🍃دلیل نفس کشیدنم
تحمّل دنیا سخت است، کار هر کسی نیست.
باید آن را یاد گرفت.
کسی جز تو نمیتواند تحمّل دنیا را به من یاد بدهد.
زودتر باید یاد بگیرم.
طاقتی برایم نمانده.
تحمّل دنیا سخت است.
باید دل بدهی به آن تا بارش را احساس نکنی.
اگر غرورش را شکستی، عزمش را جزم میکند تا همۀ وجودت را بشکند.
آن وقت باید بلد باشی مبارزه با دنیا را.
چه ساده بودم که فکر میکردم
دنیا با کسی که کاری به او ندارد، کاری ندارد.
دنیا مغرور است.
اگر حُرمت مغرور را زیر پا گذاشتی، تا زیر پایت نگذارد، آرام نمیگیرد.
دارم زیر پای دنیا لِه میشوم.
تحمّل دنیا سخت است.
اگر زیر بار فشار دنیا کم بیاوری
عقب مینشینی و تن میدهی به عار دنیا.
دنیا هم به قیمت خواریات، زیر بالت را میگیرد.
وای چه خفّتی بدتر از این!
روزی با دنیا کنار آمدم.
او کنارم نشست تا خوش بگذرد به من.
امروز دنیا را کنار زدم.
او ایستاده در برابرم تا سختی را بچشاند به من.
لحظههایی حیاتی را پشت سر میگذارم.
در برزخ خطرناکی به سر میبرم.
اگر کم بیاورم، باز هم اسیر دنیا میشوم.
هیچ مرگی بدتر از اسارت دنیا نیست.
محتاج درس توأم آقا!
یاد بده جنگیدن با دنیا را.
شبت بخیر دلیل نفس کشیدنم!
#شب_بخیر
#بهانه_بودن
#محسن_عباسی_ولدی
#دلنوشته_مهدوی
#سلام_امام_زمانم ♥
من در این خلوت خاموش سڪوت
اگر از یاد تو یادی نڪنم ؛
می شڪنم . . .
سلامتی و فرج مولا صلوات
#التماسدعا
بهشتـ🌸ـ ...
رخ عیان کند ...
اگر تـ❤️ـو ...
جلوه ای کنی
سلام بر مهـ❤️ـدی (عج) ...
#سلام
#شعر_مهدوی
#امام_زمان
🔆 «إنّکَ لَعَلی خُلُقٍ عَظیم»
🔆 «و تو به نیکو اخلاقی عظیم آراستهای.»
📔 سوره مبارکه قلم، آیه ۴
☀️خاتم الانبیا، حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله و سلم پیامبری است كه هرگاه برخورد نامناسبی از امت خود میدید، به جای كينه و كدورت، دستان خود را به دعا بلند میکرد و میگفت:
💠 «اللهم اهد قومي فانهم لا يعلمون»؛ «خدايا! هر برخورد نادرستی كه امت با من دارند به دليل جهالتشان است، پس هدایتشان کن.»💠
#من_محمد_را_دوست_دارم
#پیامبر_رحمت
#استاد_بروجردی
رحمة للعالمين.mp3
11.84M
⏪داراترین انسانها در قیامت، شبیهترین و نزدیکترین آنها از نظر سلامت و کمالات قلبی به پیامبرند!
♨️در این آخرالزمان پُر از آشوب و فتنه، که دینداری، همچون نگهداشتنِ آتش در کف دستان است ... راه میانبُر برای ماندن در معیّت رسولالله، و شبیه شدن به ایشان چیست؟
#استاد_شجاعی
#من_محمد_را_دوست_دارم
#امام_زمان
#صوتی_مهدوی
✨﷽✨
🌼 #تلنگر 📣📣📣
❤️در خدمت مادر❤️
✍در زمان های قدیم، مردمی بادیه نشین زندگی می کردند که در بین آنها مردی بود که مادرش دچار آلزایمر و نسیان بود و می خواست در طول روز، پسرش کنارش باشد. این امر، مرد را آزار می داد و فکر می کرد در چشم مردم کوچک شده است. هنگامی که موعد کوچ رسید، مرد به همسرش گفت مادرم را نیاور، بگذار اینجا بماند. مقداری غذا هم برایش بگذار تا اینجا بماند و از شرش راحت شوم تا گرگ او را بخورد یا بمیرد. همسرش گفت باشد، آنچه می گویی انجام می دهم.
همه آماده کوچ شدند. زن هم مادرِ شوهرش را گذاشت و مقداری آب و غذا در کنارش قرار داد و کودک یک ساله خود را هم پیش زن گذاشت و رفتند. آنها فقط همین یک کودک را داشتند که پسر بود و مرد به پسرش علاقه فراوانی داشت و اوقات فراغت با او بازی می کرد و از دیدنش شاد می شد. وقتی مسافتی را رفتند، هنگام ظهر برای استراحت ایستادند و مردم همه مشغول استراحت و غذا خوردن شدند.
مرد به زنش گفت پسرم را بیاور تا با او بازی کنم. زن به شوهرش گفت او را پیش مادرت گذاشتم. مرد به شدت عصبانی شد و داد زد که چرا این کار را کردی؟ همسرش پاسخ داد ما او را نمی خواهیم، زیرا بعد ها او تو را همان طور که مادرت را گذاشتی و رفتی، خواهد گذاشت تا بمیری. حرف زن مانند صاعقه به قلب مرد خورد و سریع اسب خود را سوار شد و به سمت مادرش و فرزندش رفت، زیرا پس از کوچ همیشه گرگان به سمت آنجا می آمدند تا از باقی مانده وسایل، شاید چیزی برای خوردن پیدا کنند.
مرد وقتی رسید، دید مادرش فرزند را بلند کرده و گرگان دور آنها هستند. پیرزن به سمتشان سنگ پرتاب می کند و تلاش می کند که کودک را از گرگ ها حفظ کند. مرد گرگ ها را دور کرده و مادر و فرزندش را باز می گرداند و از آن به بعد موقع کوچ، اول مادرش را سوار بر شتر می کرد و خود با اسب دنبالش روان می شد و از مادرش مانند چشمش مواظبت می کرد و زنش در نزدش، مقامش بالا رفت.
🍃🌸🍃〰🍃🌸🍃