eitaa logo
خط آموز 🌱
3.7هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
352 ویدیو
109 فایل
🔶محمد امین برجی ✍️معلم هنر 💥فاصله تو، تا خط زیبا فقط شروع کردنه. 👨‍🏫آموزش حرفه ای خط خودکاری✌ 🎥دوره ها و نمونه آموزشها👇 https://eitaa.com/khat_amuz2 😎پشتیبان👇 @poshtiban_borji
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خط آموز 🌱
‌ ‌ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت‌چهل‌و‌دوم 🔴 با این جمله من از عصبانیت
‌ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 🔴 مغبون گفت : کاری از دستم برات برنمی‌آیند... بلند شد ... اگه خوبی من برم خوبیت نداره این‌جا باشم 🌺 آره خوبم برو ... به سمت در رفت ایستاد... برگشت... می‌خواست چیزی بگوید اما پیش دستی کردم با التماس گفتم : 😢 حلالم کن مرتضی ... تورو به خونِ بابای شهیدت تورو به روح بابام حلالم کن ... گیر افتاده بودم ، پای آبروی بابام و آینده بچه ها در میون بود ... حلال کن منو 🔵 مستقیم نگاهم کرد ... سکوت ... آهی کشید و سری تکان داد و گفت : 🔴 حلالت باشه طیبه ... طیبه حال بدت رو با مامان فاطمه تقسیم کن اون یه مادر و معلم خوبه برات ،زندگیتو درست کن... تو حالا زن اون مرد هستی... صاحب زندگی شدی... پس بسازش ... 💖 چقدر این جملات را برادرانه برایم گفت و بعد سریع رفت. تمام شدم... من همان‌جا در همان مسجد تمام شدم. 🌸 بقیه مراسم مثل همیشه برگزار شد ، یخ مرتضی هیچ‌وقت باز نشد ، هیچ‌وقت جایی‌که من بودم حاضر نمی‌شد اما به توصیه او به عمه فاطمه پناه بردم و زندگی‌ام وارد فاز جدیدی شد ...
خدایا ❤️زندگی ام را پر از 🌱خیر و برکت کن جیب هایم را پر پول و دستانم را پر از سخاوت و قلبم ❤️ را پر از مهربانی.
. ۱۰ با مردم آنگونه رفتار کن که اگر مردید بر شما اشک بریزند و اگر زنده ماندید با اشتیاق به سوی شما آیند .
اگر بدنبال فرصت ها بگردیم چند برابر میشود و اگر نادیده بگیریم از میان میروند چقدر قسمت دوم برای من پیش اومده 😅 امیدوارم برای شما قسمت دومش پیش نیاد
اینم نمونه کار یک از هنرجویانی که دکتر هستن و بعضی نی نی کوچولوها خیلی بهشون مدیون هستن ایشون حتی توی اتاق عمل سعی میکنن متن گزارش رو با خط زیبا بنویسن
ایشونم یک فرهنگی بزرگوار و تلاشگر هستن
. 🌸آفتاب شب یلدای همه 🌸زود برگرد تمنای همه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خط آموز 🌱
‌ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان #حضرت_دلبر 🔍 #قسمت‌چهل‌و‌سوم 🔴 مغبون گفت : کاری از دست
‌ 🖋به نام خداوند مهر آفرین ... 📕داستان 🔍 😔 امیر انتخاب من بود یا تقدیرم نمی‌دانم. 🔴 جوان‌تر از آنی بودم که بازی‌های روزگار را درک کنم فقط می‌دانستم دوستش ندارم چون با من متفاوت بود ، اهل نماز نبود و چارچوب مرا نداشت ، مشروب مصرف می‌کرد و سیگار می‌کشید ، هر چند که شب عقد به من قول داده بود که هیچ‌وقت او را مست نخواهم دید . از حلال بودن کامل مالش هم مطمئن نبودم از بخشی که میدانم حلال است دین پدرم را پرداخت و آبروی پدرم را خرید و خانواده‌ام را حفظ کرد. 🖤 ولی چیزی که مرا عذاب می‌داد عشق خالص امیر به من بود ، کاش دوستم نمی‌داشت و لااقل این‌همه مرا نمی‌خواست تا تکلیفم با او روشن می‌شد با این محبتهای امیر و حس دینی که به او داشتم فکر طلاق عذابم می داد. 🔴 اما هیچ کدام از کارهایش نمی‌توانست یاد مرتضی را از ذهنم خارج کند و این سخت ترین قسمت ماجرای زندگیم بود. ❤️ به توصیه‌ی مرتضی چند روز بعد از برگشتن به کرج با عمه فاطمه قرار گذاشتم و به دفترش رفتم ، به‌تازگی در دانشگاه آزاد تهران کار خود را شروع کرده بود ، برایش گل رز خریدم ، عمه با خوشحالی پذیرای من شد . 🌸 جلسه اول برایش اشک ریختم و از دل‌تنگی بابایم گفتم ، علت ازدواج با امیر را هم شرح دادم.