eitaa logo
محامین
912 دنبال‌کننده
978 عکس
544 ویدیو
43 فایل
نهایت آرزویمان؛ حمایت حضرت حجّت عجل الله فرجه🌱 اللهم اجعلنا من أنصاره و أعوانه و المُحامين عنه...اهداف: ایجاد تشکیلات مهدوی_انقلابی تربیت نیروی متخصص و متعهد انقلابی ارتباط با ادمین @Yalatif213 آدرس اینستاگرام ما:instagram.com/mohameen.center
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 (۲۱) پدر مهربان پدرم خیلی اهل خانواده و بسیار شوخ طبع و مهربان بودن و توی کارهای خونه به مادرم کمک میکردن. یک روز مادرم وظیفه‌ی ناهار درست کردن را به عهده‌ی من گذاشتن. اما من اون روز خیلی دلم می‌خواست که همراه دوستانم در کلاس فرهنگی (حلقه صالحین بسیج) شرکت کنم ☹. وقتی پدرم به خونه آمدن، با قیافه ناراحت من مواجه شدن و علتش رو از من پرسیدن. بعد به من اجازه دادن با دوستانم به کلاس بروم 😊 اما با این شرط که ناهار رو خودشون طوری درست کنن که مادرم به شک نیفتن و متوجه نشن که من ناهار رو درست نکردم. اون روز به کلاس رفتم و قبل از اینکه مادرم به خونه برگردن، پدرم زنگ زدن که به خونه برگردم📞. وقتی برگشتم و غذا درست کردن پدرم رو دیدم، زدم زیر خنده 😄 و گفتم: "بابا! طوری غذا را بد درست کردی که حتی دستپخت بچه‌ی چند ساله هم اینجوری نیست 😁" راوی: دختر محترم @mohameen
محامین
🌷شهید #بابک_نوری_هریس ولادت: ۱۳۷۱ شهادت: ۱۳۹۶
📌 (۴۸) تا وقتی که مرا نبخشیدی از این دنیا مبر! "بہ تو حسادت مےکنند، تو مکن. تو را تکذیب مےکنند، آرام باش. تو را مےستایند، فریب مخور. تو را نکوهش مےکنند، شکوه مکن. مردم از تو بد میگویند، اندوهگین مشو. همہ مردم تو را نیک مےخوانند، مسرور مباش... آنگاه از ما خواهے بود." حدیثے بود ڪہ همیشہ در قلب من وجود داشت (از امام پنجم). خدایا همیشہ خواستم بہ چیزهایی ڪہ از آن‌ها آگاه هستم عمل کنم ولی در این دنیاے فانی بہ قدری غرق گناه و آلودگے بودم ڪہ نمےدانم لیاقت قرب بہ خداوند را دارم یا نہ؟ خدایا گناه‌هاے من را ببخش، اشتباهاتم را در رحمت و مغفرت خودت ببخش و تا وقتی‌ڪہ مرا نبخشیدی از این دنیا مبر. تا وقتی‌ڪہ راهم راه حق هست مرا بمیران. خدایا کمکم کن تا در راه تو قدم بردارم و در راه تو جان بدهم. مادرم! جانم به قربان پاهایت ڪہ بہ خاطر دویدن برای بہ کمال رسیدن فرزندانت آسیب‌دیده مےشود، در نبود من اشک‌هایت را سرازیر مکن. من با خداے خود عهدی بسته‌ام ڪہ تا مرا نیامرزید مرا از این دنیا مبرد. مادرم براے من دعا کن، ولی اشک‌هایت را روان مکن ڪہ به خداے من قسم راضی بہ اشک‌هایت نیستم. خواهران خوب‌تر از جانم! من نمےدانم وقتے حسین (ع) در صحرای کربلا بود چہ عذابی مےکشید، ولے مےدانم حس او بہ زینب (س) چه بوده. عزیزان من! حالا دست‌هایی بلند شده و زینب‌هایی غریب و تنہا مانده‌اند و حسینے در میدان نیست. امیدوارم کسانی باشیم ڪہ راه او را ادامه دهیم و از زینب‌هاے زمانہ و حرم او دفاع کنیم. برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگین‌تر شده، حالا شما عشق و محبت مرا بہ دیگران باید بدهید؛ زیرا من عاشق خانواده‌ام، اطرافیانم، شہرم، وطنم و... بوده‌ام و شما خود من هستید در جسمے دیگر. پدرم! تو هم روزی در جبہه حق علیہ باطل از زینب‌هاے مملکت دفاع کردے، شما دعا کن ڪہ با دوستان شہیدت محشور شوم. 📚 @mohameen
📌 (۶۴) شرطی که برای حضرت زینب (س) گذاشتم. آخرین بارے ڪہ همسرم را دیدم، ۶ مہر ماه سال ۹۵ بود. آن روز زیارت حضرت زینب (س) رفتیم. آنجا با حضرت زینب (س) خیلی درد دل کردم. توی حیاط حرم نشستہ بودم و آقا مہدی داشت با تلفن صحبت مےکرد. در آنجا با انگشت دست، همسرم را بہ حضرت (س) نشان دادم و گفتم: خانم‌جان! این تمام دارایی من است. هر چیزی ڪہ فکر مےکنی یا مےخواهی پیش خودت ببری، من راضے هستم. همسرم فدای شما. فقط یک شرط دارد؛ اینکہ زود برگردد، من طاقت مفقودالاثری و دوری او را ندارم، چهره‌اش هم آسیب نبیند. این حرف‌ها را لحظات آخر زدم. دیگر آنجا از آقا مهدی دل بریدم. وقتے این طوری رضایت دادم، آرامش عجیبی را حس کردم. همان روز هم بہ ایران برگشتم. روز ۱۲ مهر ماه ڪہ اول ماه محرم بود، اولین پیامے ڪہ بہ من داد، این بود: صبح بخیر عزیزم! ساعت ۱۰ صبح بود. بعد هر چہ من پیام دادم، دیدم پیام‌ها را نمےبیند. بہ گوشےاش زنگ زدم، در دسترس نبود. گویا آن روز مابین ساعت ۱۲ تا ۲ بعدازظهر بہ شہادت رسیده بود. آقا مهدے روز دوشنبہ شہید شد. طبق صحبت و قراری ڪہ با بی‌بی داشتم، پیکر همسرم روز سہ‌شنبہ بہ ایران آمد. @mohameen
🌷 ولادت: ۱۳۶۷ شهادت:۱۳۹۵، خان طومان سوریه
📌 (۷۶) دنیا کشکه آقا! اگر قرار باشد، پیوسته در میدان کارزار خواهیم بود و در جبهه حق علیه باطل و جهاد مقدس شرکت خواهیم کرد و تمام زندگی خود را وقف جهاد خواهیم کرد و از هیچ‌کس و هیچ چیز نمی‌ترسیم و هدف ما انجام وظیفه است! چه پیروز شویم و چه به شهادت برسیم! ما پیوسته در محور حق و حقیقت که شخص علی ابن ابیطالب(ع) است می‌چرخیم و سرهایمان را به خدا سپرده‌ایم و مشت‌هایمان گره کرده است و دندان‌هایمان فشرده و به پیروز حق علیه باطل فکر می‌کنیم! به امید فتح قدس  و آزادی فلسطین و خدمت در جوار صاحب الزمان(عج) و پیروز نهایی. چه کسی باشد ما را یاری کند و چه نباشد فرقی ندارد، تکلیف ما را سیدالشهدا (ع) روشن کرده است و ان شاء الله ... در این راه استقامت می‌ورزیم تا شامل الطاف خفیه الهی گردیم و از نصرت حضرت باری تعالی بهره‌مند گردیم. ... بابایی ... هیچ‌وقت دستگاه امام حسین(ع) را رها نکن و تمام زندگیت را غرق در محبت امام حسین (ع) کن تا آبرویی داشته باشی در دنیا و آخرت.  🍃 بابا غیر از این دستگاه امام حسین(ع) هیچ جای دیگه خبری نیست 🍃 و همه عشق‌ها مقطعی و گذراست و جز خراب کردن روح و روان آدم کار دیگه‌ایی نمی‌کنند و قدرت دیگه‌ای ندارند. به هیچ چیز این دنیا دل نبند که به قول پدر مادرت حاج آقا مقدسی: دنیا کشکه آقا!!! 📚 بخش‌هایی از @mohameen
📌 (۷۷) اینگونه رفتن از پی یک عمر خدمت است/ عمری مجاهدت که پر از شور و همت است "شهید مجتبی هر‌ جا احساس می‌کرد که مردم به کمکش نیازمند هستند، در آنجا حاضر می‌شد و در هلال‌احمر، بسیج، هیأت مذهبی و نهاد‌های دیگر فعالیت می‌کرد. در کمک به مردم برای مهار سیل، آتش‌سوزی‌های جنگل، برف و یخ در گردنه گدوک‌سوادکوه و هر‌ جا که خطرناک بود در صف اول قرار داشت. از سوم دبستان در برنامه‌های نماز جماعت، مراسم‌های مذهبی مساجد و حسینیه‌ها به عنوان مکبّر، مداح و عضو هیأت مذهبی فعالیت می‌کرد و در کلاس‌های قرآن هم حضور فعال داشت و تقیّد ویژه‌ای برای وظایف دینی خود قائل بود. شهید از «غیبت» به شدت دوری می‌کرد و همگان را به دوری از آن دعوت می‌کرد و هدف زندگی خود را اصول و چارچوب‌های «حکومت عدل علی(ع)» توصیف می‌کرد." 📚 مصاحبه با پدر ، خبرگزاری فارس @mohameen
محامین
📌 (۸۳) شهیدی که واسطه‌ی ازدواج یک شهید شد. همسر شهید مدافع حرم «عبدالمهدی کاظمی»، دبیرستانی بود که با شهید علمدار آشنا و به این شهید و زندگی‌اش علاقه‌مند می‌شود؛ آن‌قدر که حتی از خداوند، تقاضای همسری می‌کند که در تقوا و انقلابی‌گری همچون او باشد. «خواب دیدم شهید علمدار با جوانی دیگر وارد کوچه‌ی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانه‌ی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»    روزی که عبدالمهدی به خواستگاری‌اش می‌آید، مرضیه همان کسی را می‌بیند که در آن خواب شهید علمدار به او نشان داده بود. البته این ارادت تنها منحصر به او نبود. در همان جلسه‌ی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه می‌شود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانه‌ی شهید علمدار بوده و با بچه‌های بسیج‌شان به دیدار مادر شهید رفته است.     گفته‌هایش به آن‌جا می‌رسد که: عبدالمهدی روز خواستگاری به من گفت: «من یک سرباز ساده‌ام. دوست دارم همسرم هم ساده باشد و ساده زندگی کند و انتظار و توقع بیجایی از من نداشته باشد.» من هم در جوابش گفتم: «من ایمان تو و تقوایت را می‌خواهم. همین‌ها کافی هستند. مال دنیا برای من هیچ است! خیالتان راحت باشد.»  یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آن‌جا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون می‌ترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی می‌شود.» گفتم: «چه حرفی؟» گفت: «شما در جوانی مرا از دست می‌دهید و من شهید می‌شوم.» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را می‌زنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟» عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی می‌خواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیت‌الله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیت‌الله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیت‌الله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.»  📚 مصاحبه با همسر ، باشگاه خبرنگاران جوان @mohameen
📌 (۸۶) سال ۱۳۹۰ عقد و در سال ۱۳۹۱ ازدواج کردیم، مراسم ازدواجمان خیلی ساده برگزار شد. چند ماه بعد از عقدمان به کربلا رفتیم و با یک ولیمه ساده به اقوام، زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. بعد از مدتی خداوند به ما فرزندی عنایت فرمود و با وجود علاقه و حبّ خاصی که به امام هادی داشتم اسم پسرمان را محمّد هادی گذاشتیم ... محمود خیلی مهربان و با گذشت بود و زمانی که ایشان در منزل بود در کارها به من کمک می‌کرد. نقطه قوت اخلاقی ایشان احترام خاصی بود که به پدر و مادر و کلیه اعضای خانواده می‌گذاشتند که این را من در کمتر کسی می‌دیدم. این خصوصیت ایشان در من تاثیرگذار بود و همچنین مردم‌داری ایشان زبانزد اقوام و فامیل بود. صله رحم و رفت آمد با اقوام را هیچ وقت قطع نمی‌کرد، حتی اقوامی که از لحاظ تفکر و اعتقادی با ایشان هم عقیده نبودند این عامل مانع رفتن به منزل ایشان نمی‌شد ... او امین و رازدار خانواده بود ... تنها چیزی که ایشان را خیلی آزرده خاطر می‌کرد وضعیت نامناسب پوشش خانم‌ها در سطح جامعه بود ... ایشان در جمله آخر وصیت نامه خود پشتیبانی از ولایت فقیه را در راس همه امور قرار دادند: « پشتیبان ولایت فقیه باشید که اسلام پیروز است.» 📚 مصاحبه سایت نوید شهادت با همسر شهید @mohameen
📌 (۸۷) توصیه‌های برادرانه ابوالفضل خیلی شجاع و مرد عمل بود. از هیچ چیز جز خدا نمی ترسید. حرفش را می‌زد و همیشه خدا را در نظر می‌گرفت. با این که سه سال از من کوچکتر بود اما می‌گفت: «مرضیه سعی کن در کارهایت به آخرش فکر کنی. اگر احساس کردی که خدا از کارت راضی است، بدان که بهترین را کار انجام می‌دهی اما اگر خدا راضی نبود، مطمئن باش ضربه شدیدی می‌خوری و حال خوبی که باید داشته باشی، نداری.» ما می‌دانستیم به خاطر همین شجاعت و ایمانی که دارد، مرد خطر است تا پای جان مبارزه و مقاومت می‌کند. ابوالفضل هر زمان که بیکار می‌شد، قرآن می‌خواند و می‌گفت «من جوابم را توسط قرآن از خدا می‌گیرم» سوار ماشین که می شدیم، قرآن می‌گذاشت و با آن آرامش می گرفت. به ابوالفضل می‌گفتم «گاهی قرآن که گوش می‌دهم، یاد مجالس ختم می‌افتم» می‌گفت: «اگر لذت قرآن را بچشی، دیگر هیچ چیز را نمی‌توانی جایگزین آن کنی.» بچه ها را حفظ و قرائت قرآن تشویق می‌کرد. دوست داشت بچه ها از دوران کودکی با قرآن مانوس شوند. ایشان یک فرزند ۶ ساله به نام علی آقا دارد که او هم با قرآن مانوس است و به کلاس‌های حفظ قرآن و حدیث می‌رود. 📚 مصاحبه با خواهر @mohameen
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┄┅┄┅┄┄┅┄┅﷽ 🇮🇷 💠 پروردگارا من از تو پایانی نیک میخواهم... 🌷پنج صلوات هدیه‌ به‌ ارواح‌طیبه‌شهدا اَللّٰهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ‌فَرَجَهم ┅┅┅┅┅❀🇮🇷❀┅┅┅┅┅ @mohameen ┅┅┅┅┅❀🇵🇸❀┅┅┅┅┅