فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدون ترس زندگی کن، باهمه
مشکلات مبارزه کن و بدان
که میتونی برانها غلبه کنی
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
4_5929107708228667178.mp3
4.23M
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸
⏰ 6 دقیقه
#حتما_گوش_کنید👆
✅ گناه خیانت به همسر
🔹 دام های شیطان
═══✼🍃🌹🍃✼═══
🎤 #حاج_اقا_محرابیان
🔹 #نشر_دهید
🍃🌸
🌸🍃🌸
🍃🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
❣join➲ @mojaradan❣
🌸 مردان ذاتا دوست دارند زنان را خوشحال کنند!
🔸اگر نتوانند لذتی را که او میبرد بشنوند یا احساس کنند، به توانایی خود شک میکنند.
🔸تشکر کردن از یک مرد این احساس را در وی ایجاد میکند که مفید واقع شده و همسرش از #محبت او لذت برده است.
🔸همیشه از کاری که شوهرتان انجام داده تقدیر کنید. این کار اعتماد به نفس او را بالا میبرد.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🔴 @mojaradan
•{ #پس_زمینه ♥️🌿
مرد عنکبوتی 🌸}•
فقط عنکبوتش معلومه😂😂
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
🍃🌹🍃🌹
@mojaradan
@shahed_sticker۹۴۷.attheme
428.3K
• #تم_پسرونه📲
• #تم
• #تم_تیره
ایتای متفاوت رو تجربه کن👇👇
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
✍ @mojaradan
#فراخوان_فوری
مقاله های قرآنی در تمام موضوعات هرچی دارید بفرستید برامون 👇
@mojaradan_bott
ترجیحا موضوعات مرتبط با خودامون، یعنی مجردان 😊🖐️
@mojaradan
مجردان انقلابی
#داستان_شب بهشتِ عمران 🌾 ⚜قسمت چهارم⚜ با حس اینکه یکی داره قفل در و باز میکنه چشمام و باز کردم. ت
#داستان_شب
بهشتِ عمران 🌾
⚜قسمت پنجم⚜
دستپاچه از جامون بلند شدیم. عمران سریع از انبار بیرون زد و به سمت آقا و پدرش رفت. از پشت پنجره کوچیک خیره شدم به قدم های محکم آقا و زیر لب تند تند ذکر میگفتم که حداقل امشب رو کمتر اذیتم کنه. عمران پشت سر آقا با کت و کیف آقا تند تند راه میرفت و نگاهش بین من و پنجره انبار تاب میخورد.
هر لحظه منتظر بودم که به سمت انبار بیاد و کتک خورش بشم که بر خلاف تصورم آقا به عمارت رفت و نفس عمیقی کشیدم.
اما هنوز همه چیز تموم نشده بود. شاید یاسر چغولی میکرد و دوباره آقا سراغم میومد برای همین چند ساعتی رو با استرس توی اتاق طی کردم که صدای قفل در اومد و قامت اباجی رو دیدم
+پاشو بیا بیرون
_اباجی؟ آقا؟
+اقات گفت بیارمت بیرون امشب بخت یارت بود و حوصله کتک زدن تو رو هم نداشت
خاک دامنو تکون دادم و به سمتش رفتم که مچ دستمو گرفت و پیچوند و گفت +کمتر شر درس کن بهشته، نمیخوای ک آخر عمری اسیر کوه و بیابون باشیم؟
_آخ آخ دستم آبا، تو رو خدا ول کن چشم چشم غلط کردم
ابا دستمو ول کرد و سریع از دستش فرار کردم و خودمو به عمارت رسوندم. از پله ها بالا رفتم و خودمو توی اتاق کوچیکم حبس کردم. تنها پناه همیشگی من این اتاق نمور و کوچیک بود.
خسته بودم که نفهمیدم چطور خوابم برد و چشمام بی رمق بسته شدند
#ادامه_دارد...
ه_ف🍃
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
بهشتِ عمران 🌾
⚜قسمت ششم⚜
امروز نوبت باغ ما بود برای چیدن آلبالو ها
آلبالوهای سرخ روی شاخه های درخت بدجوری دل آدمو میبردند و آدمو وسوسه میکردند تا بچینمشون.
برای همین بود که بیشتر از چیزی که جمع کرده باشم آلبالوها رو خورده بودم.
هوای صاف روستای صفا آباد عیش و نوش کارگرهای باغ و کامل کرده بود و ذوق و شوق ما بابت این قضیه دو برابر شده بود. از روی نردبام تندتند آلبالو ها رو توی سطل مینداختم که چهره عمران و از لای شاخه ها دیدم. با خنده بهم خیره شده بود و چشم هاشو کورچ میکرد. از خنده روده بر شده بودم اما باید پرهیز میکردم که کسی نه صدامو بشنوه و نه ما رو ببینه! اما کارهای عمران بدجوری بامزه بودند. آلبالو های سرخ و توی دهنش میکرد و دونه هاشو محکم پرت میکرد روی سر کارگرا. از کارش خوشم اومده بود و منم مردم آزاریم گل کرده بود و به تقلید از اون دونه ها را با شتاب پرت میکردم روی سر بچه ها. مشغول این سرگرمی جدید بودیم که نردبام تکون محکمی خورد. دو دستی خودمو به درخت چسبوندم و جیغ بلندی زدم
صدای یاسر از پایین اومد که گفت :بازی دوس داری نه؟
+داداش تو رو خدا نکن الان میوفتم پام میشکنه ها
_به من نگو داداش افریطه، این پا رو باید خودم بشکنم که نری روی درخت و با اون پسریه عنتر موش و گربه بازی کنی
و با صدای بلند عمران رو صدا زد
عمران سریع اومد پیش ما و گفت :بله اقا؟
_بله و بلا. و کشیده ای آبدار حواله ی صورت عمران کرد. هین بلندی کشیدم و دو تا دستامو گذاشتم روی دهنم.
_اینو زدم تا بفهمی به ناموس اربابت نباس چشم داشته باشی، درسته ازش خوشم نمیاد اما به اجبار مجبورم تحملش کنم، یه بار دیگه ازت خطا ببینم تو و اون بابای ریقوتو پرت میکنم بیرون
چهره عمران برزخی شد اما باید خودشو کنترل میکرد. سرشو انداخت پایین و چیزی نگفت. یاسر چشم غره ایی به من کرد و گفت :تکلیف تو رو هم شب روشن میکنم. و رفت. شرمنده به چهره عمران نگاه کردم که متوجه ام شد و با خنده آرومی گفت :فک کنم الان واقعی شبیه آلبالو ها شدم نه؟
با خنده غمناکی بهش خیره شدم و گفتم :آره، خیلی!
#ادامه_دارد...
ه_ف🍃
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan