهوش میبیند. پس از اتمام کارش وقتی بطری آب را میخواد سر جایش بگذارد در کمال تعجب میبیند جیمز نیست. در همان لحظه ضربه ای محکم به سرش میخورد و بیهوش میشود. این در حالی است که رباب طبق نقشه به خانه ای در نزدیکی بغداد میرود و مارشال آنجا میگذارد. حنانه به اما میگوید که شوهرش را آورده و پیش او برود و به او بگوید تا هروقت خواست میتوانید اینجا بمانید و شوهرت هم میتواند هروقت خواست برود دنبال کارهایش و به دیدنت بیاید. اما پیش مارشال میرود و پس از به هوش آمدن مارشال همه اتفاقات را تعریف میکند. مارشال هم با بانو حنانه صحبت میکند و قرار بر این میشود که اما پیش لیلا و بانو حنانه بماند و مارشال چند وقت یکبار بیاید و لیلا و اما را ببیند. در این بین بانو حنانه و رباب متوجه میشوند که برای ولید اتفاقی افتاده. بانو حنانه کار را به چوپانی واگذار میکند و میگوید هویتش برای ما فاش شده و به درد ما نمیخورد او را به ایرانی ها بسپار. آن چوپان که همان بانو عاتکه است در یک خرابه ای جیمز و ولید زخمی را پیدا میکند و پس از زد و خورد با جیمز او را بیهوش میکند و منتظر ایرانی ها میماند تا بیایند و او را ببرند سپس با ولید برگشتند و ولید از بانو حنانه خواست تا تکلیفش را مشخص کند چون خیلی وقت است که دلداده رباب شده است. و ولید با بی توجهی رباب مواجه میشود. حالا بیشتر از پنج سال گذشته، اما و مارشال ماهی یکی دوبار یکدیگر را میبینند و لیلا حسابی خودش را در دل آنها جا کرده. از طرفی لیلا حسابی دارد توسط بانو حنانه آموزش میبیند و در آینده کسی میشود بهتر از بانو رباب و عاتکه... ولید هم با نیروهای داعشی درگیر است و با شرطی از طرف رباب مواجه شده است. رباب گفت تا داعش در عراق است من نمیتوانم به ازدواج فکرکنم و تا نابودی داعش به کسی جز ولید فکر نمیکنم. و همین برای ولید کافی بود. بن هور هم در این پنج سال حسابی روی ابو مجد کار کرده بود و هرروز بیشتر به انتخابش امیدوار میشد. بن هور میخواست یک مسلمان، یک انسان پاک که همه بتوانند به آن اعتماد کنند را به عنوان مهدی به جهان نشان بدهد. چون بن هور میداند دیگر افراد و گروههای سیاه مانند داعش نمی توانند کاری کنند و آنها را به هدفشان برسانند. البته که ابومجد زمینه و توانایی این کار را دارد. ابو مجد میگوید باید ایران و مرجعیت عراق و مهدی هایی که تا کنون فرستاده شده و پیروانی دارند همگی نابود بشنود چون او کل جامعه اسلامی را میخواهد نه بخشی از آن را. ابو مجد به بن هور میگوید که باید کاری کند تا سیزده مهدی و پسر مهدی که وجود دارد با پیروانشان همگی با او بیعت کنند. بن هور با اینکه میدانست تصمیم خطرناک و پر ریسکی است قبول کرد که این کار را بکند. بن هور این تصمیم را با دو نفر از بزرگان یهود یعنی عفر و ابیر در میان گذاشت. برای آن دو نفر سخت بود که این را بپذیرند و تلاششان را برای یک تصمیم پر ریسک به باد دهند. بن هور برای قانع کردن آنها گفت:« ابو مجد خیلی سرسخته ولی بیراه نمیگه میگه من میشم مهدی چهاردهم. همون که همه منتظرشن. همون که تا الان سیزده نفر رو فرستادیم تا برای اون بیعت بگیرند.» و باز ادامه داد«ابو مجد میگه این سیزده نفر رو به من معرفی کنید بیان با من بیعت کنند. ۱۴ تا امارت بزرگ اسلامی تاسیس میکنیم به نیت عدد ۱۴ مورد توجه شیعیان. این ۱۳ نفر رو به ۱۳ عمارت اسلامی منصوب میکنیم ولی همه تحت نظر یک نفر و اون هم ابومجد» با صحبتهای ابو مجد آنها به فکر فرو رفتند. و بن هور آنجا را ترک کرد. بن هور آنقدر روی ابومجد تلاش کرده بود و شیفته او شده بود که به سرش زده بود و میخواست اسلام بیاورد! در عراق، مقر فرماندهی آمریکا، فرماندهان متوجه حرکات مشکوکی در یک منطقه توسط عراقی ها شده بودند و اعتقاد داشتند که هر حرکتی که هست در دو کوچه ای مشکوک اتفاق میفتد که جیمز هم در نزدیکی این منطقه مفقود شده است. مارشال وقتی متوجه شد منظور فرماندهان کجاست حسابی شکه و نگران شد چون دقیقا نزدیک خانه ای بود که همسرش و آن عراقی هایی که به آنها کمک کرده بودند در آنجا ساکن بودند. رئیسشان گفت که چند تیم ماهر به آنجا بروند و همه را دستگیر کنند و بیاورند. مارشال خیلی بهم ریخت ولی اگر کاری میکرد اوضاع بدتر میشد...
یک تیم ماهر درست در زمانی که بانو حنانه برای کاری از خانه خارج شد، به راه افتاد. رباب و دو خانم دیگر درحال غذا خوردن بودند. در این حین رباب متوجه شد که خبرهایی است. سریع با دو خانم دیگر همه شواهد و مدارک را جمع و جور کردند و با شکستن شیشه عطری، راه را برای تشخیص سگهای نگهبان بستند.رباب اما و لیلا را از راه مخفی فراری داد و به لیلا گفت طبق آموزشهایی که دیده عمل کند تا بانو حنانه به دنبالشان بیاید. ماموران آمدند و بدون اینکه چیز مشکوکی پیدا کنند رباب و دو خانم دیگر را دستگیر کردند و به مقر فرماندهی بردند و وقایع را برای فرمانده شان-مایک-شرح دادند و گفتند چیز مشکوکی نبود و همه آنها عراقی بودند. مایک که حسابی ناامید بود از اینکه چیزی پیدا نکرده کار را به بلک-یکی از فرماندهان خشن-سپرد و گفت او از آنها بازجویی کند. بانو حنانه که متوجه وقایع شد همراه بانو عاتکه به دنبال اما و لیلا رفت و آنها را در خانه امن یافت. به بانو عاتکه گفت به محله خودشان برود و اگر مارشال به آنجا آمد به او بگوید که جای اما و لیلا امن است. به عاتکه گوشزد کرد که حتما ان محله زیر نظر است و مراقب باشد. عاتکه به وظیفه اش عمل کرد و وقتی مارشال پنهانی آمده بود تا خبری بگیرد به او گفت که جایشان امن است. در تلاویو، خانه بن هور، ابیر تماس گرفت و گفت با تصمیمت موافقت کردیم ولی همه مسئولیت گردن توست و تبعاتش هم با توست. وقتی بن هور با ابومجد میخواست حرف بزند او گفت به من ابومجد نگویید چون اسمی از ابومجد در منابع به چشم نخورده من اباصالح هستم! پس از دو روز با رعایت اصول امنیتی مارشال اما را دید و به او گفت که بانو حنانه در حق ما خیلی لطف کرده و شاید بتواند دخترش را نجات دهد. دو روز بعد فرمانده مایک به بلک گفت که از آن خانمها چیزی گیر نمی آید و آنها را رها کند. بلک پاسخ داد من هم همین فکر را داشتم ولی یکی از آنها در بین شکنجه نام یکی را برد و گفت خواهرش است.وقتی از دو نفر دیگر پرسیدم گفتند که شراب فروشه و اون رو ترد کردند و اون عضو داعش شده. بلک به فرمانده مایک گفت که روی پروژه خواهر این دختر-رباب- خودش به صورت شخصی کار میکند. و آن دو دختر دیگر را آزاد میکند. پس از آن مارشال با راهنمایی های بانو حنانه دارد تلاش میکند تا جوری رباب را از چنگال بلک آزاد کند... در همین حین ابومجد داشت از بن هور و شاگردش جوزف خداحافظی میکرد تا برای شروع کارش به عراق بیاید...
صد دفعه گفتم فعلا نزنین نترکونین تا رمان حیفا۲ تموم بشه اما صبر نکردن و شروع به زدن این جک و جونورا کردن😅😐 بچه ها لطفا هماهنگ تر 😉 هنوز ۱۰ قسمت دیگه مونده
🔹سلام حاج آقا اونجایی که ابومجد اسم جدیدشو عنوان می کنه واقعاً چشمای آدم چار تا میشه و پشت آدم می لرزه.همیشه فکر می کردم یهود با رسانه و اشاعه فحشا یا ترورای مخفیانه قصد ضربه زدن به کشورمو داره.واقعا حتی یه درصدم به امام زمان ساختگی فکر نکرده بودم.تو این وانفسای فتنه و شک و تردید فقط و فقط باید به ولایت فقیه چنگ انداخت وگرنه موج گمراهی تورو با خودش میبره به قعر جهنم.خدا لعنت کنه یهود و... 🔹سلام راجع به شخصیت ابومجد هنوز نظری ندارم و قضاوتی نمیکنم فقط اینو می‌دونم که قطعا بن هورهای زیادی در هر دوره زمانی وجود دارن که کار مسلمین و مصلحین عالم همیشه گره میخوره . گاهی بن هور را با معاویه و عمروعاص مقایسه میکنم در نیرنگ و فتنه گری ولی باز میبینم اونا انگشت کوچیکه بن هور نمیشن چون معاویه برای حکومت پسرش خبط وخطاهایی انجام داد در صورتیکه بن هور دختراش رو طوری تربیت می‌کنه که تا پای سلاخی شدن میرن و پدره بخاطر اهدافش راضی هست ویا عمروعاص بخاطر حفظ جونش در جنگ کشف عورت می‌کنه وقتی این موجودات ‌منظورم امثال بن هورهاست میبینم فقط میگم بمیرم برای رهبر که یک تنه باید مقابل اینها ایستادگی کنند البته که تنها نیستن ویاری امام زمان را دارن ولی خیلی سخته بعد بازم خودمو دلداری میدم که ما هم امثال شیخ زکزاکی رو داریم که ده میلیون شیعه تربیت کرده و پسرانش رو از دست داده وخودش وهمسرش چقدر سختی و زندانی کشیدن امیدوارم امثال ایشون درجبهه مقابل بن هور ها زیاد باشن 🔹سلام وقتتون بخیر نمیدونم چرا میگن ترسیدیم!واقعا چیز ترسناکی نداره. ولی در عوض شگفت انگیزه که چطور آدمیزاد به قعر چاه تباهی سقوط میکنه.خیلی هیجان انگیزه من هرکدوم از کتاباتونو که میخونم خودمو میذارم جای تک تک شخصیتهای داستان😅قشنگ وارد داستان میشم. خیلی دوست دارم که جای محمد باشم یا حتی حیفا! دوست دارم اون آزمایشگاهی که توی کتاب نه گفتین ببینم و با آدمی مثل ماهدخت آشنا بشم😅واقعااااا هیجان انگیزه. من زبان عبری میخونم و یکم به دنیای یهود آشنایی دارم. نمیدونم چرا انقدر منو میکشه توی خودش. آدمای عجیب غریبی هستن،پر از خباثت،پر از پلیدی،پر از کینه از تمام ملتها،آدمایی که هیچی واسشون مهم نیست و راحت میتونن از همه چیزشون بگذرن مثل بن هور! دمتون گرم کارتون خیلی عالیه🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸 🔹بنظرم این حیفاترسناک تره،میدونی چرا .چون اعتقادی هستش. اون حیفا عملی بود جنگی بود منطقه ای بود یه سری امثال حاج قاسم و مدافع حرم و...مقاومت ... رفتن وایستادن دفاع کردن کاررو ب رهبری حضرت آقا مدیریت کردن اما اینی ک دارن علم می‌کنند خودت باید بیای تومعرکه برای تک تک آدما خودشون یعنی خودت بری از دین ودنیات دفاع کنی ازاعتقادات از چیزایی ک شنیدی و ایمان داری و حالا یکی میاد رنگی وشبهه دارش میکنه فقط وفقط مبانی و کتابهای رهبری والسلام یه چیزی هم بگم ک حاج قاسم گفت تمام علمای دنیا ی طرف باشن من هرجا ک حضرت آقا وایسته وایمیستم، یه چیزی بگم نکته ی آخر، برای حیفا ۱ دختر بن هور اومد وسط. اما حیفا۲،بن هور باتمام سن وکهولت،تجربه اعتبار ویهودی ترین یهودی.. جنگ اعتقادی ومبنایی تمام عیاریست از سمت دشمن اگر باکلام رهبری بیدارشدیم ومبنارادرست کردیم ک هیچ الحمدلله وگرنه بالگدها ونقشه های ابومجد وبن هور میریم ته جهنم ی دوست ولایی دارم ک خانم ۳تا بچه داره،ی کتاب خونه داره ، باهاش صحبت کردم ک مبنا رو درست کنم وچجوری کتاب حضرت آقا( در مورد اندیشه کلی در قرآن ) رو ک سخنران حضرت آقا هستش برای ۳۰شب ماه رمضون ک ۴۰ سال پیش هستش . کتاب جالبی ست تازه دست گرفتم.( پیشنهاد برای دوستان) الهم اجعل عواقب امورنا خیرا الهم الارنا الاشیا کماهی الهم لئن قلبی لولی امرک 🔹سلام اولش از اینکه زن ی آمریکایی دشمن متجاوز رو جمع و جور کردن و تر و خشک کردن حرصم میگرفت ولی حالا میبینم با چه درایتی توی ارتش آمریکا ی جاسوس درست کردن ایول همونجوری که بن هور سرباز برای اربابش پیدا میکنه و تربیت میکنه بانو حنانه هم برای اربابش سرباز پیدا و تربیت میکنه اصل قصه همینه یارکشی برای ارباب هامون اونا برای ارباب خودشون ما هم برای ارباب خودمون باید دید آخر داستان کی بیشتر یار جمع میکنه صد البته که (کم من فئة قليلة غلبت فئة كثيرة ) 🔹سلام حاج آقا. امروز دعای ندبه برام خیلی فرق داشت. اونجایی که میگفتیم( این بقیة الله) یاد داستان حیفا2 میافتادم. امام زمان........ ابومجد یا به قول خودش اباصالح....... چقدر امام زمانمون مظلومه... اصلا امروز یه جور خاصی پریشونمااااااااااااا
🌿 یک نفر یه نصیحتی بهم کرد که پشتش کلی آرامش بود؛ می‌گفت: «سوزنت گیر نکنه روی آدما، روی حرفا، روی اتفاقا، فقط رها کن؛ نیازی نیست دنبال تحلیل هرچیزی باشی...»