سلام علیکم
یکی از واقعیات موثر بر معادلات اجتماعی، چه در مقیاس سازمانی، چه شهری، چه کشوری و چه جهانی،
میزان قدرت همراهی با عدل مطلوب و مقابله با ظلم (در هر نوع و اندازهای) است؛
چه اینکه کنش و واکنش ما
تحت عنوان #هویتامتاسلامی یا شیعی باشد، چه تحت لوای "مبارزه با ظلم و حمایت از مظلومان".
واقعیت این است که در پیچیدگیهای عجیب جوامع و حکمرانی و دانش در این روزگار
و با فقدان دسترسی به حجت بالغه الهی در علم و عمل،
با اضطراری مواجهیم که مراتب سنگینی از قاعده عقلائی-شرعی "الضرورات تقدر بقدرها" و راهبرد تقیه را پیش روی ما میگذارد.
#جایگاه این مطلب در مواجهه با دشمنان داخلی و خارجی
و بلکه در مواجهه با تصور و تلقی خودمان از دشمن و دشمنی چیست؟
چرا معتقدان به سیاست سازش، همواره به این واقعیت تمسک میکنند
اما منتقدانش غالبا یا همیشه به پاسخهای شعارگونه و هیجانمحور اکتفا میکنند، حتی در نوشتارهای علمیشان؟
چرا سخن دانشبنیانِ کارآمد گرهگشایی در میانهی این دو (اعتقاد و انتقاد) به چشم نمیآید؟
چرا تلقی عمومی از چنین مسائلی، حتی در فضای #رسانهای نخبگانی، نگاه صفر و یکی است، و نظرات جامعنگر "مبنا-واقع"مدار، سهم کافی در سبد گفتمان سیاسی-اجتماعی نمییابد یا تحمل نمیشود؟
اساسا آیا این ارزیابی بنده از مسئله درست است؟ اگر نه، کدام عنصر/عناصر را نادیده گرفتهام؟
با تشکر