✔️ اساتید و فضلای #حوزه_علمیه_جهرم امروز تشکیل جلسه دادند و مصوّبات خوب و عملیاتی با موضوع تشویق مردم به #مشارکت_حداکثری در #انتخابات داشتند که به همراه تقسیم کار بود و هر کسی موظف است که با کمک مردم و بچههای انقلابی شهر، تکلیفش را عملیاتی کند.
#پیشنهادم اینه که شما هم از علما و فضلای شهرتون بخواید که این مدلی برنامه ریزی کنند👇
🔺 ۱- برگزاری حضوری جلسات اقناع سازی با سرشاخه های تأثیر گذار و بلاگرهای مجازی شهرستان جهت تلاش در راستای تشویق مردم به مشارکت در انتخابات
✓مسئول پیگیری: ...
🔺 ۲- برگزاری دوره توانمندسازی یک روزه برای کلیّه طلاب حوزه با موضوع دعوت به مشارکت با دعوت از استاتید برجسته
✓مسئول پیگیری: ...
🔺 ۳- درخواست رسمی از طرف حوزه علمیه به دستگاه های اجرایی شهر، جهت اهتمام به فضاسازی شهر( با استفاده از بیلبورد ها و تابلو هاو...) با موضوع انتخابات و مشارکت حداکثری
✓مسئول پیگیری: ...
🔺 ۴- برپایی غرفهٔ کافه گفتگو، محلی برای پاسخگویی و گفتگوی حول محور مسائل سیاسی و انتخاباتی و.... در پارکهای شلوغ شهر
همراه با برپایی نمایشگاه دستاوردهای انقلاب
به کمک حوزه مقاومت سپاه
✓مسئول پیگیری : ...
🔺 ۵- مصاحبه رسانه ایی و گفتگوهای چالشی با درون مایه طنز و جدی با عموم مردم همراه با تهیه فیلم، با موضوع انتخابات، مشارکت
✓مسئول پیگیری: ...
#انتخابات
#حضور_حداکثری
#لطفا_نشر_حداکثری
✍ کانال #حدادپور_جهرمی
@Mohamadrezahadadpour
اتفاقا یکی از کارشناسان تربیتی همین نظر را داشتند☺️
خودم حواسم به این نبود که کتاب #بهارخانوم چقدر میتونه برای دختران تازه به تکلیف رسیده خوب باشه☺️
انشاءالله از هفته آینده در سایت عرضه میشه. وقتش که شد، خدمتتون اطلاع میدم.
سلام و صبحتون بخیر☺️
#پیش_فروش کتاب ها آغاز شد 👇
#بهارخانوم
#یکی_مثل_همه۲
مراجعه به سایت جهت ثبت سفارش:
Www.haddadpour.ir
اسم بازیکنای اردن یزیدو عمر و ایناست، انقدر صداوسیما مختارنامه و جومونگ رو پخش کرده بازی اردن و کره جنوبی رو که نگاه میکنی انگار سپاه شام حمله کرده به ارتش چوسان قدیم🤣
#ارسالی_مخاطبین
دلنوشته های یک طلبه
سلام و صبحتون بخیر☺️ #پیش_فروش کتاب ها آغاز شد 👇 #بهارخانوم #یکی_مثل_همه۲ مراجعه به سایت جهت ثبت
✔️ بعضی از عزیزان میپرسند #برای_نوجوانان چه کتابهایی پیشنهاد میشه؟
کتابهای:
#مممحمد۱
#مممحد۲
#مثبت_کرونا
#هادی_فزز
#بهارخانوم
#یکی_مثل_همه۲
#حجره_پریا
#کارتابل
#چرا_تو
👈 مراجعه به سایت:
Www.haddadpour.ir
بسم الله الرحمن الرحیم
🔥 #نه 🔥
✍️نویسنده: محمدرضا حدادپور جهرمی
💥 «قسمت پنجاه و هشتم»
🔺جنبش نوین زنان!
در طول آن چند روز که ترکیه بودیم، علاوه بر دیدن جاهای خاص، تفریحی و عبادی ترکیه، بیشتر ارتباطات ما با مؤسّسه مربوط به «جنبش نوین زنان» ترکیه بود.
این مؤسّسه که حسابی در خاورمیانه کار میکند و حتّی زنان و دختران زیادی از ایران و افغانستان را جذب کرده است، دورههای 48 ساعته فنّ سخنوری و سحر جمعیّت را برای افرادی برگزار میکند که یا از اسرائیل معرّفی شده باشند و یا خود مؤسّسه تشخیص بدهد که آنها باید این آموزش را ببینند. بهخاطر همین هرکسـی اجازه نداشت در آن دوره شرکت کند.
ما که مستقیماً از خود اسرائیل معرّفی شده بودیم توانستیم در این دوره 48 ساعته شرکت کنیم. یک استاد داشتیم که سه چهار ساعت با او بودیم. صحبتش را اینطوری شروع کرد:
«اسمم طاهره است. اسممو دوس دارم، امّا یه چیز اعتباریه و خودم تو انتخابش نقش نداشتم. پس اجازه میخوام که از چیزایی بیشتر حرف بزنم که خودم تو انتخابش سهم دارم و براش زحمت کشیدم.
امروز میخوام از دو کلمه صحبت کنم:
یکیش چیزی هست که اگه من و تو بهعنوان یه زن به بقیّه نشانش بدیم، بدون شک متّهم به بیپروایی و حتّی لاابالیگری میشیم که به اون میگن: «نشاط»!
و یکی هم چیزیه که نباید بروزش بدیم، فقط و فقط به این علّت که ممکنه جلب توجّه کنه و وقتی من و تو رو از بیرون اونطوری میبینن، دوستمون داشته باشن؛ که اونم اسمش «هیجان» هست!
کسی نمیگه این دو تا کلمه برای من و تو حرومه و یا خوب نیست، ولی میشه از نگاههای چپچپ مردها و بقیّه زنهای از جنس خودمون فهمید که درباره ما چی فکر میکنن و حتّی ممکنه در فکرشون من و تو رو تا مرز بیحیایی سوق بدن!
امروز تو این کلاس جمع شدیم تا درباره بکارگیری این دو عنصر یعنی «نشاط» و «هیجان» تو سخنرانیها و جلساتمون صحبت کنیم. فکر نمیکنم موضوع خسته کنندهای باشه. بهخاطر همین لطفاً اجازه میخوام در مرحله اوّل، با یه آهنگ خاطرهانگیز یه تکونی به خودمون بدیم و رقصی و آوازی و ... هان؟ موافقین دخترا؟»
همه تا این را شنیدند، یک جیغ و هورا کشیدند و با این کارشان، پیشنهاد طاهره را تأیید کردند.
صندلیها بهصورت جمعی و دایرهای چیده شده بود. بهخاطر همین خیلی راحت، همه برای رقص ریختند وسط، لباسهای اضافی را کندند و...
(عینی علیک انا عینی علیک
چشمام دنبال توئه
بحین لیک انا بحین لیک
من به تو عشق میورزم
هیمانة یانا امانة علیک ریحنی ماتسبنیش کده
من عاشقتم، به من رحم کن و مایه آرامشم باش و اینجوری رهام نکن!)
ماهدخت همینجور که داشت میرقصید بهطرفم آمد. در حالی که به هم نگاه میکردیم و میخندیدیم، دست هم را گرفتیم. دوباره مثل داخل هواپیما شده بود، تب داشت و بدنش داغ شده بود!
(مالی بدوب انا مالی بدوب
چی به سرم اومده که اینجوری دارم میسوزم
وانا یدوب کده وانا یدوب
اینجوری من تو تب عشق میسوزم
حالا من لحظة فی لحظة دوب و الحب یعمل کل ده
تو یه چشم بهم زدن وجودم آتیش گرفت و عشق با همه اینکار رو میکنه
جرالی ده اللی جرالی لیه
چرا این بلا به سرم اومد
هو انت تطلع منین یابیه
تو یهو از کجا پیدات شد
شوقک حصلی وصلنی ایه)
آرام در گوشش گفتم: «چته دختر؟ چرا دوباره تب کردی؟ حالت خوب نیست؟»
(دلتنگی تو این بلا رو سرم آورده
وده باینله ده اللی اسمه بیه
اینا از طرف کسی سرم اومد که حتّی اسمشم نمیدونم
الحب صیاد القلوب یاماما دوب قلبی دوب
عشق دلها رو شکار میکنه وای مامان دلم آتیش گرفت)
گفت: «نمیدونم! خودم احساس تب نمیکنم فقط یهکم سرم گیجه. مشکلی نیست، خودت رو ناراحت نکن عزیزم!»
#نه
ادامه... 👇
(وبالامارة مش عارفة نوم
با وجود اینا من نمیتونم بخوابم
ولا انا عارفة کم و لا انا فاهمة لیه
نمیدونم چقدر و نمیفهمم اصلاً چرا اینجوری شدم
شایفة الحیاة متزوقة
زندگی به چشمم یه طعم دیگه پیدا کرده
مزاجی حلوة مروقة
همهچیز در نظرم شیرین شده
معقول من اوّل لقاء
با عقل جور در نمیاد، ولی از همون نگاه اوّل
حاسة انا عرفاک من السنین
احساس کردم سالهاست میشناسمت
استنی علی مهلک یاعم
بیا با ما باش عمو !!
هو انت ایه معندکش دم
تو اصلاً احساس نداری
قبل ماتمشی من المکان انا عایزة اقولک کلمتین
قبلاز اینکه بری میخوام دو کلمه حرف حساب باهات بزنم....)
بعداز یک ربع بیست دقیقه قر و فر، نشستیم و طاهره شروع به صحبت کرد. از شیوههای هیجان و نشاط در سخنرانی گفت و چیزی حدود 15 یا 16 روش عملی و جذّاب را تشریح کرد. یادگیری و انتقالش خیلی راحت بود و حتّی نیاز به نوشتن و جملهبرداری نبود. حتّی با خودم میگفتم چرا قبلاً دنبالش نبودم و چیزی از آن روشها نمیدانستم.
آن چند روز که نه، بلکه بعدها به این نتیجه رسیدم که آن چند روز خلاصه بسیار مفیدی از آن چندماهی بود که در اسرائیل بودیم و انواع و اقسام کلاسها رفته بودیم. حتّی به نظرم آن چند روز، برای اهلش خیلی مفیدتر و جذّاب¬تر از آن چند ماه بود. بگذریم.
وقت رفتن شد. از آنکارا به کابل، چیزی حدود 5 ساعت پرواز بود. آماده شدیم و به فرودگاه رفتیم. در فرودگاه من برای خریدن نوشیدنی بهطرف یک کافه رفتم. از دور دیدم یک نفر پیش ماهدخت آمده است، پشتش به من بود و خیلی مشخّص نبود که چه میگویند و چهکار میکنند. فکر کنم آدرسش را پرسید و رفت!
وقتی به ماهدخت رسیدم، دیدم دو سـه تا کـیک در دستش هست. یکیش را داشت میخورد، تعارفم کرد. با تعجّب از او کیک را گرفتم؛ چون در کیفمان کیک نبود و تعجّب کردم که آن کیکهای گرم و خوشمزه را از کجا آورده است.
رمان #نه
ادامه دارد...
@Mohamadrezahadadpour