#قرار_عاشقی
#السلام_علیک_یا_آیا_عبدالله
💫 #رمضان ماه حسین اسٺ خدا مےداند
♥️ربّناهاے مرا #ذڪر_حسین آمین اسٺ
💫حاجٺِ هر ڪہ در این ماه بُوَد حج اما
♥️دلِ ما را طلب #ڪرببلا تسڪین اسٺ
#اللهم_ارزقنا_ڪربلا🌷
#یا_ثارالله_ع💗
#صلی_الله_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
18.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمانم❤️
🌺مهدی فاطمه 😍
🌺اگر چه روز من و روزگار مے گذرد
دلـــم❤️ خوش است که با ياد #يار مے گذرد
چقدر خاطره انگيز و شاد و رويايي است🙃🦋
🌺قطار عمر که در انتظار مے گذرد
#صبح بخیر مولاے من 🌺
•{ #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج}•
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🇮🇷________🌷_______🌷_______🇮🇷
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
@mojaradan
┄┄┄❅✾❅┄┄┄
🇮🇷________🌷_______🌷_______
💞💞💍💍💞💞
#انجه_محردان_باید_بدانند
💞️ زیبایی دختر برای ازدواج چقدر برای شما مهم است؟
اگر #هدف شما از ازدواج تکامل و ارتقای معنویات است بنابراین #زیبایی ظاهری نباید زیاد برای تان مهم باشد اما اگر #احتمال می دهید که با توجه به حضور در فضای تحصیل یا #فضای شغل و محل کار، زیبایی خانم های دیگر باعث دلزدگی شما از #همسرتان شود یا حداقل سبب شود که در آینده با خودتان بگویید من در ازدواج با این #خانم ضرر کردم، باید درباره این موضوع کمی حساس تر باشید و با #دقت بیشتری تصمیم گیری کنید.
زن و شوهرهایی هستند که هر دو طرف یا یکی از آن ها، چندان زیبایی ظاهری ندارند اما چون سیرت زیبایی دارند زندگی موفقی را تجربه کرده اند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
0451-3_260517221307.mp3
237.7K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز اول ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
#دعای_اول_رمَضان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#مژده_مژده 🎉🎈
#برای_اولین_بار_در_کانال
با سلام وعرض ادب و احترام 😍
یه خبر خوب داریم برا ماه رمضان
یه نمایشنامه ی عاشقانه
اما عاشقانه ای از جنس شهدا و امام زمان
هر شب ساعت 21 نمایشنامه ی کتاب یادت باشد 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
با این نمایشنامه تشنگی و گرسنگی و خستگی از تن شما بیرون میره ...
التماس دعا داریم 🌹❤️🌹🌹❤️
#نمایشنامه_یارت_باشد
#به_مناسبت_ماه_مهمانی_خدا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#پست_اطلاع_رسانی
#سریالهای_رمضانی
🔸ساعت پخش سریالهای رمضان ۹۹ از تلویزیون
🔹شبکه یک: مجموعه تلویزیونی «زیرخاکی»- ساعت ۲۲:۱۵
🔹شبکه دو: فصل سوم مجموعه تلویزیونی «بچه مهندس» - ساعت ۲۱
🔹شبکه سه: مجموعه تلویزیونی «سرباز» - ساعت ۲۰
🔹شبکه پنج: مجموعه تلویزیونی «پدرپسری» - ساعت ۲۳
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan 🤩
مجردان انقلابی
#داستان_شب قسمت سی و دوم ماهگل با هل دادنم روی زمین محکم به سطح سیمانی خوردم. کف دستام میسوخت و تمو
#داستان
قسمت سی و سوم
باورم نمیشد آرزوم اینقدر سریع برآورده شده. دلم میخاست با تموم وجودم بگم جانم، جانِ ماهگل اما حیای دخترانه ام اجازه نمیداد.شایدم اگه مانعی بینمون نمیبود با چشمای نداشته ام بهش خیره میشدم و این اطمینان و بهش میدادم که صداش و میشنوم.
پاک عرق کرده بودم و به وضوح دستام میلرزید. انگار درد وفراموش کرده بودم. کل وجودم گوش شده بود و منتظر که یکبار دیگه اسممو صدا بزنه.تند تند میگفتم یکبار، فقط یکبار دیگه بگو نمیخام فکر کنم اشتباه کردم.
که دوباره با آرامش بیشتری گفت :ماهگل
و بعد با مکثی اضافه کرد 'میدونم ازم دلخوری، حق هم داری، من مسبب همه ی اینام، من احمق، دلم خونه ماهگل، خونه تو، خونِ رحمان ،خونِ حاجی، خونِ مصطفی همون پسر بچه هیجده ساله که چطور اون وحشی ها تبدیلش کردن به یه جنازه و تحویل خانواده اش دادن، خونِ عزیز که لابد تا حالا صد بار مرده و زنده شده، دلم داره میترکه ماهگل
و بلند زد زیر گریه
همونجا شکستم. وقتی صدای گریه هاشو شنیدم شکستم. هاشم، هاشمی که کل محل روی سرسختیش قسم میخورند داره گریه میکنه!
بی انصافی بود که باهاش حرف نزنم. با صدای بغض آلودم صداش زدم
+هاشم اقا؟
صدایی ازش نیومد. دوباره خواستم صداش بزنم اما دلم راضی نبود به اسمش آقا اضافه کنم. دلمو زدم به دریا و آروم گفتم :همین یه دفه، همین یه دفه
+هاشم؟
صدایی ازش نیومد. فکر کردم نمیخاد باکسی حرف بزنه اما با شنیدن همون یه کلمه اش پاک دست و پامو گم کردم
هاشم :جانم؟
صدام میلرزید. دو تا دستامو گذاشتم روی دیوار و شروع کردم به حرف زدن
+بچه که بودم همیشه از پشت پنجره صدای خندیدن بچه ها دلمو زیر و رو میکرد. بچه هایی که هیچ وقت نمیتونستم ببینمشون. یا حتی باهاشون بازی کنم. بچه هایی که توی ذهنم تصورشون میکردم. با موهای بلند و لباس های رنگی رنگی که دست همو میگرفتند وعمو زنجیر باف میخوندند. حتی خودمو هم بین اون ها میدیدم، نمیدونی چقدر سخته که ندونی چه شکلی هستی و یه عمر با تعریف دیگران از قیافه ات که پوستت این رنگیه و شبیه مامانتی زندگی کنی، درد اونجاست که حتی هم نمیدونی مامانت چه شکلیه! یه روز وقتی مامانم خواب بود از خونه زدم بیرون، صدای الک دولک خون محل میومد که دوباره چرخ وفلک دستی شو آورده بود توی محل. دلم میخاست یه بار سوارش بشم و از اون بالا خودمو توی ابرها ببینم. وقتی اومدم دم در نمیدونستم بچه ها کجان. انگاری تا من اومده بودم بیرون همه رفته بودند. دلم گرفت. به قول تو اونجا دلم خون شد. اونجا از خودم و همه بدم اومد. حتی به خدای آسمون هم گله کردم که چرا من اینطوریم.نشستم کنار در و آروم گریع کردم. اونقدر گریه کردم که با نشستن دست گرمی روی شونه هام به خودم اومدم. صدای عمو چرخ و فلکی توی گوشم پیچید که گفت :همه ی چیزایی که خدا بهمون داده و نداده یه نعمته! پس فقط شکرش کن دختر و بعد منو سوار چرخ و فلک کرد. اون بالا با هر بار چرخیدن خودمو بین ابرا میدیدم و حس کردم خیلی به خدا نزدیکم.از اون روز دیگه بابت چشام ناله نکردم. فقط شکرش کردم. میخام بگم باید شکرش کنی، صداش بزنی، بدونی هر اتفاق زندگیت اراده خدا بوده، پشت هر چیزی حکمتش بوده، اگ الان اینجاییم لابد مصلحتی بوده، حداقل حداقلش اینه که ما واسه یه هدف بزرگ، واسه رضایت اون اینجاییم پس نباید شکایتی کنیم، دلت و بسپار دست خودش و نگران نباش...
آب دهنم خشک شده بود اما از هیجان دلم میخاست بازم حرف بزنم. چند دقیقه ایی به سکوت گذشت که صداش اومد
هاشم :برام حرف بزن ماهگل، فقط حرف بزن...
لبخندی زدم و براش این شعر و خوندم من از خزان به بهار به عطش آب رسیدم
من از سیاه ترین شب به آفتاب رسیدم
#ادامه_دارد....
#نویسنده_هانیه_فرزا
@mojaradan
#داستان
قسمت سی وچهارم
هاشم
از سلول تا همین الان که حدودا یک ساعتی میشه سرم توی این کیسه بود و عرق کرده بودم. نمیدونستم کجا دارن میبرنمون. حتی نمیدونستم ماهگل رو هم آوردن یا نه. خیلی نگرانش بودم. ماشین بدجوری تکون میخورد و من با اون دستبندهای محکم توی دستم دائم بالا پایین میشدم. حدودا ربع ساعت بعد ماشین نگه داشت و بعد چند دقیقه دستم کشیده شد و بیرون بردنم. محکم هلم میدادند و اصلا توجهی نمیکردند که زخم های بدنم تازه هست و نمیتونم زیاد به خودم فشار بیارم. صدای باز شدن در آهنی و قیژ قیژ کردنش توی گوشم پیچید و بعد هم دوباره هل دادنم به سمت جلو.
بی شرف ها حتی بهم نگفتند جلوم پله هست که پام گیر کرد ومحکم خوردم زمین و پیشونیم به لبه ی پله خورد و با گرمایی روی سرم احساس خونریزی کردم. اونقدر توی این مدت کتک خورده بودم که خون و خونریزی برام عادی شده بود. دوباره مجبور به راه رفتن شدم که درآخر نگهم داشتند و کیسه رو از روی سرم برداشتند. نور به شدت اذیتم میکرد. تا چشام عادت کرد به نور یک سلول نمناک جدید دیدم که توش اسیر شده بودم. خون کنار صورتمو پاک کردم و به سمت در رفتم. چند باری تکونش دادم اما بسته بود. چه خیال خامی! معلومه که در همه ی این سلول ها بسته است. نمیدونستم دارم چکار میکنم. ناخودآگاه اسم ماهگل و صدا زدم و تا به خودم اومدم دیدم دارم بلند بلند صداش میزنم اما تنها چیزی که میشنیدم اکو شدن صدام توی سلول بود. حنجره ام میسوخت. تشنه بودم و آبی دور و بر نبود. نگاهی به درز باریک بالای سلول کردم که ازش نور تابیده میشد. خودمو به اونجا رسوندم و به سختی به آفتاب خیره شدم. دلم لک زده بود برای چرت زدن توی نور خورشید. اما باید همهی این وابستگی ها رو ازدلم بیرون میکردم چون اعتباری به زنده بودنم نبود. فقط تنها دلواپسیم بابت ماهگل بود.
تصمیم گرفتم دو رکعتی نماز بخونم تا آروم شم. روی سطح سیمانی دست کشیدم و با خاکی که پوشیده شده بود تیمم کردم
نمیتونستم رکوع و سجود و ایستاده انجام بدم برای همین به ناچار نشسته قامت بستم و همزمان با گفتن الله اکبر مشک اشک هامو رها کردم و خودمو وصل کردم به همون بالایی!
تنها یه ارزو داشتم. اینکه ماهگل سالم به خونه اش برگرده. اگه خودمم سر به نیست کردند مهم نبود.
نماز که تموم شد. همونجا نشسته روی زمین خوابم برد.
توی خواب دیدم که ماهگل با یک لباس سفید توی یک باغ میدوید و بلند میخندید. منم با همین لباس های تنم که زخمی و خونی بودند دنبالش میدویدم اما بهش نمیرسیدم. تا خواستم بدوم سمتش مشفق سر راهم ظاهر شد و بهم لبخند زد. یک خنده رقت انگیز. بعدش از دست اون شروع کردم به فرار کردن اما باز هم بهم میرسید و در آخر تاخواست منو بگیره از خواب پا شدم
+استغفر الله، خدایا این چه خوابی بود
دستی به صورتم کشیدم که پر از ریش شده بود و دوباره خودم و به سمت در رسوندم
بلند داد زدم
+آهای، نگهبان، نگهبان، کسی اونجا نیس؟
#ادامه_دارد.......
#نویسنده_هانیه_فرزا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
با سلام
قصد داریم هر روز یک سوره از جزء سی رو همه بخونیم
و ثوابش رو هدیه کنیم به یک شهید
هر روز یک سوره و یک شهید شاخص
امروز سوره نبأء رو همه میخونیم و ثوابش رو هدیه میکنیم به شهید عزیز محسن حججی
ان شاء الله این شهید بزرگوار همه ی مشکلت ازدواج رفقا رو حل بکنه ...
التماس دعا
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
078.mp3
6.74M
#سوره_نبا
#هدیه_به_شهید_حججی
#ازدواج_مجردان_کانال
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
❌ #نگاه_کردن_به_نامحرم 🌟 #روزه
⭕️❓ آیا نگاه به نامحرم روزه را باطل می کند؟
✅ پاسخ: 👇👇
🔻 نگاه حرام، روزه را باطل نمی کند.
با این عمل از ثواب و ارزش روزه کاسته مىشود ؛ از این رو واجب است چشم، گوش، زبان، قلب و همه اعضا، از ارتکاب خلاف و گناه حفظ شوند.
-----------------------
💻 سایت آیت الله صافی پاسخ کوتاه «به 570 پرسش از احکام» - saafi.com
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
┏━✨🌹✨🌸✨━┓
🌸@mojaradan 🌸
┗━✨🌸✨🌹✨━┛
یادت باشد 1.mp3
9.11M
#نمایشنامه_یارت_باشد
🔊نمایشنامه #یادت_باشد 1️⃣
💞بر اساس زندگی شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی به روایت همسر
⏰مدت زمان: 9:24 دقیقه
#هدیه_ما
#ویژه_ماه_مبارک_رمضان😍
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❁❁
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم ❤️
#حسین_جانم
❣️آغاز مےڪنم سخنم را بہ یاحسین
🌸در مےزنم بہ خانہ معبود باحسین
❣️کارے به خاطرِ رمضانم نڪرده ام
🌸اما گرفٺ دسٺِ تُهےِ مرا حسین
در_ماهرمضان_کرب_وبلایم_بنویس🥀
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
️﷽:)
•┈┄┅═ ✾❀♡❀✾ ═┅┄┈•
#السلام_ایها_غریب
🌹سلام امام مهربانم🌹
❣ #مهدے_جان ❣
🌹ڪاشدراین رمضان لایق دیدارشوم مهدے جان
🌹سحرے بانظر لطف توبیدار شوم مهدے جان
🌹ڪاش منٺ بگذارے بہ سرم
مهدے جان
🌹تاڪہ همسفره تولحظہ ے افطارشوم مهدے جان
اللهم عجل لولیک الفرج
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#نکات_پیش_از_ازدواج
#قسمت_اول
🔰شخصیت شناسی در ازدواج
هر کدام از ما برای ازدواج معیارها و ملاک هایی داریم که سعی می کنیم انها را در وجود فرد مقابل جستجو کنیم. فهمیدن این که کسی واجد شرایط ما هست یا نقش بازی می کند، کار دشواری است. اما با دقت و تلاش و تحقیق، مشورت گرفتن و بررسی عمیق می توانید تا حد زیادی طرف مقابل را بشناسید.
چطور می توانیم به وجود معیارهایمان در طرف مقابل پی ببریم؟ از این سه روش:
📌 گفت وگوها
باید چندین جلسه با هم صحبت کنید. برای تصمیم قطعی عجله نکنید و با صبوری دوران آشنایی را طی کنید.
درباره آینده، شغل، روابط با والدین، استقلال از خانواده ها و حساسیت های کاری و اجتماعی گفت وگو کنید و سعی کنید احساسات را در این آشنایی و شناخت دخالت ندهید.
در جلسات خواستگاری تنها به آخرین اخبار زندگی فرد مقابل بسنده نکنید. در مواردی فردی که شما را پسندیده است، ممکن است تحت تأثیر هیجانات و احساسات عاشقانه و دوست داشتن، تغییراتی در خود احساس کند که با دیدگاه شما همسو است، اما این یک امر پایدار نیست.
بنابراین شما باید از ویژگی های ثابت شخصیت فرد آگاهی پیدا کنید که بخشی از آن در گفت و گوهای دو نفره مشخص می شود و بخشی در تحقیقاتی که باید انجام دهید. از فرد بخواهید خودش را توصیف کند. از زبان خودش ویژگی هایش را بشنوید و در تحقیقات بعدی در پی این باشید که صحت ادعای او را کشف کنید.
#ادامه_دارد....
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
0452_260517221338.mp3
189.7K
#ادعیه_ماه_مبارک_رمضان
🌷دعای روز دوم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan