رفتم قم و جوری کنترل و دعوتش کردیم و براش توضیح دادیم که حداقل از اون زمان تا همین امروز، هیچ سفر داخل و خارج از کشور نداشته و از حجم فعالیتش بسیار کاسته شده و دست به عصا تر راه میره اما هنوزم که هنوزه وابسته به اون جریان هست و دست از اونا برنداشته. منظورم از دست به عصا اینه که بالاخره مثل قبل دیگه عمل نمیکنه و چندان ادعای سینه چاکی طایفه زنش و پدر زن مرجعیت خودخوانده و انواع چالش های خاصی که دارن و ... نداره.
خب ...
ما باید به دست هایی میرسیدیم که ایشون را تربیت کردند. به افرادی رسیدیم که اصلا جنس کار و جذب و سایر مسائلشون با تیر و طایفه اینا فرق داشت. پس از تحقیقات فهمیدیم که داره پیوند خاصی شکل میگیره که دارن اینجوری تربیت میکنن و سازماندهیشونو تقویت میکنند!
بچه هایی که تبارشناسی میکنند، ادله محکم و قابل توجهی داشتن و نظرشون این بود که اینایی که باهاش مواجحیم، نسخه های آبدیت شده انجمن حجتیه هستند که در قالب جریان یمانی و شیعیان افراطی با حداقل بیست نقطه مشترک به فعالیت پرداختند. و حتی از فاطمیه دوم، تصمیم به پیوند زدن رسمی این دو جریان مثلا متفاوت دارند.
خب درباره این پیوند، بچه ها حسابی روش حساس شدن و در قالب بیش از ده تیم قوی، که یکیش ما بودیم، کار کردن و نذاشتن این وحدت و انسجام بین اون دو جریان، عملا اتفاق بیفته. و الحمدلله با یه کار علمی و دقیق و بی حاشیه، کمترین دستگیری و حاشیه سازی در جامعه رخ داد و خیلی بی سر و صدا تا اینجای کار به خوبی پیش رفت.
فقط یه کلمه بگم که اگر این دو جریان منحرف و بی حیای سیاسی دوباره فرصت کنند، قطعا و بدون هیچ تردیدی، ادامه پروژه بی سابقه و تاریخی «تشکیل بزرگترین جریان تکفیری شیعی» اتفاق میفته و خطری بدتر از داعش در داخل و در آستین خودمون پیش خواهد آمد!
اما ...
اون چیزی که داستان شد برای ما، این بود که تیم ما به اشخاصی رسید که اولش در ظاهر نشون نمیداد اما وقتی پیش رفتیم، فهمیدیم که چه جریان تو در تو و مخوفی دارن و اون موقع تا حالا پشتشون به کوه بوده که اینجوری جولان میدادن و در پشت پرده، آتش زیر خاکستر تکفیری شیعی را در قم، مدیریت میکردند.
ولی ...
ما هر چه گشتیم به مغز نرسیدیم. به افراد کوتوله ای رسیدیم که قد و قواره چالش ملی و منطقه ای و شهری و این حرفها نبودند.
با کار اطلاعاتی دقیق، دوباره کار را از آسید رضا و آقازاده (بخوانید: همه کاره دفتر و دستک به اصطلاح مرجعیت) شروع کردیم و به دختران آموزش دیده ای رسیدیم که کارشون اولا ایجاد ارتباط و جمع آوری اخبار و اطلاعات و ضمنا و ثانیا دلبری و فحشای در ارکان جامعه مداحی و روحانیت بود! البته تقسیم کار جالبی رخ داده بود و نمیشه به همشون انگ فحشا زد.
حالا چرا؟ بنا به ده ها دلیل که مثلا میشه به این دلایل اشاره کرد: جذب مداحان و روحانیونی که با نهادهای نظامی درون مرزی و برون مرزی ارتباط دارن و میتونن آمارهای خوبی از افراد و تنوعشون و ملیت ها و ماموریت ها و ... به دست بیارند. فهمیدیم که هر جا مداح یا آخونده گیج میزده و یا بلد نبوده و نمیشده خیلی حالیش کرد، خودشون دست به اصرار و التماس میزدن و به اسم نذر و معنویت و این چیزا با همون مداح و آخوند وارد مجالس و مراکز خاص میشدند و اکثرا که از زندگی اون مداح و آخوند خبر نداشتند، اگه جلسه خانوادگی و اینا بوده، حساسیتی برای حضور اونا به خرج نمیدادند! و از این طریق، بسیاری از اطلاعات شخصی و خانوادگی خارج میشده و آسیب ها و خطرات بعدی...
✅ اما دو تا نکته پیش اومد:
یکی اینکه برای راحت کردن خیال مداحانی که باهاشون ارتباط دارند، با دلایل مختلف، با تاسیس مثلا شرکت تجاری و ... پول خوب و اعتبار قابل توجهی برای اونا می آوردن و در همون قالب، اسپانسری مالی تحرکات فاسدشون در هیئات تامین میشد. همه اون هیئتی ها که بی خبر بودند، فقط شده بودن جیره خوار و دعاگوی اونا !
دوم هم برای این که به راحتی با اون طرف مرزها ارتباط بگیرن، شرکت تجاری را پوشش قرار میدادن و انواع ارتباطات خارجی هم برقرار کرده بودند.
خب این دو نکته، بدون حمایت حداقل یکی از سفارت خانه های داخلی عملی نیست و یا بردش خیلی کم خواهد بود. به خاطر همین، زحمت این تعامل، با سفارت فرانسه می افته و تصمیم میگیره با آدمای حرفه ای که داشته و داره، این جریان را مدیریت کنه!»
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🕔 شب جمعه ها نباید اینقدر زود تموم بشه
کلی کار عقب افتاده مونده هنوز
مگه حتما باید شب عاشورا باشه تا بگیم: مکن ای صبح طلوع!
آدم وقتی به حجم عظیم تکالیف و ایده ها از یه طرف، و به دقایق خیلی خیلی محدود عمرش از طرف دیگه نگاه میکنه، حتی فرصت عصبی شدن هم نداره
فقط زبان حالش میشه: مکن ای صبح طلوع!
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
✨إِلَهِی أَبْلَیتُ شَبَابِی
فِی سَكرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْك
خدایا جوانیام را در مستی دوری از تو
پیر نمودم...
#مناجات_شعبانیه
- داریم پیر می شویم ...
آهسته آهسته ...
و چقدر حواسمان نیست !
- بعد از جوانی ، هیچی نیست !
اگر در جوانی خدا را عاشق نشویم
در پیری ، خواهیم مُرد...😔
#دلنوشته_های_یک_طلبه
💫 شاید خندتون بگیره و یا شاید بگین عجب فکرا میکنه اما یکی از راه های شناخت تقدیر در زندگی من، اینه که به خوبی متوجه میشم که قادر به انجام و سرانجام همه ایده هام نیستم و فقط به آنچه خداوند در تقدیرم قرار داده باشه، موفق خواهم شد.
آقا
ی چی بگم به فنامون نمیدین؟
من این #جبر_بسیار_لطیف را دوس دارم
خیری از #اختیار ندیدم
کاش وقتایی هم که حالم گرفته، یادم بیاد که جبر بسیار لطیفی در عالم حکم فرماست که نه مجبورت میکنه و نه مختار ...
اما کاش همیشه مجبور بودیم
چیه مگه؟
والا
نیس که از اختیارمون داریم حال میکنیم
کاش مجبور بودیم و اصلا قید بهشت و جهنمم میزدیم
اما وقتی جبر کیف میده که بدونی مجبوری و خبریم از بهشت و جهنم نیست
نه اینکه ندونی و حرص نخوری
آقا آی خوشه
خدایا تسلیم
تو بردی
کلا همیشه تو میبری
میشه یه بار منم ببری
قول میدم به کسی نگم
پ ن: کلا دروس کلام جدید و قدیم را با استاد ربانی گلپایگانی و فیاضی خوندما. یه وقت نریزین پی وی الامر بین الامرین را یادآوریم کنین.
مهم نیستا
اما کلا
جان من زود قضاوت نکنین
🔺🔻🌸🔺🔻🌸🔺🔻🌸🔺🔻
لذت بردن از اذان بسیار متفاوت صبح های جمعه، زیر آسمان صاف و تمیز و استفاده از هوای لطیف بین الطلوعین را برایتان آرزومندم❤️🌺
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🌺🌺 نامه عاشقانه بسیار خواندنی و حال خوب کن از زن جوانی به شوهرش که جهت تحصیل به فرنگ رفته است:
بسم المعطّرٌ الحبیب
تصدقت گردم،
دردت به جانم،
من که مُردم وُ زنده شدم تا
کاغذتان برسد، این فراقِ لا کردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را
کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ
وردار و بگذار نکُشد،
همین، بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس
گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد.
پریدُخت تو را بمیرد که
مَردش اسیر امنیه چیها بوده و او بیخبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده..!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست؛
کوچه به کوچه مشروطه چی
چنان نارنج هایی چروک و از
شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادی خواهی، داغ و درفش است وُ
تبعید و چوب و فلک..!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشتهایدُ
شب به شب
بر گیس میمالیم...!!!
سَیّد محمود جان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق
و توپ و تشر آقاجانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی
عرق همه را درآوردهام و
رکاب نمیدهم، بماند که عرق
خودم هم درآمده.
میدانید سَیّدجان،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص
باشد، صاحب داشته باشد،
دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود،
چروک میشود،
بوی نا میگیرد،
بید میزند.
دلْ ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچیننویسی روی حلوا و شُلهزرد میرود،
نه شوق وَسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگم باجی،
ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز.
حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد،
پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقاجانمان؛
دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند، در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته،
بر دل ما نیز.
عمرم روی عمرتان آقا سَیّد،
به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم
ولی به واللّه بس است،
به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموختهاید که به
علاج بیماری فراق حاذق شده
باشید، بس کنید،
به یزد مراجعت فرمایید
وُ به داد دل ما برسید،
تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین
مراسلات بود که مدّتی تأخیر
افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به
اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است،
درست هم هست؛
عقل داشتیم
که پیرهنتان را روی بالش
نمیکشیدیم وُ گره از زلف وا
کنیم وُ بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید،
شما که عقلتان اَتّم وُ
اَکمل است،
شما که فرنگ دیدهاید وُ درس طبابت خواندهاید،
مرسوله مرقوم دارید
و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقصالعقل چه کند...؟؟؟
تصدّقت پری دُخت
بوسه به پیوست است.
👈 پ ن : کلا قدیمی ها خیلی باکلاس تر از امروز، کلمات را میچیدند کنار هم.
حالا این نوع ادبیات و طرز صحبت کردن این بانوی محترم رو با دخترهای تربیت شده.. مقایسه کنید که ....
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
دلنوشته های یک طلبه
🌺🌺 نامه عاشقانه بسیار خواندنی و حال خوب کن از زن جوانی به شوهرش که جهت تحصیل به فرنگ رفته است:
این پست در اصل قسمتی از (صفحه ۸۰ ) کتاب پریدخت اثر حامد عسگری است.☺️