eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
295 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
352K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمع بندی 🌹حجاب مصونیته نه محدودیت🌹 . ✨ ، بدانید که مهمترین مسئله ی کنونی شما حفظ کامل اسلامی است که عدم آن و راه بزرگی است که استکبار جهانی می تواند از آن راه کرده و جامعه را به بکشد و با جامعه ، آن را استعمار کند ✨ ✍داشتن حجاب چیزیه که عده ای از خانم های آزاد اروپایی به ضروری بودنش پی بردن🎀 🏵چشمهای حریص :::چیزهایی باید پوشیده ومحفوظ باشن. نیست،درمعرض دیدچشمان وقلوب مریض هست. 🏵 🌹«و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.» (شهید عبدالله محمودی)🌹 اسلام دین،سوره کوثر ،سوره نور ،اومده اون شانیت رو بهت داده برتری درعمل وتقوارو بهت داده ✍حجاب یعنی،درپرده باش،تابرسدزمان،ظهورت درچشم ودل همسرت🌹 ✍چادر یه تیکه پارچه مشکیه! چرا انقد اهمیت میدید 🙁👇 چادر یادگار حضرت زهرا(س)است ایمان وقتی کامل می شود که را رعایت کند 🎀 چطور دینمونو قوی کنیم 👇 نمازاول وقت عمل صالح ودوری ازگناه رابطه حرام 📛📛 واینکه عصراازگناهانتون استغفارکنید 🌹✨باما همراه باشید ✨🌹
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا می‌خوای بیای؟» از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بی‌صدایم مقاومت مصطفی را شکست که بی‌هیچ حرفی سر جایش نشست و می‌دیدم زیر پرده‌ای از خنده، نگاهش می‌درخشد و به‌نرمی می‌لرزد. 💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل به‌زحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت. باران به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح می‌کردم.» 💠 و من از همان سحر منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.» نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، می‌تونید تا آخر عمر بهم کنید؟» 💠 طعم به کام دلم به‌قدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لب‌هایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت. در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر در زینبیه عقد کردیم. 💠 کنارم که نشست گرمای شانه‌هایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!» از حرارت لمس احساسش، گرمای در تمام رگ‌هایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربه‌ای شیشه‌های اتاق را در هم شکست. 💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه‌هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم. بدن‌مان بین پایه‌های صندلی و میز شیشه‌ای سفره مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس می‌لرزید و همچنان رگبار به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره می‌خورد. 💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد را می‌شنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم می‌کرد :«زینب حالت خوبه؟» زبانم به سقف دهانم چسبیده و او می‌خواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانه‌هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید. 💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره‌های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را می‌کوبید که جیغم در گلو خفه شد. مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر گوشه یکی از اتا‌ق‌ها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید. 💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی هراسان دنبال اسلحه‌ای می‌گشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بی‌شرف‌ها دارن با و دوشکا می‌زنن، ما با کلت چی‌کار می‌خوایم بکنیم؟» روحانی مسئول دفتر تلاش می‌کرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجره‌های دفتر را به رگبار بسته بودند. 💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنه‌ای دید که لب‌هایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟» من نمی‌دانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری عادت شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«می‌خوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!» 💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشی‌گری ناگهانی‌شان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم ایران می‌بینن! دستشون به نمی‌رسه، دفترش رو می‌کوبن!» سرسام مسلسل‌ها لحظه‌ای قطع نمی‌شد، می‌ترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم می‌لرزیدم. 💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونه‌های مصطفی از همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش می‌چرخید. از صحبت‌های درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خوانده‌اند که یکی‌شان با تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمی‌تونیم کنیم!»... نویسنده: ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═════
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊 اولین در تاریخ ‌به منزله بازوان توانمند و برانگیزنده شعله‌های فروزان آن به شمار می‌آیند ، چرا که نقش به ‌سزایی در راهپیمایی‌ها، تظاهرات و فعالیت‌های سیاسی نهضت ایفا کردند . فاجعه هفدهم 1357 که یکی از نقاط عطف مبارزات مردم علیه حکومت پهلوی دوم بود ، به خوبی نقش مؤثر در پیروزی را ثبت کرده است ، در این روز ایرانی دوشادوش حضور مؤثری را به نمایش گذاشتند و در جریان وقایع میدان ژاله، اولین خود در دوران انقلاب یعنی را تقدیم کردند. نماد شجاعت و فداکاری ایرانی برای پیروزی ‌است که با خود ، مهر تأییدی بر حماسه مبارز این مرز و بوم زده است . 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━
به‌به...عحب حدیث نابی در دیدار با بانوان زینت بخش حسینیه امام شده! اکثر الخیر فی النساء... این است نگاه نظام اسلامی به جایگاه در جامعه👌 🗣جواد آقایی🇮🇷
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
و اش را داد تا ما داشته باشیم ! چقدر مدیون خانواده شهدا هستیم..💔😔
🔷استوری جالب و قابل تامل آزاده آل ایوب( خاله نرگس) در سال‌روز رحلت امام ره. کاش ده تا سلبریتی فهیم مثل ایشون داشتیم. ره •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
🔹حجاب در ادیان الهی ، ظلم به است! ولی همان حجاب در ‌آئین مسیح و یهود ارزش والایی دارد!!! 👈دوگانگی کثیف
ظاهری تاثیرات خودش رو بر باطن انسان میزاره 🔹دیدید آدمایی که به پاکی اهمیت میدن چقدر حالشون بهتره👌🏻 🔸تا حالا از خودتون پرسیدید چرا انقدر کاشت ناخن و مژه رواج پیدا کرد؟! به نظرتون اتفافی بود؟! 🔹نه کاملا طراحی شده بود برای اینکه با خودشون گفتند بهترین راه برای اینکه ایرانی رو درگیر مشکلات روحی روانی جسمی کنیم همینه!!!!