۷.mp3
2.16M
❤️🍃❤️
#فایل_صوتی
✍ رابطه صحیح زن و شوهر
📌 وضعیت و نگاه به زن در دنیای غرب
#دکترحمیدحبشی
حتماً گوش بدید عالیه👌
💕💕💕
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
@mojaradan
┄┅═✧❁🌹❁✧═┅┄
*⚘﷽⚘
#خانمها_بخوانند 🧕🏻
🎀 #سیاستهای_همسرداری 🎀
#خانــم_هــا_توجــه_کننــد
💌بعضی از مردها به دلیل #عرف_خانواده و محیطی که در آن رشد کرده اند،انجام بعضی از کارها و رفتارها برایشان #سخت است.
💌اگر همسر شما برای انجام برخی امورات کراهت دارد، #هرگز با وادار کردنش به انجام آن #غرورش_را_نشکنید
💌اطمینان داشته باشید با #گذشت_زمان هر امر شایسته ای جایگاهش را پیدا میکند و هر دوی شما رفتارهای #پسندیده را به یکدیگر منتقل خواهید کرد👌
💠 #عجله_نکنید،آرام و با اطمینان پیش بروید
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگھ تو ۸۹ سالگیم اینطورۍ دوسم نداشتھ باشۍ چۍ؟🍫🙂
نوشته بود:
بابا بزرگم داشت غر میزد که
سرم درد میکنه و پیرشدم و...
مامان بزرگم از اون ور گفت:
ای بابا، چرا عزیزم؟
بابا بزرگم جواب داد: حالا که
گفتی عزیزم حس میکنم
بهترم. :)♥️
+ ولی من اعتقاد دارم کلمات معجزه میکنن.
@mojaradan
مجردان انقلابی
🍁🍁🍁🍁🍁🍁 #پـــــارتهدیه😍 #پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨ #پارت96 خواهش ، دیگه مزاحمت نمیشم گلم سلام به ماما
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجۍ_دختر_قرتی✨
#پارت98
بعد ضد عفونی کردن دستام به اتاقم برگشتم و دوش سر سری گرفتم ، وقتی از اتاق بیرون اومدم خبری از امیرعلی نبود
بیخیال امیرعلی شدم و با برداشتن زیر انداز وسایل بافتنیم که دیروز خریده بودم به تراس رفتم و مشغول بافتن گل سری شدم که دیروز توی اینستا دیده بودم
با سوال امیر علی نگاه از بافتنی گرفتم و با امیرعلی که به دیوار تکیه داده بود نگاه کردم:
-داری چی می بافی ؟
عینکم رو کمی پایین دادمو از بالای عینک نگاهش کردم:
-گل سر
-واقعا بافت گل سر این همه تمرکز نیاز داره که یه ساعته متوجه اومدن من نشدی؟
-آره دیگه هر کاری تمرکز میخواد،تو چرا آشفته ای چیزی شده؟
-سرم درد میکنه
نگران گفتم :
-چرا سرما خوردی؟
-نه فکر نکنم احتمالا از خستگی باشه
-پس چرا اینجای ؟ کمی استراحت کن
-متاسفانه وقتی سردرد میشم دیگه خوابم نمیبره
-مگه قبلا هم سر درد داشتی
-آره خیلی
-دکترم رفتی؟
خندید و گفت :
-انگار یادت رفته ،خیر سرم خودم متخصص مغز و اعصابم ها
پرسیدم:
-خوب علتش چیه
عصبیه از کودکی باهامه
-دارو چی چیزی نداری؟
-نمیخوام استفاده کنم میتونم تحملش کنم
با نگرانی بیشتری گفتم:
-ولی رنگت پریده
-چیزی نیست نگران نباش
کنارم روی زیر انداز نشست و با خنده گفت:
-وقتی بافتنی میکنی عین مامان بزرگا میشی
خندیدم و چیزی نگفتم از فلاکس کنارم چای براش ریختم و جلوی دستش گذاشتم:
-ممنون
-خواهش
دوباره مشغول بافتنی شدم ،بعد خورد چای روی زیر انداز دراز کشید و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش:
-چرا اینجا دراز کشیدی ؟ می رفتی اتاقت
-نه همینجا خوبه هوای بیرون حالم رو بهتر می کنه
-پس بزار برم برات بالشت بیارم اینطور گردنت هم درد می گیره
میخواستم بلند بشم که با حرکتش خشک شده سر جام موندم،سرش رو روی پاهام گذاشت و آروم گفت:
-دیگه درد نمیگیره
شوکه شده داشتم نگاهش می کردم که گفت :
-ببخشید
می خواست بلند بشه که با دستم فشاری به شونش وارد کردم تا دوباره سرش رو روی پام بزاره
-اشکالی نداره بزار باشه
-با چشمای ستاره بارون شده نگاهش رو بهم دوخت:
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
نویسنده:آذر دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت99
ممنون خانم
لبخندی به روش زدم و سعی کردم به چشماش نگاه نکنم فهمید معذبم ،
پلکاش رو روی هم گذاشت ، به محض بسته شدن چشم اش به صورتش خیره شدم قلبم با بی تابی به قفسه سینم ضربه میزد تا حالا اینقدر بهش نزدیک نشده بودم ،
حس شیرینی تمام وجودم رو گرفته بود
ابروهاش توی هم کشیده شد و شروع کرد به ماساژ دادن پیشونیش دیگه کنترلم دست دلم بود
دستم روی دستش نشست و از روی پیشونیش کنارش زدم و خودم شروع کردم به ماساژدادن کناره های پیشونیش
دوباه نگاه پر ستارش رو توی نگاهم دوخت آروم لب زد:
-ممنون
لبم رو به دندوم گرفتم و چیزی نگفتم دوباره پلکاش رو روی هم گذاشت
****
از زبان امیر علی
سعی کردم از حس خوبی که از گرمای دستاش روی پیشونیم داشتم رو نادیده بگیرم
معلوم بود از نگاه کردنم معذبه به همین خاطر چشمام رو بستم تا راحت باشه به اندازه کافی پروی کرده بودم
همین که الان سرم روی پاهاش بود یعنی خیلی پروام دیگه
-بیخیال پسر زنمه اصلا دوس دارم
-البته زن صوری
-نمیزارم ازم جدا بشه من تحمل دوری از این دختر رو ندارم
با حس کردن دستاش بین موهام آرامش عجیبی به قلبم سرازیر شد خیلی دوس داشتم چشمام رو باز کنم اما می ترسیدم دست از کارش بکشه
وارد خلسه شیرینی شده بودم و نمیدونم چه وقت به خواب رفتم
نویسنده : آذر_دالوند
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت100
با احساس تکون خوردن چیزی زیر سرم چشمام رو باز کردم چند ثانیه طول کشید تا موقعیتم رو درک کنم
-بیدارت کردم؟
سرم رو از روی پاهاش برداشتم و گفتم:
-وای ببخشید نمیدونم چطور خوابم برد ، ببخشید اذیت شدی
سر به زیر لبخندی زد و گفت:
-نه اذیت نشدم ،سرت بهتره
-آره خیلی بهترم
نگاهی به ساعتم انداختم باورم نمی شد یک ساعت خواب بودم ،باید اعتراف کنم شیرین ترین خوابی بود که تا حالا داشتم
دوباره نگاهم رو به صورتش دوختم از دیدنش سیر نمی شدم کاش میشد این فاصله رو برداشت
*
از زبان دریا
روزها پشت سر هم می گذشت و من بی صبرانه منتظر اعتراف امیر علی بودم تمام ح ر کاتش چیزی جز دوست داشتن رو نشون نمی داد ولی نمی فهمیدم چرا چیزی نمیگه
-نکنه اصلا دوستم نداره ؟ و من دارم خیال بافی می کنم
پس اگه دوسم نداره این حرکاتش چیه ؟چرا داره من رو به خودش عادت میده ؟
هرچی بیشتر فکر می کردم بیشتر به این نتیجه می رسیدم دوسم داره حرکت دیروزش که اصلا قابل انکار نبود
دیروز غروب وقتی با هم به بازار رفته بودیم یه پسره عمدا به من تنه زد و امیر علی هم حسابی از خجالتش در اومد و تا می تونست کتکش زد
اصلا فکر نمی کردم امیر علی اهل دعوا باشه
وقتی خون کنار لبش رو دیدم دلم آتیش گرفت دستمال تمیزی از کیفم بیرون کشیدم و روی زخم لبش گذاشتم در حالی که نگاهش رو توی چشمام دوخته بود گفت:
ببخشید دریا نمی خواستم وقتی تو همراهم هستی اینطور بشه،
ولی خودت که دیدی خیلی پرو بود کسی که به ناموس من دست بزنه دستش رو قلم می کنم
اینکه من رو ناموس خودش میدونه چه معنی میتونه داشته باشه جز دوس داشتن؟
دارم دیونه میشم ،
خدایا خواهش می کنم نزار بازم بشکنم من دیگه تحمل دوری ندارم ،
اگه زمان این عقد تموم بشه و امیر علی دوباره بره من چکار کنم؟ فقط کمکم کن
**
از زبان امیرعلی
تقریبا یک ماه گذشته بود ما بجز اون چند بار ویزیت دیگه ای نداشتیم
یخ دریا باز شده و حسابی باهم جور شدیم
ولی هنوز نتونسته بودم پیشش اعتراف کنم دلیلش هم رفتار دریا بود،
رفتارش جوری بود که انگار فقط دوتا دوست هستیم نه کمتر نه بیشتر
دیگه حتی یه زره هم نمی تونم نگاهم رو کنترل کنم هر لحظه و هر جا که میره نگاهم دنبالش کشیده میشه
- اگه این عملیات تموم
نویسنده : آذر_دالوند
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁
🍁🍁🍁🍁🍁
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت101
اگه این عملیات تموم بشه من چه خاکی تو سرم بریزم اینقدر به بودنش عادت کردم و به هروز دیدنش که اگه یه روز نبینمش دیونه میشم
دریا برای خرید بیرون رفته بود و من تنها توی خونه بودم که صدای زنگ گوشیم بلند شد:
-سلام بی بی قربونت برم خوبی
-سلام پسرم خدا نکنه خودت خوبی ؟ چکار میکنی ؟ وقتش نشده برگردی ؟
-سلامتی ، نه هنوز خواستم بیام خبرت می کنم چه خبرا ؟ شما چکار می کنید ؟ رقیه خانم خوبه ؟
-اونم خوبه سلام میرسونه ، خبر سلامتی ...
مکث کوتاهی کرد و گفت:
- می دونستی علی میخواد زن بگیره
-علی داداش محمد؟
-آره دیگه
-به سلامتی حالا کی هست؟
-دریا
-دری..دریا ؟
قلبم تیر کشید ، با دستم قلبم رو فشردم تا دردش آرومتر بشه:
-آره زنگ زدن مادرش اجازه گرفتن تا برن خواستگاری
نفسم به سختی بالا می اومد ولی برای اینکه بی بی حالم رو متوجه نشه گفتم:
اونا چی گفتن ؟
-چیزی نگفتن ظاهرا گفته دریا باید نظر بده فعلا خبری نشده ازشون
-هرچی خیره
-همین امیر فقط همین هرچی خیره پسر ،
من می خواستم این دختر عروس خونه من بشه نه یکی دیگه
-حالم اینقدر خراب بود که دیگه بی بی روی زخمم نمک نپاشه
-ولی بی بی..
-واقعا که تو زن بگیر نیستی همون مبارک علی باشه
بدون خدا حافظی گوشی رو قطع کرد آتیش توی دلم داشت زبانه می کشید از عشق از خشم و غیرت
-غلط کرده بره خواستگاری زن من می کشمش پسره...
با این فکر شماره محمد رو گرفتم :
-به به سلام امیرخان کجای نیستی ؟
-سلام باید ببینمت
-اومدی مگه
-بیا آدرسی که بهت میگم همه چی رو برات میگم
-چیزی شده امیر ؟
-بیا حالا بهت میگم
-باشه داداش اومدم آدرس بفرس
بعد فرستادن آدرس بدون اینکه بدونم اصلا چی پوشیدم با ظاهری آشفته از خونه بیرون زدم و خودم رو به محل قرارم رسوندم
با دیدین محمد داغ دلم تازه شد
-سلام امیر این چه وضعیه چی شده ؟
-سلام بشین میگم روی صندلی پارک نشستیم:
-شنیدم علی میخواد بره خواستگاری ؟
-آره
عصبی یقش رو گرفتم و گفتم:
نویسنده : آذر_دالوند
🍁🍁🍁🍁
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁
"عبودیت" مهمتر از "عبادت"!
عبودیت یعنی: من همان را میخواهم که خدا میخواهد؛ چه مورد پسندم باشد و چه نباشد!
@mojaradan
هرچی تو بخوای.mp3
1.68M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 هرچی تو بخوای!
🔻 گاهی وقت ها توفیق عبادت پیدا نمیکنیم:
• برای نماز شب خواب میمونیم
• زیارت رفتنمون جور نمیشه و...
چه علتی میتونه داشته باشه؟!
#استاد_شجاعی
منبع: مجموعه مهندسی آرزوها
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی از خود میپرسم:
در این دنیای خَموش،
میان حجمِ عظیمِ تشویش
چه کسی دستت را میگیرد ؟
چه کسی دانهی اُمید در دلت میکارد؟
چه کسی میان تنهایی ها کنارت هست؟
در این فکرها که غرق میشوم ،
یادِ تو می افتم...[ خدا ! ]
#شبتون_خدایی
#پایان_فعالیت
@mojaradan
━⊰❀❀❀💚💚❀❀❀⊱━