eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
•••• ⚡️دوستی‌ورل‌زدن‌رو دخترا ازدواج‌میدونند‌ ولی‌پسرا‌ ! همینقدر‌تفاوت .. حالا‌هی‌توجیه‌کن‌که‌دوستم‌داره‌واسم‌ میمیره... تو‌چی‌فکر‌می‌کنی‌اون‌چی‌فکر‌میکنه😏 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴باڪسانی‌ڪه‌دوست‌دختریا پسرداشته‌اندازدواج‌نکنید‌چون.... 🔴 . ˹@mojaradan
حضرت معصومه سلام الله علیها زنده است.mp3
1.09M
حضرت معصومه سلام الله علیها زنده‌ست 🏴سالروز وفات حضرت معصومه سلام الله علیها را محضر امام عصر ارواحنا فداه تسلیت عرض می نماییم ☀️ •⋮❥|🖤𝒋𝒐𝒊𝒏⃟   ⇣ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➕ این فیلم هیچوقت قدیمی نمیشه! • آی مردم، اغتشاشگرا دارن حافظان امنیت شما رو میکشن و شما هنوز خوابید! به خاطر خودتون هم که شده تا دیر نشده بیدار بشید... @mojaradan
••|📜🖋|•• 📜 (س) 💛 نجات گمشده و عنایت به زائرین💛 خادم و کلیددار حرم که مکبر مرحوم آقای روحانی که از علمای قم و امام جماعت مسجد امام حسن عسکری ع بود می گوید: شبی از شبهای سرد زمستان در خواب حضرت معصومه علیها السلام را دیدم که فرمود: بلند شو و بر سر مناره ها چراغ روشن کن. من از خواب بیدار شدم ولی توجهی نکردم. مرتبه دوم همان خواب تکرار شد و من بی توجهی کردم در مرتبه سوم حضرت فرمود: مگر نمی گویم بلند شو و بر سر مناره چراغ روشن کن! من هم از خواب بلند شده بدون آنکه علت آن را بدانم در نیمه شب بالای مناره رفته و چراغ را روشن کردم و بر گشته خوابیدم. صبح بلند شدم و درهای حرم را باز کردم و بعد از طلوع آفتاب از حرم بیرون آمدم با دوستانم کنار دیوار و زیر آفتاب زمستانی نشسته، صحبت می کردیم که متوجه صحبت چند نفر زائر شدم که به یکدیگر می گویند: معجزه و کرامت این خانم را دیدید! اگر دیشب در این هوای سرد و با این برف زیاد، چراغ مناره حرم این خانم روشن نمی شد ما هرگز راه را نمی یافتیم و در بیابان هلاک می شدیم. خادم می گوید: من نزد خود متوجه کرامت و معجزه حضرت و نهایت محبت و لطف او به زائرینش شدم محمدصادق انصاری، ودیعه آل محمد، ص 14 🏖•••|↫ @mojaradan
8132477518.mp3
7.25M
🔈 📚 📣 جلسه چهل و پنجم ◉ بروز عقل و فضل در انسان ◉ رابطه عاطفه و عقل ◉ سالم ماندن مودت ◉ شدیدترین فقر ◉ ملاک‌های اصلی در انتخاب ⏰ مدت زمان: ۱۳:۴۶ @mojaradan
🌺شهید مطهری🌺 اگر برهنگی تمدن بود،حیوانات متمدن ترین اند @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂» . میگفت: وقتے‌شھیدمیشے‌ڪہ‌ ࢪفقا؎شھیدت‌بیشتࢪ‌ا‌ز ࢪفقا؎عادیت‌باشن ✨ C᭄ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #یوزارسیف💗 قسمت۷۷ یک ساعت به اذان مغرب مانده که یوزارسیف طبق قولی که به من داده بود به
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت۷۸ سمیه با سلامی انرژی بخش دستم را گرفت وداخل حیاط خانه شان کشاند ومثل همیشه خودش را انداخت توبغلم ,از همون بدو ورود فیلمم را شروع کردم وبا حالی نزار گفتم:سلام دختر,ولم کنم,حال ندارم ,وحالت عق زدن به خودم گرفتم وبه سرعت خودم را رسوندم لب باغچه که مثلا حالم خوش نیست و... سمیه سریع اومد بالا سرم در حالیکه شانه هام را ماساژ میداد گفت:وای خدا مرگم بده,چت شده؟ظهر که زنگ زدی همچی دلخوش بودی ,نکنه مسموم شدی؟ دستم را گرفت وبلندم کرد همانطور که دستم تو دستش بود چادرم را مرتب کردم ,آخه خوبیت نداشت جلو بابا ومامان سمیه فیلم بیام ,باید حالت عادی داشته باشم وبا گفتن یاالله کوتاهی وارد هال شدیم... سمیه چادرم را از سرم کشید وگفت:راحت باش زر زری جان, حاکم مطلق این مملکت الان خودمم وخودتی , بابا ومامانم رفتن ددر... پس دوباره خودم را به بی حالی زدم ورومبل هال ولو شدم وگفتم:سمیه جان ,دل وروده ام داره بالا میاد ... سمیه با دستپاچگی گفت:شربت,شربت ابلیمو برات درست کنم وبیارم؟؟ گفتم:اره ,اره ترشمزه خوبه…… سمیه با تعجب برگشت طرفم کنارم نشست وخودش را چسپوند بهم ودرحالیکه دستم را محکم گرفته بود گفت:شیطون بلا...نکنه دارم خاله میشم؟؟.. با شیطنت وخیلی قبراق زدمش عقب وگفتم:اه برو کنار بابا....خیار پلو نپز برا خودت ,برو شربت ابلیمو را بیار که دلم شربت میخواد... بااین حرکتم سمیه فهمید که فیلمش کردم ,همانطور که دستم را میکشید وبلندم میکرد گفت:بلا گرفته حالا منو سرکار میزاری؟!!پاشو خودت قدم رنجه کن درمعییت هم شربتی بسازیم وباهم وارد اشپزخانه شدیم,من رو صندلی نهارخوری نشستم وسمیه مشغول تدارک شربت شد,دل تو دلم نبود,میخواستم یهو همه چی رابگم وسمیه را سورپرایز کنم,اما ته دلم میگفت به جبران شیطنتهای,قبل سمیه ,یه کم اذیتش کنم,برا همین درحالیکه تمام حرکات سمیه را زیر نظر گرفته بودم گفتم:هنوز چند ماه نیست که یوزارسیف ازدواج کرده ,انگار زندگی یوسف از دید دوستاش خیلی ایده ال بوده که اونها هم هوس زن گرفتن کردن,یکی از دوستاش میخواد زن بگیره…… سمیه همانطور که لیوان شربت را بهم میزد گفت:این که خوبه,خواستگاری رفتن هم شادی داره وهم هیجان,من عاشق این هیجانها هستم.وبا لحن شوخی ادامه داد اگه راه داره منم ببر با خودت,حالا این داماد خوشبخت کیه؟؟از افاغنه بزرگواره؟عروس کیه؟؟ یه لبخند زدم وگفتم:نه بابا,افغانی نیست,یوزارسیف بهش میگه داداش... سمیه یکدفعه نگاهش را از شربت گرفت ومتعجبانه به من دوخت وگفت:برادر؟؟نکنه...نکنه...علیرضاست؟ با بی خیالی گفتم کدوم علیرضا؟ سمیه با حرصی زیاد شربت رابهم زد وگفت:حالا دیگه دوست جون جونی وبرادر ایمانی همسرت را نمیشناسی هاااا.... خنده ریزی زدم وگفتم:اره سمیه,,خودشه...ماهم دعوتیم...به نظرت چی بپوشم؟؟ لرزش دستهای سمیه کاملا مشهود بود,رنگش هم یه جورایی پرید وناگهانی ساکت شد و... 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت۷۹ با لحنی که خالی از شیطنت هم نبود گفتم:چیه ماتت برده؟اگه دختر خوبی باشی قول میدم که تو هم تومراسم خواستگاری حضور داشته باشی,تازه خودتم که میگی هیجان انگیزه وسرشار از هیجان میشی,هااا البته با وجود من وصدالبته رفیقت مرضیه خوش میگذره... با صدایی عصبانی لیوان شربت را محکم کوبید روی میز جلوم ,خودش را انداخت روصندلی کنارم وگفت:هیجان بخوره تو سر من واون داماد یالغوز..... خندم گرفت وگفتم:از کی تا حالا علیرضا شده یالغوز وماخبر نداشتیم,من که میدونم توهمچی بگی نگی ازش خوشت میامد,من توچشات اون عشقه را میدیدم هااا... با دستای لرزون لیوان شربتی را که برا من درست کرده بود برداشت ویک نفس بالاکشید وگفت:حرف تو دهن من نزار من کی از این پسره ی سبک سر خوشم اومده وزد زیر گریه... دلم براش سوخت وگفتم:پس حیف ,من فکر میکردم دوسش داری,اخه به من سپرده بودن زیر زبونت را برم اگه مزه دهنت خوب بود ,بیان خواستگاریت... سمیه با دهان باز ,خیره نگاهم میکرد وباورش نمیشد من مامور بودم ازش خواستگاری کنم....اولش پلک نمیزد اما یکباره مثل ادمهایی که برق میگرتشان از جاش بلند شد وبه طرفم حمله کرد ومنم ناخوداگاه مثل دزدی که از دست پلیس فرار میکنه ,پا به فرار گذاشتم سمیه همینطور به دنبالم میومد گفت:دختره ی ور پریده من را سرکار میزاری؟! اره من علیرضا را دوست دارم همون طور که تو یوزارسیف را دوست داشتی,آی خدا بنازم به تقدیرت.... زدم زیر خنده وسرجام ایستادم وهمونطور که نفس نفس میزدم گفتم:دختر یه کم سنگین باش,یه کم پخته تر رفتار کن,یه کم نازی افاده ای بیا ,واخ واخ دختر واینهمه سبببک..... سمیه امد طرفم دست انداخت گردنم وسروصورتم را غرق بوسه کرد وهمینطور که تواغوش هم از,خنده ریسه میرفتیم با صدای مرجان خانم ,مادر سمیه که میگفت:عه چه خبرتونه شما همین دیروز پیش هم بودین ,چه خبرتونه که مثل کسایی که صدساله همدیگه را ندیدن رفتار میکنید...به خود امدیم... 🍁نویسنده : ط حسینی 🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت۸۰ زندگیم روی چرخ خوشبیاری ,حداقل برای من بود,بهرام خبرهایی از ساسان گیر اورده بود وبه قول خودش عنقریب به دامش میانداخت وبا وصول پولش از فلاکت درمیامد,گرچه دعا میکردم زودتر به پولش برسد اما بازهم دعا میکردم خدا ظرفیت دارندگی را بهش بدهد اخه ترسم از این بود با دارا شدن دوباره بهرام,نیش وزخم وکنایه هایی که الان کمتر شده بود وگاهی به فراموشی سپرده بود ,دوباره جان بگیرد وبرای من ویوزارسیف دغدغه ذهنی ایجاد کند,هرچند یوزارسیف گوشش به این حرفها بدهکار نبود واگر هم میشنید انگار نمیشنید ,اخر یک عمر در مملکتی غریب هزاران تبعیض دیده بود وبارها طعنه هایی نیشدار نوش جان کرده بود ودربرابر این ناملایمات خواه ناخواه مقاوم شده بود... سمیه وعلیرضا در مراسمی ساده وخیلی زود به عقد هم درامدند وقرار است هفته ی اینده عروسیشان را برپا کنند ودرضمن ,زیر زبان یوزارسیف هم رفتم و بالاخره خبر خوش را ازش بیرون کشیدم وچه خبری خوش تر از جورشدن سفر ماه عسلمان ,انهم نه به تنهایی,بلکه دوتا برادر ایمانی که سالها پیش عقد اخوت خوانده بودند,سفر ماه عسلشان را باهم قرار داده بودند,اری من وسمیه ,باهم سفر عشق میرفتیم,انهم به کجا؟؟ به جایی که روزگاری دور اسارت ال طه را به خود دیده بود واینک فرزندان شیعه برای پاسداری حریم عمه جانشان ,انجا راست قامت ایستاده بودند,اری سفر ماه عسل ما جور شده بود برای سوریه..... امروز نتایج کنکور اعلام میشد ,به توصیه ی یوزارسیف ,خودم برای دانستن نتیجه هیچ اقدامی نکردم,قرارشده بود یوزارسیف وعلیرضا,نتایج تلاش همسرانشان را ببیند وقاصد این میدان نفس گیر باشند....ذهنم از سوریه به سمت تسبیح دستم وختم صلواتی که نذر کرده بودم کشید ودرانتظار خبری از جانب یوزارسیفم.... 🍁نویسنده : ط حسینی 🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗 قسمت۸۱ لحظه ها بر خلاف گذشته,کند میگذشت وانگار هر ده دقیقه یک ساعت طول میکشید,همینجور که دور تسبیحم تمام میشد ,صدای ویبره موبایلم شروع به وینگ وینگ کردن ,کرد ,به سرعت خودم را به اوپن رساندم وگوشی را برداشتم ,چشام را بستم وگفتم:سلام یوزارسیفم...چه خبرا؟چرا زودتر زنگ نزدی؟که با,صدای پدرم از پشت گوشی جا خوردم,پدرم که انگار خنده تو لباش بود گفت:یوزارسیف؟!! با حالتی که حاکی از خجالت بود گفتم:فکر کردم یوسف هست.. پدر:بگذریم,نتیجه کنکور چی شده؟؟ من:نمیدونم,قرار شده یوسف نگاه کنه وبه منم بگه... پدر:که اینطور...هروقت نتیجه به دستت رسید منم بی خبر نذار,راستی امروز ساسان را گرفتن,گفتم بهت بگم که خوشحال شی... با خوشحالی گفتم:خدا را شکررر,چشم ,به محض اینکه نتیجه را فهمیدم ,به شما زنگ میزنم. تا گوشی را قطع کردم ,هنوز زمین نگذاشته بودم که دوباره زنگ خورد واینبار چشم بسته جواب ندادم ودیدم اسم سمیه است,وصلش کردم:الو سمیه,شیری یا روباه؟؟ سمیه که انگار حالش خیلی خوش بود گفت:زر زری جون ,من تربیت معلم قبول شدم,الان شما بایه معلم مملکت صحبت میکنید... دوباره خنده ای زدم وگفتم:خدا را شکرررر,بازم همت علیرضا,زود بهت خبر داده ,از یوزارسیف ما که خبری نشد ویکهو با یه فکر تمام تنم یخ کرد,نکنه نکنه من قبول نشدم؟که با حرف سمیه مطمین شدم که خبرایی هست.. سمیه:خوب دختر خوب ,حتما یه دلیل داشته که خبری به دستت نرسیده ,حالا خودت را ناراحت نکن ,هنوز تو تازه دیپلم گرفتی وسالها درپیش داری به قول قدیمیا شب دراز است وقلندر,بیدار,حالا فوقش الان نشد ,سال دیگه... بند دلم پاره شد وبالکنت گفتم:نکنه من قبول نشدم؟سمیه, جان علیرضا توچیزی میدونی؟ سمیه پقی زد زیر خنده وگفت:خط قرمز من جان علیرضاست لطفا قسم نده,الانم بیا در را باز کن که پشت درخونه تان ,زیر پامون علف سبز شد... بااین حرفش کاملا فهمیدم که من چیزی قبول نشدم... حتما چون جایی قبول نشده بودم ,یوزارسیف از سمیه خواسته بیاد کنارم تا دلداریم بده...اشکم سرازیر شد,اخه من خیلی خیلی تلاش کرده بودم...اخه جواب بابا را چی بدم؟؟ اینقدر توبهت بودم که یادم رفت سمیه پشت دره وبا صدای,ایفون به خود امدم.. 🍁نویسنده: ط حسینی🍁 @mojaradan 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
⭐توصیه به جوانان(۲) 🔸️عجله و شتاب ✍در انتخاب همسر عجله و شتاب نکنید.این امر را با بررسی و تحقیق انجام دهید. ☜【کلاس مجردها】 @mojaradan 💖💍💖💍💖💍💖💍💖💍💖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤͜͡🥀 -فاطمه‌راخواستم‌معصومه‌رازائرشدم -فیض‌قبرمادری‌ازقبر‌دختر‌می‌رسد 🖤¦⇠ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
••🚎•• ازفرات‌چشم‌تو، یڪ‌ذره‌نَم،مارابس ازجهان‌وڪلُّ‌مافیها، حرم‌مارا بس‌اسٺ لحظہ‌ےپراضطراب‌و وحشت‌یوم‌الحساب دستمان‌گیرد، سلامِ‌صبحدم‌مارابس‌است ...🦋💙 ...🌎 •ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ• @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️سلام مولای غریبم! انگار آمدنت خیلی نزدیک است هر روز صبح پنجره‌ها را باز می‌کنم بدان امید که روزهای تلخ دلتنگی تمام شده باشد و صدای پاهایت را قطرات باران به خانه‌ام بیاورند ... بگو چه کنم با تکرار این همه انتظار؟ بگو چه کنم با مرور مداوم این همه چشم براهی؟ 💕صبحت بخیر، آقاجانم! @mojaradan
⁉️ •.💥.میخواستم راجب پسران مجردی که ابراز علاقه می کنند سوال کنم اینکه چه عکس العملی باید نشون بدیم؟ بعضیاشون میگن که شرایط من جور نیست و فعلا با هم دوست باشیم تا وقتی شرایط جور شد باهم ازدواج کنیم.💀 ✅ : •.🚨.نکته اول: اینکه پسری که واقعا قصد ازدواج داره باید از طریق رسمی اقدام بکنه. 👈🏻خواستگاری یک محک بسیار مطمئن هست که بفهمیم طرف مقابل محبتش واقعیه یا نه؟؟ آیا حاضره برای محبتش بهایی رو بده یا نه؟؟ یا صرفا میخواد یک ابراز محبت و یک رابطه دوستی برقرار کنه.🤔 و از کجا معلوم وقتی شرایطشون فراهم شد کسی دیگه رو انتخاب نکنن؟؟ 😶🚥 💥به همین دلیل به دختر خانوما توصیه میکنیم خودشون رو فدایی شرایط نداشته پسر نکنن.😊❌ اقا پسر اگر قصد ازدواج داره باید جُربزه راضی کردن خانواده رو هم داشته باشه، این وظیف شه.👈🏾🧑🏻 🚫پس بــہ هیـــــچ وجـــــــہ بــه این بهونه وارده رابطه نشید🚫 •.🎋.نکته دوم: بعضی دختر خانوما میگن اگه باهاش برخورده خوبی نداشته باشیم ناراحت میشه😕🙌 خب ناراحت بشه :) اگه از برخورده سبک و محبت امیز شما خوشحال بشه نشون دهنده ی میزان سلامت روانی پسره 👈🏻 نشون میده که این پسر دنبال همسر متین و باوقار نیست😕 نکته اخر:کسانی که از روی خامی تن به این رابطه میدن بعد از ازدواج پشیمون میشن بعضیا میگن برای اینکه بتونیم تصمیم جدی بگیریم باید مدتی باهم رابطه داشته باشیم تا شناخت حاصل بشه.🤓🔖 باید بگم که راه شناخت👈🏻این ارتباطات نیست، چون این رابطه ها از نظره طبی باعث افزایش سودای بدن میشه(که این باعث میشه ادم کور و کر بشه و دیگه نتونه خوب طرف شناسه و تصمیم درستی بگیره)🙊😞 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شماره میدی ازدواج میکنی❗️ برای دهه‌هشتادی‌ها چه کردیم؟ اگه به دهه‌هشتادی‌ها نقدهایی وارد می‌کنیم، یادمون نره باید سهم خودمون رو هم برداریم! چه مهارت کاربردی برای زندگی و ازدواجشون آموزش دادیم؟!🤔 @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💔 رابطه ای ست. نه اينكه يكی به بماند و ديگری سرش گرم باشد. 💔 عشق واقعی دارد. دو قلب را سرشار می كند و دو نگاه را بهم . نه اينكه نگاهی و چشم به در و نگاهی ديگر باشد. 💔عشق واقعی دارد و تخت شدن خیال... نه اينكه آشفته و سردرگم و بلاتكليف، حواست به رفتار خشک و خشن او گير كند و از حال خوب عشق دور بمانی. 💔عشق واقعی هیچ کس را جز محبوب ، اگر همه دنبال او باشد نگاه او از محبوبش 💔 عشق واقعی آدم را درگير هم می كند. احساسی كه يک طرفه شد، نامش ! فقط يک است كه نام و دليلش را هم اغلب نمی دانيم. 👌 بر وحرف‌های نام عشق نگذاریم، حرف‌های آدم‌ها از آنها نشات می‌گیرد نه عشق واقعی درگیر کردن دل ها و رها کردن آنها، است... @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
8352554581.mp3
3.43M
🔈 📚 📣 جلسه چهل و ششم ◉ پاداش کسی که از صحنه گناه اجتناب می‌کند ◉ ملائکه برترند یا آدمیان؟ ◉ شهوت لحظه‌ای، حزن طولانی ◉ نماز چه کسی مقبول واقع می‌شود؟! ⏰ مدت زمان: ۶:۲۵ @mojaradan