eitaa logo
محتوای تبلیغ دانش آموزی جامعه الزهرا سلام الله علیها
1.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.4هزار ویدیو
1.2هزار فایل
این ڪاناݪ شامݪ محتۅاهاے تۅلید شده تۅسط مبلّغان جامعة الزَّهࢪا(سلامُ اللهِ عَلیهٰا) جهت تبڵیغ دانش‌آمۅزے مێ‌باشد. ارتباط با ادمین @Qanbariz ارتباط با ادمین @NHTaheri
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 3⃣: مکه، آغوشی برای آخرین دیدار شهر مکه، آفتاب‌زده و شلوغ بود.🌕 کاروان‌ها یکی‌یکی می‌رسیدند و صدای لبیک‌ها، مثل موجی آرام و سنگین در دل کوچه‌های خاکی می‌پیچید.🌀💤 کوثر، با چشم‌هایی پر از اشتیاق، برای اولین بار مکه را دید.☺️ 🕋 کعبه… سیاه‌پوش و استوار… انگار قلب زمین بود، که همه دورش می‌چرخیدند. دخترک، دست مادر را محکم گرفته بود. – مامان... نگاه کن! اون پیامبره؟ – بله عزیزم… خودشون هستن… با علی‌بن‌ابی‌طالب کنارش… کوثر ایستاد. بغضی گرم در گلویش نشست.😞 دلش می‌خواست بدود… دست‌های پیامبر را بگیرد و بگوید: "نرید… همیشه بمونین…" اما می‌دانست این سفر، سفر است… … آخرین لبیک پیامبر در کنار خانه خدا… در میان آن همه جمعیت، صدای پیامبر آرام اما قاطع به گوش رسید: ـ ای مردم! من از میان شما می‌روم… اما دو چیز گرانبها برایتان باقی می‌گذارم: و … اگر از این دو جدا نشوید، هرگز گمراه نخواهید شد… 👀 کوثر به مادر نگاه کرد. چشم‌های هر دو پر از اشک بود.😪 و دلشان پر از سؤال: "چرا پیامبر این را گفتند؟ یعنی وقت رفتنشون رسیده؟ یعنی باید برای بعد از پیامبر آماده شویم؟"😭 و مکه، در آن روزها، فقط شاهد یک نبود… بلکه بذر یک عهد تازه را در دل تاریخ کاشت. ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ وقتی انسان‌های بزرگ می‌خواهند بروند، همیشه چیزی برای جا گذاشتن دارند. پیامبر، قرآن و اهل‌بیت را برای هدایت ما گذاشتند… چون آینده ما به انتخاب امروزمان بستگی دارد. بچه‌ها! پیامبر فرمودند: من قرآن و اهل‌بیت رو برای شما می‌ذارم. به‌نظرتون چرا گفتند: این دوتا با هم باشن⁉️🤔 بله قرآن بدون اهل‌بیت درست فهمیده نمی‌شه. مثل کتابی که فقط نویسنده‌اش می‌دونه منظورش چی بوده… حالا اگه کسی فقط قرآن رو بگیره و اهل‌بیت رو کنار بذاره چی میشه⁉️🤔 بله ممکنه اشتباه کنه و راه رو گم کنه… برای همین پیامبر گفتند: اگر از این دو جدا نشید، هرگز گمراه نمی‌شید… پارت بعدی، حج تموم می‌شه و پیامبر با کاروان‌ها به سمت مدینه برمی‌گرده… ولی در راه، توقفی مهم در انتظار کاروان‌هاست… ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 4⃣: در راه بازگشت، توقفی که آسمان را نگه داشت. به پایان رسیده بود… مردم، با قلب‌هایی آکنده از شوق و اندوه، آماده بازگشت به شهر و دیار خود بودند. اما برای پیامبر، هنوز مهم‌ترین بخش سفر مانده بود… کاروان‌ها آرام به راه افتادند. کوثر کنار مادرش روی شتر نشسته بود، خسته اما دل‌گرم…🐫 در دلش، هنوز صدای لبیک‌اللهم لبیک می‌پیچید… – مامان… – جانم؟ – چرا پیامبر نگفتند کِی باید بعد از خودش ما رو راهنمایی کنه❓ – شاید هنوز وقتش نرسیده دخترم… 🌝آفتاب، داغ‌تر از همیشه بر سر صحرا می‌تابید. ناگهان در نقطه‌ای به نام « »، صدایی برخاست: ـ بایستید! همه بایستند! پیامبر دستور توقف دادند! همه ایستادند… 🐫شترها، 🐎اسب‌ها، 👬مردم… زیر آفتابی سوزان، در جایی بی‌آب و بی‌سایه، کاروان‌ها گرد آمدند. کوثر نگاه کرد… مردم عرق‌ریزان، زیر آفتاب، منتظر بودند. اما پیامبر، لبخند به لب، آرام ایستاده بود…☺️ در کنار علی… و آن‌جا بود که کوثر فهمید… این توقف، توقف معمولی نبود… قرار است اتفاقی بیفتد که مسیر تاریخ را عوض کند. ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ گاهی سخت‌ترین لحظه‌ها، بهترین فرصت‌های زندگی‌اند. در دل گرما، پیام آسمانی می‌آید… وقتی دل‌ها گوش‌به‌فرمان خدا باشند. بچه‌ها، چرا پیامبر در اون هوای داغ همه رو نگه داشتند⁉️🤔 نمی‌شد صبر کنند تا شب یا وقتی خنک‌تر بشه⁉️ بله دقیقاً! وقتی یه پیام خیلی حیاتی باشه، باید همون‌جا گفته بشه، حتی اگه شرایط سخت باشه… به‌نظرتون چی قراره اونجا گفته بشه که این‌قدر مهمه؟ شاید درباره آینده مردم؟ آماده‌اید برای مهم‌ترین لحظه‌ی تاریخ اسلام؟ در پارت پنجم، پیامبر سخنرانی را شروع می‌کند… و حقیقتی بزرگ، بر همگان آشکار می‌شود… ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 5⃣: صدای پیامبر در دل آفتاب🌝 ، در آتش آفتاب می‌سوخت. اما دل مردم، تشنه‌تر از پوست صورتشان بود… تشنگی‌ای از جنس حقیقت… از جنس آینده… منبری از جهاز شترها ساختند. پیامبر، بالا رفتند. قامتش، چون نخل‌های استوار، سایه‌ای از آرامش بر جمعیت انداخت. کوثر با دستانی لرزان، چادرش را محکم گرفت. 💓قلبش می‌کوبید… – مامان… چرا این‌قدر ساکت شد همه‌چی⁉️ – چون قراره پیامبر، حرفی بزنند که همه‌ی دنیا باید بشنوند… و بعد، صدا پیچید: ـ ای مردم! آیا من از جان شما بر شما سزاوارتر نیستم؟ همه گفتند: ـ بله یا رسول‌الله! ـ پس هر کس من مولای اویم، … صدای آسمان لرزید… دل کوثر فرو ریخت… همه با تعجب، سکوت کردند… 😳 بعضی نگاه‌شان به پیامبر بود، بعضی به علی… کوثر زیر لب زمزمه کرد: "… علی، بعد از پیامبر…" و پیامبر ادامه داد: ـ خدایا! دوست بدار هرکه علی را دوست بدارد، و دشمن بدار هرکه علی را دشمن بدارد… و در آن لحظه، آفتاب ایستاد…🌕 زمان ایستاد… 🌏تا زمین، برای همیشه این صدا را حفظ کند: " ، ..." ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ ، تنها یک فرمان نیست؛ یک است. عشقی که باید در دل‌های نوجوانان هم شکوفا شود… تا بدانند هدایت، همیشه با نور علی است. بچه‌ها! فکر می‌کنید چرا پیامبر گفتند: " ، ...؟" بله چون می‌خواست بعد از خودشون کسی باشه که مردم رو راهنمایی کنه. حالا یه سوال: چرا نگفت "این علی خلیفه منه"؟ چرا از کلمه‌ی "مولی" استفاده کردند؟ آیا چون مولی یعنی کسی که دل و جانمون هم بهش وابسته باشه؟ ✅ دقیقاً! مولی فقط رئیس نیست… مولی یعنی محبوب دل… یعنی تکیه‌گاه… یعنی راهنما و مونس… در پارت ششم، پیامبر از مردم بیعت می‌گیره… و کوثر، برای اولین بار، معنای یک عهد واقعی رو درک می‌کنه. ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 6⃣: بیعتی به رنگ آسمان دست‌ها، یکی‌یکی بالا می‌رفتند… 🌝خورشید هنوز می‌تابید، اما گویا شعله‌هایش در برابر نور ، رنگ باخته بودند. پیامبر، دستان علی را بالا گرفت…🤗 همه چشم دوخته بودند… و بعد، صدای گرم و استوار او پیچید: ـ بیایید… بیعت کنید…🤝 با علی، به عنوان مولای خودتان. کوثر نگاه کرد…👀 مردم، با شوق یا از روی تردید، جلو می‌آمدند. دست‌ها در دست علی قرار می‌گرفت… اما این بیعت، فقط فشردن دستان نبود… پیوستن قلب‌ها بود به نور… مردانی از قبایل مختلف جلو آمدند… زنان، از پشت پرده‌ها، صدا زدند: ـ ما هم بیعت می‌کنیم! علی را مولای خود می‌دانیم! کوثر به مادر نگاه کرد. لبخندش مثل گلاب روی دل کوثر نشست. – دخترم… بیا، ما هم بیعت کنیم… – یعنی ما هم می‌تونیم؟ – دخترم… غدیر فقط برای مردها نیست… اینجا، دل‌ها بیعت می‌کنن، نه فقط دست‌ها… و کوثر، با دلی روشن، بیعت کرد و گفت: "علی جان… تو مولای منی… حتی اگر همه فراموش کنند، من یادم نمی‌ره…" ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ با علی، فقط یک مراسم تاریخی نیست؛ با راه روشن، با صداقت، با شجاعت، با هدایت است. برای همیشه، حتی در دل دختران نوجوان امروز. بچه‌ها، چرا پیامبر از مردم خواست که کنند⁉️🤔 شاید چون یه حرف تنها کافی نیست، باید با عمل همراه باشه. بله! یعنی "من قبول دارم، و تا آخرش پشتت هستم"… حالا به‌نظرتون چرا حتی زن‌ها هم کردند؟ آیا فقط برای مردها نیست؟ دقیقاً! در مسیر حق، دل‌ها جنسیت نمی‌شناسن… مهم اینه که نور علی رو بشناسی و دلت باهاش باشه. در پارت هفتم، پیامبر خیمه‌ای برای برپا می‌کنه، و همه یکی‌یکی به علی تبریک می‌گن… اما در دل کوثر، سؤالی جوانه می‌زنه: آیا همه تا آخر وفادار می‌مونن⁉️🤔 ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 7⃣: خیمه تبریک، قلب‌هایی میان شکوفه و سایه💞 بعد از پایان خطبه‌ها، پیامبر دستور داد خیمه‌ای بزنند. نه برای استراحت… بلکه برای تبریک گفتن به علی. نه فقط با زبان، بلکه با دل… دست‌های مردم یکی‌یکی در دست علی قرار می‌گرفت.🤝 لب‌ها تبریک می‌گفتند، و گاهی چشم‌ها چیز دیگری می‌گفتند… کوثر و مادرش، از دور به خیمه نگاه می‌کردند. – مامان! نگاه کن… همه دارن تبریک می‌گن! حتی اون‌هایی که تا دیروز به علی حسادت می‌کردن… – بله عزیزم، چون اینجا محضر پیامبره… کسی جرات مخالفت نداره. – یعنی بعدش چی میشه؟ – باید ببینیم… بعضی دل‌ها هنوز ایمانشون تا ته نرفته… کوثر چشم از چهره‌ی علی برنمی‌داشت. مولا چهره‌اش آرام، اما محکم بود. انگار کوه‌های اطراف غدیر، از او صلابت گرفته بودند… و صدای پیامبر هنوز در گوش زمان طنین داشت: «هنئونی، هنئونی، به علی تبریک بگویید… او مولا و رهبر پس از من است…» 🙎نوجوانی از میان جمع آمد و گفت: – مبارک باشه یا علی! پیامبر لبخند زد. – او جبرئیله که به صورت نوجوان درآمده… آمده تا از طرف آسمان هم تبریک بگه… کوثر، بی‌اختیار لب زد: "خدایا… من هم تبریک می‌گم… با تمام قلبم…"☺️❤️ ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ تبریک گفتن به اهل حق، یعنی پذیرفتن زیبایی مسیر نور… باید آموخت که اگر حتی جمعیت تبریک نگویند، دل‌های عاشق باز هم پای بیعت خود می‌مانند. بچه‌ها! فکر می‌کنید چرا پیامبر گفت به علی تبریک بگید؟ بله فقط معرفی کافی نیست، باید شاد باشن و اعلام کنن که قبولش دارن. تبریک گفتن یعنی من خوشحالم که حق رو شناختم… حالا یه سؤال… اگر بعضی‌ها فقط از روی ظاهر تبریک گفته باشن، و در دل قبول نداشته باشن چی⁉️🤔 چون اون‌وقت بیعتشون واقعی نیست… پس ما باید اول دلمون با علی باشه، بعد زبانمون. در پارت هشتم، کاروان‌ها به راه می‌افتن، اما موجی از پچ‌پچ‌ها و دودلی‌ها در میان بعضی دل‌ها می‌پیچه… و کوثر برای اولین‌بار، طعم نگرانی برای آینده اسلام رو حس می‌کنه… ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 8⃣: پچ‌پچ در مسیر، شک در دل بعضی‌ها کاروان به راه افتاده بود. ، با آن عظمت و نورش، پشت سر مانده بود… اما در دل بعضی‌ها، سایه‌ای از دودلی مانده بود… مثل ابری نازک که می‌خواست خورشید را بپوشاند. کوثر کنار مادرش نشسته بود، آرام و در فکر…🤔 دلش پر از شور علی بود، ولی نگاه‌هایی را می‌دید که پر از حرف نگفته بود. چند نفر آرام کنار هم زمزمه می‌کردند: – یعنی حتماً باید علی باشه؟ – پیامبر گفتند، ولی شاید منظورش چیز دیگه‌ای بود… – می‌خوای بگی پیامبر اشتباه گفته؟ – نه، ولی… شاید فقط یه احترام بوده، نه یه دستور… کوثر گوش می‌داد… 💓قلبش تند می‌زد… دلش می‌خواست بلند بگوید: "نه! پیامبر اشتباه نمی‌کنه! علی، مولای ماست!" اما هنوز کودک بود… 😞 فقط نگاه کرد… و دلش لرزید. برای اولین‌بار، فهمید که بعضی حرف‌های حق، با همه روشنی‌شان، باز هم دشمن دارند. 🌘شب که رسید، مادرش کنارش نشسته بود و با مهربانی گفت: – دخترم… راه حق، همیشه روشنه، ولی بعضیا چشم‌بسته راه می‌رن… – پس چرا پیامبر نگهشون نداشت؟ – چون امتحان، همین‌جاست… پیامبر راه رو گفت. حالا نوبت ماست که انتخاب کنیم… کوثر، زیر آسمان پرستاره‌ی شب، زمزمه کرد: "یا علی… من دوستت دارم، حتی اگه بقیه فراموشت کنن…" ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ بعد از هر روشنایی، تاریکی می‌آید تا دل‌ها امتحان شوند. اگر در ایمان آوردیم، باید بعد از ، در عمل هم وفادار بمانیم. بچه‌ها، به‌نظرتون چرا بعضی‌ها بعد از شروع کردن به شک کردن⁉️🤔 شاید چون نمی‌خواستن علی رهبر بشه؟ یا حسادت داشتن؟🤭 بله بعضی‌ها وقتی منافعشون به خطر بیفته، حتی حق رو هم انکار می‌کنن… حالا یه سؤال… ما باید چی‌کار کنیم وقتی بقیه شک دارن یا انکار می‌کنن⁉️🤔 بله باید محکم بمونیم و بدون ترس از حق دفاع کنیم. مثل کوثر داستان ما… که دلش پر از یقین بود، حتی وقتی صدای شک شنید… در پارت نهم، پیامبر به مدینه نزدیک می‌شه… و آخرین روزهای عمرش با پیام‌های مهمی می‌گذره… اما دل کوثر داره به تندی می‌زنه… انگار قراره چیزی تموم بشه… ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 9⃣: بازگشت به مدینه، سایه‌ای از وداع کاروان، آرام‌آرام به مدینه نزدیک می‌شد. در و دیوار شهر، چشم‌به‌راه پیامبر بود… اما این بار، در دل کوثر غوغایی دیگر بود. – مامان… – جانم؟ – چرا قلبم می‌گه یه چیزی داره تموم می‌شه؟ – چون دلِ عاشق، زودتر از همه می‌فهمه… پیامبر، با لبخند وارد مدینه شد. مردم به استقبال آمدند. اما نگاه پیامبر، عمیق‌تر از همیشه بود… انگار با هر نگاه، هزار سخن ناگفته را می‌فرستاد… 🌀 چند روز گذشت… اما حال پیامبر، رو به ضعف گذاشت…😔 کوثر که همیشه چشم‌انتظار دیدن او بود، دیگر فقط از پشت جمعیت، قامت خمیده‌اش را می‌دید.😢 در یکی از روزها، پیامبر با صدایی گرفته فرمود: «ای مردم… من میان شما دو چیز گران‌بها باقی می‌گذارم: و … اگر به آن دو تمسک جویید، هرگز گمراه نخواهید شد…» کوثر زیر لب تکرار کرد: "کتاب و عترت… قرآن و علی… قرآن و فاطمه… قرآن و حسن و حسین…"🤗 اما روزی رسید که درِ خانه پیامبر بسته ماند…😥 و آفتاب، برای لحظاتی، از تابش باز ایستاد… صدای گریه‌ها بلند شد…😭 پیامبر رفته بود… اما کوثر… در سکوت اشک می‌ریخت، دست بر قلبش گذاشت و زمزمه کرد: "یا رسول‌الله… علی را تنها نمی‌گذاریم…"😭 ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ فقط یک روز نبود؛ شروع یک راه بود. وقتی پیامبر رفت، ما باید وارثان مسیرش باشیم… با علی بمانیم، حتی اگر دنیا تنها بگذاردش. بچه‌ها، چرا پیامبر آخر عمرش این‌قدر روی "قرآن و عترت" تاکید کرد⁉️🤔 حضرت می‌خواست مردم بعد از خودش راه درست رو گم نکنن. پیامبر می‌دونستند بعد از خودشون فتنه‌ها زیاد می‌شن… حالا به نظرتون ما نوجوان‌ها چطوری می‌تونیم به قرآن و اهل‌بیت تمسک کنیم⁉️🤔 با شناخت بیشتر، با محبت واقعی، با عمل به حرفاشون. بله. پس بیایید ما هم عهد ببندیم مثل کوثر، دل‌هامون همیشه با اهل‌بیت بمونه… در پارت دهم، ما شاهد نخستین جرقه‌های غربت علی خواهیم بود… و کوثر درگیر یک سؤال بزرگ می‌شود: چرا بعضی‌ها عهد غدیر را فراموش کردند⁉️🤔 ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 با تمام دل، بریم سراغ پارت دهم… جایی که حقیقت، تلخ می‌شود اما نور هنوز روشن است… پارت 🔟: غربت علی، آغاز یک صبر بزرگ مدینه… همان کوچه‌ها، همان خانه‌ها… اما دیگر صدای پیامبر نمی‌آمد. و آن‌که باید بعد از پیامبر، تکیه‌گاه شهر باشد، در سایه‌ها ایستاده بود… علی، تنها مانده بود… نه از طرف خدا، بلکه از طرف مردمی که تازه دستش را فشرده بودند و گفته بودند: «علی مولای ماست!» کوثر با بهت، این روزها را می‌دید… مردم، سرگرم خودشان بودند… خیلی‌ها حتی یادشان نبود دیروز، در ، چه عهدی بستند…😔 – مامان… مگه همون مردم نبودن که کردن؟ – چرا عزیزم… ولی دل‌ها همیشه هم ثابت نمی‌مونن… – پس الکی بود؟😳 – نه… امتحانشون سخت بود… بعضی‌ها قبول شدن، بعضی‌ها نه… کوثر در دلش به همون لحظه‌ای برگشت که دست علی بالا رفت… صدای پیامبر هنوز در گوشش بود: " …" اما حالا، مولای مردم تنها شده بود…😢 و حتی برای گرفتن حقش، سکوت کرده بود… نه از ضعف… بلکه از عشق به اسلام…😭 کوثر، برای اولین‌بار در دلش حس کرد: "گاهی، مولای حقیقی کسیه که حتی وقتی حقش رو می‌گیرن، به‌خاطر آرامش مردم، صبر می‌کنه…" ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ امتحان عشق، گاهی بعد از لحظات باشکوه آغاز می‌شود. باید یاد بگیریم که اهل وفا باشیم، نه فقط اهل شعار… تا علی تنها نماند، حتی بعد از هزار سال. بچه‌ها! چرا مردم بعد از ، علی رو تنها گذاشتن؟ شاید چون از فشار دیگران ترسیدن یا منافعشون در خطر بود… آفرین. یعنی هر کس با مولای حق کنه، باید آماده سختی‌ها هم باشه. حالا به نظرتون اگر ما اون موقع بودیم، چه واکنشی نشون می‌دادیم⁉️🤔 شاید مثل کوثر… حتی اگه همه رفتن، ما می‌موندیم! همین الان هم، اگر ما یار امام زمانمون باشیم، یعنی رو واقعا زنده کردیم. در پارت یازدهم، کوثر با دختران دیگری روبه‌رو می‌شود که راه را گم کرده‌اند… و او باید تصمیم بگیرد: تماشا کند یا روشنی ببخشد؟ ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 با تمام دل، بریم سراغ پارت دهم… جایی که حقیقت، تلخ می‌شود اما نور هنوز روشن است… پارت 🔟: غربت علی، آغاز یک صبر بزرگ مدینه… همان کوچه‌ها، همان خانه‌ها… اما دیگر صدای پیامبر نمی‌آمد. و آن‌که باید بعد از پیامبر، تکیه‌گاه شهر باشد، در سایه‌ها ایستاده بود… علی، تنها مانده بود… نه از طرف خدا، بلکه از طرف مردمی که تازه دستش را فشرده بودند و گفته بودند: «علی مولای ماست!» کوثر با بهت، این روزها را می‌دید… مردم، سرگرم خودشان بودند… خیلی‌ها حتی یادشان نبود دیروز، در ، چه عهدی بستند…😔 – مامان… مگه همون مردم نبودن که کردن؟ – چرا عزیزم… ولی دل‌ها همیشه هم ثابت نمی‌مونن… – پس الکی بود؟😳 – نه… امتحانشون سخت بود… بعضی‌ها قبول شدن، بعضی‌ها نه… کوثر در دلش به همون لحظه‌ای برگشت که دست علی بالا رفت… صدای پیامبر هنوز در گوشش بود: " …" اما حالا، مولای مردم تنها شده بود…😢 و حتی برای گرفتن حقش، سکوت کرده بود… نه از ضعف… بلکه از عشق به اسلام…😭 کوثر، برای اولین‌بار در دلش حس کرد: "گاهی، مولای حقیقی کسیه که حتی وقتی حقش رو می‌گیرن، به‌خاطر آرامش مردم، صبر می‌کنه…" ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ امتحان عشق، گاهی بعد از لحظات باشکوه آغاز می‌شود. باید یاد بگیریم که اهل وفا باشیم، نه فقط اهل شعار… تا علی تنها نماند، حتی بعد از هزار سال. بچه‌ها! چرا مردم بعد از ، علی رو تنها گذاشتن؟ شاید چون از فشار دیگران ترسیدن یا منافعشون در خطر بود… آفرین. یعنی هر کس با مولای حق کنه، باید آماده سختی‌ها هم باشه. حالا به نظرتون اگر ما اون موقع بودیم، چه واکنشی نشون می‌دادیم⁉️🤔 شاید مثل کوثر… حتی اگه همه رفتن، ما می‌موندیم! همین الان هم، اگر ما یار امام زمانمون باشیم، یعنی رو واقعا زنده کردیم. در پارت یازدهم، کوثر با دختران دیگری روبه‌رو می‌شود که راه را گم کرده‌اند… و او باید تصمیم بگیرد: تماشا کند یا روشنی ببخشد؟ ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 پارت 1⃣1⃣: فانوس‌های کوچک در کوچه‌های تاریک روزها می‌گذشت… و غربت علی، از یک واقعیت تاریخی، به زخمی در دل کوثر تبدیل شده بود. یک روز، کنار چشمه، چند دختر هم‌سن‌وسالش نشسته بودند. خنده‌ها… پچ‌پچ‌ها… و جمله‌ای که قلب کوثر را لرزاند: – ؟! اصلاً مهم نبود… فقط یه مراسم بود! پیامبر علی رو فقط احترام کرد، نه بیشتر…😧🤭 کوثر ایستاد. نفسش به شماره افتاده بود. اما بعد، چیزی درونش روشن شد… یاد صدای پیامبر افتاد. یاد چهره‌ی علی، یاد اشک‌های مادرش بعد از رفتن پیامبر. نزدیک رفت، آرام، اما محکم: – نه… فقط احترام نبود. – چی؟! – پیامبر فرمود: " ، ..." یعنی علی بعد از من، صاحب اختیار شماست. – ولی اگه این‌قدر مهم بود، چرا همه نگهش نداشتن؟ – چون خیلی‌ها امتحان پس دادن و رد شدن… اما من و تو هنوز فرصت داریم تا قبول بشیم… 😳یکی از دخترها با تعجب گفت: – تو اینا رو از کی یاد گرفتی؟ کوثر لبخند زد… – از مادرم… و از دلی که هنوز صدای پیامبر توش زنده‌ست… و بعد، برایشان تعریف کرد… از بیابان داغ، از خطبه‌ی آتشین، از دستان بالا رفته، و دلی که هنوز می‌تپید. آن روز، چند فانوس کوچک در دل دوستانش روشن شد…💡🚦 و کوثر فهمید: گاهی یک دختر نوجوان هم می‌تونه پیام‌آور باشه… ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ ، فقط برای شنیدن نبود؛ برای رساندن بود… وقتی دیگران در تاریکی‌اند، حتی یک دل کوچک روشن می‌تواند راه را نشان دهد. بچه‌ها! به‌نظرتون چرا کوثر تصمیم گرفت درباره با دوستاش صحبت کنه؟ بله چون نمی‌خواست حقیقت رو فراموش کنن… هر کسی که رو شناخته، یه مسئولیت داره: " ." شما دوست دارید مثل کوثر پیام‌رسان باشید؟ چطور این کار رو انجام می‌دید؟ آفرین با نوشتن،📝 با صحبت کردن،🎙 با رفتار خوب… شما فانوس‌هایی هستید برای عصر خودتون… و حالا… پارت دوازدهم، پارت پایانی… 🎉🎊جشنی بزرگ در دل کوثر و یارانش شکل می‌گیره… 🎊🎉جشنی که فقط یک شادی نیست، بلکه اعلام یک … منتظر بمانید ✍
🌸🍃﷽🌸🍃 و این هم آخرین پرده از داستان باشکوه ما… پارتی که با اشک و لبخند، دل‌ها را به میثاقی دوباره دعوت می‌کند…☺️😢 پارت 2⃣1⃣: جشن عهد، جشن 🎉🎊 مدینه، دوباره بوی عید گرفته بود. اما این‌بار نه برای بازار و لباس نو… بلکه برای دل‌هایی که عهد بسته بودند. کوثر، در حیاط خانه‌شان با شور خاصی مشغول تزیین بود. ریسه‌هایی از سبز و طلایی، کاغذهای رنگی که رویشان نوشته شده بود: «الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دِینَکُمْ…» دوستانش را دعوت کرده بود. همان‌ها که روزی شک داشتند، و حالا آمده بودند تا « » را جشن بگیرند! کوثر لبخند زد، ایستاد وسط جمع و گفت: – بچه‌ها! امروز فقط جشن نیست، یه قول دوباره‌ست! – قول؟ چه قولی؟ – قول می‌دیم که یادمون نره… قول می‌دیم علی رو تنها نذاریم… قول می‌دیم یار امام زمانمون باشیم… چون اون هم وارث … همه با هم گفتند: – یا علی! ما با توییم! یا صاحب‌الزمان، ما منتظرتیم! و بعد، دست‌ها بالا رفت، با قلب‌هایی روشن… و جشن، فقط یک شادی نبود… جشن، تجدید بود با آفتابی که هرگز غروب نمی‌کند. ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ پایان نیست؛ آغاز است. هر سال که جشن می‌گیریم، یعنی هنوز قلب‌هامان با زنده است… و هنوز یار مانده‌ایم، با همه‌ی عشق.🤗😍 بچه‌ها، امروز آخرین پارت داستانمون بود. حالا به من بگید: برای شما چه معنایی پیدا کرد؟ : یعنی من باید بدونم که فقط شنیدن کافی نیست… باید وفادار باشم. : یعنی من هم می‌تونم یه دختر باشم، ولی یه یار بزرگ برای امامم باشم! 🤝بیایید با هم، عهد ببندیم که رو فقط توی تقویم نگه نداریم… بلکه توی دل‌هامون همیشه زنده باشه… و حالا… وقت جشنه! جشنی به پهنای عالم جشنی پر از شور پر از عشق به
🎤 سخنرانی نوجوانانه: رفاقت‌هایی که سرنوشت می‌سازند 🔖 با الهام از کلام نورانی امام سجاد علیه‌السلام 🕊️ سلام بر دختران باایمان و بامحبتِ مکتب اهل‌بیت؛ سلام بر شما که دوست دارید دوست خوب داشته باشید و خودتان هم رفیق خوبی باشید... همیشه می‌گن: 🌱 "بهم بگو با کی ، تا بگم کی هستی!" و این فقط یک ضرب‌المثل نیست، بلکه واقعیت زندگیه! چرا⁉️🤔 چون هر ، یه جاده‌ست… یه مسیر که تو رو به جایی می‌بره... و تو حق داری بدونی این جاده آخرش به نور می‌رسه یا تاریکی؟ به خدا یا به گمراهی؟ اینه که امام سجاد علیه‌السلام، یه نقشه‌ی عالی برای به ما داده… 💠 بدترین از نگاه امام سجاد (ع): بیایید باهم بشنویم کلمات نورانی حضرت را، و برای هرکدوم باهم فکر کنیم که یعنی چی؟ 1️⃣ رفیق دروغگو 🧨 امام می‌فرمایند: با دروغگو رفاقت نکن، چون واقعیات رو جابه‌جا می‌کنه. اون کاری می‌کنه که حقیقت رو اشتباه ببینی، یا فکر کنی چیزی درسته، در حالی که نیست. 📌 کاربردی: دوست دروغگو، تو رو توی بازی‌های اشتباه، خیال‌پردازی، قضاوت نادرست می‌ندازه. 👎 رفیقی که پشت بقیه حرف می‌زنه، تو رو هم توی منجلاب قضاوت نادرست می‌کشه... 2️⃣ رفیق گناهکار و بی‌قید 🔥 حضرت می‌فرمایند: او تو رو به قیمت یه لقمه غذا هم می‌فروشه! 📌 یعنی وفاداری نداره، حیا نداره، در انتخاب‌هاش تقوا نداره. 📌 کاربردی: با کسی که مدام حلال و حرام رو مسخره می‌کنه، یا رعایت نمی‌کنه، دوستی نکن؛ چون یواش‌یواش نگاه تو رو هم نسبت به گناه تغییر می‌ده... 3️⃣ رفیق بخیل 💸 امام هشدار می‌دهند که بخیل در سخت‌ترین لحظه‌ها پشتت رو خالی می‌کنه. 📌 کاربردی: دوستی که همه چیز رو برای خودش می‌خواد، حتی محبت تو رو هم، توی سختی‌ها فرار می‌کنه... برعکس، دوست واقعی اونیه که وقت نیاز، کنارته؛ چه با وقت، چه با محبت، چه با کمک. 4️⃣ رفیق احمق (کم‌عقل) 🙃 حضرت فرمودند: او می‌خواد بهت سود برسونه، ولی ضرر می‌زنه! 📌 یعنی ممکنه نیتش خوب باشه، اما راه و روش نداره، فکر نمی‌کنه، بی‌دقت و شتابزده تصمیم می‌گیره. دوستی که بی‌فکر حرف می‌زنه، یا بی‌هوا عکس و مطلبی می‌فرسته، می‌تونه باعث شرم و گرفتاری تو بشه! 5️⃣ رفیق قاطع‌الرحم (بی‌عاطفه نسبت به خانواده) 🌪️ حضرت فرمودند: این رفیق سه بار در قرآن لعن شده! 📌 یعنی یه دختری که از خانواده‌اش بُریده، با پدر و مادر یا خواهر و برادرش قهره، روح مهربونی و وفا در وجودش نیست. رفاقت با چنین کسی، دل تو رو هم نسبت به خانواده سرد می‌کنه... ✅📣 نکته مهم آخر: حتی قوی‌ترین آدم‌ها هم از بد آسیب می‌بینند! چه برسه به ما که تازه داریم مسیر زندگی‌مون رو می‌سازیم! 👧🏻 دختر عزیزم، تو الآن مثل یک باغچه‌ای که تازه گل دادی؛ خاکت نرمه، نور می‌خوای، مراقبت می‌خوای... اگر یه شاخه‌ی سمی کنارت سبز بشه، کم‌کم روی تو هم تأثیر می‌ذاره... 🌹 حرف آخرم اینه: تو یک «دختر انتخابگر» باش! نه فقط در خرید لباس و وسایل، بلکه در انتخاب هم «باهوش و حساس» باش. 💯دوستِ خوب، تو رو به سمت خدا و رشد و زیبایی می‌بره. 📿 امام سجاد علیه‌السلام با دلسوزی این حرف‌ها رو به ما گفته... نکنه یه روز از ما بپرسن: «رفیقات که اینطوری بودن، تو چرا ادامه دادی؟» 🕊️ پس بیایید با خودمون عهد ببندیم: ✅ دوست من باید اهل صداقت باشه ✅ اهل ایمان، اهل ادب، اهل پاکی، اهل محبت ✅ کسی که دوستی‌ش نردبونی باشه، نه سنگی که پاهامو ببره پایین 🌟 و یادت باشه: تو لایق بهترین دوستی‌ها هستی... چون تو دختر امام حسینی. پس مثل حرّ باش، آزاده انتخاب کن نه از روی تنهایی، نه از روی چشم‌وهم‌چشمی، بلکه برای رضای خدا...💯 ـــــــــــــــــــ💕✨ــــــــــــــــــ ✍