🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی
🔹صفحه ۱۱۵_۱۱۴
#قسمت_چهل_و_هفتم 🦋
((شیمیایی اول))
زمان #عملیّات_خیبر بود.
بچّه های #اطلاعات_عملیات در قرارگاه
زرهی مستقر بودند.
محمّدحسین یوسف الهی به همراه تعدادی از مجاهدان عراقی برای #شناسایی به خاک عراق می رفتند.
یکی از این #مجاهد ها یک لباس بلند عربی به محمّدحسین داده بود تا وقتی که به #مأموریت می رود،
راحت شناسایی نشود.
محمّدحسین وقتی آن لباس را پوشید به شوخی گفت:«ببینید بالاخره عرب هم شدیم!☺️»
صبح زود بود.
هر کدام از بچّه ها مشغول کاری بودند.
آن روز نوبت شهرداری من و #محمّد_شرف_علی_پور بود. دوتایی مشغول آماده کردن صبحانه بودیم که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند.
تا آمدیم به خودمان بجنبیم و کاری بکنیم،هواپیما ها بمب های خود را ریختند.
بیشتر #انفجار ها پشت خاکریز جفیر بود، امّا این بار با همیشه فرق می کرد؛
سر و صدای انفجار های قبلی را نداشت و مانند همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نشد.
خیلی عجیب بود.🤔
در همین مواقع #اکبر_شجره را دیدم که به سرعت می دوید و فریاد میزد:
«شیمیایی! شیمیایی!....بچّه ها فرار کنید؛
شیمیایی زدند.😨»
تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودیم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچّه ها هنوز آشنایی زیادی با آن ها نداشتند.
وسایل را رها کردیم و به داخل محوطۂ باز قرارگاه دویدیم.
در همین موقع محمّدحسین را دیدم با همان لباس عربی، مشغول هدایت بچّه ها بود. پشت لندکروزر ایستاده بود و بچّه ها را صدا می کرد تا سوار شوند.
می خواست نیرو ها را تا آنجا که امکان
دارد از محدوده آلوده دور کند.
همه بچّه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما محمّدحسین با لباس آزاد و گشاد عربی و این باعث شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد.
گاز به سرعت در منطقه منتشر شد و همه را آلوده کرد.
وقتی بچّه ها به عقب آمدند، اغلب #شیمیایی شده بودند، اما وضعیت محمّدحسین به خاطر همان لباس، بد تر از همه بود؛به خصوص پاهایش که تا کشاله ران به شدّت سوخته بود.😧
من هم شیمیایی شده بودم ، اما نه به اندازه محمّدحسین!....
همه #مجروحان را به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به #تهران فرستادند.
حدود ده، پانزده نفر از بچّه ها باهم بودیم.حالمان خوب نبود.
چشم هایمان هم خوب نمی دید.
فقط از روی صدا ها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند.
با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبافّی نژاد دیگر از محمّدحسین خبری نداشتم.
چند روز بعد.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃
#برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷
#رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖
زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی":
🔸به روایت آقای تاج علی آقا مولایی
🔹صفحه ۱۱۵_۱۱۴
#قسمت_چهل_و_هفتم 🦋
((شیمیایی اول))
زمان #عملیّات_خیبر بود.
بچّه های #اطلاعات_عملیات در قرارگاه
زرهی مستقر بودند.
محمّدحسین یوسف الهی به همراه تعدادی از مجاهدان عراقی برای #شناسایی به خاک عراق می رفتند.
یکی از این #مجاهد ها یک لباس بلند عربی به محمّدحسین داده بود تا وقتی که به #مأموریت می رود،
راحت شناسایی نشود.
محمّدحسین وقتی آن لباس را پوشید به شوخی گفت:«ببینید بالاخره عرب هم شدیم!☺️»
صبح زود بود.
هر کدام از بچّه ها مشغول کاری بودند.
آن روز نوبت شهرداری من و #محمّد_شرف_علی_پور بود. دوتایی مشغول آماده کردن صبحانه بودیم که ناگهان هشت هواپیمای عراقی بالای سرمان ظاهر شدند.
تا آمدیم به خودمان بجنبیم و کاری بکنیم،هواپیما ها بمب های خود را ریختند.
بیشتر #انفجار ها پشت خاکریز جفیر بود، امّا این بار با همیشه فرق می کرد؛
سر و صدای انفجار های قبلی را نداشت و مانند همیشه آتش و ترکش زیادی هم به اطراف پراکنده نشد.
خیلی عجیب بود.🤔
در همین مواقع #اکبر_شجره را دیدم که به سرعت می دوید و فریاد میزد:
«شیمیایی! شیمیایی!....بچّه ها فرار کنید؛
شیمیایی زدند.😨»
تا آن روز به چنین موردی برخورد نکرده بودیم. برای اولین بار بود که عراق از سلاح های شیمیایی استفاده می کرد و بچّه ها هنوز آشنایی زیادی با آن ها نداشتند.
وسایل را رها کردیم و به داخل محوطۂ باز قرارگاه دویدیم.
در همین موقع محمّدحسین را دیدم با همان لباس عربی، مشغول هدایت بچّه ها بود. پشت لندکروزر ایستاده بود و بچّه ها را صدا می کرد تا سوار شوند.
می خواست نیرو ها را تا آنجا که امکان
دارد از محدوده آلوده دور کند.
همه بچّه ها لباس نظامی به تن داشتند و با پوتین بودند، اما محمّدحسین با لباس آزاد و گشاد عربی و این باعث شد بیشتر در معرض مواد شیمیایی قرار بگیرد.
گاز به سرعت در منطقه منتشر شد و همه را آلوده کرد.
وقتی بچّه ها به عقب آمدند، اغلب #شیمیایی شده بودند، اما وضعیت محمّدحسین به خاطر همان لباس، بد تر از همه بود؛به خصوص پاهایش که تا کشاله ران به شدّت سوخته بود.😧
من هم شیمیایی شده بودم ، اما نه به اندازه محمّدحسین!....
همه #مجروحان را به عقب منتقل کردند و با یک هواپیما به #تهران فرستادند.
حدود ده، پانزده نفر از بچّه ها باهم بودیم.حالمان خوب نبود.
چشم هایمان هم خوب نمی دید.
فقط از روی صدا ها تشخیص می دادیم که چه کسانی هستند.
با رسیدن به تهران و بستری شدن در بیمارستان لبافّی نژاد دیگر از محمّدحسین خبری نداشتم.
چند روز بعد.....
@mohebin_velayt_shohada
آیدی کانال 👆🌹
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
#قسمت_دوم
#آغاز_عملیات
با شروع مرحله ی اوّل عملیات #الي_بیت_المقدس ، جهاد نجف آباد به عنوان نيروي پشتیباني تيپ 14 امام حسین(ع) وارد عمل شد .
قرار بود مرحله ی دوّم عملیات از جاده ی آسفالته ی #خرمشهر به سمت مرز که حدود پانزده کیلومتر بود ، ادامه پیدا کنه تا ارتباط بین نیروهای عراقی که در شمال و جنوب این قسمت بودند ، قطع بشه .
انتهای خط نیروهای ما ، یک دژ بود و این دژ کشیده می شد تا پاسگاه زید عراق ، یعنی ابتدای دژ نیروهای پدافند ما بودند و انتهای دژ به فاصله ی حدوداً چهار کیلومتر نیروهای عراقی .
#رفتند_و_جاودانه_شدند
بچه ها به این نتیجه رسیدند مسیری رو شناسایی کنند که هم طولانی نباشه و هم بر خلاف مرحله ی اوّل عملیات که خاک جاده لَمری بود و برای انتقال آمبولانس و #مجروحان بسیار نامناسب بود دچار مشکل نشوند .
سه روز پس از مرحله ی اوّل عملیات در حالی که چیزی تا ظهر نمانده بود #احمد به اتفاق #احمد_معین و #عبدالحسین_رجایی برای شناسایی مسیری فرعی که هم برای تردد و هم جا به جایی به موقع #زخمیها و #شهدا مناسبتر باشه ، براه افتادند .
نیروهای عراقی بعد از رؤیت #تویوتا_استیشن ، آنها را به رگبار می بندند. وقتی میاند طرف ماشین سرنشینانش همگی به #شهادت رسیده بودند . با دیدن کارتهاي شناساييشون متوجه می شند که اینها فرمانده اند .
بعد از انتقال آنها به پادگاني بین راه بصره و ناصریه ، بالگردی که حامل یکي از فرماندهان ارتش عراق بود در محل می نشیند . با گرفتن سی و شش #عكس روي يك حلقه فیلم #عكاسي ، در مراحل مختلف ، پيكر بيجان اين #سه_شهيد را گاه داخل ماشين و گاه بيرون مي آورند و از آنها #عكاسي مي كنند .
حدود یک هفته بعد ، من با #شهيد_عبدالحسین_جلالی در نزدیکی جادّه ی #خرمشهر به آقای شریفي که قبلاً با #شهید_حجتی توی خرمشهر بود ، برخوردیم . آقای جلالی هم ایشون رو از همون موقع می شناخت . چون حدود یک سال بود که همدیگر را ندیده بودند ، ایستادیم تا با هم حال و احوالپرسی کنند .
آقای شریفي سراغ #حسین_پارسا و #احمد_حجتی را از آقای جلالی گرفت . آقای جلالی هم جواب داد که #حسین ، #شهید شده امّا از #احمد چند روزی است که بیخبریم .
ایشون گفتند : امّا من چند روز پیش با دو نفر دیگه سوار #تویوتا_استیشن دیدمشون . بعداً متوجه شدیم همان روزی را می گوید که آنها #ناپدید شده اند .
#ادامه_دارد
🌹🕊🌷🥀🌷🕊🌹
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
🥀🕊🏴🌹🏴🕊🥀 #وقایع_بعد_از_عاشورا #و_شهادت_امام_حسین_ع #قسمت_چهاردهم #ورود_اهل_بیت_ع_به_شام بنا به ب
🌹🏴🌹🏴🌹🏴🌹
🏴 السلام علیک
🏴 یا ابا عبدالله الحسین (ع)
#علی_اکبرهای_بی_کفن
بارها گفته ام که بچه های #کمیل در این کانال، کاری کردند که از #شجاعت بالاتر است.
آنها چنان #ایثار و #اخلاصی از خودشان نشان دادند که در تاریخ #اسلام کم نظیر بود.
ما شبیه این ماجرا را جز در صحنه ی #کربلا مشاهده نکرده ایم.
حکایت بچه های #کمیل را با هیچ عقل مادی و حسابگری نمی توان ارزیابی کرد.
بچه های #کمیل، #علی_اکبرهایی بودند که #لب_تشنه، #بی_کفن و#غریب، به مهمانی #مادر مظلومه ی خود رفتند. برای این مطلب هم دلیل دارند.
در روایات ما #حضرت_علی_اکبر_ع را جوان معرفی کردند. همه نیروهای گردان #کمیل هم جوان بودند.
درباره #لب_تشنه آنها چیزی نمی گویم. سراسر این #حکایت، داستان #تشنه کامی آنها بود. چه بسیار از #مجروحان که بخاطر نرسیدن #آب به #شهادت رسیدند.
درباره #بی_کفن بودن ؛ در بیشتر عملیات ها، وقتی #شهیدی روی زمین قرار می گرفت، چفیه اش به عنوان #کفن او بود. اما در کانال #کمیل به جهت نبود وسایل امدادی، و برای بستن زخم #مجروحان، مجبور شدیم که از چفیه ی #شهدا هم استفاده کنیم. لذا #پیکرهای پاره پاره #شهدا در انتهای کانال #بی_کفن و بدون پارچه ای که آنها را بپوشاند رها شد.
می گوییم #غریب؛ چون حتی یاران رزمنده هم کمتر از آنها یاد می کنند. این عملیات با خیانت های آشکار #منافقین به اهداف خود نرسید. به همین جهت بسیاری از بزرگان جنگ، اجازه ی صحبت در خصوص این عملیات را نمی دادند.
حتی بعد از جنگ نیز کمتر کسی از آنها یاد کرد.
اما مهمانی #مادر :
#ابراهیم_هادی بارها به دوستانش گفته بود که #شهدای_گمنام ، #مهمانان ویژه ی #حضرت_زهرا_س در عالم #برزخ هستند.
او عشق و محبت به #مادر_سادات_س را در دلها نهاد .
ما شاهد بودیم که بیشتر #شهدای_گردان_کمیل با ذکر نام #مادر_سادات_س به #شهادت رسیدند.
برخی از #شهدای_گمنام، چه در این منطقه و چه در مناطق دیگر به خواب دوستان #شهیدشان می آمدند و پیغام می دادند که ما دوست داریم #گمنام و #غریب در کنار مادر رزمندگان، #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها بمانیم ، زیرا #شهدای_گمنام مورد عنایت خانم #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها هستند.
#حضرت_امام_ره نیز در سخنانی در مورد #شهدای_گمنام فرمودند: «سلام ما بر این #پاره_های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها ندارند.» برای همین موارد است که همیشه می گوییم: #شهدای_کانال_کمیل، #علی_اکبرهای #بی_کفن و #لب_تشنه و #غریبی بودند که به دیدار #مادر پهلو شکسته ی خود رفتند .
شادی روح #امام_راحل و #شهدا
#صلوات
#اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد
#و_عجل_فرجهم
#شهیدانه🥀
━─━────༺🇮🇷༻────━─━
@mohebin_velayt_shohada
━─━────༺🇮🇷༻────━─━