eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت نوزدهم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 به دستور آقا مجبور بودم دور میز مسخره دورهمی شون با عماد
⚜قسمت بیستم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 پنجره باز بود و بادی که توی درختا می‌پیچید پرده صورتی اتاق و تکون میداد. لیوان چاییم یخ کرده بود و میلی به تکون خوردن از روی تخت نداشتم. تیک تیک های ساعت روی ذهنم رژه می‌رفتند و دلم میخاست تا آخر عمر توی همین حالت بمونم! توی خیالات ترسناکم از آینده سیر میکردم که باد شدت گرفت و پنجره به شدت بازتر شد. هول کردم و نا خودآگاه از تخت پایین اومدم و پنجره رو بستم. هنوز از پنجره فاصله نگرفته بودم که سنگ ریزه ایی به شیشه اصابت کرد. کنجکاو به سمت پنجره رفتم و با ناباوری عمران و دیدم که پایین اتاقم منتظر من بود. سرمو از پنجره آوردم بیرون و گفتم :عمران؟ نگران بود که کسی ما رو با هم ببینه برای همین گفت :فردا هر طور شده به بهانه کمک به آبا واسه درو چینی باغ گندم بیا، کار واجب دارم باهات و به سرعت به سمت خونه شون دوید. دلم میخاست ببینم چی میخاد بهم بگه که باید برای دیدنش بهانه جور کنم. بدون اینکه لحظه ایی خواب به چشمم بیاد تا صبح توی اتاق راه رفتم و به فردا فکر کردم.. با هزار مکافات ابا رو به بهونه ی اینکه دلم توی این خونه پوسید راضی کردم که منو با خودش ببره گندم زار. آبا زودتر از من به خاطر پا دردش با وانت عمو ایوب رفته بود و من منتظر عمران بودم تا توی راه بتونم باهاش حرف بزنم. تا عمران برسه نصف راه و آروم آروم رفته بودم که یک ماشین مدل بالا جلوی پام نگه داشت و یک دختر فوق العاده شیک پوش ازش پیاده شد. بی تفاوت خواستم از کنارش رد شم که همون دختر گفت :بهشته حشمتی؟ این کی بود که منو می‌شناخت؟ برگشتم سمتش و گفتم :خودم هستم، شما؟ _میخام باهات حرف بزنم؟ +ولی من شما رو نمیشناسم، میشه بگید کی هستید؟ دستمو محکم گرفت و سمت خودش کشید. و به زور به سمت ماشینش برد دستمو با تقلا از دستش بیرون کشیدم و نفس زنان گفتم :تو کی هستی؟ با من چیکار داری؟ _میخام باهات حرف بزنم همین +اینطوری؟ علنا داری منو می زدی! خنده ی بلندی کرد و گفت :یه دختر دهاتی چه به درد من میخوره؟ سوار شو صحبت کنیم +هر کاری داری همینجا بگو دستی به موهای ریخته روی پیشونیش کشید و هوف بلندی کشید و گفت :من نه دزدم، نه آدم ربا، میخام درباره عماد حرف بزنم بات چشامو گرد کردم و گفتم :تو عماد و از کجا میشناسی؟ پوزخندی زد و گفت :با اجازه تون شوهرمه! از تعجب نزدیک بود چشام بزنه بیرون با تته پته گفتم :ولی... ولی اونکه _چیه؟ برات حرفای قشنگ قشنگ زده؟ چند خودتو فروختی بش؟ به چه قیمتی حاضر شدی زندگی منو خراب کنی ها؟ فکر میکردم دخترای روستا آفتاب مهتاب ندیده باشن ولی... +اینا چیه میگی خانم؟ من اصلا دلم نمیخاد با شوهر تو ازدواج کنم، این لقمه رو خود شوهرت و خانواده اش پیچیدن برای من _سوار شو حرف بزنیم +گفتم که... _میگم سوار شو... لطفا وقتی اصرار شو دیدم به ناچار دنبالش راه افتادم. در ماشین و باز کردم و کنارش نشستم. عجب ماشین با کلاسی! برگشت سمتم و گفت :خوب می‌شنوم؟ +چیو؟ _قضیه مسخره ازدواج و +ببین خانم من هیچ علاقه ایی به شوهر شما ندارم این ازدواج هم فقط برای سود و منفعت خانواده هاست، وگرنه منم دلم راضی نیست، حتی شوهر تم راضی نیست برگشت و به رو به رو خبره شده و با پوزخندی گفتم :از کجا حرفاتو باور کنم.. . @mojaradan
⚜قسمت بیست و یکم ⚜ بهشتِ عمران 🌾 +اینش دیگه مشکل شماست، باور شما دست من نیست _خوب بلدی نقش بازی کنی _من به چه زبونی به شما بفهمونم که اصلا رابطه ایی بین و من و شوهرت نیست؟ همون لحظه عمران از باغ زد بیرون و متوجه من و اون خانم شد. برگشتم به سمت همون دختر و گفتم :اون پسر و میبینی؟ اون کسیه که من بهش علاقه دارم، میتونی بری ازش بپرسی، من خونه خراب کن زندگی کسی نیستم، اصلا اینطوری تربیت نشدم، زندگی خود من روی هواست، حداقل توی این مورد با هم مشترکیم سکوت کرده بود و چیزی نمی‌گفت. خواستم فضا رو عوض کنم که گفتم:معلومه خیلی دوسش داری! برگشت سمتم و با غم گفت :اون نداره، نه من، نه آرش و +آرش؟ _پسرمون دیگه واقعا از تعجب داشتم میمردم. این بشر عجب مارمولکی بود. چطور میتونستم زن یک مرد زن و بچه دار بشم؟ چقدر قشنگ همه چیو مخفی کرده بودند! +من نمیدونستم عماد بچه داره! _هیچ کی نمیدونه، سه ساله ازدواجمونو مخفی کردم فقط واسه اینکه باباش از ارث محرومش نکنه، از نظر اونا من یه دختر بی اصالتم باورم نمیشد. برگشت سمتم و گفت :تو رو خدا زنش نشو، من طاقت دربه دری رو ندارم، اگه تو زنش شی منو دیگ حساب نمیکنه اونوقت بایه بچه دو ساله حیرون و اواره میشم دلم به حالش سوخت. چرا من باید اسباب نجات همه ی زندگی هاشون بشم؟ دستش و گرفتم و گفتم :من بمیرمم زنش نمیشم نگران نباش لبخند تلخی زد و دستمو فشار داد. خواستم اسمشو ازش بپرسم که با ضربه ی دستی به شیشه ماشین به طرف پنجره برگشتم عمران پشت شیشه بود. به همون دختر گفتم :من باید برم، نگران چیزی نباش همه چیز درست میشه اشکش و پاک کرد و گفت :معلومه خیلی دوست داره و به عمران اشاره کرد. خندیدم و در و باز کردم که گفت :این شماره منه، اسمم مژده است، کاری یا اتفاق مهمی پیش اومد ممنون میشم بهم بگی کارت و ازش گرفتم و گفتم :به سلامت ماشین و روشن کرد و رفت و من موندم با چشمای پرسشگر عمران .... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•﷽• ❤️ دلتنگی یـــعنی یــه ســکـوتــ ســرد یــه بغض تــلـخ بــی صــدا یـــعنــی بــه روتـــ نــــــیاری که هــــنـــوز نرفتی کربلا 😔 @mojaradan ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
🍃🌸 *﷽ 🌸🍃 ❣ 🌸سلام به ای گل نرگس! سلام به تو که در سیم خاردار اسیری😔 ما را ببخش!💔 که حتی به اندازه‌ی نجات دادن گلی🥀 از میان تلاش نکرده ایم چه برسد به تلاش برای رهایی شما از زندان 😭 🌸🍃 ─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─ @mojaradan
هایی که سن ازدواجشون دیر شده حتما بخونن .... درست است که این سن ازدواج بالا رفته و جوان ها سخت تر ازدواج می کنند اما بهانه این دیر ازدواج کردن ها، بهانه ها و کمال گرایی های دختران و پسران جوانی است که حاضر نیستند برای شروع یک زندگی، از هایشان کوتاه بیایند. تجرد قطعی و گذشتن از سن ازدواج بیش از همه برای آسیب زا است. آسیب هایی که تنها راه دور ماندن از آنها ازدواج در سن مناسب است. تجرد به هر دلیلی که رخ دهد، آثار و آسیب های و روانی را با خود خواهد داشت 💡مثل: ✅ مجردها افسرده می شوند این شاید با تجربه شما از دور و هایتان تفاوت داشته باشد اما محققان می گویند تجرد افسردگی و کاهش تمرکز می شود. خیلی از دخترانی که دچار قطعی می شوند این احساسات را تجربه می کنند. بی تفاوتی نسبت به لذت های سابق، بی انگیزگی و بی هدفی، مشکل در تمرکز و تصمیم گیری و... شاید یکی از دلایل آن این باشد که# تاخیر در ازدواج سبب می شود که افراد تمایلات طبیعی خود را به تدریج نادیده بگیرند و افسردگی و انزوا شوند. نیاز جسمی و عاطفی چیزی است که نمی توان از آن چشم پوشید. ✅ سخت پسندتر می شوید اگر برای انتخاب آینده تان دست دست می کنید و تردید دارید بدانید که هر چه بگذرد این# تردید بیشتر می شود و شما سخت گیر تر خواهید شد. بالا رفتن سن ازدواج با کردن شما، شما را به سمت تجرد قطعی سوق می دهد. از آن گذشته ممکن است فکر کنید کسی که باید شما بیاید، حتما باید فردی جا افتاده باشد و این یعنی مردی همه چیز تمام که در سال های گذشته زندگی اش به کافی تجربه کسب کرده و مال اندوخته و رشد یافته است. در حالی که ممکن است این با مطابقت نداشته باشد. الهی عاقبت بخیر. بشن و زیر سایه امام زمان به تمام آرزوهاشون برسن @mojaradan
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
پوسته،رهبری❤️ زمینه پوسته"روشن رنگ ها"سبز ،سفید @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
36.03M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رابطه با نامحرم بخش سوم آسیب های رابطه عاطفی زن شوهردار با مرد نامحرم @mojaradan