eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
318 دنبال‌کننده
13.9هزار عکس
5.7هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
آقای من! تیک، تاک عقربه های ساعت🕦، مدام نبودنت را به رخم می کشند. عقربه های ساعت، انگار عقربی 🦂است که زهر" فقدانت" را به شریانهای زمان، تزریق می کند. برای همین است که دیگر "روح زندگی" از آرزوهایمان رخت بربسته و"دلخوشی" از دلهایمان❤️ پر کشیده!😔 "زندگی" به چه کار " عاشق" می آید آن دم که به" هجریار" دچار است؟ خلاصه کنم آقای من! بی تو، ماه 🌙وستاره های🌟 عاشق درخشندگی نداشت! " دریا" موج🌊 نداشت. مثل دل من❤️ بی تاب نبود. آرام بود.... ولی، زیبا نبود😔 تو که نباشی یک چیز، کم است. یک چیز که "همه چیز" است. تو" روح" حیاتی در کالبد" جهان"! کالبد" بی روح"، فقط لاشه متعفنی است که انزجار همگان را برمی انگیزد. فقط همین! بیا روح زمان!🤲 بیا جان جهان!🤲 بیا مسیحادم موعود!🤲 بیا برکالبد بی حس وحال انسان، دمی هستی آفرین ببخش. ما مدتهای مدیدی است که مردگانی در هیآت زندگانیم. @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🌟جرم ما بزرگ ونابخشودنی ست. 🔸گناه ما این است:👇 🔸عادت کردیم به دنیای خالی از وجود نازنینت ! 🔸کم کم... عادت کردیم به ! 🔸عادت کردیم دور بیت الله الحرام را خلوت ببینیم از طواف ! 🕋 🔸عادت کردیم در و🕌 بسته شود ودستمان به ضریح حضرت دوست دخیل نبندد!😭 🔸 به عادت کردیم.😔 🔸 به خو گرفتیم.😭 ما عادت کردیم به 😭 که خنکای از یادمان رفت. ! به فریاد برس! ما را از این خلاص کن. 🔸بی حس شده ایم!😭 خون، در شریان های قلب ❤️ مان،از شدت ،لخته شده!😭 🔸همچون محتضری رو به موت،نفسهای گناه آلود آخر را می کشیم. 🔸به فریادمان برس ! @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
﷽❣ ❣﷽ (عج) من معمای دلم را به نگاه تو فقط حل کردم؛ تو بیا تا گره کار جهان باز شود … 🌼 🍃 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
❣ سَرشد به شوق وصل فصل جوانیَم هرگز نمی شود که از این در برای تـو بیدارمیشوم بخیر ای همه ی زندگانیم😍 🌸🍃 🌹🍃🌹🍃 ╭═══════•••{}•••═══════╮ @mohebin_velayt_shohada ╰═══════•••{}•••═══════╯
🌴🌹🕊🥀🕊🌹🌴 در زندان عراقی های بعثی یه روحی دیگه هم داشتن که ما اسمشو گذاشته بودیم .. این چطور بود.. به این صورت که یه بود رو می بردن توی این روی می نشودن ، و می بستن ، یه پارچه ای مانند کیسه می کشیدن روی ک بالای این ، آهنی بود که قشنگ میومد روی ، دو رشته وصل می شد به . رو میکردن ، الکتریسیته ای که به واسطه این وارد می شد ، بدن شروع می کرد و رعشه گرفتن . در اثر این الکتریسیته تحت تاثیر قرار می گرفت و این ناخودآگاه تا چند ماه می شد تا این سلول های مغز خودشون رو بازیابی کنن طول میکشید . اوضاع و احوالی می شد . حال خیلی می شد . طوری که نمی شد براشون کرد . گاهی اوقات ، دست و پاشونو می بستیم یه گوشه ی بالا سرشون می نشستیم و زار زار می کردیم . حاج آقا می گفت قرار شد که همچین شکنجه ای به ما بدن:. دل تو دلم نبود ، خدایا چه میخاد به سرم بیاد . خیلی بودم . تا اینکه اومدن سراغم ، توی راهی که منو کشان کشان می بردن ، نه کردم ، نه زدم ، نه کردم ، نه زدم ، نه و نه ، چون می دونستم اونا همینو میخان ، نمیخاستم اونا دل بشن . تا اینکه منو بردن توی اون و نشوندن روی . دست و پام رو . دیدید وقتی انسان خیلی ازش اسمت چیه ، حتی اسمش هم دیگه یادش نمیاد ، گفت هیچی یادم نمیومد . هی به خودم می گفتم یه چیزی یادم بیاد بگم . از کسی کمک بخام . هر چی فشار آوردم به مغزم فقط یه چیز به یادم اومد ، اونم تو اون لحظات که خیلی ترسیده بودم و وحشت زده بودم ، شروع کردم دعای رو خوندن . بسم الله الرحمن الرحیم.. اللهم کل ولیک الحجت ابن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه .... به اینجای که رسیدم ، اونا رو وصل کردن ، بدنم شروع کرد به ، فکم به همدیگه می خورد . تمام توی دهانم جمع کردم که بتونم دعای رو به پایان ببرم . صلواتک علیه و علی آبائه ، فی هذه ساعه و فی کل ساعه . نمی دونم چقد طول کشید تا تونستم این رو تموم کنم ، اما تموم کردن من همانا و کردن بوسیله ی عراقی هم همانا ، بدنم یه لحظه آروم گرفت ، عراقی اومد رو از برداشت ، حالا منتظره که من بازی در بیارم ، بشم بشم ، اما من نشدم ، خیلی براشون آور بود ، چون ردخور نداشت که هر کسی این رو می دید می شد. با این وضع قرار شد ، دوباره این رو به من بدن ، این یکی عراقی به اون یکی اشاره کرد . کیسه رو کشیدن به سرم به فرق سرم ، برق رو روشن کردن و ولتاژ برق رو دو برابر کردن ، شدت برق آنقدر زیاد بود که من رو بلند می کردم و می کوبیدم به زمین . دیگه حالم دست خودم نبود ، دیگه زبان و دهانم کار نمی کرد فقط تو و من رو می خوندم و بار دیگه رو قطع کردن ، این بار داشتم می مردم ، کل داشت می شد ، دیگه با اون که داشتم فقط چشمام کمی باز بود . اومدن رو برداشتن ، دیدن نه ، مثل اینکه این روی این شخص نداره ، اومدن و حواله و می کردن . با و 'لگد منو بردن انداختن یه گوشه . می گفت اون لحظه من پاهای جمع کردم ، با اون بی حالی خودم . شروع کردم به کردن ، اما این ، ترس نبود ، نا امیدی نبود ، امید بود و تشکر از ، به می گفتم نمی دونم کجای عالم برای من کردی نمی دونم کجای برای من اون بالا آوردی ، برای من_دعا کردی ، به بهانه سالروز بازگشت 🥀 ━─━────༺🇮🇷༻────━─━ @mohebin_velayt_shohada ━─━────༺🇮🇷༻────━─━