eitaa logo
مجردان انقلابی
14هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mahfel_adm متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 آدرس محفل 🤝 eitaa.com/rashidianamir eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
••|🌼💛|•• #آقای‌طلبه‌_و‌_خانم‌خبرنگار #پارت_سی محمدجواد رفت... دیگه بعد اون هیچی یادم نیست... چی خ
••|🌼💛|•• ...با خانواده خدمت میرسیم... مراقب خودتون باشید... یاعلی آخ قبلم.... نه یعنی منظورم بعدم.... نه نه نه قلبمو میگم. خدایا من کیم اینجا کجاست. خدایا درست شنیدم.... خدایا باورم نمیشه.... یعنی ممکنه درست شنیده باشم.... مهدیه صورت اشک آلودمو که دید دویید طرفم. مندل:وای چیشده؟؟؟؟ _مهدیه... محمدجوادم.... محمدجوادم.... مندل: آروم باش آبجی بگو چیشده خودمو تو بغلش انداختم و با گریه براش تعریف کردم هرچی رو شنیده بودم و برام عین معجزه بود.... امام رضا ممنونم.... از هواپیما پیاده شدیم و بعد گرفتن چمدونامون به سالن انتظار رفتیم. با دیدن مامان اینا به سمتشون دوییدم اول مامانو بغل کردم بعد بابا بعد علی و آخرین نفر فاطمه رو... توی بغلش اشکام ریخت. فاطمه با ترس گفت : چیشده. _میخواد با خانوادش بیاد کرمان خواستگاری. فاطی : چ؟؟؟؟؟ _بریم خونه برات تعریف میکنم سوار ماشین شدیم تا بریم خونه. علی: آبجی مشهد بهت ساخته هااااا تا قبل سفر عین مِیِت افتاده بودی حرف نمیزدی نه از الان که از چشات داره شادی میباره. فاطی: رفته پیش امام رضا توقع داری حالش خوب نباشه. علی: چی بگم والا. وقتی رسیدیم خونه فاطمه منو کشید توی اتاق و مشتاقانه خواست براش تعریف منم براش گفتم از هر اتفاقی که افتاده...از درخواستم از امام رضا... از دیدن چند دقیقه ایش توی مجتمع آرمان... حال خراب چهار روزم.... و زنگ زنش توی فرودگاه و حرفاش... _فاطمه باور کنم...؟ فاطی: دیوونه اون طلبه اس نمیتونه که بگه من دوست دارم... گفته با خانواده خدمت میرسیم دیگه. _وای حالا معلوم نیست کی بیان. فاطی: عجله نکن میان. _وای راستی شماره منو از کجا آورده بود. فاطی: عه راس میگی ها نمیدونم بعدا از خودش بپرس. 💛•••|↫ @mojaradan
••|🌼💛|•• الان یک هفته س از مشهد برگشتم... نه خبری از محمدجواد شده... نه خانوادش... یه حسی میگه همه اون حرفا خواب بود... توهم زده بودم... داره بارون میباره... دستمو از پنجره اتاقم میگیرم بیرون و طراوت بارون بهم آرامش میده...اشکام مثل بارون میریزه. تق تق علی:آبجی میشه بیام تو؟ _بفرمایید. علی اومد تو اتاق و پشت سرم وایساد... علی:خواهری... _جانم. علی:دوسش داری؟ دیگه برام مهم نبود کسی بفهمه یا نه... _خیلی علی: جواد بهم زنگ زد... قراره هفته دیگه بیان خواستگاری... یک هفته مثل برق و باد گذشت... والان جلوی آینه نشستم و دارم روسری مو لبنانی میبندم. یه تونیک سفید ساده پوشیدم با روسری ساتن سفید که توش گل های قرمز قشنگیه. استرس شیرینی توی دلمه و باعث نمیشه که خوشحالی این وصال ذره ای ازبین بره. مامان اومد توی اتاقم و روی تخت نشست. مامان: هزار الله و اکبر چقدر بزرگ شدی مادر با لبخند بوسیدمش و گفتم : ممنونتونم مامان که همیشه کنارم بودید. علی  وارد اتاق شد. علی: مادر دختر خوب خلوت کردناااا. _آره تا چشمت کور شه. علی: اه اه بزار شوهرت بدیم از دستت راحت شیم دختره چیز. _چیز خانومته. علی: هوووی خودتی. مامان: تورو قرآن دعوا هاتونو بزارید برا بعد الان مهمونا میان ها. روی تخت نشستم و نگاهم به ساعت دیواری اتاقه... ساعت ۸ رو نشون میده.... یعنی کجان... نکنه نیان... نکنه چیزی شده... صدای در خونه باعث شد سریع پرده پنجره رو کنار بزنم. مامان اینا به استقبالشون رفتن اول حاج خانوم بعد حاج آقا اومدن تو یاد اون شب لعنتی افتادم.... نه امشب اون شب نیست... محمدجواده من سومین نفریه که وارد شد. کت آبی اسپرت و شلوار کتون سفید پاش و پیراهن صورتی ملایم پوشیده بود. چقدر خوشگل شده بود. از حیاط گذشتن و اومدن داخل منم رفتم بیرون. _سلام. حاج آقا: سلام دخترم حاج خانوم: سلام محمدجواد: سلام... حاج خانوم اوقاتش تلخ بود ولی سعی داشت بروز نده و من اینو میفهمیدم... حاج آقا با یه لبخند دلگرم کننده نگاهم میکرد... ولی محمدجواد خیلی مظطرب و نگران بود... این منوهم نگران کرد.... 💛•••|↫ 💛•••|↫ @mojaradan
13.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 رویکرد قابل تأمل برخی رسانه‌ها در ماجرای و ❗️ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌@mojaradan ✧‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅┅═❁💞❁═┅‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┅‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بدضررڪردو یقیناًبریقینش‌لطمہ‌زد ... هرڪہ‌شددرڪار اعجازت‌مردّد‌یاحسینـــ【ع♥️】 ♥️♡@mojaradan ♥️ ┄═❈๑๑♥️๑๑❈═┄‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•📓🔗• تویے... ڪہ‌برایم‌مےمانی! ازگذشتہ‌وپیش‌ازتولدم... بوده‌اےوتا ... خواهےداشت! ماندنےترین‌رفیقم؛ !🖤 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
5.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«🔗❤️»↴ شیریـن‌تَـر‌اَز‌نـٰامِ‌شُمـٰا‌اِمڪـٰان‌نَدارد مَخرۅبِـہ‌بـٰاشَد‌هَـردِلۍ‌جـٰانـٰان‌نَدارد جـٰانِ‌‌مَـن‌ۅجـٰانـٰانِ‌مَـن‌‌مَھدۍِ‌زَهـرا قَلبَم‌بِـہ‌جُـز‌صـٰاحِب‌زَ‌مـٰان‌؛ سُلطـٰان‌نَدارد..!!🖐🏻 ـ ـ ـ ـــــ𑁍ـــــ ـ ـ ـ @mojaradan
موضوع: (مخالفت خانواده ی دختر به خاطر بیکاری پسر) ❓من یه دختری رو میخوام پدرش شرط شغل دولتی گذاشته دختره هم منو میخواد و وضع مالی خانواده ی هر دوتامون خیلی خوبه من فوق لیسانس دارم و سربازی هم تموم شده و 28ساله هستم پدر دختره سرهنگه و میخواد دومادش نظامی باشه ولی من نمی تونم و متنفرم حالا به نظر شما چیکار کنم؟ ✅ توجه داشته باشید که: 3- می تونه این احتمال هم وجود داشته باشه که پدر دختر با توجه به جایگاه شغلی ای که خودش داره می تونه یک موقعیت شغلی مناسب برای داماد آینده اش در حیطه ی نظامی فراهم کنه اما وقتی مخالفت شما رو میبینه ناامید میشه از شما (که باتوجه به تنفر شما از مباحث نظامی بهتره ادامه ندید) 4- می تونه یک بهانه هم باشه برای رد کردن شما و مشکل جای دیگه هست که در این صورت شخص غالبا بهانه های دیگری هم مطرح می کند و خیلی حاضر به پاسخ منطقی نیست 5- درهرحال نیاز هست که یک فرد مورد اعتماد پدر دختر در یک فضای دوستانه و صمیمی با او صحبت کرده و حرف دلش را بشنود و نمیشه زود قضاوت کرد و شاید بشه راضیش کرد 6- اگه دختر در بین اعضای خانواده اش نفوذ داره(حرفش پذیرفته میشه) پیشنهاد میکنم شما یه مدت به سماجت و ابراز علاقتون ادامه بدید شاید فشارهای غیر مستقیم خود دختر خانواده اش رو نهایت راضی کنه 7- شخصی رو پیدا کنید که پدر دختر ازش حرف شنوی داره و اون شخص رو بفرستید که با پدر دختر حرف بزنه (میتونید این شخص رو با کمک خود دختر پیدا کنید) 🔺 حجت الاسلام @mojaradan