eitaa logo
دلنوشته های یک طلبه
88.6هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
673 ویدیو
125 فایل
نوشتارها و رمان های محمد رضا حدادپور جهرمی ادمین: @Hadadpour سایت عرضه آثار: www.haddadpour.ir توجه: هر نوع استفاده یا برداشت و کپی و چاپ مستندات داستانی چه به صورت ورد یا پی دی اف و ... و حتی اقتباس برای فیلم‌نامه و تئاتر و امثال ذلک جایز نیست.
مشاهده در ایتا
دانلود
💫 شاید خندتون بگیره و یا شاید بگین عجب فکرا میکنه اما یکی از راه های شناخت تقدیر در زندگی من، اینه که به خوبی متوجه میشم که قادر به انجام و سرانجام همه ایده هام نیستم و فقط به آنچه خداوند در تقدیرم قرار داده باشه، موفق خواهم شد. آقا ی چی بگم به فنامون نمیدین؟ من این را دوس دارم خیری از ندیدم کاش وقتایی هم که حالم گرفته، یادم بیاد که جبر بسیار لطیفی در عالم حکم فرماست که نه مجبورت میکنه و نه مختار ... اما کاش همیشه مجبور بودیم چیه مگه؟ والا نیس که از اختیارمون داریم حال میکنیم کاش مجبور بودیم و اصلا قید بهشت و جهنمم میزدیم اما وقتی جبر کیف میده که بدونی مجبوری و خبریم از بهشت و جهنم نیست نه اینکه ندونی و حرص نخوری آقا آی خوشه خدایا تسلیم تو بردی کلا همیشه تو میبری میشه یه بار منم ببری قول میدم به کسی نگم پ ن: کلا دروس کلام جدید و قدیم را با استاد ربانی گلپایگانی و فیاضی خوندما. یه وقت نریزین پی وی الامر بین الامرین را یادآوریم کنین. مهم نیستا اما کلا جان من زود قضاوت نکنین 🔺🔻🌸🔺🔻🌸🔺🔻🌸🔺🔻 لذت بردن از اذان بسیار متفاوت صبح های جمعه، زیر آسمان صاف و تمیز و استفاده از هوای لطیف بین الطلوعین را برایتان آرزومندم❤️🌺 @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺🌺 نامه عاشقانه بسیار خواندنی و حال خوب کن از زن جوانی به شوهرش که جهت تحصیل به فرنگ رفته است: بسم المعطّرٌ الحبیب تصدقت گردم، دردت به جانم، من که مُردم وُ زنده شدم تا کاغذتان برسد، این فراقِ لا کردار هم مصیبتی شده، زن جماعت را کارِ خانه وُ طبخ وُ رُفت و روب وُ وردار و بگذار نکُشد، همین، بی‌همدمی و فراق می‌کُشد. مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید، در دلمان انار پاره شد. پری‌دُخت تو را بمیرد که مَردش اسیر امنیه‌ چی‌ها بوده و او بی‌خبر، در اتاق شانهٔ نقره به زلف می‌کشیده..!!! حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است. اوضاع مملکت خوب نیست؛ کوچه به کوچه مشروطه‌ چی چنان نارنج‌ هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند وُ جواب آزادی خواهی، داغ و درفش است وُ تبعید و چوب و فلک..!!! دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از فرنگ مرسول داشته‌ایدُ شب به شب بر گیس می‌مالیم...!!! سَیّد محمود جان، مادیان یاغی و طغیان‌گری شده‌ام که نه شلاق و توپ و تشر آقاجانمان راممان می‌کند و نه قند و نوازش بیگم باجی عرق همه را درآورده‌ام و رکاب نمی‌دهم، بماند که عرق خودم هم درآمده. می‌دانید سَیّدجان، زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک‌ جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بی‌صاحاب، زود نخ‌کش می‌شود، چروک می‌شود، بوی نا می‌گیرد، بید می‌زند. دلْ ابریشم است. نه دست و دلم به دارچین‌نویسی روی حلوا و شُله‌زرد می‌رود، نه شوق وَسمه وُ سرخاب وُ سفیدآب داریم. دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز. حق هم دارد، وقتی که آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشم‌مان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر. به قول آقاجانمان؛ دیده را فایده آن است که دلبر بیند. شما که نیستید وُ خمرهٔ سکنجبین قزوینی که باب میلتان بود بماند، در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست. چلّه‌ها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا سَیّد، به جدّتان که قصد جسارت و غُر زدن ندارم ولی به واللّه بس است، به گمانم آنقدری که در فالکوتهٔ طب پاریس طبابت آموخته‌اید که به علاج بیماری فراق حاذق شده باشید، بس کنید، به یزد مراجعت فرمایید وُ به داد دل ما برسید، تیمارش کنید وُ بعد دوباره برگردید. دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد وُ شیشهٔ عطری که رو به اتمام است. زن را که می‌گویند ناقص‌العقل است، درست هم هست؛ عقل داشتیم که پیرهن‌تان را روی بالش نمی‌کشیدیم وُ گره از زلف وا کنیم وُ بر آن بخُسبیم. شما که مَردید، شما که عقل‌تان اَتّم وُ اَکمل است، شما که فرنگ دیده‌اید وُ درس طبابت خوانده‌اید، مرسوله مرقوم دارید و بفرمایید این ضعیفهٔ ناقص‌العقل چه کند...؟؟؟ تصدّقت پری‌ دُخت بوسه به پیوست است. 👈 پ ن : کلا قدیمی ها خیلی باکلاس تر از امروز، کلمات را میچیدند کنار هم. حالا این نوع ادبیات و طرز صحبت کردن این بانوی محترم رو با دخترهای تربیت شده.. مقایسه کنید که .... @mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✔️ قسمت آخر تا دقایقی دیگر ان شاءالله
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❤️ دو روز بعد ... ساعت 20 ... ❤️ گوشیم زنگ خورد ... از خونمون بود: جان پسرم! سلام سلاااام پرنسیس من! خوبی؟ با تو بهتر میشوم! دلت اومد این همه مدت جوابم ندی؟ ای بابا ... چه خبر؟ سلامتی بد اخلاق! جات راحته؟ هی ... الان آره ... مگه کجایی که الان آره؟ پیش یه خانم مانتو قرمز! باز خدا را شکر که مانتو تنش هست! (نتونستم جلوی خندم بگیرم) به خدا ! (یهو جدی شد و گفت:) قسم نخور! خانم مانتو قرمز دیگه کیه؟ اصلا کجایی تو؟ تو هواپیمام ... دارم میام پیشت ... روانی! ترسوندیم ... اه آرره دیگه ... یه بارم ما اذیتت کنیم کی میرسی؟ تو رو دو سه ساعت دیگه حساب کن چشششم ... وای نمیدونی چققققدر خوشحال شدم ... داشتم گَنا (دیوانه) میشدم از دوریت خدا نکنه ... شام چی میخوری؟ شامی کباب درست کنم؟ آره ... دیگه داره دلم از غذای رستوران و بیرون بر بهم میخوره ... ای به چشم ... به بچه ها بگم که داری میایی؟ نه ... بذار بیام سورپرایز بشن! البته چون میخوام به خودم و خونه برسم، میفهمن. اما باشه. من چیزی نمیگم. یه چیزی بپرسم راستش میگی؟ حتما چیزیت نیست؟ مثل قبلا خدایی نکرده جاییت شکسته و بریده و نمیدونم زخمی زیلی نیستی؟ نه خدا را شکر! خیالت راحت! فقط یه غم بزرگی رو دلم دارم ... خدا نکنه عزیزم ... چه غمی؟ اسم غمم حاج احمده! 😔 میام میگم برات! باشه ... ایشالله که هر چی هست به خیر بگذره ... ایشالله ... لطفا مستقیم بیا خونه ... منتظرتما ... راستی از تهران چه خبر؟ یه پیام الان برات میدم ببین تهران چه خبره؟ چشم. کاری نداری فعلا؟ قربانت! یاعلی بعدش این پیامو براش نوشتم و لحظه تیکاف هواپیما براش فرستادم: کوچه جهنم است و خیابان جهنم است این روزها بدون تو تهران جهنم است پایان والعاقبه للمتقین @mohamadrezahadadpour
✅ عزیزانم الحمدلله با همه محدودیت ها بالاخره خدا توفیق داد و پروژه تموم شد. هر چند حکایت همچنان باقی است... خب ... تصمیم داشتم برای شبهای ماه مبارک، یه پروژه دیگه را منتشر کنم اما مشاوران گفتند که تمام کردن نوشتن پروژه ای که حدودا هفتاد درصدش نوشتم و قبلا اسمش ؟ بود و ممکنه اسمش عوض بشه، در اولویت هست و اگه تا قبل از تابستان امسال تمام نشه، ممکنه دیگه هیچ وقت تمام نشه و بسیار حیف بشه! پس به نظرشون احترام میذارم و بنظرم کاملا درسته. چون خیلی خیلی حساس هست و زمانش فوق العاده محدوده و باید هر چه سریعتر تمامش کنم و کتابش بیاد بیرون. پس لطفا در طول این شبها خیلی دعا کنید که بتونم از در این کتاب پرده برداری کنم. مخلصم🌷
یا خدا 😱 بابا یه رحمی مروتی چیزی
✔️ اگر نمیتونم به توجه و محبت شما در صفحات خصوصی جواب بدم، اما همین جا از محبت ها و این همممه دعای خیر و انرژی های مثبت همه شما عزیزان تشکر میکنم. خدا را شکر تلاش میکنم همچنان بتونم براتون به روز و بکر بنویسم. به وجود و حمایت و توجه شما افتخار میکنم🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا