eitaa logo
متن اشعار کربلایی محسن محمدی پناه
552 دنبال‌کننده
1 عکس
2 ویدیو
7 فایل
در این کانال متن اشعار کربلایی محسن محمدی پناه قرار میگرد. اینستاگرام: http://instagram.com/mohse.mohammadipanah.1 صفحه ویراستی: https://virasty.com/Moheb110 ایتا: @Mmohamadipanah متن اشعار: @mohsenmohammadipanah1 کانال عکس: @pic_mohammadipanah
مشاهده در ایتا
دانلود
دامن باد صبا با گُل لبخند آمد لب تقویم به پابوسی اسفند آمد نفس آینه از دیدن او بند آمد آخرین سوره‌ی توحید خداوند آمد می چکد آیه‌ی تطهیر از این آبِ حیات مَقدم گُل‌پسر حضرت نرجس صلوات سِرِّ مجنونی عشاق عیان خواهد شد هرچه ناگفته ‌ی عشق است..،بیان خواهد شد در زمین صحبت آقای زمان خواهد شد عالم پیر دگر باره جوان خواهد شد تو شروعی ، تو طلوعی ، تو چراغ‌افروزی تو نگاری ، تو بهاری ، تو خودِ نوروزی لوح ایمانِ مُزیَّن به دعا یعنی تو در دل صور یقین زنگِ صدا یعنی تو پُل نزدیک به دیدار خدا یعنی تو کُلُّهُم؛ پنج‌تن آل عبا یعنی‌ تو! حسنی‌زاده‌ترین احمد مختار تویی فاطمه‌وارترین حیدر کرار تویی تو همان کشتی در عرش شناور هستی گل خوشبوی بهشتی که معطر هستی بهترین نسخه ‌ی یک مرد دلاور هستی وارث تیغ دو دَم‌ ، وارث حیدر هستی ظرف میلاد تو مَظروفِ علی را دارد پای تو کعبه گریبان بدرد..،جا دارد چارده شاخه‌ی گُل جمع شده در باغت هر سحر حضرت جبریل شود مشتاقت مکّه‌ی قلب مرا فتح کند اخلاقت تکیه بر کعبه بزن..،دل ببر از عُشّاقت ما عجم ها..،همه سلمانِ مسلمان توایم خادم مرقد سلطان خراسان توایم لحظه ی دیدن خورشید ، نویدِ فرداست آخرِ جاده ی این رود ، شکوهِ دریاست شوق دیدار تو از برق نگاهم پیداست سامرا؛ صحنه‌ی پیدایش زیبایی هاست به همان تربت اعلات قسم..، جانِ منی! همه‌ی دلخوشی نیمه‌‌ی‌ شعبان منی دشت خشکیده ی ما چشم به باران دارد یوسف مصری ما میل به کنعان دارد کم کن این فاصله ها را..،اگر امکان دارد مادرم سخت به برگشت تو ایمان دارد وای از این در به دری ، وای از این خون‌جگری پدرم پیر شد و از تو نیامد خبری حس تردید نشسته است به روح و جانم هُرم کفر است که آتش زده بر ایمانم رونقی نیست در این کاسبیِ دکانم گره کور ظهور تو منم..،میدانم! با همین وضع دلم..،بس که شما آقایی بخدا شنبه هم آدم بشوم..،می آیی! بغض دیروزی تو ، گریه ی فردای من است روی دیوار وصالت رد خون‌های من است دیگران را مَنِشان پشت درت..،جای من است مسجد تو همه ی لذت دنیای من است! جمکران؛ روضه ی ‌تب‌دار فقط می چسبد گریه بر مشک علمدار فقط می چسبد دشت در همهمه ی نیزه و شمشیر افتاد دست کفتار‌صفت ها بدن شیر افتاد در دل کاسه‌ی چشمان یلی..،تیر افتاد ساقی اهل حرم بین کمین..،گیر افتاد دست افتاد..،دلش سوخت..،پرش هم پاشید آن عمود آمد و ترکیب سرش هم پاشید شاعر : https://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
من به این و آن سپردم در نجف خاکم کنند وقت کفن و دفن میبینم پدر جان آمده روز داره تشنه ذکرش می‌شود عطشان حسین یاد شاهی که تک و تنها به میدان آمده عاقبت کهنه حصیر ده تنش را جمع کرد چه بلایی بر سر آن جسم عریان آمده شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
ناگهان قفل گلوی اهل ناله باز شد آه! ماه ماتم ارباب ما آغاز شد عالم لاهوت در این غم به سینه می زند نوح ، نوحه خوان شده..، آدم به سینه می زند عرش را لرزانده امشب ضَجّه ی جانکاه ما باز آویزان شده کهنه‌لباسِ شاه ما آفتابِ صحن سویِ مغربِ گودال رفت بیرق گنبد عوض شد..،مادری از حال رفت نصب کردم سر در این خانه پرچم را حسین شکر که امسال هم دیدم محرم را حسین عطر اسپند تو آمد ، عالمی مدهوش شد کوچه و پس‌کوچه های شهر مشکی‌پوش شد نخ به نخ با تار و پودش..،گریه کرده ، سوخته فاطمه رخت عزاداری ما را دوخته رنگ و بوی نذری تو رنگ و بوی زندگی‌ست آب سقاخانه‌هایت آبروی بندگی‌ست داربست خیمه‌گاه تو ستون کبریاست آهنِ سرد علم‌های تو دلگرمی ماست ما کبوترهای جلدِ در مسیرِ قُبّه ایم زیر سقف هیئتت باشیم..،زیر قبّه ایم خواهش دلتنگی ما تنگیِ آغوش توست چارگوش این حسینیه همان شش‌گوش توست قصه‌ی ما در حریم ماجرایت قد کشید کودکی هامان میان دسته‌هایت قد کشید غنچه‌های کوچکِ ما پرپر تو می شوند طفل های ما فدای اصغر تو می شوند سکّه ی عشق سه‌ساله رونق بازارهاست نام شیرین رقیه شوق دختردارهاست این همه پروانه را مجذوب کرده شمع تو چشم بد تا روز محشر دور باد از جمعِ تو دوستی جز با رفیقِ سینه‌زن مطلوب نیست حال عابس در فراق شوذَب اصلاً خوب نیست بی زیارت مثل مرغی در میان مَحبَسیم از شب اول برای اربعین دلواپسیم تو قتیل اشک هستی ، ما هلاکِ کربلا کاش خون ما بریزد روی خاک کربلا اشک های ما کفاف زخم هایت را نداد اشک های ما کم است و زخم های تو زیاد هیچ قتلی مثل قتل صبر تو مشکل نبود شمر آدابی برای ذبح تو قائل نبود شاعر: https://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
سِرِّ توحید نهان است در ایمانِ حسن معرفت رنگ گرفته‌ است از عرفانِ حسن خاکِ سلمان همه هستند مسلمان حسن پس بگوئید به ما ساکنِ ایران حسن زیر چتر حسنی پیر نخواهم گردید قدرِ یک لحظه زمین‌گیر نخواهم گردید هرگز از عشق حسن سیر نخواهم گردید تا خود حشر منم دست به دامان حسن عطر او پخش که شد باد ، وصالش را دید حُسن زیباییِ مخلوق ، مثالش را دید آن که در صبح ازل نورِ جمالش را دید از همان روزِ نخستین شده خواهان حسن روضه خواندیم که این دیده ی تر ثبت شود گریه کردیم که این هفت صفر ثبت شود نام من در دل تاریخ اگر ثبت شود بنویسید مرا بی سر و سامان حسن رنگ پیراهن سرسبزِ دیارم حسنی‌ ست پرچم یَشمیِ خوش‌ نقش و نگارم حسنی‌ ست نه فقط من..،همه ی ایل و تبارم حسنی‌ ست بوده جدَّم یکی از پیرغلامانِ حسن ذکر پر برکت او تذکره ی ما شده است با عنایات حسن رزق ، مهیا شده است این شعارِ همه‌ی ما ، حسنی‌ها ، شده است: " تا ابد هرچه کریم است به قربان حسن" خاک خشکیم که لب‌تشنه‌ی جامی بودیم کوه رنجیم که سرگرم سلامی بودیم کاش..،ای کاش که ما مردِ جذامی بودیم می نشستیم سر سفره ی احسان حسن من از آن روز که در بند شدم ، خوشحالم فقط از دوری معشوق خودم مینالم پوزه بر خاک قدمگاهِ حسن میمالم بلکه سهمم بشود تکه ای از نانِ حسن عاقبت گردِ خوشی بر سرِ غم می ریزد از دل صحن حسن نوحه و دم می ریزد هنرِ فرشچیان پای حرم می ریزد حک شود شعرِ حِسان سردرِ ایوان حسن روضه‌تر از غم آقای کریمان ،غم نیست وای بر زخمیِ غربت که بر آن مرهم نیست مادری‌تر ز حسن در همه ی عالم نیست تو نگو حضرت صدیقه..،بگو جانِ حسن! آه! اربابِ کرم خیره به مسمارِ در است از مصیبات حسن ، خونِ خدا خون‌جگر است سخت تر از غم گودال ، غم آن گذر است گریه‌کُن‌های حسین‌اند پریشان حسن کوچه‌ای تنگ برای غم او بانی بود قاتلش آنچه که میدانم و میدانی بود بدتر از زهرِ هلاهِل..،زدنِ ثانی بود داغ ناموس گرفته‌است گریبان حسن سیلی محکمِ آن پست که بر حَورا خورد من بمیرم! حسن از دیدنِ آن، بد جا خورد پیش چشمان پسر ، چادر مادر پا خورد تا ابد خشک نشد دیده ی گریان حسن شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
بانویی که خداست مُمتَحَنَش چل نفر خسته اند از زدنش لگد دومی به پهلو خورد آه از ضربه‌ی کمرشکنش مقتل آورده است: مادر سوخت عالم آتش گرفت از این سخنش فاطمه بین شعله ، گیر افتاد... چنگ انداخت "در" به پیرهنش بی پناه است جان‌پناه علی... میخ رفته به جنگ تن به تنش غرق خون است باغ سبزِ نبی له شده زیر چکمه ها چمنش فاطمه زیر دست و پا..،کوشید نام حیدر نیفتد از دهنش با قلافی هوار زد قنفذ: بسپارید کار را به منش وسط کوچه گوشواره شکست... این بلا را که دیده ؟! جز حسنش به عیادت نیامده اَحَدی اُف به همسایه‌ها..،به مرد و زنش خیره به خونِ بستر است حسین کُشته ما را نگاهِ بی کفنش دوره اش می کنند در گودال تک و تنها..،به دور از وطنش نوکِ مسمار می شود نیزه... وای از وضعِ درهم بدنش شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
ملاک خضر شدن شب نشینی نجف است ببین که با چه کسی همسفر شدم آقا پر مرا دم ایوان طلا به بند بکش چقدر عاشق این کوه زر شدم آقا عجیب طرح ضریحت شگفت انگیز است یکی دو بوسه زدم تشنه‌تر شدم آقا میان قبر فقط داد می‌زنم حیدر تو هم خیال نکن کور و کر شدم آقا تمام عمر به عشق تو زندگی کردم اگر به پات نمیرم هدر شدم آقا به یاد تشنگی شاه بی‌کفن مردم حسین گفتم و غرق شرر شدم آقا چه تشنه‌ای که تنش زیر سم مرکب رفت به جنگ پهلوی او نیزه ای مورب رفت شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
مژده ای تقویم ها ! بوی بهاران آمده فصل یخبندانِ دلتنگی به پایان آمده سفره‌دارِ سی شبِ ماهِ مبارک ، اَلسَّلام! پهن کن خوانِ وسیع‌ات را که مهمان‌ آمده اول ماه آمدم با کوله‌‌ی شرمندگی باز کن آغوش گرمت را ، پشیمان آمده معصیت ، قلبِ گرفتارِ مرا بیمار کرد دردمندِ دام ها دنبال درمان آمده خَلق از من رو گرفتند و تو رو کردی به من این تویی که وقت تنهایی..، شتابان آمده تو نبودی ، منجلاب نَفْس غرقم کرده بود ریسمان لطف تو در اوج بحران آمده با همین آلودگی‌ها دوستت دارم خدا عاشقت با نیّت جبرانِ خُسران آمده هر زمان بی‌کَس‌ شدم ، زهرا به فریادم رسید چادر مادر به دستِ طفل گریان آمده! لانه ام طوس است..،جلد آستانِ مشهدم این زبان‌بسته به پابوسی سلطان آمده در جواب هر رضا مستانه گفتم : مــرتــضــیٰ مزّه ی انگورِ حیدر زیر دندان آمده من به این و آن سپُردم در نجف خاکم کنند... وقت کفن و دفن می بینم پدر‌جان آمده بی قرارم..،مایه ی آرامش من کربلاست بر مشام جانِ من عطری ز جانان آمده روزه‌دارِ تشنه ذکرش می شود : عطشان حسین! یاد شاهی که تک و تنها به میدان آمده عاقبت کهنه‌حصیرِ ده تنش را جمع کرد... چه بلایی بر سرِ آن جسم عریان آمده شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
تک و تنها ، میان مردمی نامرد حیرانم سلام از پشت بام شهر سمت شاه عطشانم خودم نامه فرستادم ، بیایی ، وای عجب دردی! الهی بشکند دست سفیرت ، کاش برگردی برایت از دل این قوم ، یاری در‌ نمی‌آید "دلم می سوزد و کاری ز دستم بر نمی آید" حریرِ حُرمتم را این حَرامی‌ها لگد کردند ببین با مُسلم تو نامسلمان‌ها چه‌ بد کردند میان کوچه‌ جسمم می شود بازیچه‌ی طفلان تن من از قناره می شود برعکس آویزان ولی دلواپسم ، دلواپس بال و پرت آقا چه خواهد کرد این سر نیزه‌ها با پیکرت آقا به دست بی وضو‌ها می رسد آیات قرآنت به دندانم که سنگی خورد ،گفتم : آه! دندانت چه بُغضی کوفه دارد در دلش از نام بابایت تنور کینه ها گرم است ، ای وای از علی‌هایت بیا این تن بمیرد کوله‌بارت را زمین بگذار برای اکبر خود لااقل چندین عبا بردار بیا مخفی کن از چشم زمستان‌ها ، بهارت را سه‌شعبه زیر سر دارد گلوی شیرخوارت را خودم دیدم قمار گُرزها را بر سر یارت علمدارت ، علمدارت ، علمدارت ، علمدارت عذاب‌آورتر از این یک حقیقت در جهان ، غم نیست رقیه صورتش نصفِ کفِ دست سنان هم نیست نیاور بین کوفه ، خواهرت آزار می بیند زبانم لال! کوچه جای خود...، بازار می بیند سر راهش میان هر گذر بن‌بست خواهد شد عقیله وارد بزم یزیدِ مست خواهد شد شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
شب تیره به استقبال نور ماه می آید خبر پیچید در صحرا حسین از راه می آید برای لمس گیسویش ، نسیمِ دشت بی تاب است زمین کربلا آماده ی دیدار ارباب است قدم می زد علی اکبر ، پدر محو تماشایش دل آئینه را بُرده قد و بالای رعنایش رسیده ساقی اهل حرم ، پرچم تکان داده فرات از دیدن دریا دهانش آب افتاده عمو خم شد ، رقیّه می نشیند بر سرِ دوشش رباب از راه می آید ، علی‌اصغر در آغوشش بزرگ کاروان ، آنکه بهم می زد عوالِم را دلش تنگ حسن می شد ، بغل می کرد قاسم را بنی‌هاشم رسانده خویش را اطراف یک مرکب بگو دنیا سرش پائین بیاید ، آمده زینب! تمام چشم‌ها در پیشگاهش کور خواهد بود حجابِ این عقیله پرده های نور خواهد بود ندای اُسکتوا فوراً طنین انداز خواهد شد پرِ جبریل پیش پای زینب باز خواهد شد رکاب مصطفایی را شده نقش نگین ، بانو علی و فاطمه تلفیق شد در ذات این بانو ببین کوه صلابت را ! چه نیرومند می آید وقار از شوکت این زن زبانش بند می آید امان از ظهر عاشورا..،چُنان از حال خواهد رفت تمام هستی‌اش با شمرها ، گودال خواهد رفت سنانِ مست ، اطراف حسینش تاب خواهد خورد عزیزِ تشنه‌کامش نیزه جای آب خواهد خورد چه جنجالی میان لشکرِ هرکاره می بیند دلیل کشمکش ها را لباسی پاره می بیند دم مغرب شده ، با سربه‌زیری می رود زینب خدایا لال کن ما را ! اسیری می رود زینب شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
پاره های جگرم در دل دشت افتاده آه ، باید چه کنم با تو برادرزاده! همه با کینه‌ی جدَّت سر تو افتادند یا علی گفتی و با سنگ جوابت دادند کاش با نیزه دهان تو اذیَّت نشود زیر سُم ، قاسم من خوش قد و قامت نشود عرش از طرز تَقَلّای تو بیچاره شده پا نکش روی زمین ، بند دلم پاره شده تیغ‌ها توشه گرفتند ز اعضات ، عمو! دست و دل بازی تو رفته به بابات ، عمو! قابِ عکسِ حسنی! جسم تو پا خُور شده است مثل مومِ عسل از حُفره تنت پُر شده است دادِ : اُمّاهِ تو..، تا خیمه ی زن‌ها آمد نیزه تا خورد به پهلوی تو ، زهرا آمد چشمم از دیدن دَرهَم‌شدنت جا خورده کمرم تا شده از بس بدنت تا خورده حتم دارم که محال است خودت برخیزی هر طرف دست به جسمت ببرم ، می ریزی کار تشییع تو ای کاش که مشکل نَشَود عمه یکبار دگر بین اراذل نَدَوَد! بی عبا می نگرم لاله‌ی پرپر شده را من چگونه ببرم قاسمِ اکبر شده را شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
از کودکی جاروکش پشت درت هستیم یعنی که از بدو تولد نوکرت هستیم بعد از اذان اسم تو را در گوش ما گفتند حالا مسلمان‌های نام دلبرت هستیم تو کُشته‌ی اشکی و ما هم تشنه‌ ی اشکیم در جبهه‌های روضه ها ، همسنگرت هستیم از پادوییِ مجلست مُزدی نمی خواهیم تنها پِیِ تائید شخصِ مادرت هستیم روزی که بی تو بگذرد ، روز وفات ماست هر لحظه و هر ثانیه دور و برت هستیم هر روسیاهی دوست دارد جُون تو باشد چشم‌انتظار آن قرارِ آخرت هستیم ای کاش ما را می خرید‌ی مثل حُر ، آقا ! دیدی خودت ، سرباز بی شور و شرت هستیم عُشّاق را معشوق از خاطر نخواهد بُرد بی‌هیچ شَکّی تا ابد در باورت هستیم هستی تو را پس زد ، ولی تو هستیِ مایی ! ای شاه بی لشکر! ببین ، ما لشکرت هستیم چشمی که اشکش می چکد ، مشک فرات توست نذرِ یلِ دریادلِ آب‌آورت هستیم تیر سه‌شعبه از نفس انداخت سقّا را دلواپس حلق نحیف اصغرت هستیم ▪️ آنقَدر محکم زد ، دهان کودکت وا ماند در حیرت از این صبر حیرت‌آورت هستیم دارد صدای مادری از خیمه می آید... شرمنده‌ی ، شرمندگی آخرت هستیم از پشت خیمه بی‌حیایی دست پُر برگشت... بالای نیزه محو سیبِ نوبرت هستیم شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1
آن یلی که ماه را در حسرت چشمش گذاشت قامتش با قامت شش‌‌ساله‌ها فرقی نداشت کوه غیرت را غم شرمندگی ، بی تاب کرد مشک پاره ساقی اهل حرم را آب کرد مُصحَفی در چنگ لامذهب نَیُفتد لااقل هیچ‌کس بی دست از مرکب نیفتد لااقل خُود جنگی یک طرف ، چوبِ لوایش یک طرف دست هایش یک طرف افتاده ، پایش یک طرف شیوه‌ی قتل امیر تشنه ، جنجالی شده کاسه‌ی چشم امید خیمه‌ها خالی شده علقمه شد مسجد کوفه ، دو حیدر را زدند این عمود آهنین را ابن‌ملجم ها زدند دست داد و دستگیری کردنش آغاز شد باب حاجت باز شد تا فرق سقّا باز شد پیکرش بازیچه شد ، بازیچه‌ی شمشیرها پَر درآورده است از بس پُر شده از تیرها نیزه‌ها راه نفس در سینه را سد می کنند چکمه‌ها روی تن او رفت و آمد می کنند فاطمه چادر به روی پلک بسته ، می کشد زحمت بی‌دست را ، پهلوشکسته می کشد آه ! وقت دیدنش ارباب ما جا خورده است پشت آقا تا شده ، از بس بدن تا خورده است دور پیرِ خیمه‌ها را ، بددهن پُر می کند انکسار شاه را لشگر تمسخر می کند بعد سقّا نوبت بی رحمی و جنجال هاست وقت ذبح شاه عطشان در ته گودال هاست کهنه پیراهن دلیل کشمکش‌ها می شود پای نامحرم میان خیمه ها وا می شود در کِشاکش چادر سادات پاخور می شود دور زینب از سنان و حرمله پُر می شود شاعر: http://eitaa.com/mohsenmohammadipanah1