352K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
جمع بندی
🌹حجاب مصونیته نه محدودیت🌹
.
✨#خواهران ، بدانید که مهمترین مسئله ی کنونی شما حفظ #حجاب کامل اسلامی است که عدم آن #شکاف و راه #نفوذ بزرگی است که استکبار جهانی می تواند از آن راه #نفوذ کرده و جامعه را به #فساد بکشد و با #فساد جامعه ، آن را استعمار کند
#شهیدمحسن_بهارلو✨
✍داشتن حجاب چیزیه که عده ای از خانم های آزاد اروپایی به ضروری بودنش پی بردن🎀
🏵چشمهای حریص :::چیزهایی باید پوشیده ومحفوظ باشن. نیست،درمعرض دیدچشمان وقلوب مریض هست. 🏵
🌹«و تو ای خواهر دینی ام: چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است ازخون سرخ من کوبنده تر است.» (شهید عبدالله محمودی)🌹
اسلام دین،سوره کوثر ،سوره نور ،اومده اون شانیت رو بهت داده برتری درعمل وتقوارو بهت داده
✍حجاب یعنی،درپرده باش،تابرسدزمان،ظهورت
درچشم ودل همسرت🌹
✍چادر یه تیکه پارچه مشکیه!
چرا انقد اهمیت میدید 🙁👇
چادر یادگار حضرت زهرا(س)است
ایمان #زن وقتی کامل می شود
که #حجاب را رعایت کند
#شهید_ابراهیم_هادی🎀
چطور دینمونو قوی کنیم 👇
نمازاول وقت
عمل صالح ودوری ازگناه
رابطه حرام 📛📛
واینکه عصراازگناهانتون استغفارکنید
🌹✨باما همراه باشید ✨🌹
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_چهل_و_دوم
💠 از اینهمه دستپاچگی، مادرش خندید و ابوالفضل دیگر دلیلی برای پنهانکاری نداشت که با نمک لحنش پاسخ داد :«داداش من دارم میرم تو راحت حرفاتو بزنی، تو کجا میخوای بیای؟»
از صراحت شوخ ابوالفضل اینبار من هم به خنده افتادم و خنده بیصدایم مقاومت مصطفی را شکست که بیهیچ حرفی سر جایش نشست و میدیدم زیر پردهای از خنده، نگاهش میدرخشد و بهنرمی میلرزد.
💠 مادرش به بهانه بدرقه ابوالفضل بهزحمت از جا بلند شد، با هم از اتاق بیرون رفتند و دیگر برنگشت.
باران #احساسش به حدی شدید بود که با چتر پلکم چشمانم را پوشاندم و او ساده شروع کرد :«شاید فکر کنید الان تو این وضعیت نباید این خواسته رو مطرح میکردم.»
💠 و من از همان سحر #حرم منتظر بودم حرفی بزند و امشب قسمت شده بود شرح #عشقش را بشنوم که لحنش هم مثل دلش برایم لرزید :«چند روز قبل با برادرتون صحبت کردم، گفتن همه چی به خودتون بستگی داره.»
نگاهش تشنه پاسخی به سمت چشمه چشمانم آمد و من در برابر اینهمه احساسش کلمه کم آورده بودم که با آهنگ آرمشبخش صدایش جانم را نوازش داد :«همونجوری که این مدت بهم اعتماد کردید، میتونید تا آخر عمر بهم #اعتماد کنید؟»
💠 طعم #عشقش به کام دلم بهقدری شیرین بود که در برابرش تنها پلکی زدم و او از همین اشاره چشمم، پاسخش را گرفت که لبخندی شیرین لبهایش را ربود و ساکت سر به زیر انداخت.
در این شهر هیچکدام آشنایی نداشتیم که چند روز بعد تنها با حضور ابوالفضل و مادرش در دفتر #رهبری در زینبیه عقد کردیم.
💠 کنارم که نشست گرمای شانههایش را حس کردم و از صبح برای چندمین بار صدای تیراندازی در #زینبیه بلند شده بود که دستم را میان انگشتانش محکم گرفت و زیر گوشم اولین #عاشقانهاش را خرج کرد :«باورم نمیشه دستت رو گرفتم!»
از حرارت لمس احساسش، گرمای #عشقش در تمام رگهایم دوید و نگاهم را با ناز به سمت چشمانش کشیدم که ضربهای شیشههای اتاق را در هم شکست.
💠 مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانههایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم.
بدنمان بین پایههای صندلی و میز شیشهای سفره #عقد مانده بود، تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید و همچنان رگبار #گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد.
💠 ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد #وحشتزدهاش را میشنیدم :«از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!» مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم و مضطرب صدایم میکرد :«زینب حالت خوبه؟»
زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد که دستان ابوالفضل به کمک آمد. خمیده وارد اتاق شده بود و شانههایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید.
💠 مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجرههای بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید که جیغم در گلو خفه شد.
مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر #رهبری گوشه یکی از اتاقها پناه گرفته بود، ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید.
💠 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی #دامادیاش هراسان دنبال اسلحهای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند که ابوالفضل فریاد کشید :«این بیشرفها دارن با #مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟»
روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود که تمام در و پنجرههای دفتر را به رگبار بسته بودند.
💠 مصطفی از کنار دیوار خودش را تا گوشه پنجره کشاند و صحنهای دید که لبهایش سفید شد، به سمت ابوالفضل چرخید و با صدایی خفه خبر داد :«اینا کیِ وقت کردن دو طرف خیابون رو با سنگچین ببندن؟»
من نمیدانستم اما ظاهراً این کار در جنگ شهری #دمشق عادت #تروریستها شده بود که جوانی از کارمندان دفتر آیه را خواند :«میخوان راه کمک ارتش رو ببندن که این وسط گیرمون بندازن!»
💠 و جوان دیگری با صدایی عصبی وحشیگری ناگهانیشان را تحلیل کرد :«هر چی تو حمص و حلب و دمشق تلفات میدن از چشم #رهبری ایران میبینن! دستشون به #حضرت_آقا نمیرسه، دفترش رو میکوبن!»
سرسام مسلسلها لحظهای قطع نمیشد، میترسیدم به دفتر حمله کنند و تنها #زن جوان این ساختمان من بودم که مقابل چشمان همسر و برادرم به خودم میلرزیدم.
💠 چشمان ابوالفضل به پای حال خرابم آتش گرفته و گونههای مصطفی از #غیرت همسر جوانش گُر گرفته بود که سرگردان دور خودش میچرخید.
از صحبتهای درگوشی مردان دفتر پیدا بود فاتحه این حمله را خواندهاند که یکیشان با #تهران تماس گرفت و صدایش را بلند کرد :«ما ده دیقه دیگه بیشتر نمیتونیم #مقاومت کنیم!»...
#ادامه_دارد
نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
╭═══════•••{}•••═══════╮
@mohebin_velayt_shohada
╰═══════•••{}•••═════
🕊🥀🌴🌹🌴🥀🕊
#شهیدانه
اولین #شهیده_زن
#انقلاب_اسلامی
#زنان در تاریخ #انقلاب_اسلامی به منزله بازوان توانمند #انقلاب و برانگیزنده شعلههای فروزان آن به شمار میآیند ، چرا که نقش به سزایی در راهپیماییها، تظاهرات و فعالیتهای سیاسی نهضت #امام_خمینی_ره ایفا کردند .
فاجعه هفدهم #شهریور 1357 که یکی از نقاط عطف مبارزات مردم #ایران علیه حکومت پهلوی دوم بود ، به خوبی نقش مؤثر #زنان در پیروزی #انقلاب را ثبت کرده است ، در این روز #زنان ایرانی دوشادوش #مردان حضور مؤثری را به نمایش گذاشتند و در جریان وقایع میدان ژاله، اولین #شهید خود در دوران انقلاب یعنی #محبوبه_دانش_آشتیانی را تقدیم کردند.
#محبوبه_دانش_آشتیانی نماد شجاعت و فداکاری #زن ایرانی برای پیروزی #انقلاب_اسلامی است که با #خون خود ، مهر تأییدی بر حماسه #زنان مبارز این مرز و بوم زده است .
#روحش_شاد
#یادش_گرامی
#راهش_پر_رهرو
#زنان_انقلابی
#شهدای_انقلاب
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
🔷استوری جالب و قابل تامل آزاده آل ایوب( خاله نرگس) در سالروز رحلت امام ره.
کاش ده تا سلبریتی فهیم مثل ایشون داشتیم.
#امام_خمینی ره #اسلام #خانواده #زن #فرهنگ_اسلامی
•┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈•
#طهارت ظاهری تاثیرات خودش
رو بر باطن انسان میزاره
🔹دیدید آدمایی که به پاکی اهمیت میدن
چقدر حالشون بهتره👌🏻
🔸تا حالا از خودتون پرسیدید
چرا انقدر کاشت ناخن و مژه
رواج پیدا کرد؟!
به نظرتون اتفافی بود؟!
🔹نه کاملا طراحی شده بود
برای اینکه با خودشون گفتند
بهترین راه برای اینکه #زن ایرانی رو درگیر مشکلات روحی روانی جسمی کنیم
همینه!!!!