📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۶۸) پلیاستیشن در عوض حفظ قرآن
مصطفی رفت پیش حاج آقا بهرامی و گفت: "میخوام با کمک شما بچههای ابتدایی رو جذب بسیج کنم!" ...
کارش شروع شد. مصطفی محور بود و بچهها دورش میچرخیدند و عاشقانه دوستش داشتند. او هم مثل یک برادر بزرگتر مهربان و دلسوز، برای بچهها مایه میگذاشت. ...
این بچهها گاهی خیلی در دست و پای ما بودند. در اردوها و برنامهها حسابی کلافهمان میکردند. بچههای پایگاه به مصطفی غر میزدند که "این چه بساطیه!"، مصطفی وقتی دید این طور است، حذفشان نکرد، اما برایشان وقت جدا در نظر گرفت.
یک کلوپ در کهنز باز شده بود که بچههای بسیج برای بازی به آنجا میرفتند. جوّ آنجا طوری بود که خیلی روی بچهها تاثیر بد گذاشته بود.
مصطفی از جیب خودش برایشان دستگاه پلیاستیشن سونی، یک تلویزیون و یک تفنگ بادی خرید که دیگر به آن کلوپ نروند. بچهها قرآن حفظ میکردند و مصطفی هم به آنها اجازه میداد با پلیاستیشن بازی کنند. برای کسانی که حفظ و قرائت قرآنشان بهتر بود یا کار خاصی در بسیج انجام میدادند، وضعیت ویژهتری بود. به آنها میگفت: "میتونید یه شب دستگاه رو ببرید خونه!" بعد از مدتی یک پلیاستیشن دیگر هم برای راحتی بچهها خرید. ...
این بچهها از هیچکس حتی خانوادهشان حرفشنوی نداشتند، جز مصطفی. ...
بین همین بازیها و شیطنتها به بچهها احکام یاد میداد و دربارهی اخلاق، خدا و خیلی چیزهای دیگر حرف میزد.
📚 قرار بیقرار، زندگینامه #شهید #مصطفی_صدرزاده، ص ۱۲۲-۱۲۴
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۶۹) رحماء بینهم
یک شب در استخر بودیم که یکی از اراذل و اوباش که الکل مصرف کرده بود به آنجا آمد. طرف مدتی بود که هر از گاهی داخل پایگاه [بسیج] هم رفت و آمد داشت. آقا مصطفی با این که میدانست که از بچههای ارازل و اوباش است، میگفت: "نیروهایی رو که اینجوری هستن باید جذب کنیم تا اصلاح بشن. اینا رو باخدا کردن هنره. بچه پاسدار جذب پایگاه کردن که هنر نیست، بچهای که خونواده ش مذهبیه اگه بیاد بسیج که هنر نیست. این مثل پولیه که از این جیب بذاری اون جیب . اگه کسی که با بسیج رفیق نبوده جذب کنی، هنره!"
این بنده خدا آمد داخل استخر و شنا کرد، بعد که آمد بیرون رفت گوشهای دراز کشید. حدود ساعت ۱۱ شب بود، میخواستیم استخر رو تعطیل کنیم که دیدم خوابیده. پرسیدم: "چی شده؟" دیدم اصلا نمیتواند حرف بزند. زنگ زدم به خود آقا مصطفی و گفتم که اینجوری شده. خودش را رساند و بردیمش درمانگاه، سرم زدند و حالش جا آمد. با هم رفتیم اندیشه سر مزار شهدای گمنام. آقا مصطفی این بنده خدا را گذاشت سر مزار شهدای گمنام و گفت: "اینجا بشین و استغفار کن!" خودش هم ۲۰۰ متر از من فاصله گرفت و جایی نشست. با صدای بلند گریه میکرد و خودش را میزد. رفتم جلو گفتم: "چی شده؟ چرا این کار رو میکنی؟" گفت: "تقصیر ماست. تقصیر منه." با تعجب گفتم: "ما که کاری نکردیم!" گفت: "چرا، تفصیر ماست که اینا به این وضع افتادن. اگه من بسیجی که ادعای دین و ولایت و خط رهبری میکنم دست اینا رو بگیرم و نذارم راه خلاف رو برن و پاشون رو کج بذارن، این طوری نمیشه. باید دست این جور افراد رو بگیریم." آمدم دستش را بگیرم که گفت:" برو بذار خودم رو بزنم و خلاص شم. اگه ما فعالتر باشیم این اتفاقات نمیفته!" حالا آن پسر با رفتار آقا مصطفی یکی از بچههای خوب پایگاه شده.
📚 قرار بیقرار، زندگینامه #شهید #مصطفی_صدرزاده، ص ۱۷۶ و ۱۷۷
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۱) من مرگ عادی نمیخواهم!
"من نمیخواهم که عمرم بیثمر باشد و مرگم یک مرگ عادی، مرگی میخواهم که در راه اسلام و ایران اسلامی باشد. من به خاطر منطق خویش برای دفاع از اسلام و حریم اهلبیت (ع) وارد جنگ با دشمنان اسلام شدم و با عشق و علاقه و رضایت کامل جان خویش را فدای این راه مینمایم و میروم تا انتقام سیلی حضرت زهرا (س) را بگیرم.
من از مردم ایران میخواهم تفرقهاندازی نکنید،
با هم متحد باشید،
دین اسلام را سربلند نگهدارید،
به دوستان و آشنایان توصیه میکنم نماز اول وقت و با حضور قلب بخوانید.
پدر و مادر را گرامی و محترم بدارید،
از طهارت و معصومیت خود شدیداً حراست و پاسداری کنید،
پیوند به ائمه اطهار (ع) و بهخصوص امام هشتم را مستحکم کنید،
و خدای متعال و مهربان را در همه حال به یاد داشته باشید ...
همسر مهربان و صبورم! میدانم که بعد از رفتن من تمام سختیهای این زندگی بر دوش توست، من برای شهادت نمیروم، من جوانی و زندگی با شما را دوست دارم و میخواهم با شما باشم، ولی این تکلیف ماست که از حریم اسلام و اهلبیت (ع) دفاع کنیم و راضی هستیم به رضای خدا ...
📚 بخشی از #وصیتنامه #شهید #رضا_حاجیزاده
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۲) نذر کنید یک روز گناه نکنید!
"اینطور که حواله است، بر نمیگردم.
به فضل خدا به زیارت بی بی زینب سلام الله علیها و حضرت رقیه سلام الله علیها میروم.
اگر میخواهید نذری کنید فقط گناه نکنید، مثلا نذر کنید یک روز گناه نمیکنم هدیه به آقا صاحب الزمان(عج) از طرف خودم. یعنی از طرف خودتان عملی را برای سلامتی و تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) انجام میدهید که یکی از مجربترین کارها برای آقا است.
یا اگر میخواهید برای اموات کاری انجام دهید به نیابت از آنها برای تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) نذر کنید. انشاءالله به حق امیرالمومنین(ع) موفق باشید، شفاعت وعده خداست و شهدا میتوانند شفاعت کنند.
مامان و بابا غصه نخورند چرا که شهدا «عند ربهم یرزقون» هستند و زندهاند. داریم آماده میشویم و یکی دو ساعت دیگر بعد نماز راهی هستیم. خدا به چه زیبایی حوالههایش را میدهد، خدا را شاکرم که ما را در این راه قرار داده، اوصیکم بتقوی الله"
📚 متن وصیتنامه تصویری #شهید #مجید_سلمانیان
@mohameen
محامین
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۳) برای خدا 🌹
هیچگاه از کار و مسئولیتش به مادر و خانواده چیزی نمیگفت: «ما تا آخر نفهمیدیم مسئولیت محمود چیست و هر وقت میپرسیدیم میگفت:«بنّا»!
حتی موقع ثبتنام پسرش در مدرسه به او سفارش کرد که به معلمت نگو من پاسدار هستم و خانمش در فرم مدرسه شغل محمودآقا را «بنّا» نوشته بود و بعد به درخواست من شغل آزاد نوشت.
اصلا دوست نداشت کسی بفهمد او یک پاسدار است و هیچ تمایلی به رفتن کلاسهای آموزشی برای کسب درجه و مقام نشان نمیداد.
سپاه تهران خیلی سعی کرد محمود را در مقام استادی به تهران منتقل کند و امکانات زیادی هم به او پیشنهاد کردند ولی او نپذیرفت، با من مشورت کرد و من به او گفتم: «هر جا میخواهی برو ولی پُست تو را غَره میکند و یک منیّتی در آدم ایجاد میشود، به همین که هستی راضی باش».
مادر آخرین دیدارشان را چنین روایت میکند: «ساعت ۱:۱۰ دقیقه شب آمدند خانه ما، گفتم: «ساعت چند است؟» گفت: «۱:۱۰ دقیقه نیمه شب!» گفتم:«اینجا چه میکنی؟» گفت:«آمدم دیدن مادرم» گفتم:«روز کم است شب آمدی؟»، گفت: «روز آمدم مادرم جا خالی داد!»
مادر لبخند روی لبش میآید و ادامه میدهد: «من تعیلات عید امسال را به راهیان نور رفته بودم و به همین علت دید و بازدیدهای معمول عید را انجام نداده بودم. محمود ساعت ۱۱:۳۰ آمد و چون من نبودم گفت مادرم جا خالی داد.
بعد گفتم:«شنیدم عازم هستی» گفت:«بله». گفتم: «کجا؟» گفت: «ملک خدا». گفتم: «این ملک خدا کجاست؟» گفت: «هر جا خدا بخواهد».
📚 مصاحبه با مادر #شهید #محمود_رادمهر، خبرگزاری فارس
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۴) وصیتنامهی شهدا
از همهی مردم عزیز ایران اسلامی به خصوص اقوام و آشنایان رفقای عزیزم خواهشمندم در درجه اول نسبت به احکام نورانی اسلامی به خصوص نماز، امر به معروف و نهی از منکر، حجاب و غیره عمل کرده و کوشا باشند،
و همچنین پشتیبان ولایت فقیه و رهبری عزیز امام خامنهای باشند، تا به این نظام مقدس که زحمات زیادی برای آن کشیده شده و برای آن مجاهدت و خونهای پاک زیادی ریخته شده است آسیبی نرسد.
یکی از سندهای حقانیت این اصل عزیز و بزرگ انقلاب (ولایت فقیه) این است که بیش از ۳۰۰ هزار شهید در وصیت نامههای خود بر آن تاکید کرده و با خون خود این موضوع بزرگ با برکت را امضا نمودهاند.
مردم عزیز و با شرافت ایران عزیز تا میتوانید از ولایت فقیه مراقبت نمایید، همیشه گوش به فرمان رهبر با بصیرت خود امام خامنهای عزیز باشید.
📚 #وصیت_نامه #شهید #محمد_کیهانی
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۵) خدا کند پُستمان، پَستمان نکند!
«از ابتدا بگویم که یک خواب شهادت دیدهام که به رؤیای صادق شبیه بود و دلیل نوشتن این وصیتنامه همین است، این خواب را مدتها پیش دیدم و فکر کنم باز تکرار شد...
اگر بتوانیم و اگر قبول کنند اسم خادم الحسین داشته باشیم، این لباس را به لباس امام حسین (ع) شبیه میدانم و خراب کردن، فساد، غیبت و تهمت در این لباس را به شدت بد میدانم، چون علاوه بر گناه و ناراحتی خداوند، به این لباس و جایگاه شهدا بیاحترامی میشود.
خدا کند پُستمان، پَستمان نکند!
خدا کند که پاک بشوم، پاک هم بمانم و پاک شهید شوم؛ میدانم خیلی از شهادت حرف میزنم، شهادت لیاقت میخواهد ...
ولی میدانم خداوندی که سوره هایش با رحمان و رحیم شروع میشود اگر بخواهد گناهان ما را نمیبیند و میبخشد و شهید میکند، به حق پیامبران و امامان مخصوصا پنج تن آل عبا (ع).»
📚 بخشی از #وصیتنامهی #شهید #مدافع_امنیت #پاسدار #مهدی_مکرمی
@mohameen
📌 #پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۶) دنیا کشکه آقا!
اگر قرار باشد، پیوسته در میدان کارزار خواهیم بود و در جبهه حق علیه باطل و جهاد مقدس شرکت خواهیم کرد و تمام زندگی خود را وقف جهاد خواهیم کرد و از هیچکس و هیچ چیز نمیترسیم و هدف ما انجام وظیفه است! چه پیروز شویم و چه به شهادت برسیم! ما پیوسته در محور حق و حقیقت که شخص علی ابن ابیطالب(ع) است میچرخیم و سرهایمان را به خدا سپردهایم و مشتهایمان گره کرده است و دندانهایمان فشرده و به پیروز حق علیه باطل فکر میکنیم! به امید فتح قدس و آزادی فلسطین و خدمت در جوار صاحب الزمان(عج) و پیروز نهایی. چه کسی باشد ما را یاری کند و چه نباشد فرقی ندارد، تکلیف ما را سیدالشهدا (ع) روشن کرده است و ان شاء الله ... در این راه استقامت میورزیم تا شامل الطاف خفیه الهی گردیم و از نصرت حضرت باری تعالی بهرهمند گردیم. ...
بابایی ... هیچوقت دستگاه امام حسین(ع) را رها نکن و تمام زندگیت را غرق در محبت امام حسین (ع) کن تا آبرویی داشته باشی در دنیا و آخرت.
🍃 بابا غیر از این دستگاه امام حسین(ع) هیچ جای دیگه خبری نیست 🍃 و همه عشقها مقطعی و گذراست و جز خراب کردن روح و روان آدم کار دیگهایی نمیکنند و قدرت دیگهای ندارند. به هیچ چیز این دنیا دل نبند که به قول پدر مادرت حاج آقا مقدسی: دنیا کشکه آقا!!!
📚 بخشهایی از #وصیتنامه #شهید #مدافع_حرم #حسن_عبداللهزاده
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۷) اینگونه رفتن از پی یک عمر خدمت است/ عمری مجاهدت که پر از شور و همت است
"شهید مجتبی هر جا احساس میکرد که مردم به کمکش نیازمند هستند، در آنجا حاضر میشد و در هلالاحمر، بسیج، هیأت مذهبی و نهادهای دیگر فعالیت میکرد.
در کمک به مردم برای مهار سیل، آتشسوزیهای جنگل، برف و یخ در گردنه گدوکسوادکوه و هر جا که خطرناک بود در صف اول قرار داشت.
از سوم دبستان در برنامههای نماز جماعت، مراسمهای مذهبی مساجد و حسینیهها به عنوان مکبّر، مداح و عضو هیأت مذهبی فعالیت میکرد و در کلاسهای قرآن هم حضور فعال داشت و تقیّد ویژهای برای وظایف دینی خود قائل بود.
شهید از «غیبت» به شدت دوری میکرد و همگان را به دوری از آن دعوت میکرد و هدف زندگی خود را اصول و چارچوبهای «حکومت عدل علی(ع)» توصیف میکرد."
📚 مصاحبه با پدر #شهید #مدافع_حرم #مجتبی_برسنجی، خبرگزاری فارس
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۸) رفتار شهدا در خانواده
"احترام به پدر و مادر از مهمترین ویژگیهای اخلاقی ایشان بود. هر کاری که میتوانست انجام میداد تا دل آنها را به دست آورد.
اهل صلهرحم بود و دیگران را هم به این کار تشویق میکردند.
روی حجاب خانمها حساسیت خاصی داشتند و هر جا لازم بود به صورت منطقی تذکر میداد.
وقتی ریحانه به دنیا آمد خیلی دوست داشت او را زینبی تربیت کند و مدام درباره برنامه هایی که برای ریحانه دارد، با من حرف میزد ...
ایشان بسیار فرد خوش اخلاقی بودند، طوری که بعد از شهادتشان همه درباره این ویژگی ایشان حرف میزدند. یکبار نشد کج خلقی کرده و باعث ناراحتی من شوند.
بعد از غذا همیشه از من تشکر کرده و با اینکه ممکن بود غذا تعریفی هم نباشد اما برای اینکه من را خوشحال کنند از آشپزی من تعریف میکردند.
در مناسبتهای مختلف و به دلایل متفاوت با خرید کادو من را غافلگیر میکردند. از بازی با ریحانه هم بسیار لذت میبرد.
با خانوادهی بنده هم رابطهی بسیار خوب و صمیمی داشتند، تا جایی که اگر برایشان مشکلی پیش میآمد با مجتبی در میان میگذاشتند او هم چون از آنها بزرگتر بود راهنمایشان کرده و امر و نهیشان میکرد، با خانواده خودشان هم همینگونه بودند خواهرهایش او را محرم اسرار خود دانسته و در کارها با او مشورت میکردند، او هم با دلسوزی آنها را راهنمایی میکرد."
📚مصاحبه با همسر #شهید #مجتبی_کرمی، خبرگزاری تسنیم
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۷۹) زندگی برایم سخت شده!
محمدامین ۲۲ ساله بود که در خرداد سال ۹۵ در حلب سوریه شهید شد؛ روحانی بود و همزمان دانشگاه هم تحصیل میکرد و نخبه علمی بود.
او وصیتنامهی خود را ۲ ساعت قبل از شهادت نوشت.
"سخنی با پدر و مادرم؛
من زندگی با شما را دوست دارم اما زندگی در کنار حسین (ع) تمام آرزوی من است، من دیدار روی شما را دوست میدارم، اما دیدن روی حسین (ع) تمام هستی من است. اگر فرزند خوبی برای شما نبودهام به خاطر شهدا از من بگذرید، در سوگ من از خدا شکایت نکنید، چراکه آرزوی هر کسی شهادت در راه خدا و حسین فاطمه (ع) است و من هم جز جان ناقابلم چیزی برای حسین فاطمه (ع) نداشتهام.
پدر و مادر عزیزم! زندگی برایم سخت شده بود وقتی میدیدم از شهدا فقط اسمشان بهجامانده و آرمانهای شهدا تقریباً مرده بود. دنیا بدون شهدا و لگد کردن خون شهدا از مردن برای من سختتر بود وقتی برادر به برادر رحم نمیکند، حجابها به بهانه آزادی رعایت نمیشود، شکمها از حرام پر میشود و همه و همه، مهدی(عج) فاطمه را تنها گذاشتهاند دیگر نمیتوانم دنیا را تحمل کنم."
📚بخشی از وصیتنامه #شهید #محمدامین_کریمیان
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۰) نوکر امام حسین (ع) باید دست به سینه باشد.
"از شش سالگی در هیئات مذهبی شرکت میکرد. از اواخر دوران راهنمایی عضو بسیج شد و چهار سال دبیرستان به صورت افتخاری خادمی مسجد را میکرد.
از دوران دانشجویی برای خودش یک برنامهی هفتگی در نظر گرفته بود ... از همین دوران تزکیه نفس و قرائت قرآن و حضور مستمر در جلسات سخنرانی و روضهخوانی و فعالیت جدیتر در پایگاه بسیج را دنبال میکرد.
در محل کارش، هوافضای سپاه، مسئول ارزشیابی شایستگی پاسدارها بود. با کلی سرباز سر و کار داشت، اما همیشه در برخورد با زیردستانش یک دست روی سینه داشت و با تواضع و مهربانی برخورد میکرد. حتی مادرم به او میگفت: عباس جان تو چرا اینقدر دست به سینهای؟ عباس هم پاسخ میداد: نوکر امام حسین(ع) باید دست به سینه باشد. اعتقاد داشت اگر میخواهیم اسلام را تبلیغ کنیم باید از راه قلبها وارد شویم. اخلاق به خصوصی هم داشت. مثلاً برای یک خانم چادری و یک خانم بدحجاب به یک اندازه ارزش قائل بود، چرا که میگفت میزان سنجش آدمها ما نیستیم. کسی چه میداند که در قلب مردم چه میگذرد.
عباس نصفی از حقوق ماهانهاش را صرف امور خیریه میکرد. در واقع او بخشی از حقوقش را به دو خانوادهای میداد که یکیشان بیمار سرطانی و دیگری بچه یتیم داشتند. باقی حقوقش را هم بخشی صرف امور روزمرهاش و بخشی را خرج هیئات و مراسم مذهبی میکرد. در طول ماه شاید ۲۰ روزش را روزه میگرفت و غذایی که محل کارش به او میدادند، به خانوادههای مستمند میداد.
برادرم سعی میکرد بچهها را با دادن هدیه به حفظ قرآن تشویق کند."
📚 بخشهایی از مصاحبه تسنیم با برادر #شهید #عباس_آسمیه
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۱) باغبان زندگی
"تمام خصوصیات اخلاقی هادی نمونه بود؛ اما تواضع و خوشرو بودن از مشهودترین صفات اخلاقی وی است. همچنین مهربانی او غایت نداشت.
هادی به تمام جوانب زندگی توجه داشت و تمام تلاش او تبدیل شدن به بهترین فرد در هر جایگاهی بود.
وی هیچگاه مشکلات کاری خود را وارد خانه نمیکرد و برای کانون خانواده ارزش بسیاری قائل میشد.
همچنین دقت بسیاری به رعایت حلال و حرام داشت. وی زمانهایی در ساعات کاری که با تلفن همراه صحبت میکرد، در دفترچه یادداشت نوشته و پایان ماه به واحد امور مالی تحویل میداد، تا از حقوق دریافتیاش کسر شود.
تمام زندگیها محنت و مشقت دارد؛ اما با وجود هادی حتی تمام گرفتاریها شیرین میشد. حقیقت آن است که زندگی ما بهحدی خوشایند بود که اختلاف نظرها پس از گذشت ثانیهای رنگ میباخت. هادی همیشه با حرفهایش و بیان نیمه پر لیوان من را متوجه اشتباه خود میکرد.
یادآوری تمام لحظات زندگی زیبایمان کافی بود تا پی ببرم که اختلافهای جزئی حتی ارزش فکر کردن ندارند، چه برسد به توجه کردن..."
📚مصاحبه با همسر #شهید #هادی_باغبانی، دفاع پرس.
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۲) وصیتنامهی یک شهید ۲۳ ساله
بسم الله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بر یگانه منجی عالم بشریت حضرت مهدی (عج) و با درود بر نایب برحقش امام خمینی و با درود بر تمامی شهدای اسلام. امروز پس از چهارده قرن، احکام خدا بر روی زمین جاری میشود و این احکامی که پیامبر عظیم الشان (ص) آن همه برای آن زحمت کشید و فرق علی (ع) به خاطر آن شکافته شد و جگر امام حسن (ع) به خاطر آن قطعه قطعه شد و خون اباعبدالله (ع) و فرزندان و اصحابش به خاطر آن ریخته شد و اولاد رسول خدا به اسارت رفتند در دست ماست و اگر خدای نکرده به خاطر غفلت ما لطمهای به اسلام وارد آید جبرانش برای ما مشکل است؛ که به قول حضرت امام: «اگر امروز اسلام ضربهای بخورد به این زودیها نخواهد توانست کمر راست کند.»
دوستان گرامی، اگر ما قدر این نعمت وجود امام را ندانیم، کفران نعمت است. در امام ذوب شوید، چنان چه او در اسلام ذوب شد و دنیایی را به تحول و تغییر وا داشت. من برای خودخواهی و یا برای غرور و یا به خاطر انتقام و ستمگری به جبهه نیامدهام بلکه هدف از حرکتم اصلاح و اعتلای کلمه حق و لقای توحید است. پدر عزیزم، من واقعاً شرمندهام که شما را با چنین وضعی تنها گذاشتم. من در تمام طول زندگی نتوانستم کوچکترین حق پدری و فرزندی را به شما ادا کنم. پدر و مادر بزرگوارم، من در راه خدا قدم برداشتم و میدانم خداوند جای خالی مرا در خانه به طریقی پر میکند. پدر و مادر عزیزم، نگویید پسر بزرگ کردهایم و کارهای نشده است.
پدر و مادرم، پسرتان در دانشگاه امام حسین (ع) قبول شده است و مشغول درس خواندن است، پدر و مادرم، اسم من علی است. باید مثل علی (ع) عبادت کنم، مثل علی بجنگم و به قول امام امت «ملت ایران الهی شدهاند.»
...
والسلام علیکم و رحمه الله و برکاته
۱۳۶۵/۲/۱۹
سرباز امام زمان علی بختیاری
📚بخشی از وصیتنامهی #شهید #علی_بختیاری
@mohameen
محامین
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۳) شهیدی که واسطهی ازدواج یک شهید شد.
همسر شهید مدافع حرم «عبدالمهدی کاظمی»، دبیرستانی بود که با شهید علمدار آشنا و به این شهید و زندگیاش علاقهمند میشود؛ آنقدر که حتی از خداوند، تقاضای همسری میکند که در تقوا و انقلابیگری همچون او باشد. «خواب دیدم شهید علمدار با جوانی دیگر وارد کوچهی ما شدند. وقتی به من رسیدند دست روی شانهی آن جوان زدند و گفتند: این جوان همان کسی است که شما از ما درخواست کردید و متوسل به امام زمان (عج) شدید.»
روزی که عبدالمهدی به خواستگاریاش میآید، مرضیه همان کسی را میبیند که در آن خواب شهید علمدار به او نشان داده بود. البته این ارادت تنها منحصر به او نبود. در همان جلسهی اول صحبت با شهید کاظمی متوجه میشود که عبدالمهدی نیز همین چندروز پیش خانهی شهید علمدار بوده و با بچههای بسیجشان به دیدار مادر شهید رفته است.
گفتههایش به آنجا میرسد که: عبدالمهدی روز خواستگاری به من گفت: «من یک سرباز سادهام. دوست دارم همسرم هم ساده باشد و ساده زندگی کند و انتظار و توقع بیجایی از من نداشته باشد.» من هم در جوابش گفتم: «من ایمان تو و تقوایت را میخواهم. همینها کافی هستند. مال دنیا برای من هیچ است! خیالتان راحت باشد.»
یک روز بعد از عقدمان رفته بودیم گلستان شهدا که آنجا به من گفت: «حرف مهمی با شما دارم که در مراسم خواستگاری عنوان نکردم، چون میترسیدم اگر بگویم حتما جوابتان منفی میشود.» گفتم: «چه حرفی؟» گفت: «شما در جوانی مرا از دست میدهید و من شهید میشوم.» نگاهی به عبدالمهدی کردم و گفتم: «با چه سندی این حرف را میزنید؟ مگر کسی از آینده خودش خبر دارد؟» عبدالمهدی گفت: «من قبل از ازدواج، زمانی که درس طلبگی میخواندم، خواب عجیبی دیدم. رفتم خدمت آیتالله ناصری و خواب را برای ایشان تعریف کردم. ایشان از من خواستند که در محضر آیتالله بهجت حاضر شوم و خواب را برای وی تعریف کنم. وقتی به حضور آیتالله بهجت رسیدم، نوید شهادتم را از ایشان گرفتم.»
📚 مصاحبه با همسر #شهید #مدافع_حرم #عبدالمهدی_کاظمی، باشگاه خبرنگاران جوان
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۴) شهیدی که بعد از شهادت قرآن خواند و اذان گفت.
"هیچ وقت در زندگی احساس کمبود چیزی را نداشتم. همه زندگی ما در یک اتاق خلاصه می شد که در خانه عموی ایشان ساکن بودیم. از هر وسیله ای که داشتم استفاده بهینه می کردم مثلاً از چمدان به عنوان میز. تمام وسایلمان در یک اتاق بود.
همکارانش می گفتند در محل کار زودتر از همه می آمد و دیرتر از همه می رفت و در هفته چند ساعت برای خود "کسر کار" می زد. وقتی از او [دربارهی علت این کار] سوال می شد می گفت: در حین کار احتمال می رود یک لحظه ذهنم به سمت خانه، همسر و یا فرزندم رفته باشد، وقت کار من متعلق به بیت المال هستم و حق استفاده شخصی ندارم.
شهید در حین قرآن خواندن فقط جسمش در خانه بود. یک روز دخترم فاطمه در حین قرآن خواندن پدرش، هر چه از کول و کمر شهید بالا می رود و پدر را صدا می کند. شهید اصلاً متوجه نمی شد. اعتراض کردم درست است که قرآن می خوانید ولی جواب فرزندتان که این همه شما را صدا کرد را می دادید و ایشان گفت: من اصلاً متوجه حضور فرزندمان نشدم.
عبدالمهدی به پدر و مادر خیلی احترام می گذاشت و علاقه وافر به آنها داشت. همیشه در مقابل پدر ومادر دو زانو می نشست و هر وقت به دیدن آنها می رفت دستشان را می بوسید و وقتی هم خداحافظی می کرد باز دست آنها را می بوسید.
وقتی جنازه شهید را می آورند من اصلاً توی این دنیا نبودم و نمی خواستم قبول کنم. مادرم می گفت: وقتی بالای سر شهید بودم. دیدم شهید سوره کوثر را می خواند. مادرم می گفت: اول فکر کردم اشتباه می کنم. بعد که دقت کردم دیدم لبهای شهید تکان می خورد و می گوید:" انا اعطیناک الکوثر". حتی در سردخانه بعد از ۸ روز یکی از اقوام صدای اذان شهید را شنیده بود."
📚 مصاحبه با همسر #شهید #عبدالمهدی_مغفوری، دفاع پرس
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۷) توصیههای برادرانه
ابوالفضل خیلی شجاع و مرد عمل بود. از هیچ چیز جز خدا نمی ترسید. حرفش را میزد و همیشه خدا را در نظر میگرفت. با این که سه سال از من کوچکتر بود اما میگفت:
«مرضیه سعی کن در کارهایت به آخرش فکر کنی. اگر احساس کردی که خدا از کارت راضی است، بدان که بهترین را کار انجام میدهی اما اگر خدا راضی نبود، مطمئن باش ضربه شدیدی میخوری و حال خوبی که باید داشته باشی، نداری.»
ما میدانستیم به خاطر همین شجاعت و ایمانی که دارد، مرد خطر است تا پای جان مبارزه و مقاومت میکند.
ابوالفضل هر زمان که بیکار میشد، قرآن میخواند و میگفت «من جوابم را توسط قرآن از خدا میگیرم»
سوار ماشین که می شدیم، قرآن میگذاشت و با آن آرامش می گرفت.
به ابوالفضل میگفتم «گاهی قرآن که گوش میدهم، یاد مجالس ختم میافتم» میگفت: «اگر لذت قرآن را بچشی، دیگر هیچ چیز را نمیتوانی جایگزین آن کنی.»
بچه ها را حفظ و قرائت قرآن تشویق میکرد. دوست داشت بچه ها از دوران کودکی با قرآن مانوس شوند. ایشان یک فرزند ۶ ساله به نام علی آقا دارد که او هم با قرآن مانوس است و به کلاسهای حفظ قرآن و حدیث میرود.
📚 مصاحبه با خواهر #شهید #مدافع_حرم #ابوالفضل_نیکزاد
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۸۸) یک عمر مجاهدت
در سال ۱۳۳۷ در اهواز به دنیا آمد.
🔻کودکی:
در۶ سالگی به مدرسه رفت. در کنار درسش قرآن را آموخت و در ۸ سالگی قرآن را ختم کرد. در همان زمان بود که اقدام به بازکردن کلاس برای همسن و سالهایش نمود. چیزی نگذشت که کلاس قرآن او معروف شد و تعدادی زیادی را به خود جذب کرد. کم کم کتابخانهای تأسیس کرد و کتابهای دینی و مناسب سن بچهها را در این کتابخانه قرار داد و شروع به نشر فرهنگ اسلام در اذهان جوانان و نوجوانان نمود.
🔻نوجوانی:
در ۱۴ سالگی به همراه برادر و دوستانش در روز عاشورا با بازوبندهایی با نوشته «یا مولا یا صاحب الزمان» دسته راه انداختند. بعد از آن ماجرا حسین را سر کلاس دستگیر کردند و بیش از ۵ ماه آنقدر او را شکنجه دادند که آثارش تا لحظه شهادت نیز با او بود و هنوز کفشهای مخصوص به پا داشت.
🔻جوانی:
فعالیتهایش علیه رژیم شاهنشاهی روز به روز بیشتر میشد. به عنوان شاگرد اول، دیپلمش را گرفت و در دانشگاه هم قبول شد اما او را بخاطر سابقه مبارزاتیش نپذیرفتند. سپس در اتاق کوچکش حدود یک سال به تفسیر نهجالبلاغه پرداخت و بعد از آن، کلاس نهج البلاغهاش را راهاندازی کرد و بزودی کلاس نهجالبلاغه او نیز معروف شد.
همزمان با اوایل انقلاب، مجدداً در دانشگاه مشهد، رشتهی تاریخ قبول شد. اما پس از ۲ سال درس را رها کرد و به جبهههای نبرد حق علیه باطل بازگشت.
او سرانجام پس از یک عمر مجاهدت در راه خدا در سن ۲۲ سالگی، در حالی که فرمانده سپاه هویزه بود، در هویزه به فیض شهادت نائل شد.
#شهید #حسین #علم_الهدی
@mohameen
محامین
◾️#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا (۸۹)
《و ما الحياةُ الدّنيا إلا لَعِبٌ ولهوٌ و للدّارُ الآخرةُ خيرٌ للذينَ يتّقونَ أفلا تَعقلونَ》
سوره انعام، آیه ۳۲
کمی فکر کرد و گفت؛ صادق عاشق خدا بود. فردی نبود كه در قبال انجام كاری توقع قدردانی و سپاس داشته باشد. من هم یاد گرفته بودم به جای تشكر به صادق میگفتم الهی شهید بشی و همنشین سیدالشهدا(ع). ایشان هم میگفت: «دعات قبول. ولی آخه من خود خدا رو میخوام.»
همسرم ارادت خاصی به اهل بیت (ع) داشت. این را به خوبی میتوانستم از اولین و آخرین شرطش برای ازدواج درك كنم. به من گفت میخواهد داماد حضرت زهرا(س) شود.
هرگز در قبال درخواستهای منطقی دوستان نه نمیگفت. احترام زیادی به پدر و مادر میگذاشت و عاشق آنها بود.
صادق خیلی شوخطبع بود. بعضاً اصرار میكردم كه صادقم یكم جدی باش، اما ایشان میگفت:
"زندگی مگر غیر از شوخی است."
زندگی برایشان تنها یك بازی بود. همه چیز رنگ شوخی داشت. تنها حرفهای جدی ما مربوط به شهادتش بود.
صادقم وصیت كرده بود كه بعد از شهادتش و در مراسم تشییع سیاه نپوشم و سفید به تن كنم. میگفت برای تشییعكنندههایش كه بسیار هم عظیم حضور داشتند لبخند بزنم و قوت قلبشان باشم. از من خواستند در جمع گریه نكنم و زینبوار بایستم. خواست تا ادامهدهنده راهش باشم.
خواست تا عاشق ولایت فقیه باشم و بر ارادت و عشقش بر امام خامنهای تأكید داشت.
📚مصاحبه با همسر #شهید #صادق #عدالت_اکبری، سایت راهیان نور
@mohameen
محامین
📌 #پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۰) خیانت به تاریخ انسانیت
... ولی تو ای امام و ای عصارهی تاریخ! بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی.
ولی ای امام کیست که این همه رنجها و دردهای تو را درک کند و کیست که دریابد که لحظهای کوتاهی از این حرکت، به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیهی انسانهای حاضر و آینده تاریخ میباشد.
ای امام درد تو را، رنج تو را میدانم چه کسانی با جان میخرند؛ جوان با ایمان، که هستی و زندگی تازهی خویش را در راه به هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا میکند.
بله، ای امام درد تو را جوانان درک میکنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند، و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا میکنند.
و بدان ای امام تا لحظهای که خون در رگ ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظهای نمیگذاریم که خط پیامبر گونهی تو که به خط انبیاء و تاریخ وصل است به انحراف کشیده شود.
📚 بخشی از #وصیتنامه ی #شهید #محمد #جهان_آرا
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۱) فرزندانم را ولایتمدار تربیت کن.
"مهمان نواز، ساده زیست، با اخلاص و پر تلاش بود. همچنین باهوش و زرنگ که من بعد از شهادتشان فهمیدم که یک تخریپچی نمونه در کشور بوده، اما همیشه خودش را یک درجه پایینتر حساب میکرد.
بار اول که رفت ۴۵ روز آنجا بود. وقتی که آمد و خواست دوباره برود، ابراز نگرانی و دلتنگی کردم اما علی حرفی زد که آرام شدم. او گفت "فکر میکنی اگر خانه بمانم امکان ندارد بمیرم؟ مثلاً سقف روی سرم بریزد و از دنیا بروم؟" آن زمان ما تازه خانه جدیدمان را ساخته بودیم. من نشستم با خودم فکر کردم به هرحال مرگ در همه حال به سراغ آدم میآید. حالا که او خودش مسیرش را انتخاب کرده و میخواهد از حرم حضرت زینب(س) دفاع کند، فردای قیامت چه جوابی دارم که به اهل بیت بدهم.
همیشه این حرف علی در گوشم میپیچد که گفته بود "فرزندانم را ولایتمدار تربیت کنید" و تا آنجا که بتوانم سعی میکنم همین کار را انجام دهم.
اکنون پسرم مهدی پا جای پای پدرش گذاشته و همان طور که قبلاً هم گفتم با حضور در جلسات دعا و هیئتهای مذهبی چیزی از پدر کم ندارد.
کشور و نظام ما همیشه نیاز به فداکاری و ایثار داشته و این ایثار نسل به نسل از پدر به پسر منتقل میشود. روزی پدر شوهرم در جبهههای جنگ حاضر شده بود و امروز علی برای جنگ با سلفیها به شهادت رسید و فردا هم مهدی باید راه پدرش را دنبال کند."
📚 مصاحبه با همسر #شهید #علی_زادهاکبر، پایگاه خبری خرداد
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۲) راهی جز رفتن نیست...
خیلی وقت بود نفس کشیدن در این هوا برایم سخت شده بود، هوایی پر از ریا، نفاق، دورویی و دروغ و گاهی این هوا روی خودم تاثیر می گذاشت.
برای کمال و رسیدن به معبود، راهی جز رفتن نیست و عبور کردن از تن و نفس که اگر بمانی اسیر نفس می شوی.
خسته شده ام از نشستن، از کسالت، از خمودی و از یکنواختی، از این که بنشینم و هر روز خبر شهادت دوستان و هم لباسی هایم به گوشم می رسید تا امروز که این مجال فراهم شده است.
... این نفس بی ارزشی چون من، کسی نیستم برای نصیحت کردن، ولی همه را به صداقت و محبت و پرهیز از نفاق و دورویی سفارش می کنم ...
باشد که حضرت زهرا (ص) عنایتی کند و به آن هدفی که به خاطرش آمدم در سپاه برسم؛ تنها یک هدف:
هر چه خواستم از فضل تو گیرم آمد
مانده بی سر شدنم در ره زینب جانت
📚 بخشهایی از #وصیتنامه #شهید #سعید_علیزاده
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۳) عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است... 😢
الها! معبودا! اینک که به نقطهی اوج رحمت نزدیک میشوم و باران رحمت تو شامل حال من شده، میخواهم که در آخرین لحظاتم، چشم باطنی من توانایی مشاهدهی جمال زیبای مهدی موعود (عج) را داشته باشد.
بارالها! تو میدانی که نه به خاطر طمع بهشت تو عبادت کردم و نه به خاطر ترس از جهنم تو به جبهه آمدم، بلکه قصد و هدف و نیتم جز تقرب هرچه بیشتر به تو نبوده.
بارخدایا! به خداییت قسم که از جبهههای نبرد به شهرم باز نخواهم گشت، مگر اینکه پیروز شویم و در حرم مطهر امام حسین (ع) نماز گزاریم یا فیض شهادت را درک نمایم.
خدایا! چگونه من بدون تو به حیات خویش ادامه دهم؟! خدایا! تو گفتی که شهادت برازندهی آغوش همگان نیست، اما خدایا! به من لیاقت شهادت عطا کن.
📚 بخشی از #وصیتنامه ی #شهید ۱۷ ساله، #علی_اکبر_ربیعزاده
@mohameen
📌#پنحشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۴) از چهارچوب خانهی خویش خارج شوید و برای رضای خدا گام بردارید.
پدر و مادر! اینک به خود مینگرم و جز شرمندگی هیچ ندارم.
در دنیا کاری از دستم برنیامد که برایتان انجام دهم ولی ان شاء الله در پیشگاه ایزد منان اجر عظیمی خواهید داشت، ان شاء الله روسفید خواهید شد.
مرا حلال کنید و همیشه فکر خدمت به اسلام باشید. امام را دعا کنید و همیشه در دعاهایتان از خدا بخواهید که رزمندگان را پیروزی عاجل برساند.
از چهارچوب خانهی خویش خارج شوید و برای رضای خدا گام بردارید و ببینید اسلاممان در چه وضعیتی قرار گرفته است. ان شاء الله که به فکر اسلام هستید، ان شاء الله.
ولی چند کلامی با برادرانم...
راهی را انتخاب کنید که بر اساس شناخت و آگاهی دقیق، و در نتیجه بر پایهی ایمان باشد. پس بهترین راه راه خداست و با آگاهی کامل راه خدا را انتخاب کنید و قرآن و اسلام را بشناسید و به آن عمل کنید.
همیشه مواظب اعمال و رفتار خود باشید و در انجام هر کاری خدا را در نظر بگیرید و ائمه (ع) را سرمشق زندگی خود قرار دهید.
📚بخشی از #وصیتنامه #شهید ۱۷ ساله، #علیاکبر_ربیعزاده
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۵) خوشنام تویی، گمنام منم
"یک روز در حالی که عکسی در دست داشت پیش من آمد و سوال کرد، میدانی این عکس کیست؟ گفتم نه. گفت این آقای خمینی است روزی خواهد آمد و انقلاب میکند و ملت را از ذلت و تاریکی نجات میدهد و کشور را انقلابی میکند.
من و برادرم اختلاف سنی کمی داشتیم و با هم بازی میکردیم، برادرم خیلی مهربان و با عاطفه بود.
سید کاظم میدانست که روزی جنگ خواهد شد برای همین در روزهای شرجی آبادان بیرون میخوابید و وقتی از او سوال میکردم که چرا زیر کولر نمیخوابی گفت میخواهم بدنم عادت کند به گرما، شاید روزی جنگ شد، میخواهم آمادگی داشته باشم.
کاظم هیچ وقت غذایش را کامل نمیخورد و وقتی شام میخورد نصف غذا را کنار میزد و با خود به بیرون میبرد و هیچ وقت نمیگفت کجا میرود. وقتی که شهید شد در وصیت نامهاش نوشته بود که سیده خانوم را فراموش نکنید و سهم غذای من را به مسجد ببرید و به او بدهید.
همیشه میگفت از خدا میخواهم که شهید شوم و بدنم مثل مادرم زهرا گمنام بماند.
روزی که کاظم میخواست برای آخرین بار به جبهه برود به تمام اقوام سر زد. او میدانست که این سفر آخر او است و شهید خواهد شد."
📚 مصاحبه با خواهر #شهید #کاظم_سعیدینیا، سایت راهیان نور
تولد: ۱۳۴۳ / شهادت: ۱۳۶۱
@mohameen
محامین
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۸) مسجد انسان ساز است.
من خودم نظامی بازنشستهام که در جبهههای هشت سال دفاع مقدس حضور داشتم اما مثل پسرم لایق شهادت نبودم، یادم میآید آن زمانی که جبهه میرفتم، هر بار که میآمدم با همان سن کم و دنیای کودکانهاش اصرار میکرد او را هم ببرم، خلاصه اینکه من سالها نبودم و نقطه شروع حسینی شدن رضا و ارادتمندی وی به اهل بیت(ع) از همان روزها و سالهایی شروع شد که من جبهه بودم اما مادرش بچهها را مسجدی و هیئتی بار آورد.
در حقیقت رضا بزرگ شده مسجد و هیئتهای عزاداری بود و به قولی مگر میشود بچه هیئتی باشی و جسارت به حرم بی بی زینب(س) را تاب بیاوری؟ رضا بسیجی فعال، قاری قرآن و مداح اهل بیت(ع) بود. خودش دوست داشت تمام وقتش را صرف ائمه اطهار(ع) کند. بیشتر وقتش یا در مساجد میگذشت و یا به آموزش در پادگان.
مدرسهاش که تمام شد همین دانشگاه آزاد مشهد قبول شد. راستش از همان کودکی شوق لباس رزم داشت، با او خیلی صحبت میکردم، مثل دیگران درسات را بخوان، سرکار برو و زندگیات را بچرخان اما رضا ضمن تمام احترامی که برای خانواده قائل بود، همیشه حرف از هدفی بزرگ میزد و زندگی که برایش با این پشت میزنشینیها معنایی نداشت....در آزمون استخدام بانک ملی به درخواست من شرکت کرد و قبول شد، صبح تا عصر که در بانک بود اما بلافاصله بعد آن یا خودش را به پایگاه بسیج میرساند و یا کلاسهای آموزش قرآنش در مساجد.
📚 خبرگزاری تسنیم، مصاحبه با پدر #شهید #رضا_سنجرانی
@mohameen
محامین
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا
(۹۹) وصیتهایی برای تمام عمر
پسر عزیزم، شما را به انجام سه عمل براساس فرمایش رهبری توصیه میکنم. در طول زندگی همیشه تحصیل، تهذیب و ورزش را سرلوحه امور خود قرار بده و هر سه را به طور همزمان تقویت کن.
اعمال واجب شرعی را هیچگاه ترک نکن و اعمال مستحبی را در حد توان انجام بده.
به معصومین (ع) به ویژه آقا امام حسین (ع) عنایت ویژهای داشته باش. هیچگاه خود را خارج از محضر آقا امام زمان (عج) فرض نکن. تمام عرایض و شکوه هایت را به محضر ایشان ببر
و این را بدان که تا حرکت نکنی برکت جاری نمیشود. دعا و روزه و نماز به جای خود، اما تا وقتی وارد میدان نشوی اعمال فوق موثر نخواهد بود.
در رابطه با تحصیل، سعی کن عالیترین مدارج را کسب نمایی (در رشته مورد علاقه ات) و شغلی را انتخاب نمایی که مرتبط با تحصیلات باشد، که بهترین علم علمی است که همراه با عمل باشد که خیر دنیا و آخرت در این امر است.
در رابطه با ورزش، حتما یک رشته ورزشی را مخصوصا شنا را به طور کامل بیاموز که صحت جسم در انجام ورزش مداوم است و اسلام نگاه ویژهای به شنا دارد.
هیچگاه به مادرت بی احترامی نکن. اوامر او را انجام بده و همواره خود را فرزند او بدان نه بیشتر از آن.
رمز موفقیت، استمرار و تلاش و پشتکار است. در امور فوق، پشتکار داشته باش تا بعد از سالها بتوانی نتیجه آن را ببینی.
📚بخشی از وصیتنامهی #شهید #علی_اصغر_شیردل
@mohameen
📌#پنجشنبهها_در_محضر_شهدا (۱۰۰)
عزيزان! از مال دنيا دست برداريد و به خدا فكر كنيد. ما از خاك آمدهايم و به خاك باز میگرديم، هر چه هست، دست خداست و هر چه صلاح اوست همان است.
خداوند در اين دنيا بسيار آزمايش خواهد كرد. اين نعمتها را برای آزمايش ما قرار داده است. مواظب باشيم كه از اين آزمايشات سربلند بيرون بياييم.
ای دوستان! به دنبال شناخت اسلام برويد. اگر اسلام را شناختيد، اگر امام(ره) را شناختيد، به آنچه كه میخواهيد میرسيد. به خدا فكر كنيد و به فردای قيامت، به آتش جهنم و نعمتهای خدا در بهشت. دست از مال دنيا و هواهای نفسانی برداريد... اي مردمی كه در صحنه هستيد به گلزار شهدا برويد و از اين عزيزان درس بياموزيد و فرزندان خود را چون آنها بزرگ كنيد. در نماز جمعهها مرتب شركت كنيد، نه فقط به عنوان يك نفر حاضر. در نماز به خطبهها گوش كنيد. راه و روش اسلام را ياد بگيريد و سعي كنيد در سياست دخالت كنيد و ببينيد در مملكت تان چه میگذرد.
من نمیدانم چه بگويم، چون میدانم دنيا هيچ ارزشی ندارد و تنها سفارشم اين است كه دست از ياری امام (ره) برنداريد و در جنگ شركت كنيد. به مستضعفين كمك كنيد و دست نوازش بر سر آنان بكشيد...
📚 بخشهایی از #وصیت_نامه #شهید #حسین_روح_الامین
@mohameen