هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نوازنده شاهکار موسیقی که در قسمتهای اول حیفا۲ شنیدید ایشون👆 هستند.😎
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 حیفا (2) 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 قسمت بیست و پنجم💥
یک هفته از آن شب گذشت...
جانشین ولید(ابوسالم) که مرد جاافتاده و سرد و گرم چشیده ای بود و حداقل 10 سال از ولید بزرگتر بود، به ملاقات بانوحنانه میخواست برود. اما بانو در تماسی که با هم داشتند گفت: «میدانم منظورتان از این دیدار چیست؟ فعلا صبر کنید.»
-اما بانو! بچه ها روحیه شان ضعیف شده! میگن ولید کجاست؟ چرا کسی جواب ما رو نمیده!
-آرامشان کنید! کاری نمیشود کرد. من از شما انتظار دارم که فضا را مدیریت کنید.
ابوسالم میدانست که وقتی بانو اینقدر محکم حرف میزند، یعنی دیگر بحث نکن! بخاطر همین ابوسالم چیزی نگفت و خداحافظی کرد و رفت.
اما ولید...
حال و روحش خرابِ خرابِ خراب... اینقدر خراب که حتی به طرف بانوحنانه هم نرفت. بعد از 24 ساعت که گذشت و از پیدا کردنِ رباب ناامید شد، مستقیم رفت حرم امیرالمومنین علیه السلام!
بعضی بچه های خادم حرم ولید را میشناختند. تا دیدند حالش خوب نیست، اصلا سراغش نرفتند. ولید مستقیم رفت پایین پایِ حضرت و یک گوشه کِز کرد و سرش را انداخت پایین و دلش رفت...
[یاامیرالمومنین! من یتیمم. هیچ کس ندارم. از اولش هم به ما گفتند شما جای بابا و مادر و کَس و کار ما هستید. مگه رسول الله نگفتند که شما پدر این اُمت هستید؟ مگه بابا دستِ بچشو وِل میکنه؟ مگه...
آقا ولش کن... اصلا چرا دارم توضیح میدم... منِ خَرو بگو که دارم واسه شما توضیح واضحات میدم! آقا... بابا... (تا گفت بابا، دلش انگار چنگ خورد. دلش بیشتر شکست) این دختره کجاست؟ میخوام بدونم رباب کجاست؟ جون خودم که هیچ! جونِ یه تیمِ کارکشته را گذاشتم وسط و رفتم دنبالش و زدیم همه جا رو ترکوندیم و اول و آخرِ یه مشت تروریست رو یکی کردیم... آخرش هم هیچی به هیچی!
آقا میبینی خداوکیلی؟! به مادرش هم میگم، فقط نفس عمیق تحویلم میده و به صبر و صلوه دعوتم میکنه! ببین بابا ما رو اسیرِ کِیا کردی؟! مادر و دختر پایِ هم میان!
حالا بگذریم از این حرفا! من ربابو میخوام. هیچ وقت هم نیومدم بهت بگم من فلان چیزو میخوام. همیشه گفتم هر چی کَرَمِته! واسه اولین باره که دارم یه چیزیو اسم میبرم و میگم میخوام. چون میشناسمش. اگه دنیام نتونه تامین کنه، ولی آخرتم در کنارش تضمین شده است. حداقل کارِ مادرش اینه که شهید تربیتم میکنه. غیر از اینه؟ اگه غیر از اینه، بگو ما هم بدونیم!
بابا ... بابای همه بچه شیعه ها! من طاقت و صبر و تحمل ندارم. اهل سوخت و ساز نیستم. گفت اول باید داعش نابود بشه، خدا رو شکر زدیم داعشو ترکوندیم. نمیدونم یهو این تکفیری های شیعی از کدوم قبرستون پیداشون شد. میترسم اگه دوباره بگم، بگه اول بزن اینا رو هم نابود کن تا قبول کنم! والا به قرآن! این چه اخلاقیه که این دختر داره؟ خب اگه نمیخوای، خبر مرگم بگو نه! دیگه این شرط و شروطت چیه؟ کاش مثل بقیه دخترا شرط میذاشت که دلم نسوزه!]
همین قدر ساده و خودمونی و پاک!
چند روز آنجا بیتوته کرد و از کنارِ ضریح و صحن مطهر آقا امیرالمومنین جُم نخورد.
🔺بغداد-هتل انگلیسی ها
مارشال در حال تجهیز و تکمیل مسائل مخابراتی آن هتل بود که دید ابومجد و جوزف و چند نفر دیگر از طبقات بالا آمدند و وارد اتاقی در طبقه همکف شدند.
ابومجد با دشداشه ای بلند و یک چفیه کاملا سفید، بدون راهراه و کاملا ساده بر سر انداخته بود و با نَعلینی که به پا داشت و یک تسبیح تربت، وارد آن اتاق شد.
در آن اتاق، حدودا هفت هشت نفر دیگر بودند. تا ابومجد را دیدند، بلند شدند و جلو آمدند و با ابومجد دست دادند و دستش را بوسیدند. آنها دوستانِ قدیمی ابومجد بودند. ابومجد آنها را فراخوانده بود تا در اجرای کارهایی که مدنظر داشت، از آنها کمک بگیرد.
وقتی نشست، سر صحبت را باز کرد:
[بسم الله و صل الله علی ملت رسول الله!
اراده خداوند بر این شد که ما محلّ اسم اعظمش، یعنی مهدی باشیم. مهدی یک فرد نیست. بلکه بالاتر از این است که فرد باشد و بتوانیم مانند سایر انسان ها خطابش کنیم. او مصادیق متعدد و متکثر دارد. از این رو؛ آخرالزمان هم یک زمان مشخص نیست.
مهدی این امت، تا الان در سیزده نفر به طور ناقص ظهور داشت و از اکنون، من مظهر اسم تامّ مهدی در این امت هستم. همان کسی که همه مهدی ها با او بیعت میکنند و با این بیعت، گردن گردنکشان تاریخ را به زیر خواهیم آورد...
ادامه... 👇
#حیفا۲
دوستانم! شما از ابتدا و از گذشته های دور با من بودید. من را به خوبی میشناسید. همیشه خیرخواه شما بودم و از شما به شما مهربان تر بودم. شما را به رعایت تقوای الهی و تبعیت از اسم و کلمه تامّ مهدی که خودم باشم دعوت میکنم.
اینک شما را دعوت کرده و بیعت شما را میپذیرم. شما بیعت میکنید که در مال و جان و ناموستان به شما اولی باشم. در دسترسم باشید تا هر گاه اراده کردم، خود را برای یاری امر پروردگار برسانید.
طبق عهد قدیم که باارزش ترین ها را برای فِدا و هدیه به محضر جان جانان پیشکش میکردند، تصمیم دارم در ابتدای امر، یک انسان را فِدا کنم. چرا که ارزش انسان، از تمام مخلوقات بالاتر است. همانطور که ابراهیم، اسمائیلش را و ذکریا یحیا را و محمد حسینش را فدا کرد. من، میخواهم امروز یک زن را در راهش فدا کنم. باشد که از من و شما و همه مومنین و مومنات، فی مشارق الارض و مغاربها پذیرفته شود و روحش در سرای آخرت و در پیشگاه خداوند برای همه ما دعا کند.]
تا این چرندیات را گفت، دو نفر وارد شدند و یک نفر را که روی سرش کیسه کشیده بودند را وارد اتاق کردند. همه حضار حتی جوزف داشت از تعجب و وحشت چشمانش بیرون میزد!
او را با همان کیسه ای که بر سر داشت، پایینِ پایِ ابومجد نشاندند. ابومجد، کف دست راستش را روی سر آن بیچاره گذاشت و چشمانش را بست و شروع به خواندن دعا کرد.
[ای کسی که راه را نشانمان دادی، این قربانی را از ما بپذیر و به ما درود بفرست و صلح و آرامش و ایمان را پس از مجاهدتِ مجاهدانت به ما ارزانی بدار!]
این را گفت و در یک حرکت، کیسه را از سر او کشید. تا کیسه از سر او برداشت، مارشال که داشت از گوشه اتاق مانیتورینگ نگاه میکرد، چشمش به رباب خورد!! اِما چند روز قبل، عکس او را به مارشال نشان داده بود و گفته بود که دختر حنانه است و گم شده و او را از زندان برده اند و...
در همین فکرها بود و تپش قلب گرفته بود که دید، ابومجد یکباره پنج انگشت درشتش را از جلو روی گردن رباب گذاشت و تلاش کرد نوک انگشت شست و نوک انگشت وسطش را در پشت گردن رباب به هم برساند!
رباب تا چشمش به او خورد، او را شناخت. میخواست آب دهانش را روی صورت ابومجد بیندازد که فرصت نکرد و گردن و حلقوم خودش را لابلای انگشتان بی رحم ابومجد دید.
وقتی کسی در حال خفه شدن است و چیزی مانند طناب یا انگشتان کسی را دور گردنش احساس میکند، تلاش میکند فاصله فک و استخوان جناغش را کم کند. به عبارت دیگر، میخواهد گردنش را کوتاه کند تا از فشار جسمی که دور گردنش است بکاهد. که معمولا موفق نیستند. چرا که وقتی فکِ آن بیچاره به دست ابومجد برخورد کرد، دیگر جا برای پایین رفتن نداشت و همان طور زور میزد.
بیچاره به فکرش رسید که خودش را به عقب بکشد و خودش را از دست ابومجد نجات بدهد. اما بدتر است. چون وقتی خودش را به سمت عقب کشید، میزان فشارِ وحشیانه از تمام گردن، به جلوی گردن که استخوان های گلو و برآمدگی حلقوم است بیشتر شد و احساس خفگی بدتری کرد.
بدتر از بد آنجاست که ابومجد انگشتانش، مخصوصا نوک شست و وسط را در گردن رباب، کنار رگ شیرینش فرو ببرد و جای مناسبی پیدا کند و مثل یک قلاب در گردن رباب، عشق اول و آخرِ ولیدِ بچه شهید فرو برود!
خب از اینجا به بعد را نخوانید بهتر است...
من مینویسم؛ چرا که باید ثبت شود. اما شما مجبور به خواندنش نیستید...
کم کم جریان هوا قطع میشود... نفس را چه از دهان و چه از بینی بخواهی به داخل بفرستی، نمیتوانی! وقتی انسان نفسش نه بالا برود و نه پایین، گیر کند توی گلو، بدنش شروع به لرزش و دست و پا زدن میکند. میخواهد هر طور شده آن عامل را برطرف کند. ولی زهی خیال باطل! مگر میشود انگشتانی که در گردن قلاب شده و گردن را سوراخ کرده، به همین راحتی درآورد و از آنها گذشت؟
بعد که جلوتر میرود و نفس کمکم به طور کامل قطع میشود، اکسیژن به مغز نمیرسد و پیشِ چشمانت سیاهی میرود. دیگر نمیبینی ابومجد روبروی توست یا خود حضرت عزرائیل؟! هر که میخواهد باشد! مهم این است که نه هوا میرسد و نه جایی را میبینی!
ادامه... 👇
#حیفا۲
وقتی خوب لرزید و دست و پا زد و چشمانش سیاهی رفت، به خِرخِر می افتد! خِرخِر آخرین ملکولهای هوا و آب دهان و گلو هستند که لابلای فشار گردن مانده و دیگر راهی برای خروج ندارند.
حضار در آنجا داشتند از این دنائت و بی رحمیِ ابومجد بیشتر وحشت میکردند که دیگر مارشال تحمل دیدن نداشت. فورا به دستشویی رفت و یک گوشی همراه خیلی کوچک که در جورابش بود را درآورد و برای اِما زنگ زد.
🔺خانه بانو حنانه
بانو رو به قبله نشسته بود و حدیث کسا میخواند و از گوشه چشمان آسمانیش قطرات اشک جاری بود. وقتی حدیث کسا تمام شد، رو به آسمان دستانش را دراز کرد و 10 مرتبه از ته دل گفت: «یا رادَّ الشَّمس لِعلیِّ بن أبی طالب اُردُد علیَّ ضالَّتی» یعنی ای برگردانندهی خورشید برای علی بن أبی طالب(علیه السلام)، گمشده ی مرا به من برگردان!
هنوز ده مرتبه کامل نشده بود که گوشیاش زنگ خورد. فورا برداشت. اِما بود. بدون سلام و علیک و با هیجان و استرس زیاد گفت: «بانو! بانو! رباب ... رباب...»
🔺بغداد-هتل انگلیسی ها
همه وحشت زده، از سر جا بلند شده بودند و به صورت کبود و سیاه شده رباب نگاه میکردند. جوزف چشم از صورت ابومجد برنمیداشت. به لرزش دندان ها و فشار و عصبیتی که در دستها و انگشتان بروز کرده بود، خیره شده بود و فکر نمیکرد گرفتار همچین هیولایی شده باشد.
تا این که رباب رفت...
سیاهی چشمان رباب رفت...
و گردنش کج شد...
اینقدر کج که صورتش روی دست ابومجد افتاد...
و تمام دست و پاها شُل شد و رها ...
که ابومجد او را روی زمین انداخت...
کف زمین...
میان عده ای اغیار...
و بالای سرش به شادمانی الله اکبر گویان...
اما آن که روی زمین افتاده بود...
نه فقط رباب...
بلکه شیشه عُمر ولید و ثمره زندگانی بانوحنانه و یک سربازِ فداییِ کاربلد بود.
و از همه مهم تر؛ کنیز و شیعه امیرالمومنین...
ادامه دارد...
رمان #حیفا۲
@Mohamadrezahadadpour
🔹دلم شکست
چ خوش خياليم ما
آخه تربيت شده اي دست بن هور که شيطان رو هم درس ميده
رو نميشه نفوذي تيم خودي قرداد حتي 1%
دلم برا مظلوميت و غريبي رباب شکست
تا بوده همين بوده :شيعه هميشه تاريخ مظلوم ، غريب بوده
از مظلوميت مولا علي (ع) و غربت حضرت زهرا در کوچه ها ، مظلوميت امام حسين، تا الان که زمان حضرت مهدي(عج)
آيا دلها بايد ب حال مظلوميت امام زمان بسوزد يا ب حال خودمان که همين طور نشستيم و منتظريم که امام بيايد و هيچ کاري براي آمدنش نميکنيم. فقط ميشود گفت شرمنده ايم . همين
نه اين طور هم نيست . تا وقتي امسال بانو رباب هستند ، امام تنها نيست ، همين خود شما حاج اقا واقعا خوب حق سربازي را ب جا آوردين
با آگاهي کردن جامعه شيعه
اجرتون با مولا علي(ع)
التماس دعاي فراوان
ياعلي.
🔹سلام و ارادت
حاج آقا اون عزیزی که میگفت اگه بلایی سر بانو رباب و بانو حنانه بیاد و شهید بشن ایتا رو به آتیش میکشم بگو بیاد تا باهم به آتیش بکشیم😭😭😭
چه بلایی سر بانو رباب اومد؟🥺😭😭
🔹باورم نمیشه😭
یعنی رباب واقعا اینطور مظلومانه به شهادت رسیده؟؟؟
باورم نمیشه...بگید که اینجاش ساخته ذهن خودتونه....😭😭
چطور میون این همه زندانی رباب رو بردن؟ مگه میدونستن رباب کیه؟
عصبانی ام.....خیلی... خیلی ...
ی چیزی بگید آروم شیم...
خدا کنه حداقل پیکرش رو به مادرش و ولید برگردونن😭😭😭
خدای من...
دیگه بقیه داستان خوندن هم داره؟؟؟
مگر اینکه این ابومجد کثیف با دستای خود ولید یا بهتر از اون بانو حنانه به درک واصل شه....
بقیه اش رو فقط با همین امید میخونم....😓😓
🔹چرا نفس منم بالا نمیاد؟
🔹سلام
خیلی بی رحمانه می نویسید
با مخاطب رودربایستی ندارید
بایدن یه حرف درست وحسابی زد ا
صهیونیست که فقط اسراییل نیست
می تونه هنرمندباشه مسلمان باشه و........
خوشبحالتون که می دونید رباب برمی گرده
یانه
بمیرم واسه دل بانوحنانه
چجوری میشه آدم یه میلیون تا کتاب دینی وفلسفی وتفسیربخونه بعد سقوط کنه آخه
خیلی باجزییات دقیق خفه کردن ابو مجد رو توضیح دادین انقدر دقیق که یه لحظه احساس خفگی کردم
بالاخره نفهمیدیم داوود ومحمدکی هستند
حالا ابومجد هم اضافه شد
مجتهدمتمرد کی میتونه باشه
بهرحال کمی رحم کنید ونزارید رباب عزیز شهیدبشه
من نمی خوام رباب شهیدبشه😭😭😭
پس دعای بانو و ولیدچی میشه
😭😭
یجوربنویسید رباب حالش بشه
🔹وای رباب 😭😭😭 قلبم درد گرفت
چند شیر زن این جوری جنگیدن و شهید شدن تا ما بتونیم امنیت داشته باشیم تو جامعه باشیم شب و روزش فرقی نمیکنه
ان شاالله به حرمتشون خونشون چشم دل بانوان سرزمین روشن بشه و خودشو ارزون عرضه نکنن و وجود مثل جواهرشون رو حفظ کنن
ان شاالله به حرمت چادر خاکی حضرت مادر 🥀🥀🥀
🔹سلام. حاج آقا این همه زن تو عراقه، این همه شیعه، حالا چرا رباب رو فرستادید قتلگاه؟؟؟؟!!!!
🔹جانم فدای اون بانوهایی که پای اسلام با چه سختی هایی جنگیدند و وای برما که نتونستیم یذره اون جور تربیت کنیم بچه هامونو
یه مشت لوس و بی مزه که از هر چی و هر کی خودشونو کاملتر میبینند ........
🔹وااااااااااااااای الهی خیر نبین این ابومجد بی شرف هرز، انگار یکی از عزیزانم بود که زیر دستان بی رحمش سرد و بی روح و کبود شد.
هیولا صفت لادین
🔹جوزف یهودی صهیونست که ددمنشی رو به انتها رسوندند به ابومجد میگه هیولا!!!
یا صاحب الزمان کاش این سبعیت به دین و اسم شما نبود
🔹سلام استاد
شب شما فاطمی
این قسمت ،چقدددددددددددددددددر سخت بود😭
قلم نشکست؟بار این جملات،بر روی دوش قلمی نحیف..؟!!!!!
گویا جوهر این قسمت، از خون رباب ،در کتاب مینویسه
اما ته دلم ،همش آرزو میکنم معجزه ای رخ بده
از اون معجزه ها ک تشت رسوایی ابومجد رو هم ،ازقلللللللله بندازه پایین ......
ی آدم چقددددددد میتونه خبیث باشع😭😭😭😭
اونم خباثتی ک ،ی مشت هرزه مدعی امام زمانی رو هم،ب حیرت دربیاره
🔹در این حد بگم که دیگه دلم نمیخواد ادامه داستانو بخونم دلم میخواد از کانالتون لفت بدم😭😭😭
حالم بد شد خدا لعنتشون کنه 🤮
🔹وای حاج آقا خیلی حالم بده
داستان امشب را درمیان سروصدای بچهها که نمیخوابند وشوخیشان گرفته خواندم و بسیار شوکه شدم جاخوردم وقتی بانو رباب درمیان مجلس قربانی شد گریه ام گرفته وفرزندانم نمیفهمند که زودتر بخوابند تا من حداقل بگریم وسبک شوم
امشب را می خوابم به امید اینکه شاید فردا در داستان اتفاقی بیافتد و رباب زنده شود
اعتراف میکنم هیچ کدام از داستانهای تان مثل این قسمت آه از نهادم در نیاورد
🔹خیلی خیلی خیلی ناراحت شدم💔💔💔💔🥲🥲🥲🥲🥲
فکر میکردم بازم رباب پر قدرت برمیگرده
دلم واقعن شکست😔😞
خدا لعنتشون کنه تو دنیا و آخرت
فکر میکردم محمد میاد وسط و نجاتش میده... اما هعی💔🥲
اخ ولید ولید😭
ابومجد باید بمیرههههه😫😫😫
شیطان رجیم
🔹تا این سن رسیدم واسه هیچ داستان مکتوبی اشک نریختم
اما امشب فرو ریختم 😭😭😭😭😭
حدودا یکی دو ساعته که رسیدم مشهد
اگر سحر به محضر امام رسیدم، حتما به یادتون هستم
در معطل شدن و دست رساندن به ضریح
لذتی هست که در سجده طولانی نیست
👈 زیارت میکنم از طرف خود و پدر و مادرم و پدرخانم و مادرخانمم و همه اقوام و حقداران، اصلا از طرف همه شیعیان امیرالمؤمنین و اهل بیت دوستان، مخصوصا #کم_وارثها و #بی_وارث ها و #بد_وارث_ها
و به طور ویژه از طرف همه بچههای گُلِ کانال دلنوشته های یک طلبه
🔹چقدر مکشوف شرحِ جلسه کردید ، فکر روح و روانِ ما رو نمیکنید 😭😭😭
دیشب حدس زدم رباب رو برای برنامه ی خاصی از زندان بُردنش😭 من این چند قسمتو با تصویر سازی رباب تو ذهنم گذروندم 😭 چرا این بلا سرش اومد😭
من همیشه از خدا میخوام که تیکه تیکه بشیم ولی اسیر دشمنِ بَد ذات نشیم 😭
🔹میخواهم سکوت کنم اما نمیشود
پای داستان #چرا_تو خیلی گریه کردم
تا آن روز هیچ کس مظلومیت #امام_حسن را به این زیبایی برایم نگفته بود
آن روز پای یک حرامزاده در میان بود
که از اتفاق آن حرامزاده هم تربیت شده یک #یهودی بود
اما امروز چه
#ابو_مجد حرامزاده خوبی ست یا #بن_هور شاگرد خوبی تربیت کرده
اولین بار است که دلم میخواد داستان صرفا یک قصه خیالی ذهن نویسنده باشد
اگر ۱۰ #حیفا هم از این حرامزاده ها بگیریم جبران یک بانو #رباب نمیشود
🔹سلام وعرض ادب واحترام خدمت شما استاد بزرگوار
وتشکر وسپاس از قلم بسیار زیبا وهمت عالی شما
وقتی کتابهای شما رو میخوانم، به این یقین میرسم که چقدر خداوند مراقب ومحافظ کشور ما هست وبا نعمت عظمای مقام معظم رهبری معجزه خودش رو به همه ما وجهان نشان داده وهمیشه آفتاب تابان امام زمان عج الله شریف از پشت ابرهای تیره وتار برای کشور ما بخصوص، یاری دهنده ونجات دهنده ما بوده چه در جنگ تحمیلی چه در جنگهای اقتصادی وسیاسی وفرهنگی
ودر کتابها و نوشته های شما، شاهد وگواه این مطلب به وضوح دیده میشه
بخصوص در حیفای 2
نقطه سیاه ابومجد که باعث انحراف وضلالتش شد پس از اون همه عبادت وعلم و،،،
همان نپذیرفتن مقام اجتهاد و ولایت و رهبری، مقام معظم رهبری مراجع شیعه بود(احتمالا ناشی از غرور شیطانی بوده)
ودشمنان دین واسلام ومسلمین چقدر دقیق این نقطه سیاه رو پیدا کردن ودست بر روی آن گذاشتند
وما چه وظیفه سنگینی داریم برای تبیین مقام ولایت ورهبری
برای شناخت این نعمت اللهی
که همه ما مورد سوال قرار میگیریم
سوره مبارکه تکاثر آیه 8
ثُمَّ لَتُسۡـَٔلُنَّ يَوۡمَئِذٍ عَنِ ٱلنَّعِيمِ
سپس در آن روز (همه شما) از نعمتهایی که داشتهاید بازپرسی خواهید شد!
وبزرگترین نعمت عصر حاضر وجود پرنور و مبارک ولایت ایشان است که امنیت کشور وسلامت وان شاالله غفران الهی را از حضورش داریم
🔹سلام علیکم
روزتون بخیر
شما واقعا میتونید با قلم تون با دل خواننده های داستان بازی کنید 😅
ان شاء الله خدا کسایی مثل ابو مجد رو به سزای اعمال شون برسونه
میخام بگم که یکی از مزایای خوندن مجازی داستان ( به این روش که توی کانال پارت گذاری میشه) اینه که خواننده نمیتونه داستانو برای خودش لو بده و از قبل بخش های آخر داستانو بخونه و الا ممکن بود خیلی از ما از قبل میفهمیدیم که بانو رباب قراره اینقدر مظلومانه شهید بشه و داستان دیگه این شوک عصبی خودش رو نداشت.
و خب واقعا شهادت بانو رباب دردناک بود و خیلی از خواننده های داستان رو به گریه می انداخت 😔
فقط کاش داستان یجوری پیش بره که حداقل برای بانو حنانه اتفاقی نیفته
و اینکه واقعا خدا به داد دل ولید برسه 😔
🔹از اولی که رمان رو می خونم همش با خودم می گم من کجا و امثال بانو حنانه و رباب و بانو عاتکه کجا؟
منی که همش به فکر اینم، چی بپوشم پیش همه خوشکلتر به نظر بیام یا چه غذایی بپزم دیگران به به و چه چه کنن. ببینم چی الان مُدعه واسه خونم بخرم یااااا خیلی چیزای دنیویِ مسخره.
مطمئنم تعداد زیادیمون وقتی این حیفا یا حیفای 1رو می خونیم، از خودمون، از امثال این بانوهای مظلوم و امثال ولیدهای عاشق، از امثال مادران فداکاری مثل بانو حنانه ی بزرگ خجالت می کشیم.
و رو سیاهیم پیش امام زمانمون 😔
چون علاوه بر اینکه برای ظهورشون کاری نکردیم حتی از یادشونم غافلیم.
خدا به اون بزرگواری که رمانهاتون رو و همچنین کانالتون رو بهم معرفی کرد هرچی می خواد بده.
یا علی
#قلمتون_با_برکت
🔹خییییلی مظلومانه شهید شد 😭😭
کاش راست نباشه
رباب چطور، ابومجد رو شناخت
ابومجد انتقام بلک رو از رباب گرفت
چراااا آخه؟!
داستاهای امنیتی تون خیلی دل میسوزونه
امین تو حجره پریا
مامور کف خیابون همون که دو قلو داشت
دختر افغانستانی کتاب نه
الانم رباب😭😭
چرا بیشترشون خانم هستن
چند بار متن رو خوندم و زیر و رو کردم گفتم حتما یه جایی نوشتین که رباب قویتر از این حرفها بود
و با یه سرفه راه نفسش باز شد
ولی دیدم نه ،نه،
واقعا رباب رفته😭😭
ولید ، ولید، ولید
اگه داستان واقعی هم نباشه دردناکه😔
یا دنیا افٍ لك بعد حبيبتي، رباب
🔹برام سئواله بانو حنانه با اون همه دانایی چرا باید یکی مثل ابومجد تو گروهش باشه که بعد اینجوری از پشت خنجر بزنه
رباب اگه شهید شد خوشبحالش من دلم برای ولید شکست😭
اما درباره ابومجد، آخه مگه میشه کتابای شیعی خوند نماز شب خوند اماما را قبول داشت بعد اینجوری
یه چیزی هم خوانی نداره یا اعتقادی نبوده از اول یا اینکه این بن هور این یارو را جن زده کرده
✔️ سرخط آخرین تحولات غزه
🔺 نبرد شدید در شرق و غرب شهر غزه، امروز پنجشنبه برای چندمین روز متوالی ادامه دارد و گزارشهای حماس حاکی از هلاکت دستکم ۱۰ نظامی اسرائیلی و انهدام ۹ جنگ افزار اشغالگران است.
🔺کتائب القسام امروز همچنین از هدف قرار دادن یک تانک مرکاوای اسرائیلی در محله الزیتون در شرق غزه با راکت یاسین ۱۰۵ و انهدام آن خبر داد.
🔺شب گذشته همچنین وزیر امور خارجه کشورمان در دیدار با وزیر خارجه عربستان در ژنو، بر ضرورت تلاش مشترک ایران و عربستان سعودی و نیز کشورهای اسلامی و منطقه برای اعمال فشار قوی بر رژیم صهیونیستی و دولت آمریکا به منظور شکلگیری فوری آتش بس و ارسال کمکهای فوری انساندوستانه برای مردم فلسطین تأکید کرد.
🔺 و همچنان امان از حال و روز مردم مظلوم غزه...
#غزه
#مرگ_بر_اسرائل
@Mohamadrezahadadpour