فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
°•🦚
#قرار_عاشقی
#سلام_اریابم_حسین
میگن آدم ِ عاشق یه ویژگی بیشتر نداره ، نمیتونه بره
آقای امام حسین ؛
اینکه من نمیتونم از آغوش ِ شما جای دیگهای برم
یعنی عاشقم ، خیلی هم عاشقم . . 🥺♥️
#حسینجانم
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
السلام علیک یا صاحب الزمان💚
🌼عمریست که
✨جنس آه مان هجرانی ست
🌼درد دل ما
✨همان که تو میدانی ست
🌼با یادِ تو
✨جمکران دل ابری شد
🌼هر هفته
✨جمعه های ما بارانی ست
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـ الْفَـــرَج🌼
💞صبحتون مهدوی💞
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_اول
❣ ۷ نوع بلوغ در ازدواج وجود دارد که در ادامه هر کدام را به صورت مفصل توضیح می دهیم:
💖بلوغ عاطفی: این نوع بلوغ، یکی از مهم ترین مراحل پختگی در زندگی هر شخص است. وقتی فرد به بلوغ عاطفی رسید قابلیت برقراری رابطه عاطفی صحیح را با اطرافیان دارد و می تواند احساسات خود را به درستی کنترل، ابراز و مدیریت کند. این فرد می داند که کنترل خشم و ابراز خشم هر کدام در جای خود حائز اهمیت است.
❣ بلوغ عاطفی باعث می شود فرد بتواند در شرایط حاد و بحرانی مدیریت شرایط را در دست بگیرد و در شرایط استرس زا دچار تنش بیش از حد نشود. یکی دیگر از ثمرات بلوغ عاطفی، انعطاف پذیری است. انعطاف پذیری در افراد، باعث می شود دیگران را درک کنند. در شرایط خاص بین فردی، خودتان را جای فرد مقابل گذاشته و منصفانه رفتار کنید.
❣معمولا افراد بدون بلوغ عاطفی، افرادی هستند که نمی توانند به نظر دیگران اهمیت بدهند و همیشه نفع، آرامش و آسایش خودشان را بر نفع دیگران ارجحیت می دهند.
#ادامه_دارد...
#قبل_از_ازدواج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
20.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_سوم
3_ 5
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
آدم ها همیشه ...
نیاز به "نصیحت" ندارن ...
گاهی تنها چیزی که به آن محتاج اند؛
دستی است که بگیرد،
گوشی است که بشنود،
و قلبی است که آن ها را درک کند ...❤️
🖌 #دڪتر_انوشه
@mojaradan
12.59M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞#کلیپ_تصویری|عوامل مؤثر در انتخاب همسر
✅تحقیق یکی از مکمل های خیلی خوب برای گفتگوی خواستگاریه البته اگه...🧐
❓قواعد تحقیق چیه؟🤔
🎙حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
#نیمه_دیگرم
#انتخاب_همسر
#بدون_توقف
@mojaradan
#زن_ذلیلی
تو چقدر زنذلیلی !
واژهی زنذلیل، به گوش همهی ما آشناست. هرچند به درستی معلوم نیست این واژه چه موقعیتی را توصیف میکند، اما کمتر مردی است که در برابر این جمله غیرتی نشود و احساس حقارت نکند. مردها دوست ندارند کسی آنها را زنذلیل بداند.
شواهد نشان میدهد که معمولا این واژه توسط افراد شکست خورده که از مقایسهی زندگی خود با زندگی دیگران رنج میبرند، استعمال میشود. به عبارت دیگر کسی که مردی را زن ذلیل خطاب میکند خودش در زندگی شخصی، دچار بحرانهای درونی است. از طرفی، دیگران نگرانِ زنذلیلیِ یک فرد ضعیف نیستند. یعنی کسی که واقعا درمانده است و زندگی موفقی ندارد، حتی اگر مطیع کامل زنش باشد، کسی او را زنذلیل خطاب نمیکند، زیرا یک آدم شکستخورده چون حسادت دیگران را تحریک نمیکند، دیگران نیز معمولا با او کاری ندارند.
#ادامه_دارد..
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#پند_پدرانه❤️
ــ نباید کسی خیال کند که
درس نمیخوانیم ، اما برای
دین خدمت میکنیم ؛
نمیشود .
بدون درس خواندن نمیشود
خدمت کرد !
[حضرتآقا]
#به_عشق_رهبرم ❤️
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💞 چگونه سیر شود چشمم از تماشایت ..؟
که جاودانه ترین لحظه ی تماشایی...
#عشق_پاک
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت193 به پشت پیشخوان رفتم و پالتوام را برداشتم. –از نظر شما ترسناک نیست؟ آرن
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت194
فوری گفت:
–خیلی بهتون زحمت دادم. این چند روز کم جور من رو نکشیدید.
تا به حال با این حال ندیده بودمش.
نگاهم را به کفشهایش دوختم.
–من فقط خواستم لطف شما رو جبران کنم کاری نکردم.
نوچی کرد و به ساک هدیهایی که دستش بود اشاره کرد.
–نمیخواهید بگیرید؟
–آخه، من کاری نکردم که شما بخواهید جبران...
خودش بستهی کادو شده را از ساک هدیهخارج کرد.
–مثل این که خودم باید بازش کنم.
فوری کادوی زیبای طلایی رنگش را باز کرد. یک شال سفید پشمی زیبا بود هم رنگ شال خودش ولی پهنتر.
شال را به طرفم گرفت.
محو زیباییاش شده بودم. نگاهش کردم.
–خیلی زحمت افتادید. من اصلا راضی به این همه...
–میشه اینقدر تعارفی نباشید.
بعد شال را باز کرد و آرام روی سرم انداخت.
خجالت زده خودم روی سرم مرتبش کردم. خیلی نرم و لطیف بود.
–ممنونم.
یک قدم عقب رفت و ریزبینانه نگاهم کرد.
–خیلی بهتون میاد. امیدوارم خوشتون امده باشه.
نگاهم را زیر انداختم.
–خیلی قشنگه، ممنون، دیگه با اجازتون من برم.
ساک هدیهرا مقابلم گرفت.
–جزوهها رو گذاشتم توش. راستی چرا شماره خونتون رو نفرستادید؟
همانطور که ساک هدیه را میگرفتم گفتم:
امروز به خانوادم موضوع رو میگم، بعد براتون میفرستم.
سرش را تکان داد.
–باشه، منتظرم.
دوباره تشکر کردم و از مغازه بیرون زدم.
به خانه که رسیدم تمام چیزهایی که از امیرزاده شنیده بودم یا در جزوههایش خوانده بودم را برای رستا تعریف کردم، ولی او اصلا تعجب نکرد و گفت که خودش همهی ایناها را میدانسته.
فکری کردم و گفتم:
–پس من زیادی سرم تو درس و مشقم بوده.
–آخه تا وقتی با این جور چیزا برخوردی نداشتی نیازی نیست ذهنت رو درگیر کنی، البته آگاهی داشته باشی خب بهتره.
بعد هم موضوع خواستگاری را مطرح کردم.
رستا گفت:
–ما که هنوز اونو خوب نمیشناسیم. چطوری...
حرفش را بریدم.
–خب، باید بیان که آشنا بشید و بشناسید. تو به مامان بگو من روم نمیشه، بگو همین روزا مادرش زنگ میزنه برای آشنایی...
–خب اگه پرسید چطوری آشنا شدن چی بگم.
کمی فکر کردم.
–بگو تو کافی شاپ همدیگه رو دیدیم.
همان موقع نادیا خودش را داخل اتاق انداخت.
تابلویی در دستش بود. با خوشحالی جلوی صورتم گرفت.
–ببین تلما اینجوری چقدر قشنگه، نصفش گلدوزی نصفش نقاشیه.
روی تابلو نقش یک سبد گل بزرگ بود که یک طرفش خیلی زیبا نقاشی شده بود و بعضی از گلهایش هم گلدوزی شده بود.
–چقدر قشنگ شده نادیا.
رستا گفت:
–اینجوری تو وقت و هزینه هم صرفه جویی میشهها...
نادیا تابلو را عقب کشید.
–صرفه جویی که نمیشه، چون خود این رنگها گرون هستن.
لبخند زدم.
–درسته ولی به خاطر جدید بودنش مشتری خوشش میاد، اونوقت دوباره فروشمون میره بالا.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت195
عصر فردای همان روز، مادر و رستا طبقهی بالا پیش مادر بزرگ بودند. میدانستم که رستا در حال قانع کردن مادر است.
دیروز وقتی رستا ماجرا را برای مادر گفت و شرایط امیرزاده را برایش توضیح داد با مخالفت مادر روبرو شد. مادر به خاطر این که امیرزاده زنش را طلاق داده زیر بار نمیرفت. حتی رستا میگفت پدر هم با مادر همنظر است و همهچیز را به مادر سپرده. اگر مادر موافقت کند همهچیز حل میشود.
مغازه نرفتم نمیدانستم جواب امیرزاده را چه بدهم. برای همین پیام دادم که برای تمام کردن کارهای خانه باید در خانه بمانم تا کمک کنم. او هم جواب داد:
–میخواهید بیایم کمکتون؟
بعد هم شکلک لبخند گذاشت.
با خواندن پیامش پیش خودم لبخند زدم و جوابی ندادم.
از رستا خواهش کردم که هر طور شده مادر را قانع کند، حداقل اجازه بدهند که آنها بیایند تا با هم آشنا شوند.
کز کرده بودم گوشهی اتاق، به خاطر نخوردن ناهار احساس ضعف داشتم.
نادیا را صدا کردم.
از سالن به اتاق آمد.
–ها، چیه؟
سرم را بلند کردم.
–میشه بری از یخچال یه چیز بیاری بخورم؟ نگاهش را روی صورتم ثابت نگه داشت و با لحن مهربانی گفت:
–مگه تو اینجوری کنی مامان موافقت میکنه؟
نگاهم را به دستهایم دادم.
–دست خودم نیست.
نوچی کرد و رفت.
بعد از چند دقیقه صدای رستا از طبقهی بالا آمد.
–تلما یه دقیقه بیا بالا.
بلند شدم تا به طبقهی بالا بروم. تا خواستم از در اتاق رد شوم. دیدم نادیا سینی به دست وارد شد.
داخل سینی کمی نان با یک قوطی رب قرار داشت.
نگاه متعجبم را بین سینی و نادیا چرخاندم.
–اینا چیه؟
–مگه نگفتی هر چی داشتیم بیار؟ تو یخچال همینا بود.
پوفی کردم.
–نون با رب بخورم؟
شانهایی بالا انداخت.
–به قول مامان آدم گشنه همه چی میخوره، من خودم یه بار اونقدر گشنه بودم خوردم. دوباره نگاهم را به قوطی رب دادم.
–حداقل نون و گوجه میاوردی.
سینی را وسط اتاق گذاشت.
–نداشتیم، بعدشم اینم همونه دیگه، گوجه هم میره تو شکمت رب میشه.
لبخند زدم.
–اگه محمد امین بود فوری میرفت برام حلورده میخرید.
–اون داداش بیچاره که شده مرد خونه، از وقتی سرکار میره وقت نمیکنه سرش رو بخارونه.
مهدی و مریم دوان دوان وارد اتاق شدند و با هم گفتند.
–خاله مامان میگه بیا بالا.
همگی به طبقهی بالا رفتیم.
سلام کردم و گوشهی اتاق نشستم. مادر بزرگ با لبخند نگاهم میکرد.
مادر بیمقدمه گفت:
–به رستا هم گفتم بگو بیان، حالا ببینیم چطور آدمهایی هستن.
من نمیدونم تو چرا برادرشوهر رستا پسر به اون خوبی رو قبول نکردی، اونوقت...
مادربزرگ حرفش را برید.
–خب علفی باید به دهن بزی خوش بیاد مادر...
شاید اون قسمتش نیست، باید دید قسمتش چیه.
مادر رو به مادربزرگ کرد.
–آخه ما اونا رو میشناسیم خیالمون راحته، حداقل...
رستا گفت:
–مامان اصل کار خود تلماست. بعدشم خب با اونام آشنا میشیم. مگه ما خودمون از روز اول خانواده آقارضا رو میشناختیم؟
مادر نگاهی به من انداخت و حرفی نزد.
نادیا با یک پیش دستی پر از میوه کنارم نشست و پچ پچ کرد.
–دیدم یخچال مامان بزرگ پر و پیمونه، برات آوردم.
مادربزرگ گفت:
–خدا خیرت بده نادیا، یه ساعته میخوام پاشم برای مادرت اینا میوه بیارم نمیزارن. کار خودته مادر پاشو واسه بقیه هم بیار. صبح عمت رفته خرید کرده آورده، همینجوری مونده تو یخچال...
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت196
با خوشحالی بدون این که چیزی بخورم پایین آمدم با ذوق گوشیام را برداشتم و شماره خانه را برای امیرزاده ارسال کردم.
انگار او هم منتظر بود چون فوری برایم پیام فرستاد که مادرش فردا تماس میگیرد. بعد هم پرسید:
–مشکلی پیش امد که اینقدر طول کشید؟ خانواده چیزی گفتن؟
نوشتم:
–مشکل که نه، ولی خب خانوادم یه کم سختگیرن دیگه.
شکلک لبخند فرستاد.
–حق دارن، من درکشون میکنم.
بعد از چند لحظه پیام داد.
–تلما خانم.
قلبم شروع به تپیدن کرد. مدتی به پیام فقط نگاه کردم تا بتوانم لرزش دستهایم را کنترل کنم. با این که خودش کنارم نبود باز هم فقط با خواندن اسمم هیجان تمام وجودم را گرفت.
–بله.
–میتونم یه سوال ازتون بپرسم.
کنجکاو نوشتم.
–بله، بفرمایید.
کمی طول کشید تا پیامش را دریافت کنم.
–میخواستم بدونم چه چیزهایی شما رو ناراحت میکنه؟
چند بار پیامش را خواندم، منظورش چه بود؟
با تامل نوشتم:
–خب خیلی چیزها...
–منظورم چیزهای معمولی نیست. چه اتفاقی براتون بیفته شما از ته دل آه میکشید و از ته دل غمگین میشید.
باز هم چند بار پیامش را خواندم. ولی نمیدانستم باید چه جوابی بدهم.
سعی کردم تمام فکرم را جمع کنم تا جواب درستی بدهم.
در دلم گفتم اگر تو رو از دست بدم آه میکشم اونم چه آهی. با لبخند نوشتم.
–از دست دادن بعضی چیزها...
نوشت.
–چیزیهای مادی؟
کمی فکر کردم. "یعنی امیرزاده مادیه؟
دوباره نوشت.
– چندتاش رو مثال بزنید.
نوچی کردم و زمزمه کردم.
–گاوم زایید، با مثال میخواد.
رستا با بشقاب میوه وارد اتاق شد و گفت:
–داری درس میخونی؟ بشقاب میوه را مقابلم گذاشت.
–بیا میوت رو بخور اینقدر هول بازی درنیار.
خندیدم و پرسیدم:
–رستا، از دست دادن چه چیزهایی تو رو اونقدر ناراحت میکنه که از ته دل آه میکشی.
رستا با تعجب نگاهم کرد و به تردید گفت:
–خب اگه بچههام رو خوب تربیت نکنم.
نوچی کردم.
–اگه بچه نداشتی چی؟
–اوم، اگه تو انتخاب شوهرم اشتباه میکردم، خیلی ناراحت میشدم.
اخم کردم.
–ای بابا، مثلا شوهرم نداری.
ابروهایش بالا رفت.
–قضیه چیه؟
کلافه شدم.
–حالا تو بگو بعد.
فکری کرد.
–یعنی اگه جای تو بودم، چی ناراحتم میکرد؟
لبخند زدم.
–آفرین، دقیقا.
چشمهایش را در کاسه چرخاند و نفسش را بیرون داد.
–خب، خیلی چیزها.
–دوتا مثال بزن دیگه، دق دادی.
نگاهم کرد و کنارم نشست.
–مثلا اگه دل مامان و بابا از دست من بشکنه خیلی ناراحت میشم.
منتظر نگاهش کردم.
فوری گفت:
–آهان چندتا بگم، اگه کسی از من کمک بخواد و نتونم کمکش کنم. یا یه چیزی که خیلی ناراحتم میکنه وقتی میبینم یکی داره به ضعیفتر از خودش ظلم میکنه یا ازش سواستفاده میکنه. شاید خودتم برخورد داشته باشی، چون جدیدا زیاد شده، رحم نکردن به همدیگه، میبینی تا یه چیزی میخواد گرون بشه ملت میرن کلی خرید میکنن، یعنی چی آخه...
زمزمه کردم.
–پس امیرزاده منظورش این چیزا بوده.
همین که گوشی را برداشتم رستا همانطور که از جایش بلند میشد گفت:
–الان با نمونه سوالات آشنا شدی من دیگه برم؟
خندیدم و برای امیرزاده نوشتم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت197
–خیلی دلم میخواد براتون بنویسم چیزهایی من رو ناراحت میکنه که نارضایتی خدا توشه، ولی نمیتونم چون حقیقت نداره، یعنی من در اون حد نیستم، من از همین اتفاقهای دم دستی ناراحت میشم، مثلا نمره کم گرفتن، کم شدن درآمدم و عقب افتادن اقساط پدرم.
خوشحالیهامم همینطور کوچیک و دم دستیه، مثلا همین که الان به این خونه اسباب کشی کردیم و دیگه از مستاجری خلاص شدیم خیلی خوشحالم.
من از خوشحالی خانوادم خوشحال میشم و از ناراحتیشون ناراحت.
ولی کاش میتونستم مثل خواهرم به مسائل بزرگتر فکر کنم و از ظلم کردن به هم نوع ناراحت بشم. یعنی اونقدر دیگران برام مهم باشن که بتونم از زندگی خودم بگذرم و برای اونا قدم بردارم، یا حتی بهشون فکر کنم.
بعد از ارسال پیامم چندین بار خواندمش و با خودم فکر کردم حتما منظورش از طرح این سوال تعیین معیارهای همسر آیندهاش بوده.
چند دقیقهایی طول کشید تا او جواب پیامم را داد.
در کنار یک شکلک تشکر نوشته بود.
–چقدر از این صداقت و راحت حرف زدنتان خوشم آمد. اصلا نگران چیزهایی که گفتید نباشید. همه چیزهایی که گفتید کمکم به دست مییاد فقط کافیه انسانیت رو به طور واقعی معنا کنید.
چقدر حرفهایش دل گرم و به خودم امیدوارم میکرد.
پرسیدم:
–از نظر شما ارزش انسانها به چیه؟ اول شکلک تعجب و بعد شکلک لبخند فرستاد.
بعد از چند دقیقه برایم یک صوت فرستاد.
مشتاقانه صوتش را باز کردم.
صدای گرمش را به گوش جان سپردم. احساس کردم آن لحظه همهی عالم سکوت شده تا من صدای او را بشنوم.
چشمهایم را بستم و گوشیام را به گوشم نزدیک کردم.
–سلام مجدد خانم خانمه، نه به اون حرفهاتون نه به این سوالتون! خیلی اساسی و بنیادیه و احتیاج به توضیح داره برای همین صوت فرستادم. اگر بخوام کوتاه بگم و زیاد وقتتون رو نگیرم از نظر من ارزش آدمها به افکارشونه، ارزش آدمها به چیزیه که هر کس در تمام عمرش دنبالشه، هر کسی ارزشش رو خودش تعیین میکنه، شاید من تمام فکرم این باشه که مغازم رو بزرگتر کنم یا فروش بیشتری داشته باشم خب معلومه تمام تلاشم رو برای رسیدن به هدفم میکنم و چون این موضوع برام مهمه، اون وسط مسطا ممکنه حقی هم زیر پا بزارم. که حتما میزارم چون برنامه دنیا کلا همینه، برام اهمیتی نداره، من فقط میخوام به هدفم برسم. پس خواسته ناخواسته ارزش خودم رو در حد همون مادیات پایین میارم.
بارها صوتش را گوش کردم و به فکر فرو رفتم.
آن شب شام طبقهی بالا بودیم. نادیا با کمک مادربزرگ خورشت قورمه سبزی پرملاتی بار گذاشته بود. یک جورهایی نادیا دختر مادربزرگ شده بود. اکثرا طبقهی بالا بود، حتی گاهی بعضی شبها همانجا میخوابید. مادربزرگ هم در دوختن تابلوها یک نیروی کار جدی شده بود و چندتا از همسایههای قدیمیاش هم گاهی کمک میکردند.
من با این که ناهار هم نخورده بودم ولی باز برای شام اشتها نداشت و فقط با غذایم بازی میکردم. تمام فکرم شده بود حرفهای امیرزاده، به کارهای خودم و اطرافیانم دقت میکردم و در موردشان فکر میگردم.
شب موقع خواب پرسش نادیا مرا از افکارم جدا کرد.
–شام خوشمزه شده بود؟
مکثی کردم و به شام فکر کردم.
–آره فکر کنم.
نادیا با کف دستش محکم به صورتش زد.
–یعنی چی؟ خوب نبود؟
نگاهش کردم.
–چرا خود زنی میکنی؟
–از دست این پشهها، کاش میشد چند سیسی خون بریزیم تو یه ظرف بزاریم جلوشون دور هم بشینن بخورن اینقدر ما رو اذیت نکنن.
خندیدم.
–تو زمستون پشه کجا بود توام.
–پس اینا چیه؟
جوابش را ندادم و چشمهایم را بستم و دوباره در افکارم شنا کردم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
463_22516514734515.mp3
1.1M
#تلنگری | #استاد_شجاعی
※ ریشه مهم عدم تحمل ضعفهای دیگران، شکستها و اختلافات در زندگی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••|💚🦋|••
قُولدَادهاممُنتظرتبَاشم°🥀°
یِکنَفریِکخَبرازیَارنَداردبِدهد؟
دلِمَاخَیلیازاینبِیخَبریسُوختهاَست
●يااَباصالحَالْمَهديعَلَيهِالْسَـّـلاٰم
●اَیْنَ فَرَجُکَ الْقَریبُ •💚.
#شبتون_مهدوی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
گاهوبیگاهزندگیبرمنتنگمیشود
ومندراینمنجلابغم ؛
با #حُب توخوشم .. ♥️!
#آقایاباعبـدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم_
#مهدی_جانم
🚩 میمانید یا میروید؟ این آخرین کلمات امام بود
شمعها خاموش شدند... نفر به نفر در پی سودای فردای بهتر رفتند و حسین ماند و تنهایی و غربت...
🔅 امروز امام زمان است و تنهایی و غربت
راستی میمانیم یا میرویم؟...
للّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
#قسمت_دوم
❣ ۷ نوع بلوغ در ازدواج وجود دارد که در ادامه هر کدام را به صورت مفصل توضیح میدهیم
❣ . از این رو بلوغ عاطفی یکی از مهم ترین شاخصه های فردی در ازدواج است. کسی که به بلوغ عاطفی رسیده باشد تحمل انتقاد و تذکر را دارد و حرف های منطقی دیگران را به راحتی می پذیرد. در شکست ها و ناکامی ها، دچار خود باختگی و تزلزل نمی شود و می تواند از بحران ها عبور کند. این افراد در اکثر موارد می توانند در بروز احساسات خود و در پاسخ به ابراز احساسات دیگران، فعالانه و موفق عمل کنند.
❣در مجموع اگر بخواهیم یک توضیح کوتاه و جامع مطرح کنیم می توانیم بگوییم «بلوغ عاطفی به این معناست که فرد قادر به شناسایی و مدیریت هیجانات خود باشد و توانایی درک احساسات دیگران را نیز داشته باشد، همچنین فرد به مرحله ای از تکامل عاطفی رسیده که بتواند به طور مناسب احساسات مثبت و منفی خود را در جای مناسب به شکلی مناسب مدیریت کند و از یک هوش هیجانی در حد بهینه برخورد باشد.»
#قبل_از_ازدواج
#پایان
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
26.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#پایان_قسمت_سوم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#ارسالی_از_کاربران
ممنون از کانال خوبتون
واز رماناتون لذت می برم گاهی پارت ها رودوبار می خونم
رمان ناحله هم عالی بود
🌸⃟🥒⃟🥞⃟💞⃟🎗⃟🌿🌸⃟🥒⃟⃟🥞⃟💞⃟🎗⃟🌸
✨⃢🌻 #انرژیـــــــــــــتون 🌈⃢🌙
💚⃢⃢⃢🌿 اینم یه #انــرژی تـــوپ از شما😻
🦋⃢🐣 به کل ادمینامون انگیزه دادین😍⃟⃟⃟🤩
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ خداروشکر که همچین عضوایی داریم✌️
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
دلمون ب حمایت شما گرمه
#ادمین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گاهی یه کمک کوچیک زندگی یک آدم رو نجات میده .....
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕خیلی از موضوعاتی که در مبحث ازدواج مطرح میشود، موضوع شغل است.
❣شغل ثابت چه خوبی و بدیهایی دارد❓
🎙دکتر #سعید_عزیزی توضیح میدهد
#قبل_از_ازدواج
@mojaradan
✨ پنج راه کار برای مقابله با تنوع طلبی که ریشش میتونه همون کمال طلبی باشه:
1. فعالیت هایی که برای شما عادی و روزمره هستن یا از انجام دادنشون خسته میشید رو بافعالیت ها و کارهای جدید جایگزین کنید.
مثلا هر از چند گاهی مدل لباس، ظاهر یا مدل خوراکی همیشگی و …را برای خودتون تغییر بدید.
2. سعی کنید داخل هر رابطهای که هستید همیشه هیجان و تنوع ایجاد کنید.
جاهای تکراری نرید، حرفای تکراری نزنید و...
3. اگر با هر کسی توی رابطه هستید از هر نوعی به مشکل خوردید، سعی کنید با صحبت کردن حلش کنید.
4. سعی کنید توی واقعیت زندگی کنید و خیال پردازی های خودتون رو کنترل کنید.
چون خیال پردازی های بیش از حد فقط شما رو از حقیقت ها و واقعیتها دور می کنه.
5. زمانی که بیکار میشید سعی کنید با کارایی که میتونید از انجام دادنش لذت ببرید انجام بدید و در کل تایمای بیکاری خودتون رو پر کنید.
@mojaradan