طوفان الاقصی
🤲 اللَّهُمَّ اكْشِفْ هَذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ وَ عَجِّلْ لَنَا ظُهُورَهُ؛
▪️خدایا این اندوه را از این امت به حضور آن حضرت برطرف فرما و در ظهورش برای ما شتابفرما.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_سی_و_پنج
(سمیه با یک نفر ازا هالی شهر ری آشناشده ام که در سوریه برای رزمنده ها غذا تدارک می بینه. می خوام همراش برم)
_ یعنی می خوای بری غذا درست کنی؟تو یک نیمرو بلد نیستی درست کنی آقا مصطفی!
_ب حث غذا درست کردن نیست، بحث رفتنه!
_ نمی فهمم، می خوای بری بجنگی؟
نه بابا! همین که توی آشپزخونه باشم، بالای سر آشپز و آشپزخونه.
_ من که سر در نمیارم. حالا واقعا تصمیمت رو گرفتی؟
_ تصمیم مرا گرفته و ول نمیکنه!
_ از حالا دلشوره به جونم انداختی آقا مصطفی! وای خدا چیکار کنم؟
_ هیچ کاری نکن، فقط بخواه که رفتن من هر چه زودتر درست بشه!
هنوز در اندیشه می نشستیم
همان آپارتمان ۵۹متری
برای رفتن به هیئت می آمدیم کهنز منزل آقای حاج نصیری.
خانه سه طبقه بود طبقه سوم خودشان مین شستند، طبقه اول حسینیه ای برای اقایون بود و طبقه وسط را هم بعد از رفتن مستاجر به هیئت خانم ها اختصاص داده بودند.
پیش از سفرت به سوریه، رفتیم آنجا.
طبقه دوم را فرش کرده و پشتی گذاشته و بخاری روشن کرده بودند برای خانم ها.
بعد از پایان مراسم، خانم حاج آقا گفت: (مستاجرمون رو جواب کردیم، اگه مستاجر خوب می شناسین معرفی کنین)
_ شرطتون چیه؟
_ ماهواره نداشته باشن و با هیئتم مشکلی نداشته باشن.
برای رفتن به سوریه ۱۵میلیون گرو گذاشته بودی آنرا از دایی ات قرض کرده بودی و حالا دستت خالی بود، اما با آقای حاج نصیری صحبت کردی. گفت: (رهن کامل اینجا بالاست، اما شما پانزده میلیون بده با اجاره ای مختصر، فقط ماهواره نباشه!)
خندیدی..
ادامه دارد
#اسمتومصطفاست
#قسمت_سی_و_شش
خندیدی: ((حاج آقا ما که بدون ماهواره نمی تونیم زندگی کنیم!))
_ جسارت نباشه پسرم، ولی مستاجر قبلی توری رو سوراخ کرده بود و سیم ماهواره رد کرده بود.
_ پس این سوراخا رو نگیرید تا دوباره توری رو سوراخ نکنیم!
حاج آقا گفت: ((شما مثه پسرم هستی، اگه بیاین اینجا خیالم راحت میشه.))
از همان جا رفتیم منزل پدرت.
دیر وقت بود.
بعد از کمی صحبت گفتی:((خانه حاج آقا نصیری رو دیدیم و پسندیدیم.))
_ا گه خوبه، معامله کنید!
کمی مکث کردی: ((نه بابا همین جا که نشستیم خوبه!))
_ اگه مشکلت پوله، به شما قرض می دم!
هم آدم مغروری بودی هم صاحب عزت نفس، ولی بالاخره قبول کردی از پدرت قرض بگیری و قرارداد خانه را بستیم.
خانه نه پرده داشت نه وسایل اندک ما آنجا را پر می کرد، اما تو مدام دل داری ام می دادی.
_ یه موقع فکر و خیال نکنی ها! همه این وسایل رو می خرم برات.
بخاری جهیزیه ام را که طرح شومینه ای بود، همان سال اول ازدواجمان که هوا گرم شد بردی حسینیه و دیگر نیاوردی.
سال بعد که هوا سرد شده بود مجبور شدیم پنج شعله گاز را روشن و خاموش کنیم.
مدتی هم از خواهرت بخاری کوچکی قرض کردیم تا اینکه در خانه جدید، پدرت به عنوان چشم روشنی برایمان یک بخاری خرید.
یک فرش شش متری هم که مال بابا بزرگ بود، مامانم به ما داد و باقی اش را هم با وسایل خودمان پر کردیم.
ادامه دارد
🍃حضرت حجت
آب را به روی اهل غزه بستند. ساقی دلهای تشنه، کجایی؟
عکسهای آبهای زلال را پخش میکنند تا دل دور افتادگان از آب را آتش بزنند. سقای غیور عالم کجایی؟
آب را بسته و آتش را گشودهاند. میسوزانند و میکشند. وارث ابراهیم کجایی؟
در کنار ضجههای بازماندگان داغدیده، صدای شکستن استخوانهای صهیون را میشنویم. قامت صهیون را تبر عقوبت تو میشکند. چه خوب که دنیا از حجت خدا خالی نیست.
آقا! در اوج غصه و غم دلمان به حضور تو خوش است. ما صدای نفست را میشنویم. ممنونیم که هستی!
شبت بخیر حضرت حجت!
ز درد دوریت ...
ای دوستـ💔ـ ...
شکوه ها دارم
🥀سلام بر تنها منجی عالم ...
#سلام
🌺صلوات برای تعجیل درفرج امام زمان فراموش نشه🌺
🍀امام علی علیه السلام :
☘️لا تَكُنْ مِمَّنْ يَرْجُو الْآخِرَةَ بِغَيْرِ عَمَلٍ، وَ [يَرْجُو] يُرَجِّي التَّوْبَةَ بِطُولِ الْأَمَلِ
🌱همانند آن كس مباش كه بى آنكه كارى كرده باشد به آخرت اميد مىبندد و به آرزوى دراز خود توبه را به تأخير مى افكند.
📚نهجالبلاغه حکمت 150
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به امام حسن عسگری علیه السلام🌷
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂