فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚شرح تفسیر سورهی حمد امام خمینی (ره) توسط استاد اصغر طاهرزاده
🕋 چگونگی حجاب بودن علم - قسمت شصت و چهارم
#تفسیر_سوره_حمد
📚 خلاصه بحث ↙️ 👈چطور شد که علمی که باید اشاره باشد به حقیقت خودش شد یک وجهی از حیات؟ 👈« إِنَّا عَرَضْنَا الْأَمَانَةَ عَلَى السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ وَالْجِبَالِ فَأَبَيْنَ أَنْ يَحْمِلْنَهَا وَأَشْفَقْنَ مِنْهَا وَحَمَلَهَا الْإِنْسَانُ ۖ إِنَّهُ كَانَ ظَلُومًا جَهُولًا » این آیه اشاره دارد به این راز که برای اینکه امانت الهی را بپذیری باید انسان باشی؛ و شاخصه انسان این است که ظلوم و جهول است. 👈این چه نوع جهل و ظلمی است که موجب پذیرش امانت از سوی انسان می شود؟
⏭ لینک جلسه قبلی:
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra/22164
1_653885681.mp3
3.71M
❓ چرا باید به اضطرار برسیم...
🛑اضطرار برای رسیدن به فرج امام زمان باید باشد...
🎙استاد عالی
#امام_زمان
#اضطرار_فرج
#طوفان_الاقصی
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
غیر قابل ترمیم.pdf
255.4K
💠منبر مکتوب «غیر قابل ترمیم»
🎈چرا و چگونه از مردم فلسطین حمایت کنیم؟
ــــــــــــــــــــــــ
✍کاری از شمع
#فلسطین
#طوفان_الاقصی
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
#اسمتومصطفاست
#قسمت_چهل_و_یک
چند پله دیگر آمدم پایین. فاطمه را که زمین گذاشتی، به گریه افتاد.
_ مصطفی متوجه هستی چی میگی؟شهدا رو تهدید میکنی؟
گریه میکردی:((کاری به من نداشته باش. خودم می دونم و شهدا!))
_ بیا بریم بالا!
_ نه بچه رو بذار پیش من و خودت برو!
فاطمه را دادم بغلت و از پله ها رفتم بالا.
سر مزار پنج شهید پنج فاتحه خواندم و آمدم پایین .
روی سکوی کنار باغچه نشسته بودی. کمی آن سوتر سن درست کرده بودند و مراسمی برای نیازمندان برگزار می کردند.
_ میای بریم مراسم؟
_شما برین.من اینجا نشستهم.
با فاطمه رفتیم.ربع ساعتی بعد برگشتم.
دیگر به حرف افتاده بودیم: ((هرطور شده باید برم، مطمئن باش که می رم!))
_ اما اگه بری ما خیلی اذیت می شیم،من و فاطمه!
امیدوار بودم تحت تاثیرت قرار بدهم، اما رو برگرداندی و چیزی نگفتی. دلم شاد شد، اما در پایان ماه رمضان وقتی به اصرار، من را همراه مامان فرستادی شمال، تازه فهمیدم وقتی تصمیم به کاری بگیری کسی جلو دارت نیست.
حالا هم خسته شدم مصطفی،باید بروم بخوابم. بقیه حرف ها بماند برای بعد.
امروز آمده ام کنار مزار پنج شهید گمنام و می خواهم بخشی از صحبت هایم را هم اینجا بگویم، درحالی که هوا باز هم ابری است.
بالای این بلندی خلوت، در حاشیه مزارها، گل های کوچکی روییده؛ زرد و قرمز و بنفش که نامشان را هم نمی دانم.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_چهل_و_دو
اصلا نمی دانم نامی دارند یا نه. اما آنچه مهم است شکستن فضای خاکستری اطراف مزار است.
اینجا نیمکتی فلزی است. رویش می نشینم. ضبط را در می آورم و انگار رو به رویم آینه ای گرفته باشم، دارم دیروزها را با تو مرور می کنم.
انگار می خواهم ژاکتی سر بیندازم از گلوله نخی که دیروز است.
رشته ای می گیرم و ژاکت را سر می اندازم و امیدوارم در نهایت برازنده قامت تو در آید و مجبور به شکافتنش نشوم.
مرا همراه خانواده ام راهی شمال کرده بودی و خودت در تهران مانده بودی.
حال خوشی نداشتم. مدام زنگ می زدم. دوست داشتم تو هم بیایی.
هر بار می پرسیدم: ((کجایی؟ چه می کنی؟ نمیای؟)) و تو هم به این اخلاقم عادت داشتی.
اینکه مدام زنگ بزنم و دل شوره ام را به جانت بریزم.
گاه عصبی می شدی، گاه جواب پیامکم را نمی دادی و گاه جوابم را می دادی و غر می زدی که ((سمیه دست بکش!))
می دانستی اگر جوابم را ندهی سر درد می گیرم، طوری که از کرده ات پشیمان شوی. برای همین اگر در مراسمی بودی یا داخل پایگاه، گوشی را روشن می کردی تا متوجه شوم در چه موقعیتی هستی.
همین که صدای نفس هایت را می شنیدم آرام می شدم و تلفن را قطع می کردم تا فرصتی مناسب.
آن روز هم در حال برگشت به تهران بودم. کاموای قهوه ای و زردی هم گرفته بودم تا برایت شال گردن ببافم. آن ها را در دست گرفته و در عالم خیال شال گردنی تصور می کردم که بافته و به گردنت انداخته ام
بی تـ❤️ـو لحظاتمان ...
پر از تشویش است
چشم همه ...
بارانی و دلــها ریش است
ای سبزترین ...
فصل خدا دور از تـ❤️ـو
هرسال ....
زمستـ❄️ـان بدی در پیش است
سلام حضرتـ❤️ـ بهار ...
#سلام
هدیه میکنیم ثواب تلاوت این صفحه از قرآن کریم را به وجود مقدس امیرالمومنین و حضرت زهرا علیهما السلام🌷
🍂🍃🍂🍃🍂
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
🍃🍂🍃🍂
🌹دعاى روز يكشنبه
🍃بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ
🌷بِسْمِ اللَّهِ الَّذِي لاَ أَرْجُو إِلاَّ فَضْلَهُ وَ لاَ أَخْشَى إِلاَّ عَدْلَهُ وَ لاَ أَعْتَمِدُ إِلاَّ قَوْلَهُ وَ لاَ أُمْسِكُ إِلاَّ بِحَبْلِهِ
🍃بِكَ أَسْتَجِيرُ يَا ذَا الْعَفْوِ وَ الرِّضْوَانِ مِنَ الظُّلْمِ وَ الْعُدْوَانِ وَ مِنْ غِيَرِ الزَّمَانِ وَ تَوَاتُرِ الْأَحْزَانِ وَ طَوَارِقِ الْحَدَثَانِ وَ مِنِ انْقِضَاءِ الْمُدَّةِ قَبْلَ التَّأَهُّبِ وَ الْعُدَّةِ
🌷وَ إِيَّاكَ أَسْتَرْشِدُ لِمَا فِيهِ الصَّلاَحُ وَ الْإِصْلاَحُ وَ بِكَ أَسْتَعِينُ فِيمَا يَقْتَرِنُ بِهِ النَّجَاحُ وَ الْإِنْجَاحُ وَ إِيَّاكَ أَرْغَبُ فِي لِبَاسِ الْعَافِيَةِ وَ تَمَامِهَا وَ شُمُولِ السَّلاَمَةِ وَ دَوَامِهَا
🍃وَ أَعُوذُ بِكَ يَا رَبِّ مِنْ هَمَزَاتِ الشَّيَاطِينِ وَ أَحْتَرِزُ بِسُلْطَانِكَ مِنْ جَوْرِ السَّلاَطِينِ
🌷فَتَقَبَّلْ مَا كَانَ مِنْ صَلاَتِي وَ صَوْمِي وَ اجْعَلْ غَدِي وَ مَا بَعْدَهُ أَفْضَلَ مِنْ سَاعَتِي وَ يَوْمِي وَ أَعِزَّنِي فِي عَشِيرَتِي وَ قَوْمِي وَ احْفَظْنِي فِي يَقَظَتِي وَ نَوْمِي فَأَنْتَ اللَّهُ خَيْرٌ حَافِظاً وَ أَنْتَ أَرْحَمُ الرَّاحِمِينَ
🍃 اللَّهُمَّ إِنِّي أَبْرَأُ إِلَيْكَ فِي يَوْمِي هَذَا وَ مَا بَعْدَهُ مِنَ الْآحَادِ مِنَ الشِّرْكِ وَ الْإِلْحَادِ وَ أُخْلِصُ لَكَ دُعَائِي تَعَرُّضاً لِلْإِجَابَةِ وَ أُقِيمُ عَلَى طَاعَتِكَ رَجَاءً لِلْإِثَابَةِ
🌷فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ خَيْرِ خَلْقِكَ الدَّاعِي إِلَى حَقِّكَ وَ أَعِزَّنِي بِعِزِّكَ الَّذِي لاَ يُضَامُ وَ احْفَظْنِي بِعَيْنِكَ الَّتِي لاَ تَنَامُ وَ اخْتِمْ بِالاِنْقِطَاعِ إِلَيْكَ أَمْرِي وَ بِالْمَغْفِرَةِ عُمْرِي إِنَّكَ أَنْتَ الْغَفُورُ الرَّحِيمُ.
#دعا
#دعای_یکشنبه
🦋🍃🦋
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra
سفر پر ماجرا 16.mp3
8.2M
#سفر_پرماجرا ۱۶
✍نوع زندگی بعد از مرگ
وابسته به سلامتِ قلب ماست.
قلب های عاشـ❤️ـق تر، سالم ترند،
و دل کندن از دنیا،
برایشان شیرین تر و آسان تر است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📚شرح تفسیر سورهی حمد امام خمینی (ره) توسط استاد اصغر طاهرزاده
🕋 چگونگی حجاب بودن علم - قسمت شصت و پنجم
#تفسیر_سوره_حمد
📚 خلاصه بحث ↙️ 👈لااقل طوری خودمان را مهذّب کنیم که این علوم رسمی مانعمان نشود. 👈تهذیب یعنی آزاد شدن از بارهای ذهنی و واژه اش هم همین استغفار است. 👈اشتغال به علم نباید اسباب غروری شود که ما را از مبدأ کمال دور کند.
⏭ لینک جلسه قبلی:
https://eitaa.com/mohtavayetablighJameaAlZahra/22194
#قرآن_الفجر
#اسامی_القاب_مبارک_حضرت_ولی_عصر_عجل_الله_تعالی_فرجه_الشریف
#کوکما
ا❁﷽❁ا
✨《وَ الشَّمْسِ وَ ضُحاها》
(سوره مبارکه شمس آیه ۱)
🔰از القاب مبارک حضرت مولانا بقیة الله الاعظم (ارواحنا فداه) «کوکما» به معنی خورشید است که در کتب ادیان در خصوص موعود آخرالزمان به کار برده شده است (۱)؛ چنانکه حضرت قرآن از «قیام حضرت قائم آل محمد علیهم السلام» به «ضحو الشمس» یعنی «تابندگی خورشید» تعبیر می نماید که دلالت بر زمان به ظهور و بروز رسیدن کامل حق و حقیقت دارد: الشَّمْسُ أَمِیرُالْمُؤْمِنِینَ علیه السلام وَ ضُحَاهَا قِیَامُ الْقَائِمِ عجل الله تعالی فرجه الشریف (۲)؛ همچنین در دعای شریف ندبه میخوانیم: «اَيْنَ الشُّمُوسُ الطّالِعَةُ»: کجایند آن خورشیدهای تابان! [اشاره به اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام]
📓منابع
(۱). النجم الثاقب فی أحوال الإمام الحجة الغائب ج۱ ص۲۱۶ [کوکما، نام موعود آخرالزمان در کتاب نجتا میباشد]
(۲)البرهان في تفسير القرآن ج۵ ص۶۷۲؛ تأويل الآيات الظاهرة ص ۷۷
#اسمتومصطفاست
#قسمت_چهل_و_سه
شال گردن بوی روزهای باران خورده را می داد که تلفنم زنگ زد.
اسم تو روی صفحه افتاده بود.
_ هیچ معلومه کجایی آقا مصطفی؟
_ اول سلام!
_ بسیار خب، علیک، حالا کجایی؟
_ فرودگاه!
_ کجا می ری؟
_ بگم جیغ و داد راه نمی ندازی؟
_ بگو آقا مصطفی، قلبم اومد تو گلوم!
_ عراق!
گلوله های کاموا را چنگ زدم.
_ میری عراق؟ به اجازه کی؟ که بعد بری سوریه؟
_ رشته ای بر گردنم افکنده دوست!
زدم زیر گریه.
_ کاش الان اونجا بودم عزیز!
_ که چی بشه؟
_ آخه وقتی گریه میکنی خیلی خوشگل میشی!
_ لذت می بری زجر بکشم؟
_ بس کن سمیه! چرا فکر می کنی من دل ندارم؟ خیال می کنی خوشم میاد از تو و فاطمه دل بکنم؟
بلندتر گریه کردم. انگار همه مسافرها متوجه شده بودند.
_ خداحافظ سمیه، مواظب خودت و فاطمه باش!
گوشی را قطع کردی. چند بار شماره ات را گرفتم، اما گوشی ات خاموش بودی.
سرم را به شیشه پنجره تکیه دادم، درحالی که اشک هایم می آمدند.
کجا می رفتی آقا مصطفی؟ میرفتی تا ماه شوی.
((باید وقتی میره و زنگ میزنه کلی هم بهش روحیه بدی دخترم.))
این را مامانم گفت.
کل خانواده ام موافق سوریه رفتنت بودند.
فقط مامان می گفت: ((کاش قبل رفتنش بگه و بره!))
اما خودم می دانستم چندان فرقی هم نمی کرد، چه می گفتی چه نمی گفتی.
تازه اگر از قبل می دانستم روزهای بیشتری زجر می کشیدم.
از سفر شمال آمدم. فاطمه را گذاشتم پیش مامان و آمدم خانه خودمان که دیدم آنجا شده بود سلول انفرادی.
چند دست لباس برای خودم و فاطمه برداشتم و زدم بیرون.
#اسمتومصطفاست
#قسمت_چهل_و_چهار
از همان روز حال من بد شد و حال فاطمه بدتر. تب کرده و تهوع داشت، اما آزمایش ها هیچ ویروس یا میکروبی را نشان نمی داد.
به دکتر گفتم: ((پدرش ماموریته. می تونه علت بیماریش همین باشه؟))
گفت: ((چرا که نه؟ ولی باهاش مدارا کنین.))
او را می بردم خرید، پارک، شهربازی، اما فاطمه فقط تو را می خواست، مثل دلِ من.
پدرت،پدرم و دایی هایش می آمدند کمک حال فاطمه باشند، حالی که خراب بود و او که جیغ می زد و گریه می کرد.
گاه مجبور بودم مسافتی طولانی را بغلش کنم و این به قلبم فشار می آورد.
کافی بود به دلش راه نیایم، ساعت ها گریه می کرد، جان سوز و بی امان و من هم پا به پای او.
روزی پدرت مارا به حضرت عبدالعظیم (علیه السلام) برد. چون فاطمه توانسته بود آیت الکرسی را حفظ کند، برایش چادر خرید.
از آنجا ما را به دریاچه چیتگر برد تا قایق سواری کنیم. فاطمه می خندید و شاد بود و من به خورشیدِ در حال غروب نگاه می کردم و آبی که به رنگ خون درآمده بود. اشک هایم می آمدند.
یادم افتاد که یکبار فاطمه از روی چهارپایه افتاد و گل سری که به موهایش زده بودم در سرش فرو رفت و خون پیشانی اش را پوشاند. دست و صورتش را شستم و سرش را چسب زدم و او را خواباندم و رویش را پوشاندم.
وقتی آمدی با مقدمه چینی و دلهره گفتم: ((شرمنده، حواسم به فاطمه بود، فقط یک لحظه از او غافل شدم که از روی چارپایه افتاد و سرش شکست!))
گفتی: ((می خوای فاطمه رو قربونی کنم تا از روی اون رد شی؟))