#شبتون_امام_زمانے💚
ان شاءالله خواب امام زمان و کربلا رو ببینین💙💜
#نماز_شب_یادتون_نره
#یا_علے
در پناه حق
@mojaradan
┅┄✿┅┄❥•❥┄┅✿┄┅
مجردان انقلابی
#داستان_شب ⚜قسمت سی و هفتم ⚜ بهشت عمران 🌾 چشمامو بی رمق باز کردم. سرم به شدت درد میکرد. هیچ کس
#داستان_شب
⚜قسمت سی و هشتم ⚜
بهشت عمران 🌾
_چیکار کردی با خودت بابا؟ ببین همه رو به چه روزی انداختید؟
سرفه کوتاهی کردم و گفتم :گناه کردم عاشق شدم. ؟
_بابا جان اینطوری؟ دختر مردم الان معلوم نیست کجا اواره است، خودت به این وضع! کاش قبلش با من مشورت میکردی
+میخواستی چیکار کنی بابا؟ اون دختره بیچاره مطمعنم هیچ وقت از کاری که کردیم پشیمون نمیشه
بابا با دستاش زد روی زانوش و گفت :بهشته تا حالا پاشو از این روستا بیرون نزاشته، هیچ جا رو نمیشناسه، معلوم نیست الان خدای نکرده چه بلایی سرش اومده
بیقرار توی اتاق قدم میزدم و ذهنم درگیر بهشته بود
از پشت پنجره چهره همیشه خندونش اومد جلوي چشم
_خدایا نکنه واقعا اشتباه کردم.؟
توی فکر و خیال و هزار تا نگرانی دست و پا میزدم که در اتاق انبار باز شد و یاسر قامتش نمایان شد
بابا رفت به سمتش و گفت :آقا یاسر سر جدت بزار منو پسرم بریم، به جون مادر خدا بیامرزش اگه میدونست کجاست میگفت بهتون
یاسر قدم کش به سمتم اومد و کنارم وایستاد
زل زد به چشام و دست آخر گفت :گمشید از خونه پدر من بیرون
نگاهم گره خورده بود به ابروهای از خشم گره خورده اش
آب دهنمو قورت دادم که گفت :ایوب تو خودت مردخوبی هستی ولی بچتو درست تربیت نکردی، برگه اقامت تون دست من میمونه تا یکم مزه آواره گی رو بفهمید
معترض خیره شدم بهش و گفتم :چرا داری اینطور میکنی؟ ما اگه اون برگه دستمون نباشه هر ماموری که جلومونو بگیره اگ اون نباشه که نمیتونیم یه لحظه هم اینجا بمونیم!
پوزخند کجی زد و گفت :توام باس یکم آوارگی بکشی تا بفهمی اون دختر الان چی میکشه
حرصی صدامو بردم بالا و داد زدم :تو یکی دم از محبت و دلسوزی نزن که اصلا بهت نمیخوره
بهشته به خاطر کارای تو در به در شده
مطمعن باش پیداش میکنم و بهترین زندگی رو براش میسازم اما بدون رو سیاهیش فقط واسه زغال میمونه
وقتی حرفا مو شنید رفت سمت در و گفت :خونه مو زود خالی کنید، حالم از بوی گندتون بهم میخوره دربه درای بیچاره
از خشم یورش بردم سمتش که بابا جلومو گرفت و مجبورم کرد ساکت شم
وقتی که در و محکم بست روی زمین نشستم
تموم بدنم کوفته بود و حرصی که الان خورده بودم بیشتر عذابم میداد
بابا دستی به سرم کشید و گفت :داری چیکار میکنی با خودت بابا جان؟ یکم آروم باش
بغض این چند ساعت نگرانی و دربه دری و بی کسی بهشته توی صدام شکست و ناله زدم :چطور بابا؟ چطور؟
من همه ی عمر بیست و چند سالمو فقط واسه رسیدن به بهشته سر کردم، سرکوفت بقیه رو شنیدم واسه داشتن اون اما الان همه چی دوباره برگشت سر خونه اول
نه بهشته رو دارم، نه جایی واسه موندن
و اشکم ریخت
بابا سرمو گرفت توی آغوشش و گفت 'آروم باش بابا، درست میشه، یعنی باید درستش کنی
به چشماش نگاه کردم و گفتم :چطور؟
با لبخند مهربونش گفت :برو دنبالش بابا، برو پسرم
ادامه دارد...
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
⚜قسمت سی و نهم⚜
بهشتِ عمران 🌾
کنار شیر آب چند بار دیگه عق زدم که صدای بوق یکسره ایی اومد
پروین از جا پاشد و به سمت در بزرگ قهوه ایی رفت و بازش کرد
بعد چند دقیقه نیسان آبی رنگ و رو رفته ایی وارد حیاط شد و یه مرد پیر و لاغر با یه پسر جوون ازش پیاده شدند
پروین مشغول حرف زدن باهاشون بود و گهگاهی به من اشاره میکرد
تا اینکه بعد از چند دقیقه اومدند طرف منو و همون مرد پیر گفت :اسمت چیه؟
نمیدونستم باید جواب سوالو چی بدم!
واقعا هر چقدر فکر کردم اسمم یادم نمیومد
اونقدر روم فشار اومد که دوباره عق زدم و سرمو بردم زیر شیر آب
همون پیر مرد صداش اومد که گفت:زکی، رفتی مریض پریضا رو جم کردی آوردی پری؟ خودت اضافه ایی یه نون خور دو سر ضرر که مفتش هم گرونه رو آوار کردی آوردی سرمون؟
پروین :من ک بت گفتم چشه، باز که حرف خودتو میزنی
_باس فک کنم، میترسم دردسر شه واسمون، به قیافه ش نمیخوره بی پدر مادر باشه
پروین:برا همین میگم شاید شانس بهمون رو آورده باشه
سرمو آوردم بالا و گنگ خیره شدم بهشون
همون مرد گفت :نوچ، ریسکش بالاست، بعدا شر میشه واسم ردش کن بره
پروین نگاهی بهم کرد و دوید سمت همون مرد و شروع کرد به حرف زدن
نمیدونستم اینا کین
از طرفی هر چقدر فکر میکردم چیزی از گذشته توی ذهنم نمیومد
حتی اسمم
با حال خراب کنار شیر آب زانو زدم و چشامو بستم
که صدایی پيچيد :گفتی اسمت چی بود؟
چشامو آروم باز کردم که قیافه همون پسره جوون و دیدم
نایی برای جواب دادن نداشتم اما بالاجبار گفتم :یادم نمیاد
_مگه میشه؟ مخت تاب برداشته؟ یا کلت به سنگ خورده؟
سری تکون دادم که اونم خیره موند بهم
زیر نگاهش معذب بودم که پروین بدو بدو اومد
_جمع کن بریم تو
و زیر بازومو گرفت و بلندم کرد
اون پسر هم دنبالمون اومد
توی راه پرسید :از کجا پیداش کردی؟
پروین :به تو چه
_صد بار بت گفتم با من اینطوری حرف نزن
پروین :منم صد بار بت گفتم تو کاری که بت ربط نداره دخالت نکن فضول
_نکنه فراموش کردی میتونم زیرآب تو بزنم جلو قادر که در به درت کنه بدبخت؟
پروین وایستاد و چرخید سمتش که منم ناخودآگاه چرخیدم باهاش
یه نگاه تند و تیز به اون پسر و دست آخر با کف دستش کوبید توی تخت سینه اون پسر که فهمیدم اسمش هادی هست و گفت :ببین هادی، من نه اعصاب کل کل کردن با تو رو دارم، نه تحملش و، میشناسیم که دیوانه بشم نگاه نمیکنم کی جلومه پس مجبورم نکن دوباره از خونه اول یادت بیارم که باس چطور رفتار کنی
و بازومو گرفت و راه افتاد
صدای برو بابای هادی پیچید و پروين منو به سمت یه اتاق برد
ادامه دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
#داستان_شب
⚜قسمت چهل⚜
بهشت عمران 🌾
در اتاق زنگ زده رو باز کرد و وارد شدیم
اتاق تنها یه موکت و یه تلویزیون و چند تا پتو داشت.
کنار موکت سوخته نشوندم و گفت :بشین اینجا الان یه چیزی میارم بخوری
از ترس گوشه آستینش و چنگ زدم و گفتم :تو رو خدا نرو، جون عزیزت بگو من چمه؟ من کیم؟ چه بلایی سرم اومده
وقتی اشکامو دید نشست روبه رومو گفت :شلوغش نکن، ببین تو فقط سرت خورده به جایی و حافظه تو از دست دادی همین، که اونم برمیگرده به مرور
با استیصال گفتم :مگه دکتری؟
پوزخندی زد و کنارم نشست و گفت :بودم، ینی داشتم میشدم که گذرم افتاد به این خراب شده
شروع کردم به جویدن ناخنم که قیافه مو دید و گفت :نترس، این حالت تو بهترین حالیه که داری، اینکه چشاتو ببندی و بعد از اینکه باز کردی ببینی هیچی یادت نیس! بد باز با خیال تخت بخوابی و در بهترین حالت ممکن شانس بهت رو بیاره و اصلا چشاتو باز نکنی و خلاص
از حرفاش سر در نمیاوردم
بلند شدم و تلو خوران رفتم سمت در که گفت :کجا؟
_میخام برم دنبال کس و کارم، نمیدونم شاید اصلا شما دروغ میگین بهم
+به خودت زحمت نده، کس و کار امثال ما تنهایی و در به دریع، تازه اگه بری تضمین نمیکنم دوباره بتونم مخ قادر و بزنم تا بهت جا بده
_قادر کیه؟
دستش و برد توی جیبش و سیگاری درآورد و گفت :رئیس این خراب شده، همون که دم در دیدیش
دوباره بی توجه دستم رفت سمت دستگیره که گفت :میخای بری بفهمی دختر فراری بودی؟
با تعجب برگشتم طرفش که گفت :کسی که اون موقع شب با اون وضعیت از خونه میزنه بیرون نمیتونه دلیلی به غیر فراری بودن داشته باشه!
_چی میگی؟
+حقیقتو!
کنار در سر خوردم و دستامو گذاشتم روی سرم.
با ناله گفتم :هیچ چیزی ازم جا نمونده بود؟ کیفی؟ مدرکی؟
فندکش و روشن کرد و سیگارش و کام گرفت و گفت :نوچ
_حداقل ببرتم همون محلی که تصادف کردم شاید خونواده ام اونجا باشن
+احمق میگم دختر فراری هستی، یعنی یه دلیلی داشته که زدی از خونه بیرون، یه دلیل که اگه دوباره سمت اون خونه و آدماش آفتابی شی معلوم نیست باهات چیکار کنن
_تو از کجا میدونی؟ اصن از کجا معلوم که حرفات راست باشه؟
از جاش پاشد و روبه روم نشست و دود سیگارش و توی صورتم پرت کرد و گفت :باشه باور نکن، یه شب که توی پارک بخابی مجبور میشی باور کنی
و از اتاق بیرون زد و منو تنها گذاشت
خدایا، این چه جهنم دره ایی که توش گیر افتادم؟
#ادامه_دارد
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
|° 🦋💛🌱 °|
#قرار_عاشقی
#یا_اباعبدالله🌷
من ڪه ازشوق وصال حرمٺ لبریزم
ظرف دلتنگےمن پر شده و سرریزم
بهر امضا شدن خط براٺ حرمٺ
پشٺ این قافیہها اشڪ روان مےریزم
#خداکند_که_اربعین_حرم_باشم💔
#بطلب_شاه💚
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
─┅═ೋ❅♥️❅ೋ═┅─
#السلام_ایها_غریب
#مهدے_جان_مولاےمن❤️
با تو ای حضرت آقا به خداخوشبختم
با توام با تو و بی چون و چراخوشبختم
عشق یعنی همه جا نام شما را ببرم
اینچنین است که من در همه جاخوشبختم
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
💞💞💍💍💞💞
#انچه_مجردان_باید_بدانند
✅ #سن_ازدواج
باید #اذعان داشت که شرایط و موقعیت متفاوت هر فرد با دیگری موجب می شود که #سن ازدواج برای هر فردی متفاوت از دیگری باشد.
مثلا در آب و هوای گرم #بلوغ جنسی زودتر اتفاق می افتد. همچنین در مناطق روستایی #سن ازدواج پایین تر ازمناطق شهری است. حتی باید گفت که سطح تحصیلات و #فرهنگ دختر و پسر در رسیدن به بلوغ روانی و اجتماعی تأثیر به سزایی دارد.
💠 آنچه که باید در این زمینه دانست این است که اگر دختر و پسر در کنار #امکانات اولیه مادی، به بلوغ جنسی، بلوغ فکری، #بلوغ شرعی، رشد جسمی و روحی و فکری، رشد اجتماعی، بلوغ و ثبات عاطفی و قدرت مدیریت بحران به #طور نسبی دست یابند می توانند ازدواج کنند.
✨ بنابراین ازدواج در #سنین پایین بدون داشتن شرایط فوق:
- منجر به پشیمانی در #انتخاب شریک زندگی می شود.
- دختر و پسر به علت #بی تجربگی و نداشتن قدرت مدیریت بحران در کنار #دخالت های بیجای پدر و مادر با مشکلات جدی روبرو می شوند.
- نکته پایانی این است که بارداری در سنین پایین به خصوص زیر بیست سالگی برای مادر و فرزند خطرناک است. ممکن است مادر با #فشار خون بالای دوران بارداری و ... روبرو شود یا اینکه فرزند بمیرد یا اینکه فرزند با مشکلاتی از قبیل کم هوشی، زودرس بودن و ... دست و پنجه نرم کند.
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan
به قول آقای قرائتی اگر من بچه مو ۶ بار صدا کنم و جواب نده ، شما نمیگید چقدر بی ادبه؟
خدا در هر اذان ۶ بار بنده اش رو صدا میکنه
۲🍃بار حی علی الصلاة
۲🍃بار حی علی الفلاح
۲🍃بار حی علی خیر العمل
جواب خدا رو میدی؟ دیر یا زود؟حواست هست⁉️..
اصلا بذار یه مثال ملموس تر بزنم🤔
اگر ببینی دوست صمیمی ات یا نامزدت تو تلگرام آنلاینه و تو هی پیغـــ✉️ــام میدی و جواب نده چه حس و حالی داری؟؟
یا وقتی باهاش قرار میذاری دیر میاد یا اصلا نمیاد 😡
تازه بعدشم بهونه میاره که حال نداشتم.. دیر شد. با دوستام بودم...و...
چه حسی داری؟تازه کلی ادعا هم داره که دوست داره!!ولی هیچ وقت سر قرار نمیاد😢
آیا دوست داشتنش رو باور میکنی؟؟
⬅️بندگی ات رو به خدا ثابت کن!➡️
خدا هر وقت صدات میکنه جواب بده.. .تا بنده بی ادبی نباشی ..تا دوست داشتنت رو نشون بدی...
☝️و یادت باشه که آقای بهجت گفتن اگر در نماز تاخیر بندازید در امور دنیوی تون هم تاخــ⏰ـــیر می افته
تاخیر در ازدواج،تاخیر درکار و..
☝️یادت باشه نماز کلیــ🗝ـــد بهشته
یعنی هــــــــــر چقدرم کار خوب بکنی و خدا تو بهشت یه ویلا توپ بهت بده ولی فایده نداره
چون کلیدشو نداری...❗️
#دلانہ
#راهےبہسوےآسمان
#پایگاه_اجتماعی_مجردان_انقلابی
@mojaradan