بسم الله الرحمن الرحیم
🔸مستند داستانی «چرا تو؟!»🔸
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و ششم»
اون روز خیلی حرفها زده شد. این که میگم خیلی، ینی حجم مطالب سنگین بود. وگرنه شاید از بقیه جلسات و ملاقات ها کوتاه تر بود.
چیزی که فکر کنم حاجی منو برای اون با خودش برده بود و میخواست که در جریان باشم تا بتونم هماهنگ عمل کنم، این بود که:
حاجی به زنه گفت: «داره خیلی طول میکشه. مشاورین ما از اولش هم فکر نمیکردن یک دهه طول بکشه. ما برنامه ای برای یک دهه نداشتیم. انتظارمون هم از شما سرعت عمل بود. منظورم عجله نیستا. منظورم اینه که فکر میکردم اگه شما ورود کنین، ای چه بسا برنامه در سیکل خودش زودتر پیش بره اما شما هم ماشالله تا به همه خواسته های خودتون نرسیدید، از محدود کردن اختیارات رهبری جامعه گرفته تا انتصاب تحصیل کرده های خودتون در مناصب خاصی که مد نظر داشتید، به خواسته های ما عمل نکردید.»
زنه هیچی نگفت و فقط به حاجی نگاه میکرد.
حاجی پرسید: «بالاخره تصمیمتون چیه؟»
زنه گفت: «دقیقا درباره چی؟»
حاجی با تعجب گفت: «من این راه رو نیومدم که آخرش بگین برای چی؟!»
زنه گفت: «نه ... لطفا شکیبا باشید ... منظور بد برندارید ... اجازه بدید با هم یه مرور کوتاه بر داشته های امروز شما داشته باشیم: شما امروز با جمعی از نخبگان درعرصه مدیریتی و اجرایی روبرو هستید بعلاوه تیم های بسیار قوی و هم دل در عرصه نیروهای مسلح که دیگه امروز، بر خلاف دیروز ترجیح میدن اثرگذار در مناسبات و معادلات سیاسی از طریق ارتباط با دنیا باشن تا اینکه بخوان فقط خودشون و یارانشون رو گوشتِ چرخ گوشت تصمیمات یک نفر بدونن ... بعلاوه یک بیت یک دست و هماهنگ که سرمایه اصلیش، زنِ اون بیت ... زن روشنفکر و تکلیف گرایی که حاضره جونش رو برای جهان اسلام و کمتر شدن تنش ها فدا کنه ... چه برسه به اینکه بخواد فقط حاج خانم مطبخ خونه ای باشه که ندونه کی میاد و کی میره ... و از همشون مهم تر، یه سردار پخته و به روز و کارامد که مثلِ نگین، در قلب حلقه دلسوزان انقلاب و اسلام داره میدرخشه! درسته یا نه؟»
حاجی فقط نگاش کرد و هیچی نگفت!
زنه گفت: «آیا شما این همه دارایی دارین یا نه؟»
حاجی حتی پلکش هم تکون نداد.
زنه گفت: «آیا شما تا هشت سال پیش چنین شرایطی داشتید؟! قطعا نه!
سردار جان! آیا این همه دارایی با «مدیریت» جنابعالی صورت گرفت و دور هم جمع شد یا صرفا با «محوریت» جنابعالی و سه چهار نفر دیگه شکل گرفت؟!»
حاجی فقط نگاه میکرد...
زنه گفت: «شما موفق شدید برنامه های خودتون رو با سر و شکل معقول و مناسبش پیش ببرید. نه با عجله و بدون حساب و کتاب و منهای افکار عمومی! اگر ما هیچ کاری نکرده باشیم، بلکه صرفا همین یک مسئله را با هم آموخته باشیم، برای ما کافی هست! من اصلا متوجه منظورتون نمیشم که میگید ما به همه منافع و اهدافمون رسیدیم و سر شما بی کلاه مونده! میشه دقیق بفرمایید کدام تصمیم و یا مشورت ما به نفع شما تمام نشده؟ نکنه منظورتون همین چند نفری هست که با امضای خودتون در امور اجرایی هستند! خب اگر خیلی ناراحتید، مرخصشون کنین! اونا با یه امضای ساده شما اونجا نشستند نه با امضای من! به راحتی بذارینشون کنار! اصلا حذفشون کنین. اگه آدمای بهتری دارین، اونا را بیارین سر کار!»
چند لحظه ای به سکوت گذشت.
بعد دوباره زنه گفت: «الان هم همه شرایط به نفع شماست. امام و پیشوای شما همین حالاش هم حذف شده. در کدام معادله نقش داره؟ در کدام مسئله میتونه حکم حکومتی صادر کنه؟ حناش پیش کی رنگ داره؟ به جز دو سه تا درس اخلاق و توصیه و فرمایش، یال و کوپالی براش مونده؟
خب نه!
این ینی حذف! تمام. به نظر ما همین کافیه. اصلا برامون فرقی نمیکنه که ایکس باشه یا زد! هر کی میخواد باشه. تهش همینه و همین قدر باید در امور دخالت داشته باشه.
ما حداکثری را با کمک شما برای رهبری تعریف کردیم و قوانیش هم اصلاح و تصویب شد که حداقلِ مدیریتِ یه دارالمجناین و سرپرستی دیوونه ها و زن و ضعیفه های مطلّقه و بیوه هست و ولاغیر! (معنای ولایت غیر مطلقه)
الان این بده؟! چیز دیگه ای مد نظرتون هست؟»
حاجی گفت: «همه حرفهایی که زدید درست! من اگر اینجام و در طول این ده سال هم با شما جلسات و به تعبیر شما محور بودم، تنها دلیلش این بود که فکر میکنم باید اصالت حکومت و قدرت به جایگاه اصلی خودش برگرده و با شما میشه به این هدف رسید. بعلاوه چاشنی دینی و اعتقادی خودم که الان جای طرحش نیست ...
اما دیگه این شرایط برای ما کارایی نداره. ما به این نتیجه رسیدیم که اصل ساختار را باید ترمیم و یا اصلاح کرد. ساختار حکومت ولایتی، مدل درخواستیِ امروزِ ما نیست و بنظرم ما دیگه به این بلوغ رسیدیم و افکار عمومی ما آماده پذیرش این هست که دیگه توصیه و سفارش ولایی هم از راس حاکمیت نشنویم و حضرات را مرخص کنیم که به درس و بحث و دایر کردن حوزه های علمیه و کشف و شهودشون برسن.
درخواست و مدل امروز ما «حکومتِ منهای رهبری دینی» است. به نظر ما در این نوع از حکومت، هم شان و منزلت دین حفظ میشه و هم امور دنیایی و سیاسی به اهل سیاست و دنیا سپرده میشه.
حتی لازمه همین جا تاکید و تصریح کنم که یکی مثل من، فقط برای نجات دین از این همه اتهامی که امروز به ولی امر و حکومت دینی دارن وارد میکنند و مردم ما و جهان را داره بدبین میکنه، حاضرم همین جا و در زمان زعامت سومین رهبر حکومت دینی خودمون، همه چیز تمام بشه و بیشتر از این شرمنده تاریخ و قضاوتی که بعدها از ما خواهد کرد نشیم.
اینم بگم که اولین کسی خواهم بود که لباس نظامیمو درآوردم و دارم برای این مسئله تلاش میکنم و همین جا هم هر جا لازم باشه امضا میکنم که هیچ طمع و نظر منفعت گرایانه ای نه به این مدل حکومت داشتم و نه به اون مدل حکومت دارم. اینو فکر میکنم تا همین حالا هم به بقیه اثبات شده باشه و هم به شما. به خاطر همینه که تا الان و بلکه تا آخر عمرم، هیچ سمت اجرایی و مدیریتی را قبول نکرده و نمیکنم. چون میخوام زبونم دراز باشه و کارم رو مطابق تکلیفم انجام بدم.
این نظر ماست. نظر منِ تنها هم نیست. عقبه درشت و خوبی هم داریم. لذا با صراحت تَکرار میکنم که دیگه حتی وجود رهبر و پیشوای جامعه هم برای ما و اجرای این مدلی که عرض کردم، مزاحم جدی هست و باید فکری به حالش کرد.»
ادامه دارد...
#چرا_تو
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour
🔹سلام شب خوش
این بهترین داستانی هست که تو کانالتون خوندم
چون داره مارو نقد میکنه
مذهبی نمایی و فریب هایی که ممکنه پیش بیاد
خدا به دادمون برسه
🔹سلام حاج آقا خدا حفظت کنه برادر چرا تو ؟ را نگذاشتی چشمم به صفحه سفید شد خیلی منتظر بودم ناچار پیام دادم ممنون از قلم زیبا و دلنشینت ان شاء الله در سایه حضرت ولیعصر (عج) مستدام باشی
🔹سلام. خداقوت برادر💪🏻💪🏻
كجا دارين ميرين با اين داستان😳😳وقتي ماجراهاشو با پروتكل هاي يهود تطبيق ميدم چهارستون بدنم ميلرزه😨😨 خدا كنه اين حجم از نفوذشون واقعيت نداشته باشه🤐🤐
🔹سلام
چرا انقدر ابهام؟
از چیزایی که تو ذهنم به وجود اومده میترسم 😕
🔹امشب ازلاک جیغ تاخدا دخترخانمی که حجاب کرده بود ازکتابهای شما دفترچه نیم سوخته وتب مژگان گفت که خیلی کمکش کرده. لازم شد کتابهاتونو بخرم برای ترویج چون خونده بودم نمیخواستم بخرم اگراثرش اینه میخرم
🔹سلام حاج آقا
ی زن خانه دار دهه ۶۰ تی هستم داستان *چرا تو * رو با شروع شما شروع کردم .نتونستم توی ذهنم کسی رو جای شخصیتهای داستان بزارم تا چند شب پیش .یهو احساس کردم رهبر جامعه ای که ازش حرف میزنید احتمال خیلی زیاد امام حسن مجتبی (ع) هستن.
دیدم خیلی از مرحله پرتم .دوباره از اول داستان رو شروع کردم .
الان قسمت بیستم رو میخوندم .تازه دارم شخصیتها رو هماهنگ میکنم( البته نه همه رو چون دقیقا نمیدونم چه کسانی بودن)
کارتون حرف نداره
مثل داستان همه نوکرها
البته من اول مقدمه کتاب رو نخونده بودم و آخر داستان فهمیدم چی به چیه 🙈
ولی بعدا دوباره هم خوندم .
🔹انقدری که این حاجی نگران اینه که جواب تاریخ رو چی بده نگران این نیست که جواب خدا رو چی میده!!!
یک چیزی که در این مستند نظرمو جلب کرد اینه دشمن وقتی بخواد کارش رو پیش ببره از الفاظ زیبا و اصطلاحات عامه پسند استفاده میکنه هر چند که پشت این ظاهر زیبا ی باطن و نیت زشت و متعفن باشه.
بیت یک دست، زن روشنفکر، زنی که فقط به کنیزی و مطبخ فکر نمیکنه، نخبه های منصب دار، نظامیان زیرک که جونشونو از سر راه نیاوردن و تعاملات دیپلماتیک دارن، سردار پخته و کارآمد!!!!
گفتمان با دنیا، گفتگوی تمدنها، ما زبان دنیا رو بلدیم، حقوق بشر، حقوق شهروندی، حقوق کودکان، اسلام رحمانی، نشکنیم قلم ها را، بوسیدن دهان منتقد و...
انسان زیرک انسانیه که تشخیص بده پشت این الفاظ زیبا چه نیت پلیدی نهفته هست.
نکته ی بعدی صبر دشمنه. چه بسا ده سال صبر میکنه تا بذری که کاشته سر از خاک دربیاره و رشد کنه و ثمر بده.
خیلی نرم و آروم جلو میره. اول با جملات زیبا خواص و عوام رو فریب میدن بعد که خرشون از پل گذشت به ریش خواص و عوام میخندن.
مثل همین سند۲۰۳۰ که که به اسم حقوق کودکان دارن به خورد ملت میدن. نه تنها فرهنگ جامعه و بنیان خانواده رو نابود میکنن بلکه به فرموده ی حضرت آقا در مدارس خودمون برای آمریکا و اسرائیل سرباز تربیت میکنن. خیلی راحت. از الان برای بیست سال آینده ی بچه های دبستانی ما برنامه ریختن. ما چی؟؟
مسئولین ما خواص بی بصیرت ما چه برنامه هایی برای آیندگان دارن؟!!
نکته ی دیگه عوض کردن طرز فکر مردمه. به چ صورت؟؟ به این صورت که فقط اون کس یا اون چیزی که ما میگیم خوبه هر کس یا هرچیزی جز این بده.
زن خوب= زن روشنفکر، زنی که تابع شوهر نیست، زنی که اهل خونه و مطبخ نیست. یک زن با این ویژگی ها خیلی خوب و نایسه اما اگر زنی به خانه داری و بچه داری و اطاعت از شوهر مشغول شد لایق تمسخر و استهزاست.
مسئول نخبه=کسی که در مواقع بحرانی منافع خودش و حزبش رو به منافع کشورش ترجیح میده، کسی که اهل سازش و گفتمانه و برای دفاع از کشورش به فرستادن چندتا ایمیل و زدن چندتا توییت بسنده میکنه و نهایتا قادر به پرتاب ی خودکاره!!! اما اگه مسئولی تن به ذلت نداد و مقتدرانه در برابر دشمن داخلی و خارجی می ایسته تندرو و عقب مونده ست.
سلبریتی خوب= اونیه که در راستای منافع ما گام برمیداره، تبلیغ پرورش سگ و گربه میکنه، از صدر تا ذیل نظامو میشوره میذاره کنار، از فتنه گر و آشوبگرو تروریست دفاع میکنه، از هم جنسبازها حمایت میکنه، سینه چاک غربه و.... اما اگه سلبریتی ای دم از رهبر زد چادر سرش کرد، گفت من تحت تاثیر دو علی بودم این سلبریتی جیره خور حکومته و مستحق فحش و ناسزا.
نظامی خوب= نظامی ای که اهل نرمش باشه، اهل سازش باشه، سر بزنگاه دست فرمانده شو بذاره تو پوست گردو، لباس نظامیشو در بیاره و بعنوان دیپلمات بره برای مذاکره، به دشمن گرا بده و به جبهه ی خودی خیانت کنه، اما اگه ی نظامی تا آخرین نفس پای امر فرمانده ش بمونه جنگ طلبه و منطقه رو به آتش و آشوب کشونده و عامل تمام بدبختی ها و مشکلات کشوره.
همونطور که میبینم خیلی از این اتفاقات در جامعه ی ما افتاده و جای ارزش ها عوض شده و عوضی ها باارزش شدن.
12.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وحشتناکه😱
مخصوصا برای امثال من که نوشابه دوست هستیم😔
@mohamadrezahadadpour
سلام و صبح ابری و بارانی شما بخیر☺️
کمتر فرصت میکنم حرفهای انگیزشی و این چیزا بنویسم اما جمله ای امروز دیدم که انگار سالهاست منتظرش بودم:
« زمانی پخته میشی كه بفهمی نیازی نيست به هر چيزی واكنش نشون بدی يا به هر حرفی جواب بدی! »
شاد و آرام و امیدوار باشید🌺
بسم الله الرحمن الرحیم
مستند داستانی «چرا تو؟!»
نویسنده: محمد رضا حدادپور جهرمی
«قسمت چهل و هفتم»
من کپ کرده بودم از بس که محتوای جلسه برام جذاب و نسبتا سنگین بود. لذت میبردم از این همه شجاعت و تدبیر و تعادل و آینده نگری سردار! یا همون حاجی خودمون.
زنه بعد از این که حرفای حاجی تموم شد، بدون معطلی و با حالت خاصی، حرفهایی درباره حاجی زد که به نظرم توصیفات خاص و عجیبی بود! گفت: «هیچ وقت درباره مذاکرات و جلسات و همفکری با شما نه تنها دچار تردید نشدم بلکه شما باعث افتخار همه بشریت هستید. نه فقط جهان اسلام.
وقتی کسی در جای خودش جنگ، در جای خودش صلح، در جای خودش مذاکره، در جای خودش تغییر مدل حکومت، در جای خودش جان فدا و در جای خودش جان ستان باشه، جذاب تر از اونی هست که حتی بشه ازش یک نقاشی و یا تراژی و یا تندیس طلایی ساخت.
چشم. باز هم شما بردید و دلایلتون اینقدر قاطع و قانع کننده بود که حاضریم سرمایه های حال و آینده خودمون در اختیارتون بذاریم که به این مدل، که مدل اجرا شده و درس پس داده کشورهای ما هم هست برسید و موفق تر عمل کنید.»
بعدش زنه رو به من کرد و گفت: «به پدرتون بفرمایید همین امشب برای ملاقات با ایشون خدمت میرسم.»
گفتم: «به روی چشم!»
بعدش هم پذیرایی شدیم. اندکی در باغ راه رفتیم و تمدد اعصاب و ... بعدش برگشتیم.
من همش تو فکر بودم که حالا با این حرفها چه اتفاقی میفته و چی میشه؟ هنوز خیلی منظور کلام و گوشه و کنایه های حاجی با زنه و دیدار با پدرم و هماهنگیش با من و اینا را به طور کامل درک نمیکردم. لذا ترجیح دادم تو کار بزرگترها فضولی نکنم و کاری که به عُهدم سپرده شده را به درستی انجام بدم.
اون روز چون میدونستم مهم ترین روزهای عمر خودم و ملتم را دارم تجربه میکنم، خواب و خوراک نداشتم و مثل فرفره میدویدم و کارای هماهنگی را انجام میدادم.
با بابام ارتباط گرفتم. بهش گفتم اون خانمه میخواد بیاد!
بابام گفت: پس وقتشه!
با تعجب گفتم: بابا وقت چی؟
گفت: هیچی ... دخالت نکن ... سر شب میان؟
گفتم: لابد ... ینی نمیدونم ... بابا منم بیام؟
گفت: سر قبر من بیایی؟
گفتم: دور از جون بابا ! این چه حرفیه؟
گفت: فقط خواهرتو برسون و برو ... فهمیدی؟
گفتم: چشم ... مهربون ترم میتونی بگیا!
گفت: مهربونترم نمیاد ... اعصای ادمو خورد میکنی!
گفتم: چشم ... دیگه کاری ندارید؟ امری! فرمایشی!
گفت: نه ... بسلامت!
اینو گفت و قطع کرد!
تا اون شب ...
استرس نبودا ... هیجان عجیبی داشتم ... حس میکردم از کل دنیا عقبم ... احساس میکردم چیزایی میدونم که هیچ کس نمیدونه ... چیزایی که هر کسی میدونست، دیگه زندگی عادی نداشت و رنگ آرامش و روی خوش رو نمیدید!
اما برام کافی نبود ...
دوس داشتم بدونم اون شب دقیقا چی گذشت ...
اما نشد ...
اون شب خیلی دوس داشتم فقط اونجا باشم اما حتی حاجی هم خونه بابام نرفت. سر سجادش نشسته بود و قرآن میخوند. وقتی دید مثل اسپند رو آتیش هستم، بهم گفت: «کجا میخوای بری؟ هماهنگیت کردی! بشین سر جات دیگه. بسه. تقبّل الله! بذار بقیه راه رو حاج خانم با این سفیر همه فن حریف و سیّاسی برن که اندازه کل هیکل من و تو عقل دارن! برو بشین شامتو بخور! برو پسر جان!»
اینو گفت و به خوندن قرآنش ادامه داد... اما جوری هم میخوند که منم بشنوم ... همش گلوشو صاف میکرد و با عربی غلیظ ...
« وَإِذِ اسْتَسْقَى مُوسَى لِقَوْمِهِ فَقُلْنَا اضْرِبْ بِعَصَاكَ الْحَجَرَ فَانْفَجَرَتْ مِنْهُ اثْنَتَا عَشْرَةَ عَيْنًا قَدْ عَلِمَ كُلُّ أُنَاسٍ مَشْرَبَهُمْ كُلُوا وَاشْرَبُوا مِنْ رِزْقِ اللَّهِ وَلَا تَعْثَوْا فِي الْأَرْضِ مُفْسِدِينَ .
وَإِذْ قُلْتُمْ يَا مُوسَى لَنْ نَصْبِرَ عَلَى طَعَامٍ وَاحِدٍ فَادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُخْرِجْ لَنَا مِمَّا تُنْبِتُ الْأَرْضُ مِنْ بَقْلِهَا وَقِثَّائِهَا وَفُومِهَا وَعَدَسِهَا وَبَصَلِهَا قَالَ أَتَسْتَبْدِلُونَ الَّذِي هُوَ أَدْنَى بِالَّذِي هُوَ خَيْرٌ اهْبِطُوا مِصْرًا فَإِنَّ لَكُمْ مَا سَأَلْتُمْ وَضُرِبَتْ عَلَيْهِمُ الذِّلَّةُ وَالْمَسْكَنَةُ وَبَاءُوا بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ ...»
یه سرفه ای کرد و گلویی صاف کرد و ادامه داد: «ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ كَانُوا يَكْفُرُونَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَيَقْتُلُونَ النَّبِيِّينَ بِغَيْرِ الْحَقِّ ذَلِكَ بِمَا عَصَوْا وَكَانُوا يَعْتَدُونَ ... »
نشسته بودم و نگاش میکردم و داشتم حرص میخوردم که اینقدر آرومه! وقتی این آیات را میخوند، به آخرش که میرسید، کلی لعن و فحش و نفرین نثار بنی اسرائیل و قاتلین انبیا و معتدین و... میکرد!
حالا میدید من دارم حرص میخورما ... اما برام تفسیر هم میکرد:
«ببین چقدر قرآن کامله و قشنگ در شرح احوال گذشتگان برای ما نکات جذاب اجتماعی و سیاسی و اخلاقی بیان کرده.
کو گوش شنوا؟
من فقط ترجمشو برات بخونم ببین چی گفته:
و هنگامى كه موسى براى قوم خود در پى آب برآمد گفتيم با عصايت بر آن تخته سنگ بزن پس دوازده چشمه از آن جوشيدن گرفت [به گونه اى كه] هر قبيله اى آبشخور خود را مى دانست [و گفتيم] از روزى خدا بخوريد و بياشاميد و[لى] در زمين سر به فساد برمداريد.
و چون گفتيد اى موسى هرگز بر يك [نوع] خوراك تاب نياوريم از خداى خود براى ما بخواه تا از آنچه زمين مى روياند از [قبيل] سبزى و خيار و سير و عدس و پياز براى ما بروياند.
[موسى] گفت آيا به جاى چيز بهتر، خواهان چيز پست تريد؟! پس به شهر فرود آييد كه آنچه را خواسته ايد براى شما [در آنجا مهيا]ست و [داغ] خوارى و نادارى بر [پيشانى] آنان زده شد و به خشم خدا گرفتار آمدند. چرا كه آنان به نشانه هاى خدا كفر ورزيده بودند و پيامبران را بناحق مى كشتند اين از آن روى بود كه سركشى نموده و از حد درگذرانيده بودند.
واقعا خدا لعنتشون کنه! کثافتای عوضی! آخه کسی با ولی خدا این رفتارو میکنه؟! این قدر بهانه گیر و پرت؟! ینی شیطون میگه بزنیم خارمادر همشون ... لا اله الا الله ...»
من اما یه چشمم به ساعت بود که اصلا پیش نمیرفت ...
یه چشم دیگمم به حاجی بود که اون شب تصمیم داشت کل بقره را برام شرح و ترجمه کنه و خواهر و مادر کل بنی اسرائیل را به فحش و فضاحت بکشونه!
و دقیقه به دقیقه نبض و تپش قلب من بیشتر میشد ...
ادامه دارد...
#چرا_تو
#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه
@mohamadrezahadadpour