eitaa logo
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
294 دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
6هزار ویدیو
113 فایل
○•﷽•○ - - 🔶براێ شهادٺ؛ابتدا باید شهیدانھ زیسٺ"^^" - - 🔶ڪپی با ذڪر صلواٺ جهٺ شادێ و تعجیل در فرج آقا آزاد - - 🔶شرو؏ـمون⇦۱۳۹۷/۱/۲٤ - - 🔶گروھمون⇩ https://eitaa.com/joinchat/2105344011C1c3ae0fd73 🔹🔶باماھمراھ باشید🔶🔹
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
#من و شهید 20 تیرماه سال 95🌼🍃 رسماً به عقد یکدیگر درآمدیم.😍 بعد از یک ماه قصد رفتن به سوریه را کرد
🌼🍃 یکی از این بود که چون مدافع حرم هستم دوست دارم باز هم به مدافع حرم باقی بمانم و ازدواج مانعی برای اعزام مجددم شود. در پاسخ گفتم دقیقاً من هم از آینده‌ام این انتظار را داشتم که حداقل یکبار هم شده برای از حرم بی‌بی زینب (س) گامی برداشته باشد. پس چه بهتر که شما خودتان مشتاق این امر هستید.🌼🍃 همسرم از من خیلی تعجب کرد. زیرا هر کجا که رفته بود و این شرط اعزام شدن مجدد خودش را به اعلام کرده بود طرف مقابل نپذیرفته بود. 🌼🍃 حتی خود# شهید به من گفت شما چرا قبول کردید؟ خیلی از نسل امروزی در این وادی‌ها نیستند. عجیب است که شما پذیرفتید.🌼🍃 بنده این شرط را کردم چون به این موضوع خیلی داشتم که مرگ در دست خداوند است حتی اگر در هر شرایطی قرار بگیرید تا زمانی که خود خدا نخواهد چیزی نمی‌تواند به شما آسیب وارد کند.🌼🍃 برگشتم به گفتم اگر قرار است برای شما اتفاقی بیفتد چه شما برای دفاع از بی‌بی (س) در سوریه باشید یا در خانه خود نشسته باشید حتماً اتفاق می‌افتد.🌼🍃 پس بهتر است که به شهادت ختم شود که در برابر خداوند ارزش معنوی داشته باشد. من به عنوان یک خانم نمی‌توانستم برای دفاع از حرم (س) حضور داشته باشم چرا به شریک زندگی‌ام که توانایی این کار را دارد ندهم برود.🌼🍃 شاید باورتان نشود از روزی که همسرم برای اعزام مجدد می‌خواست راهی شود خودم پا به پایش او را همراهی کردم.🌼🍃 حتی خود به علت اعتقادی که داشت به من می‌گفت چون تو سید هستی فرم مشخصات بنده را بنویس ارسال کن تا کارهایم زودتر انجام شود. از آنجا که در اعزام‌های قبلی توسط دشمن شناسایی شده بود برای اعزام مجدد با مشکل رو به رو بود🌼🍃 در هر حال من دوست نداشتم در رفتن همسرم به سوریه «نه» بیاورم که حتی آقا برگشت از من پرسید تو واقعاً از ته قلبت راضی هستی که من به سوریه اعزام شوم.🌼🍃 در جواب گفتم هرچه خدا صلاح می‌داند همان خواهد شد و نمی‌خواستم در روز محشر حضرت بی‌بی زینب (س) باشم.🌼🍃 🌼🍃 @mohebin_velayt_shohada🌸 آیدی کانال 🌸
کانال محبین وݪایٺ و شهدا🏴
داستان عشق و ارادت یه شهید به امام رضا(ع) #شهید_محمد_مردانی🌷 بخونید خیلی جالبه👇👇 @mohebin_velayt_
6⃣7⃣2⃣1⃣ 🌷 💠 🌿مادر شهید: روز تولد امام رضا(ع) توی کرمانشاه به دنیا آمده بود. از بچگی علاقه شدیدی به آقا داشت. هر موقع می خواست کاری بکنه که ما دوست نداشتیم انجام بده و منعش می کردیم، ما را به (ع) قسم می داد و ما هم مات و مبهوت نگاهش می کردیم. ☘هر روز که می خواست مدرسه برود، همراهش مهری بود که پشتش عکس امام رضا(ع) درج شده بود، آن هم توی قبل از انقلاب. بچه ها می گفتند: موقع نماز که همه می رفتند توی حیاط مدرسه، محمد مهرش را درمی آورد و نماز می خواند. 🌿پدر شهید: همیشه بعد از نماز می آمد کنار من و ازم می خواست از امام رضا(ع) براش بگم، از غریبی امام رضا(ع) از کرامت آقا، از رئوف بودن آقا. من هم با حالتی متعجبانه از رفتار محمد از کتابی که داشتم براش می خوندم. تا اینکه محمد دیپلم گرفت و عازم شد. ☘حدود سه ماه از سربازی محمد می گذشت که شروع شد. یکی از جاهایی که عراق خیلی روی اونا مانور هوایی می داد، از بین بردن تأسیسات نفتی ما بود. رفیقای محمد تعریف می کردند که شب ها دست ما را می گرفت. حدود بیست نفر از ما را می برد برای از آن تأسیسات نفتی. چون حفاظت از اون ها خیلی مهم بود و نیروی کافی هم برای دفاع وجود نداشت و سطح حملات دشمن هم خیلی بالا بود. 🌱یک روز که محمد آمده بود برای مرخصی، گفت: بابا خیلی دلم می خواد برم ، پابوسی آقا امام رضا(ع). گفتم: خُب، بابا چند روز دیرتر برو جبهه، برو زیارت آقا. گفت: همه بچه ها تو جبهه دلشون می خواد برن امام رضا(ع) و نمی تونن برن. من هم مثل اون ها. از طرفی دیگه از کشور واجب تره. آقا هم بیشتر راضی است. و مشهد نرفت. 🌴رفت سنندج و حدود یک ماه بعد شهید شد. روزی که محمد به شهادت رسید، شهید خیلی بی تابی می کرد. عجیب بی قرار بود. انگار یه چیزهایی رو می دونست. وقتی در منزل را زدند، مادر شهید در را باز کرد و من هم بعد از او آمدم دم در. بچه های بودند. از حالاتشون و طرز صحبت کردنشون و فهمیدم قضیه چیه. دیگه نفهمیدم چی شد. 🌿به ما گفتند: بیاین توی معراج شهدا و جنازه شهیدتان را تحویل بگیرین. وقتی رفتیم، دیدیم جنازه اون نیست. تحقیق کردند، گفتند جنازه شهدا را بردند مشهد برای تشییع. وصیت نامه محمد را که خوندیم، نوشته بود: پدرم و مادرم، اگر برای تان ممکن است مرا کنار کنید. ما هم حسب علاقه و وصیت محمد، گفتیم همان مشهد کنار مرادش امام رضا(ع) به خاک بسپاریمش. از آن موقع هم ما از کرمانشاه آمدیم مشهد، کنار محمد. ✍راوی : پدر و مادر بزرگوار شهید @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
💞 میگفت: بزرگ شدن و قدکشیدن بچه هامو و... همه چی رو دوست دارم ببینم ولی خب اجازه نمیده. منم از ته دل راضی بودم که تو این راه رفته، توی راه اهل بیت... اگه بهش میگفتم بخاطر من نرو... پس چی میشد... لحظه آخر بهش پیامک زدم، گفتم: راضی ام به رفتنت... دوست دارم تمام تلاشت باشه...منم اینجا تاجایی که میتونم از بچه ها مراقبت میکنم. تو فقط دعا کن... کاش میدونستی چه محکمی هستی... تولدم قابی بود باخط قشنگش که نوشت... فاطمه ی عزیزم مهرتان سنجیده ام خوبان فراوان دیده ام اما تو چیز دیگری... 💕💞💕 💓 شهدا 🌷 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
زيباي يك رزمنده برای نسلهای بعد 💢ما می خواستیم محکوم تاریخ نشویم و نسل بعد ما را نداند و جنگ آمد ... میدانی چه میگویم؟؟ آری جنگ آمد. ما به دنبال جنگ نرفته بودیم🚫 او آمد 🔰تعدادی از ما تحت امر امام و ولی مان جنگیدیم👊 شدیم. عده ای رنگ رزمنده گرفتند. عده ای نیز رنگ رزمندگی به خود پاشیدند. و تعدادی نیز رنگ جبهه را ندیدند و جنگ شدند. عده ای . عده ای . اما یا ز برتن یا داغ بر دل و عده ای نیز داغ بر پیشانی زدند. ↫عده ای ↫عده ای مظلوم ↫عده ای مغموم ↫وعده ای نیز مذموم 💢تعدادی آمده بودند تا بروند. قرار را بر گذاشته بودند. عده ای نیز آمده بودند تا بمانند. چاره ای نبود. شهیدی گفته بود: "از یک طرف باید بمیریم تا آینده شهید🌷 نشود و از طرفی باید شویم تا آینده زنده بماند. 🔰عده ای آمده بودند تا از خود بکشند. عده ای تا حساب های خود را تسویه کنند. عده ای آمده بودند تا آدم حسابی شوند👌 عده ای نیز حساب باز کردند. عده ای نیز آمده بودند تا حسابی آدم شوند. عده ای آمدند تا بی پیکر شوند ... عده ای نیز تراش عده ای نیز پیکره ی یک "بت" عده ای ویلچری♿️ تعدادی ویلایی عده ای حاضر✌️ تعدادی ناظر قومی نیز 💥واما.. 💢دیوانگی ما با جنگ مصادف شد. در ما میل به زیستن زنده بود. حس عاشقی و معشوقی نیز جریان داشت. اما جنگ آمده بود.چه باید میکردیم؟ آیا جز جنگیدن چاره ای داشتیم⁉️ ما هم آینده را برای خود ترسیم کرده بودیم. اما نزدیکتر از دور بود. 🔰جنگ بود. باید این نزدیک را پاسخ میدادیم و نزدیکمان دور شد و دور و دور و دور به ساعات ۸ سال باید میرفتیم به دنبال این . مگر چاره ای جز جنگیدن داشتیم❓ 💢برای ما هم عزیز بود. از توپ وتفنگ و ترکش💥 میترسیدیم. باید جرأت می یافتیم. عشق و عاشقی و معشوقه را به امید از تمامی عاشقان ومعشوقانی مانند شما رها کردیم ...و رفتیم ...چه باید میکردیم؟ 🔰ما بدنبال شدن نرفتیم🚷 خواستیم محکوم تاریخ آینده نشویم. خواستیم فردا از نگاه تیز و شماتت بار شما فرار نکنیم. ما خونخواری نیاموخته بودیم. باور کن از رنگ خون میترسیدیم. اما به رفتیم. خونخواهی سرهای به ناحق بریده شده. مگر چه باید میکردیم؟؟؟ 💢از جنگ به بعد شکل عاشقی مانیز تغییر کرد. ما با دلتنگی و دلبستگی به محبوبه های شب♥️محبوبه های شب عملیات. محبوبه های جا مانده در ارتفاعات میمک، قلاویزان "ماووت" و جاماندگان در زیر خاک ریزهای و رفیقان رفته تا دهانه ی خلیج و نبرد های نابرابر جبهه ها 🔰باور کنید قطار قطار رفتیم👥 واگن واگن برگشتیم جوان رفتیم پیر پیر برگشتیم راست راست رفتیم شکسته شکسته🥀 بر گشتیم گروه گروه رفتیم.دسته دسته برگشتیم دسته دسته رفتیم، برگشتیم 💥اما 💢آری من و تو حق داریم همدیگر را نشناسیم. از دو نسل ، دوستان ما آنسوی دردها ورنج ها به ساحل و ما این سمت چشم دوخته به افق های نامعلوم😭 🔰راستی اگر نمیرفتیم چه میکردیم⁉️ باور کنید ما هم دل داشتیم😢 ↵با دل رفتیم، بیدل برگشتیم ↵با رفتیم، با بار بر گشتیم ↵با پا👣 رفتیم، بی پا برگشتیم ↵با عزم رفتیم، با زخم💔 برگشتیم ↵پر شور رفتیم، برگشتیم ⇜ما پریشانیم ...اما نه ⇜شکسته ایم ... اما نشسته نه❌ ⇜دلخسته ایم ...اما دست بسته نه 💢ما همان پیاده ایم. سواری نیاموخته ایم. سوای شما نیز نیستیم✘ ما همان دیروزی هستیم. تعداد ما میدانید در ۸سال چه تعداد بود؟ ۳ونیم درصد از جمعیت . اما مردم تنهایمان نگذاشتند. 🔰آری همه ی ما ۸ سال بودیم، با هم در کنار هم. هم بودی. آری همه بودند. نگاه محبت آمیز آن دوران به ما؛ هدایای مادران و پدران شما به جبهه♥️ گذشتن از شام شب و هدیه به جبهه. گذشتن از فرزند و اعزام فرزند دیگر. بمباران. تشییع رفیقان ما. دیدار وعیادت و دلجویی از جانبازان ما. 💢آری مردم بودند..ایستادند، مقاومت کردند👊 تلخی چشیدند اما به رخ ما نکشیدند. ما هنوز لقمه های سفره های شما هستیم که بیدریغ به سنگر های ماهدیه کردید. 🔰ما هنوز به آنسو و این سو بدهکاریم. طلبی نداریم❌ اما بدانید... قرار "دیروز" آنچنان بود. از امروز شرمنده ایم. ما غارت را آموزش ندیده بودیم. را تجربه کردیم. از امروز ایم @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 🇮🇷 📖 زندگینامه و خاطراتِ "شهید محمد حسین یوسف الهی" 🔸به روایت "مادر شهید" 🔹صفحه ۱۹۳_۱۹۲ 🦋 ((اعزام به خارج)) بعد از شیمیایی اول به اصرار مسئولین لشکر، محمدحسین برای ادامه درمان به خارج اعزام می شود. در پاریس، محمّدحسین با یکی از دوستان دوران تحصیلش در مدرسه شریعتی برخورد میکند. آن دوست در مدّت اقامت محمّدحسین،او را راهنمایی میکند. شهر را نشانش میدهد وهرجا که نیازی بود به عنوان مترجم به او کمک میکند. او محمّد حسین را به خوبی میشناخت،از هوش و استعدادش با خبر بود و سابقه موفّقیّت های درسی اش را میدانست؛به همین سبب زمانی که محمّدحسین می خواهد به ایران برگردد، پیشنهاد عجیبی به او میدهد: «تو به اندازه کافی جنگیده ای ،دو بار مجروح شده ای ،به نظر من تو وظیفه خودت را به طورکامل انجام داده ای، دیگر کجا میخواهی بروی؟ همین جا بمان! اینجا میتوانی درس بخوانی و آینده درخشانی داشته باشی. من آشنایان زیادی دارم، قول میدهم هر امکانی که بخواهی برایت فراهم کنم.» محمّدحسین تشکّر میکند و در جواب میگوید :«اینجا برای شما خوب است و دشت های داغ های جنوب ایران برای من.🤗 دنیا و مافیها همه برای اهل دنیاست؛ امّا حسین، پسر ،آفریده شده برای و تا است و من زنده ام، توی جبهه ها می مانم .» هنوز دوماهی از رفتنش نگذشته بود که زنگ زد و گفت به زودی به ایران برمیگردد. چشمانش کاملا خوب نشده بود. دکتر برایش عینکی تجویز کرده بود که نمره اش به راحتی پیدا نمیشد و آن دفعه هم به مصیبت و بدبختی در قم شیشه را پیدا کردیم. چند وقتی که حالش بهتر شد، به جبهه برگشت... @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹
۱. صدام: ٣روزه خورستان را تصرف میکنیم! ۲. رجوی: در ٣روز تهران را تسخیر میکنیم! ۳. داعش: مشهد را باخاک یکسان میکنیم! ۴. سعودی: کمتراز ۸ساعت ایران رانابود میکنیم! ۵. ترامپ: می توانم در یک دقیقه به ۱۵نقطه ایران حمله کنم! ایران، امنیت و اقتدار خودرا مدیون خون پاک شهدای و مدافع حرم است وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ مقدس 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹🌹🌹 @mohebin_velayt_shohada آیدی کانال 👆🌹