🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمتچهلویکم
❤️ حال عجیبی داشتم ...
حال شرمندگی و حقبهجانبی
توأمان با من بود.
🌸 به اندازه هزارم ثانیه چشم در چشم
شدیم سریع سرش را پایین انداخت
مرتضی محجوب من...
❤️ چند لحظه نگاهش کردم در این
یکسال خیلی تغییر کرده بود به نظرم
ده سال بزرگتر و مردتر میآمد.
🔴 کمک نمیخواید
با این جمله مرتضی به خودم آمدم
نه ممنون خوبه همهچیز
باشه پس من میرم
🔵 به سمت در حرکت کرد
من نبودم یک نفر دیگر از وجودم
صدایش زد:
مرتضی !!!
🟤 برگشت گرهی در ابرو داشت :
بله بفرمایید
من ... من ... باید باهات حرف میزدم
اما خوب نشد ...
🔴 با همان اخم گفت :
مهم نیست صحبتی نداریم دیگه...
+ اما من دارم
باید دلیل کارم رو بدونی ...
🖤 چند قدم به سمتم آمد و خیره نگاهم
کرد با کمی خشونت گفت :
_علاقهای به شنیدنش ندارم...
😔 یک لحظه از هیبتش ترسیدم ...
اما شباهت عجیبش در آن لحظه به.
پدرم مرا مسحور کرد...
وای خدای من مرتضی روزبهروز بیشتر
شبیه پدرم میشد ...
بیاختیار گفتم :
چقدر شبیه بابام شدی مرتضی...
May 11
24.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
حکیمی فرزندان .....
تحریر با خودکار ۱.۴ اشنایدر
به سبک خط شکسته
ایجاد ظرافت و ضخامت با روش تنظیم فشار دست
زمانش حدود ۱۵ دقیقه هست که برای کاهش زمان سرعت فیلم ۵ برابر شده
سلام و ادب خدمت همه دوستداران اهل بیت علیهمالسلام
⚠️ لطفا توجه بفرمایید 🔸️
کانال خلوتکده مستان، تمهیداتی رو آماده کردهاست که شما محبین اهل بیت علیهمالسلام دلنوشتههایی (عریضههایی) که برای امام هشتم حضرت علیبنموسیالرضا علیهالسلام دارید، به نیابت از شما نوشته و داخل ضریح مطهر حضرت قرار گیرد.
و اگر علاقهمند باشید به اسم شما زیارت نیابتی حضرت رضا علیهالسلام انجام بدهند. عزیزان علاقهمند دلنوشته یا اسم خودشون رو به یکی از لینکهای ناشناس زیر ارسال بفرمایند.
https://harfeto.timefriend.net/16854774984932
http://payamenashenas.ir/khalvatkadeh_mastan
**کانال خلوتکده مستان**
@khalvatkadeh_mastan
حضرت امیر ع :
🌺شادی مومن در چهره اوست
🌻قدرتش در دینش
🌾 و اندوهش در دلش است
#شکسته_پیشرفته
#خط_خودکاری
خط آموز 🌱
🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمتچهلویکم ❤️ حال عجیبی داشتم ... حال
🖋به نام خداوند مهر آفرین ...
📕داستان #حضرت_دلبر
🔍 #قسمتچهلودوم
🔴 با این جمله من از عصبانیت سرخ شد
شنیدم که زیر لب گفت: لاالهالاالله ...
به سمت دررفت برگشت از ریختن
اشکهایش ابایی نداشت ، با تکان دادن
انگشت اشاره به سمتم آمد...
از ترس چند قدم عقب رفتم ...
🔵 ببین طیبه منو با اسم دایی تحریک
نکن، یکبار برای همیشه بهت میگم
نه دیگه برام مهمی ... نه میخوام دلیل
خیانتت رو بدونم... و نه میخوام که
ببینمت ... برو با همون امیر میلیونر
خوش باش ... تو ارزشت همون مرد
مشروبخور و زنباره است که...
🟤 دیگه هیچچچی نشنیدم...
چشمهایم سیاهی رفت و ...
روی صورتم آب میپاشید :
طیبه... طیبه... خوبی ؟؟
غلط کردم پاشو...
🌸 صورتش را از نزدیک میدیدم خدایا
این مرد همین سال گذشته همسرم بود
و حالا یک نامحرم به خودم آمدم چادرم
را صاف کردم و روسریام را کشیدم جلو
و با صدای آهسته گفتم : خوبم ...
🔴 با خجالت گفت :
چیزی میخوای بیارم برات...
نه ممنون..
_ ببخشید ... به خدا نمیخواستم ...
+میدونم ... حقمه...
این حرفها را باااید بشنوم
🖤 با حال استیصال نگاهش کردم :
ولی مرتضی تو از هیچی خبر نداری پس
قضاوتم نکن ...
سرش پایین بود و فکر میکرد .
😔 حالم خوب نیست مرتضی تو دیگه
داغ منو بیشتر نکن ...
#ادامهدارد