••|💓💒|••
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
ذڪرِخـیرتـوبہهـرجاشـدویادتڪردیم
دسـتبرسینہبہتوعرضِارادتڪردیم
_
پادشاهـےِجهـانحاجتِمـانیسـتحـسین
مـابہغلامـےدرِخانہاتعادتڪردیـم :))
#اَلسَّلامُعَلَىالْحُسَیْنِ
#وَعَلىعَلِىِّبْنِالْحُسَیْنِ
#وَعَلىاَوْلادِالْحُسَیْنِ
#وَعَلىاَصْحابِالْحُسَیْنِ
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
هَرجِراحَتڪهدِݪمداشت
بہمَرهَمبِہشُد
داغِدورےستڪه
جُزوَصݪِتودَرمآنَشنیست💚
الهمعجللولیکالفرج🌸
@mojaradan
🌷اول خودتون رو انتخاب کنید...
برای مشاوره ازدواج میاد و میگه:
یکی اومده خواستگاریم؛ شغلش فلان و خانوادهاش اینچنین و تیپ و ترکیبش آنچنان و عقایدش اینه و اونه و ...
منتظره که منم نظرمو بگم. من هم میگم:
خودت چجوری هستی و دنبال چی میگردی؟
اگه معنویت جزو زندگی اونه، تو هم همینی؟
اگه دغدغه اصلی زندگیش کار فرهنگیه، تو هم همینی؟
اگه تو زندگیش پول حرف اول و آخرو میزنه، تو زندگی تو چه چیزی حرف اول و آخرو میزنه؟
اگه جلب نظر مردم واسش مهمه، واسه تو هم مهمه؟
و...
⬅️ مشکل اصلی خیلی از دخترها و پسرها اینه که قبل از #انتخاب_همسر ، «خودشون» رو انتخاب نکردن...
[استاد عباسی]
#قبل_از_ازدواج
🌨⃟ ⃟☃•> #مـجࢪدانھ٢🦅
{\__/}
( • - •)
/つ @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_تصویری
▫️تاثیر پوشش بر سلامت اخلاقی جامعه
راه های جذب خواستگار
@mojaradan
🌷
گاهی زبان ما اسلحه است و گفتارمان گلوله
لطفا دقت کنیم چه حرفی را به چه کسی،در چه زمانی،در چه مکانی،با چه لحنی،به چه علتی و با چه هدفی می گوییم. قبل از بیان سخن آن را در ذهن مرور و در ذهن خود بیان کنید و از تاثیر خوب آن بر مخاطب مطمئن شوید.گلوله شلیک شده قابل برگشت نیست.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وقتی مادر خونه عصبانیه😂😂😂
خدایا خودت به ما مردا رحم کن🙈🙈😢😢
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«𝓗𝓪𝓭𝓲𝓼 𝓢𝓽𝓸𝓻𝔂»
.
بیش از همیشه نیازمند
گفتگو و تبیین هستیم👍
خصوصا در مواجهه با
نسل دهه هشتادی و نودی
#علی_صفائی_حائرۍ
#سخنرانۍ C᭄
.
•۰•۰•۰•۰•🍁✨۰•۰•۰•۰•۰•
"❥| @mojaradan
••|📜🖋|••
با یکدیگر مهربان باشیم...
در میان کاروانی، که همراه شیخ رجبعلیِ
خیاط به زیارت رفتهبودند، زن و شوهری
بودند که به نظر میرسید رابطۀ خوبی با
هم ندارند...
آن روز هم وقتی همه از زیارت برگشتند،
این دو، وسط راه، بگومگویشان شده بود
و خانم، زخم زبان آزاردهنده و تلخی، نثار
همسرش کرده بود...
وقتی همهی کاروان برای استراحت، وارد
منزل شدند، شیخ رجبعلی به همه، زیارت
قبول گفتند؛ ولی وقتیکه نوبت این خانم
رسید، گفتند: «شما که هیچ...! شما همهی
اعمال و زیارتت را ریختی زمین ...»
زن، با تعجب پرسید: «چطور مگر آقا ؟!
من اینهمه راه آمدهام برای زیارت ... »
شیخ رجبعلی خیاط، که صورتشان پر از
نور خدایی بود، گفتند:
«بله، ولی آن نیشی که امروز به همسرت
زدی، همۀ آنها را با خودش برد...»
📚 رسم حضور، ص65؛ تولیدات فرهنگی حرم امام رضا (ع)
🏖•••|↫ #حـکآیت
@mojaradan
گلهای اطلسی_۲۰۲۳_۰۲_۲۰_۰۹_۴۳_۰۵_۲۲۱.mp3
9.66M
••|🦄🌂|••
موزیك حلال اوردم براتون از علیرضا افتخاری... 😁♥🙈
برای عاشقهای کانال...
☂•••|↫ #عــاشـقآنـہ
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 #گامهای_عاشقی💗 قسمت38 بعد همه باهم رفتیم سمت آشپز خونه سارا هم پشت سرم میاومد یعنی
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت39
صبح با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم
با چشمای نیمه باز نگاه کردم امیر بود
- بله
امیر: سلام ساعت خواب!مگه دانشگاه نباید بری؟
- ساعت چنده؟
امیر: ۶ و نیم
- یا خدااا چیشده سحر خیز شدی تو ؟
امیر: راستش آیه تا صبح نخوابیدم
(زدم زیر خنده): چرا مگه شکنجه ات کردن
امیر : فک کنم جام عوض شده نتونستم بخوابم
-اشکال نداره،عادت میکنی ؟
امیر: راستی میخواستم بگم ،باش میایم دنبالت
- نه نمیخواد ،خودم یه جا کار دارم بعد میرم دانشگاه
امیر: باشه ،پس بمونین بعد کلاس میام دنبالتون
- بابا زن زلیل
امیر: کاری نداری
- نه قربونت برم
امیر: خداحافظ
- خداحافظ
بلند شدم ،دست و صورتمو شستم و لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم رفتم سمت آشپز خونه
- سلام صبح بخیر
مامان: سلام ،چه عجب زود بیدار شدی ؟
- یه مزاحم صبح زنگ زد بیدارم کرد!
مامان: مزاحم ،کی بود؟
- گل پسرت
مامان: وااا این موقع صبح واسه چی زنگ زده
- دیونه است دیگه مثل زنش ،،بی خوابی میزنه به سرشون میان سراغ من بدبخت بیخوابم میکنن...
مامان: خدا نکشتت آیه
- بابا کجاست؟
مامان: داره لباسشو میپوشه الان میاد
بعد چند دقیقه بابا هم اومد کنارمون نشست
- سلام بابا
بابا: سلام
بعد از خوردن صبحانه
از بابا و مامان خداحافظی کردم از خونه زدم بیرون
سوار تاکسی شدم و رفتم سمت دانشگاه
بعد از مدتی رسیدم دانشگاه کرایه رو حساب کردم و از ماشین پیاده شدم
از خیابون رد شدم و رفتم سمت دانشگاه که یه دفعه یکی اسممو صدا کرد
برگشتم نگاه کردم
رضا بود ،از دیدنش این موقع صبح اینجا شوکه شده بودم
رضا: سلام
- س...سلام ،اتفاقی افتاده ؟
رضا: نه ،میخواستم اگه وقتشو داری باهات صحبت کنم همین لحظه یه ماشین جلومون ایستاد نگاه کردم هاشمی بود
سرمو به نشونه سلام تکون دادم
ولی هاشمی با دیدنم چهره اش یه جوری بود
کنار ایستادیم که هاشمی از کنارمون گذشت و وارد دانشگاه شد
یه نفس عمیقی کشیدمو به رضا نگاه کردم
رضا: میتونیم بریم صحبت کنیم؟
- من زیاد وقت ندارم باید برگردم ،اگه میشه بریم همین پارک نزدیک دانشگاه
رضا: باشه ،بفرمایید بریم ....
#بانو_فاطمه
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت40
اولین باری بود که در کنار رضا دونفری قدم میزدم
احساس خوبی داشتم
بعد از ده دقیقه رسیدیم پارک
پارک خلوت بود ،رفتیم روی یه نیمکت نشستیم
نمیدونستم چی میخواد بگه ،استرس شدیدی گرفتم
قلبم تن تن میزد
چند دقیقه ای گذشت و چیزی نگفت
- آقا رضا نمیخواین حرفی بزنین؟
رضا: چرا ،ولی نمیدونم چه جوری بگم
- درباره چیه،؟
رضا : درباره خودمون
(با شنیدن این کلمه قند تو دلم آب شد )
- خوب بگین گوش میدم
رضا: مطمئنم که شما هم میدونین که الان چند ساله که خانواده هامون دارن درباره منو شما تصمیم میگیرن ،من اویل فکر میکردم همه چی شوخیه ،ولی هر چی که گذشت فهمیدم که جدی جدی دارن برای آینده منو شما تصمیم میگیرن
نمیدونم چه جوری باید بگم
شما برای من مثل معصومه هستین ،مطمئنم که شما هم همین حس و نسبت به من دارین
الان چند وقته که بابا و مامان پا پیچم شدن که حتما باید با شما ازدواج کنم
آیه خانم ،من به دختر دیگه ای علاقه دارم ،نمیدونم اینو چه جوری به خانواده ام بگم ،اومدم اینجا که از شما کمک بخوام ،کمکم کنین این بازی مسخره رو که چندین ساله شروع شده رو تمامش کنیم
( باشنیدن این حرفا ،تمام وجودم خشک شد،احساس میکردم الاناست که بمیرم ،نکنه دارم کابوس میبینم ،آروم یه نیشگونی به دستم گرفتم،نه کابوس نیست واقیعته ،بیدار بیدارم ،باورم نمیشد این همه سال ،با تمام احساسم بازی شده بود ،عشقی که اصلا وجود نداشت ،زبونم بند اومده بود ،نمیدونستم چی باید بگم )
رضا: آیه ،حالت خوبه؟
- هاا...
رضا: میگم خوبی؟
- اره خوبم ،من باید برم امتحان دارم دیرم شده
از جام بلند شدمو چند قدم رفتم
رضا: آیه؟
سر جام ایستادم ولی بر نگشتم ،میدونستم اگه نگاهش کنم ،بغضم میشکنه
رضا: تو هم منو مثل امیر میبینی نه؟
اشکام جاری شد
تنها چیزی که فقط میتونستم بگم همین بود :
اره زود ازش دور شدم و رفتم سمت دانشگاه...
#بانو_فاطمه
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت41
نفهمیدم چه جوری خودمو رسوندم دانشگاه
انگار هنوز تو شوک بودم
از پله ها رفتم بالا
در کلاس و باز کردم
با دیدن هاشمی فهمیدم که نباید وارد کلاس بشم درو بستم و به دیوار رو به روی کلاس تکیه دادم بعد چند دقیقه در کلاس باز شد
یکی از بچه ها اومد بیرون
با دیدنم گفت: استاد گفتن بیاین داخل
وارد کلاس شدم و بدون اینکه به هاشمی نگاه کنم آروم سلام کردم و رفتم کنار سارا نشستم
سارا آروم پرسید: معلوم هست کجاییی تو !؟
چیزی نگفتم و کتابمو از داخل کیفم بیرون آوردم
هاشمی حرف میزد و من اصلا نمیفهمیدم چی میگه ،تمام فکرم به حرفاهایی بود که رضا زده بود با تکونهای دست سارا به خودم اومدم نگاهش کردم....
سارا: آیه استاد داره تو رو صدا میزنه حواست کجاست؟
سرمو بالا گرفتم ،به هاشمی نگاه کردم
نفهمیدم چی شد اشکام جاری شدن
هاشمی: اتفاقی افتاده خانم یوسفی؟
- ببخشید من اصلا حالم خوب نیست میتونم برم بیرون
هاشمی: بله بفرمایید
با شنیدن حرفش وسیله امو جمع کردم و از کلاس رفتم بیرون وارد محوطه شدم ،رفتم سمت فضای سبز دانشگاه یه گوشه نشستم ،سرمو گذاشتم روی زانو و گریه میکردم
چند دقیقه ای نگذشت که یه نفر بغلم کرد
سرمو بالا گرفتم دیدم ساراست
سارا: چی شده آیه ؟ چرا گریه میکنی؟
خودمو انداختم توی بغلش وشروع کردم به گریه کردن ،دست خودم نبود میدونستم اگه بغضم نشکنه ،این درد منو میکشه
یه ساعتی گذشت تا گریه ام بند اومد
از سارا فاصله گرفتم
سارا: آیه کم کم دارم نگران میشم بگو چی شده ؟
- صبح رضا رو دیدم
سارا: خوب؟
- باورت میشه ،بهم گفته من تو رو مثل معصومه میبینم ،یعنی این همه سال فقط منو به چشم یه خواهر میدید نه کس دیگه ای ،نه شریک زندگیش سارا هم انگار بهش شوک وارد شده بود حرفی نمیزد ،فقط نگاهم میکرد...
#بانو_فاطمه
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#گامهای_عاشقی💗
قسمت42
سارا: تو این چند سال چرا چیزی نگفت ،چرا گذاشت این حرف تبدیل به واقعیت واسه دیگران بشه...
- نمیدونم ،حتمن به خاطر عمو و بابا چیزی نگفت ، دارم دیونه میشم سارا
سارا: تو چیزی نگفتی بهش؟
- من فقط تونستم خورد شدنمو له شدنمو پنهان کنم ،فقط گفتم منم مثل خودش فکر میکنم و نگاهش میکنم
سارا: اشتباه کردی دیگه، باید بهش میگفتی چقدر دوستش داری ،باید میگفتی همیشه منتظرش بودی ...
- میخوام برم خونه ،اصلا حالم خوب نیست
سارا: صبر کن با هم بریم
- نه اینجوری مامان شک میکنه ،خودم تنها میرم
سارا: باشه ،مواظب خودت باش
- باشه
با هر جون کندنی بود ،از دانشگاه زدم بیرون یه دربست گرفتم رفتم سمت خونه
وارد حیاط شدم
لب حوض نشستم و دست و صورتمو شستم و رفتم داخل خونه
خدا رو شکر مامان خونه نبود رفتم توی اتاقم
لباسمو عوض کردمو روی تخت دراز کشیدم
به اتفاقهای این چند سالی که افتاد فکر کردم ،به محبت کردنهاش ،به کادو خریدناش روز تولدم ،به نگاه کردناش
چه طور میتونه این همه محبت از سر برادری باشه
چه طور اینجور گذاشت راحت بکشنم و خورد بشم
از خودم متنفرم که اینقدر راحت دلباخته کسی شدم که منو به چشم یه خواهر میدید
از خودم منتفرم که چقدر ارزون عشقمو حراج گذاشتم
سرمو زیر پتو گذاشتم و آروم گریه میکردم
#بانو_فاطمه
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شادی ۱۲
⚜ *وَ يَنْقَلِبُ إِلَىٰ أَهْلِهِ مَسْرُورًا* ⚜
🔹و او به سوی کسان و خویشانش (در بهشت) مسرور و شادمان خواهد رفت.
🔸مادرمان فاطمه زهرا ( سلام الله علیها) لحظه شماری می کنند که سالم متولد شویم. چقدر خوشحال می شوند که تک تک ما مطابق با بهشت متولد شویم 🌱
🔹اگر یک عمر انسان فاطمی و با سبک زندگی امیرالمؤمنین علیه السلام زندگی می کند، می ارزد.
❌حماقت بزرگی است که انسان، خودش را از سبک زندگی این بزرگان دور کند. این ظلم☄ و جنایت است در حق خودشان... کسی که شادی جاودانه ابدی را نخواهد.
#استاد_محمد_شجاعی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
「 𝓗𝓮𝓼 𝓐𝓻𝓪𝓶𝓮𝓼𝓱 」
-
یامُنَفِّسَالغُموم🌱🫀
ایبرطرفکنندهاندوهها
خدامیگهتوبیامنهمهیغماتویهجامیخرم
#شبتون_خدایی🤍
@mojaradan
•🧡🍁•
#قرار_عاشقی
#سلام_ارباب_دلم
#حسین_جانم
آتش گرفتہ دل،ز فراق هوای تو
داردبهانہ ے حرم باصفای تو
آقا دوای زخم دلم یڪ زیارٺ اسٺ
جان مےدهم بہ خاطر ڪرب وبلای تو
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
•ــــــــــــــــــــ••ــــــــــــــــــــ•
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|••
#السلام_ایها_غریب
#سلام_امام_زمان
#مهدی_جانم
هرلحظه منتظر بعثت
دیگر محمد دیگریم!
منتظر آن روزی هستیم
که تو میآیی و عدالت
محمدی را بر جهان عرضه
میداری . . .🌸
💚•••|↫ #اللهم_عجل_لولیک_فرج
@mojaradan
توقع را کنار بگذاریم
توقع چیست؟ چیزی است که همه از تو دارند ولی تو نباید از کسی داشته باشی. اگر دنبال آرامش هستید از کسی توقعی نداشته باشید. حتی از پدر و مادرتان.
همهچیز را از همهکس انتظار داشته باشید. «تکرار میکنم»؛ همهچیز را از همهکس انتظار داشته باشید تا کمتر غافلگیر شوید.
هموطن عزیز! همشهری گرامی! همکار ارجمند! همکلاس بزرگوار!
من از شما هیچ توقعی ندارم. از پدر، مادر، همسر، فرزند، دوست، شاگرد و ... از هیچکس! اگر محبتی میکنید این بزرگواری شماست، اگر نه، گلهمند نیستم و حتما" برایش دلیل قانعکنندهای دارید.
لطفا" شما هم توقعی نداشته باشید. زندگیتان را بکنید، لذتش را ببرید اما سر هم منت نگذاریم و مدام گله و شکایت شخصی نکنیم. گله نکنیم، گله نکنیم...
هروقت به کسی گفتیم "من از تو توقع..." آن لحظه را مرور کنیم که چه دلیلی دارد از کسی توقع داشته باشیم؟
قانون، وجدان و پروردگار بین ما قضاوت خواهد کرد. دست برداریم از گلههای مداوم و کلافهکنندهای که آدم را حقیر میکند!
تمرین کنیم...
🌨⃟ ⃟☃•> #مـشاوࢪھ۵🧕👨💼
{\__/}
( • - •)
/つ @mojaradan 💞 ⃟ٖٜٖٜٖٜ⋆̩☽⋆゜