eitaa logo
مجردان انقلابی
14.3هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
9.7هزار ویدیو
183 فایل
#آتش_به_اختیار یک عده جوون انقلابی 🌷 فقط جهت تبلیغات پیام دهید 👇 @mojaradan_bott متخصص عروسی مذهبی 🔰کپی مطالب باصلوات آزاد🔰 t.me/mojaradan 👈آدرس تلگرام sapp.ir/mojaradan 👈آدرس سروش eitaa.com/mojaradan 👈 آدرس ایتا
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
گاه‌وبیگاه‌زندگی‌برمن‌تنگ‌میشود ومن‌دراین‌منجلاب‌غم ؛ با توخوشم .. ♥️! ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚩 می‌مانید یا می‌روید؟ این آخرین کلمات امام بود شمع‌ها خاموش شدند... نفر به نفر در پی سودای فردای بهتر رفتند و حسین ماند و تنهایی و غربت... 🔅 امروز امام زمان است و تنهایی و غربت راستی می‌مانیم یا می‌رویم؟... للّهُـمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّـکَ الفَــرَج 🌷 ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
‍ ❣ ۷ نوع بلوغ در ازدواج وجود دارد که در ادامه هر کدام را به صورت مفصل توضیح میدهیم ❣ . از این رو بلوغ عاطفی یکی از مهم ترین شاخصه های فردی در ازدواج است. کسی که به بلوغ عاطفی رسیده باشد تحمل انتقاد و تذکر را دارد و حرف های منطقی دیگران را به راحتی می پذیرد. در شکست ها و ناکامی ها، دچار خود باختگی و تزلزل نمی شود و می تواند از بحران ها عبور کند. این افراد در اکثر موارد می توانند در بروز احساسات خود و در پاسخ به ابراز احساسات دیگران، فعالانه و موفق عمل کنند. ❣در مجموع اگر بخواهیم یک توضیح کوتاه و جامع مطرح کنیم می توانیم بگوییم «بلوغ عاطفی به این معناست که فرد قادر به شناسایی و مدیریت هیجانات خود باشد و توانایی درک احساسات دیگران را نیز داشته باشد، همچنین فرد به مرحله ای از تکامل عاطفی رسیده که بتواند به طور مناسب احساسات مثبت و منفی خود را در جای مناسب به شکلی مناسب مدیریت کند و از یک هوش هیجانی در حد بهینه برخورد باشد.» ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
26.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
ممنون از کانال خوبتون واز رماناتون لذت می برم گاهی پارت ها رودوبار می خونم رمان ناحله هم عالی بود 🌸⃟🥒⃟🥞⃟💞⃟🎗⃟🌿🌸⃟🥒⃟⃟🥞⃟💞⃟🎗⃟🌸 ✨⃢🌻 🌈⃢🌙 💚⃢⃢⃢🌿 اینم یه تـــوپ از شما😻‌ 🦋⃢🐣 به کل ادمینامون انگیزه دادین😍⃟⃟⃟🤩 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✍ خداروشکر که همچین عضوایی داریم✌️ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دلمون ب حمایت شما گرمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕خیلی از موضوعاتی که در مبحث ازدواج مطرح می‌شود، موضوع شغل است. ❣شغل ثابت چه خوبی و بدی‌هایی دارد❓ 🎙دکتر توضیح می‌دهد @mojaradan
✨ پنج راه کار برای مقابله‌ با تنوع طلبی که ریشش می‌تونه همون کمال طلبی باشه: 1. فعالیت هایی که برای شما عادی و روزمره هستن یا از انجام دادنشون خسته می‌شید رو بافعالیت ها و کارهای جدید جایگزین کنید. مثلا هر از چند گاهی مدل لباس، ظاهر یا مدل خوراکی همیشگی و …را برای خودتون تغییر بدید. 2.  سعی کنید داخل هر رابطه‌ای که هستید همیشه هیجان و تنوع ایجاد کنید. جاهای تکراری نرید، حرفای تکراری نزنید و... 3.  اگر با هر کسی توی رابطه هستید از هر نوعی به مشکل خوردید، سعی کنید با صحبت کردن حلش کنید. 4. سعی کنید توی واقعیت زندگی کنید و خیال پردازی های خودتون رو کنترل کنید. چون خیال پردازی های بیش از حد فقط شما رو از حقیقت ها و واقعیت‌ها دور می کنه. 5. زمانی که بیکار می‌شید سعی کنید با کارایی که می‌تونید از انجام دادنش لذت ببرید انجام بدید و  در کل تایمای بیکاری خودتون رو پر کنید. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام میخوام درمان قطعی افسردگی بگم🥲🥲 هم افسردگی آقایون هم افسردگی خانمها این کلیپ و ببینید👆👆 درمان قطعی افسردگی برای آقایان و بانوان .... بسیار مجرب 😍😍 @nojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فیلم کوتاه: دختران تنها ... 🔻اگه نگران وضعیت حجاب و عفافی! 🔻اگه نگران ازدواج جوونها و آینده‌شون هستی! 🔻اگه نگران جمعیت و آینده ایران هستی! ⚠️ حتماً این هشدار حضرت رسول صلی الله علیه و آله رو جدی بگیر و در نشرش کم نگذار: 🔹‌‏إِنَّ الْأَبْكَارَ بِمَنْزِلَةِ الثَّمَرِ عَلَى الشَّجَرِ إِذَا أَدْرَكَ ثَمَرُهُ فَلَمْ يُجْتَنَى أَفْسَدَتْهُ الشَّمْسُ وَ نَثَرَتْهُ الرِّيَاحُ 🔸دوشيزگان، مانند ميوه‌ى روی درختند كه هر گاه ميوه اش برسد و چيده نشود، آفتاب آن را فاسد می‌کند و بادها پراكنده‌اش مى سازند. @mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت197 –خیلی دلم میخواد براتون بنویسم چیزهایی من رو ناراحت میکنه که نارضایتی
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت198 بعد از ظهر روز پنج شنبه قرار بود مادر امیرزاده به خانمان بیاید. امیرزاده برایم پیام فرستاد که من زودتر به خانه بروم، خودش بعد از این که مادرش را به خانه‌ی ما برساند به مغازه برمی‌گردد. ولی من اصلا روی دیدن مادرش را نداشتم. اگر همه‌ی ماجرای تحقیق من و ساره را به خانواده‌ام می‌گفت چه، چه توضیحی داشتم که برای مادر بدهم. اصلا از رویش خجالت می‌کشیدم. نگاهی به ساعت مچی‌ام انداختم از ظهر خیلی گذشته بود. من حتی از استرس نتوانسته بودم ناهارم را بخورم. چند مشتری وارد مغازه شدند. خریدهای ریز و درشت زیادی داشتند و خیلی هم سخت پسند و سخت خرید بودند. مشتریهایی که بعد از این‌ها آمده بودند خرید کرده بودند و رفته بودند ولی اینها هنوز در تردید به سر می‌بردند. چند بار گوشی‌ام زنگ خورده بود و نتوانسته بودم جواب بدهم. بعد از خلوت شدن مغازه دوباره گوشی‌ام زنگ خورد. رستا بود. همین که جواب دادم گفت: –دختر پس کجایی؟ مادرش امد بیا دیگه. –رستا نیازی به بودن من نیست. اون من رو قبلا دیده، امده با مامان حرف بزنه، امروز مغازه شلوغه... صدایش بالا رفت. –یعنی چی دیده؟ کجا دیده؟ نکنه امده مغازه؟ اصلا دیده باشه، تو نباشی ناراحت نمیشه؟ بعدشم مامان که خبر نداره، اونوقت نیومدن تو براش سوال نمیشه؟ استرسم بیشتر شد. –نمیدونم. حالا اگر سرم خلوت شد یه تاکسی میگیرم میام. همین که قطع کردم دونفر برای خرید اسباب‌بازی وارد مغازه شدند. پشت سرشان امیرزاده هم آمد. تا مرا در مغازه دید چشم‌هایش گرد شد. فوری خودش را به پشت پیشخوان رساند. سرش را نزدیک گوشم کرد و پچ‌پچ کنان پرسید: –شما اینجا چی‌کار می‌کنید؟ مگه نباید الان خونتون باشید؟ یک حواسم به مشتری بود یک حواسم به امیرزاده. –راستش امروز مغازه خیلی شلوغ... حرفم را برید. –چرا به من زنگ نزدید؟ اصلا می‌بستید می‌رفتید. کارت مشتری را گرفتم و قیمت اسباب بازی را گفتم. امیرزاده کارت را از دستم گرفت و با خون‌سردی تصنعی گفت: –من براشون کارت رو می‌کشم شما بفرمایید آماده بشید باید زودتر برید خونه. به آشپزخانه رفتم و معطل به کابینت تکیه دادم. حال خوبی نداشتم. به چند دقیقه نرسید که او هم آمد. روبرویم ایستاد. گره‌ایی به ابروهایش انداخت. –شما چرا آماده نشدید؟ بعد خودش رفت و پالتوام را آورد و دستم داد و زمزمه کرد. –بپوشید بجنبید. بعد دور شد. پالتو را گرفتم ولی تکان نخوردم. راه رفته را برگشت و با تعجب نگاهم کرد. چشم‌هایم نم زدند و نگاهم را زیر انداختم. نزدیکم شد خیلی نزدیک، بعد آرام گفت: –حالتون خوب نیست؟ به زور آب دهانم را قورت دادم و نجوا کردم. –اگه مادرتون... اجازه نداد ادامه دهم. با لحن مهربانی گفت: –من که قبلا گفتم، مادرم رو توجیح کردم، هیچ حرفی در مورد اون روز نمیزنه. شما نگران این موضوع هستید؟ سرم را به علامت مثبت تکان دادم. کوتاه خندید و گوشه‌ی پالتو‌ام را که روی دستم بود را گرفت و به طرف بیرون مغازه راه افتاد. –باید خودم ببرمتون، بعد برگشت با لبخند نگاهم کرد. –الان مادر من حتی فکرشم نمی‌تونه بکنه که پسرش عروس خانم رو داره میاره سرقرار. جلوی در مغازه که رسیدیم ایستاد. پالتو را از من گرفت و برایم نگه داشت. –زود بپوشید بریم. خجالت زده گفتم: –بدید خودم می‌پو... شتاب زده گفت: –شما می‌خواستید بپوشید تا حالا پوشیده بودید و خونه بودید نه اینجا. شرمنده دستهایم را داخل آستین پالتوام کردم و پوشیدمش. بعد سربه زیر به طرف ماشین راه افتادم. لیلافتحی‌پور ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 برگرد نگاه کن پارت۱۹۹ داخل ماشین که شدم دوباره رستا زنگ زد. عصبی بود. سعی کردم با قربان صدقه رفتنش و آرام حرف زدن کمی آرامش کنم و مطمئنش کردم که تا نیم ساعت دیگر به خانه میرسم. امیرزاده با لبخند از آینه نگاهم می‌کرد، بعد از تمام شدن تلفنم گفت: –پس از این حرفها هم بلدید بزنید. خوش به حال خواهرتون. لبخند به لبم آمد. –آخه چون بارداره نمیخوام استرس بگیره. ابروهایش بالا رفت. –عه؟ پس به زودی شیرینی خاله شدنتونم می‌خوریم. –قبلا دوبار خاله شدم این سومیه. خندید. –وای من عاشق خونه‌های پر بچه‌ام. شما چی؟ بچه دوست دارید؟ نگاهی به بیرون انداختم. –مامانم همیشه میگن بچه برکت خونس و سرمایه‌ی زندگی هر کسی بچشه، میگن اگه بچه‌ها درست تربیت بشن حتی تا هفتاد جد آینده و گذشته‌ی آدم از این سرمایه سود می‌برن. گاهی که خواهر کوچیکم غر میزنه و میگه اگه دوتا بچه بودیم زندگیمون راحت تر بود مادرم ناراحت میشه و میگه من حتی اگر یدونه بچه هم داشتم و پولدارترین آدم بودم بازم نمیزاشتم بچم تو راحتی زندگی کنه چون تربیتش خراب میشه و سرمایه‌ی اصلی زندگیم از بین میره. حالا خودم هیچی جواب اجدادم رو چی بدم. امیرزاده با چشم‌های گرد نگاهم کرد. – ایوالله به مادرتون. با این طرز فکر عجیبه که فقط چهارتا بچه دارن. از آینه نگاهش کردم. –مادرم یه بیماری داشت که دکتر بهش گفته بود هر بار که باردار بشه بدنش ضعیف‌تر میشه، بعد از به دنیا امدن خواهر کوچیگم یه مدت حالش خیلی بد بوده ولی خدا رو شکر کم‌کم بهتر شد. نفسش را بیرون داد. –خداروشکر. پس یعنی شما موافق تربیت و افکار مادرتون هستید؟ نگاهم را به دستهایم دادم.. –کدوم آدم عاقل از سرمایه‌ی زیاد بدش میاد؟ امیرزاده با خنده گفت: –همینطور سود رسوندن به این همه آدمهایی که یه روزگاری تو این دنیا زندگی می‌کردن و آودمهایی که بعد از این میخوان تو این دنیا زندگی کنن کلید را انداختم و وارد حیاط شدم. رستا پنجره‌ی اتاق من و نادیا را که رو به حیاط بود را باز کرد و پچ پچ کنان گفت: –تلما از اینجا بیا تو. به سختی از پنجره وارد اتاق شدم. رستا یک دست لباس برایم آماده کرده بود. –سریع اینارو بپوش. بعد از پوشیدن لباسهایم همانطور که صورتم را آرایش می‌کردم، رستا در عرض چند دقیقه موهایم را برایم بافت یک طرفه زد. استاد این کار بود. موهایم کوتاه و به هم ریخته بود ولی با بافتی که رستا برایم زد خیلی عوض شدم و حسابی مرتب شدم. کارش که تمام شد با عجله گفت: –زودباش بیا بیرون، معطل نکن که خیلی دیر شده. مادر امیرزاده با دیدنم لبخند زد و اصلا به رویم نیاورد که مرا قبلا دیده. بعد از خوش و بش و خوش‌آمد گویی کنار رستا نشستم و نگاهم را به دستهایم دادم. مادر رو به مادر امیرزاده گفت: –اگه اجازه بدید حالا من در مورد پسر شما بپرسم. بعد هم شروع به سوال پرسیدن کرد. تمام سوالات مادر حول محور اخلاقیات امیرزاده و ایمانش بود. حتی یک مورد هم در مورد وضع مالی‌اش یا کار و دارای‌اش نپرسید. رو به رستا پرسیدم: –اونم در مورد من همین سوالات رو کرد؟ رستا سرش را زیر گوشم آورد. –آره منتها سوالاتش خیلی ریزبینانه‌تر بود. –مثلا چی پرسید؟ –این که اگه نماز صبح خواب بمونه چیکار میکنه؟ با چشمهای گشاد شده به رستا نگاه کردم. بعد از این که سوالات مادر تمام شد، مادر امیرزاده با من هم کمی صحبت کرد و در آخر هم گفت: –دخترم اگه اشکالی نداره شماره تلفن یکی دوتا از دوستانت رو بده که من در مورد شما ازشون سوالاتی بپرسم. با تعجب به رستا نگاه کردم، ولی او خیلی عادی گفت: لیلافتحی‌پور ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت 200 اجازه بدید از اتاق قلم و کاغذ بیارم. من به دنبال رستا به اتاق رفتم و گفتم: –رستا حالا چی‌کار کنم؟ چرا آخه شماره دوستام رو می‌خواد؟ رستا با لبخند خودکار را به دستم داد: –معلومه مادر خیلی به فکر و زرنگی داره، شایدم به خاطر عروس قبلیشه که اینقدر محتاط شده، هر چی هست خیلی خوبه. توام باید روزی که امدن برای خواستگاری همین کار رو بکنی، البته من خودم یه تحقیقاتی کردم ولی خیلی کمه، یه سوالاتی رو هم در نظر گرفتم که میدم حفظ کنی و ازش بپرسی. با چشم‌های گرد شده نگاهش کردم. –انگار فقط من این وسط از هیچی خبر ندارم. به خودکار اشاره کرد. –بدو بنویس. شماره‌ی دوستت زهرا رو بنویس. اسم زهرا که آمد یاد ماجرای کافی شاپ افتادم و ترسیدم حرفی بزند و آبرویم برود. –نه، اون نمیشه. شماره ساره رو می‌نویسم. با یکی از همکلاسی‌هام. از سال اول دانشگاه تا حالا با هم دوستیم. –کاش به جای ساره شماره یکی دیگه رو می‌نوشتی. با ساره کمی شکرآب بودیم ولی چاره ایی نداشتم. شماره را نوشتم. برگه را به دست رستا دادم. برگه را گرفت. –خودت بهش بدی بهتره‌ها. –راستش یه کم بهم برخورده، تو بهش بده. –اگه به تو بربخوره ما هم فردا پس فردا می‌خواهیم رُس امیرزاده رو بکشیم به اونم برمی‌خوره‌ها. برگه را از دستش گرفتم. –باشه خودم بهش میدم. بعد از رفتن مادر امیرزاده مادر گفت: –واسه سه شنبه قرار خواستگاری گذاشت. نگاهی به رستا انداختم. –این که هنوز تحقیق نکرده چه زود قرار گذاشت. رستا لبخند زد. –حالا هم زمان میخواد هر دو کار رو انجام بده، احتمالا میخواد خانوادشم بیان ببینن نظر بدن، نمیخواد فقط نظر خودش باشه. رستا گفت که تا روز خواستگاری به سرکار نروم که در مورد سوالهایی که می‌خواهم از امیرزاده بپرسم با هم صحبت کنیم و بیشتر فکر کنم. با کنجکاوی پرسیدم. –حالا مگه چه سوالهایی باید بپرسم؟ رستا از نادیا دفتری گرفت و شروع به نوشتن کرد. –ببین یه سری سوال می‌نویسم همه رو حفظ می‌کنی، روز خواستگاری هم وقتی داره به این سوالها جواب میده ازش اجازه می‌گیری و صداش رو ضبط میکنی. نادیا خندید. –وای زشته بابا، بی‌خیال مگه جلسه باز جوییه؟ رستا اخم کرد. –اتفاقا توام باید اینا رو یاد بگیری که نوبت تو شد من دوباره تکرار نکنم. همه خندیدیم. رستا تقریبا دو صفحه سوال نوشت. نادیا یکی یکی سوالات را زمزمه‌می‌کرد. در آخر هم گفت: –حداقل یه سوالم در مورد چه غذا یا چه رنگی رو دوست داره، یا حقوقش چقدره و این چیزا هم می‌نوشتی. من هم سوالات را یکی یکی خواندم و گفتم: –من می‌دونم اون به این سوالا چه جوابی میده، یعنی جواب اکثرشون رو می‌دونم. رستا دستش را روی یکی از سوالات گذاشت. –بگو ببینم به این سوال چه جوابی میده. –این که آرزوش چیه؟ –اهوم. فکری کردم و گفتم: –با شناختی که من ازش دارم احتمالا میگه یه کاری کنه که خیرش به همه برسه، نگاهی به بالای صفحه انداختم. –حالا این معیارهای درجه یک و دو چیه این بالا نوشتی؟ لیلافتحی‌پور ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸 برگردنگاه‌کن پارت201 –معیارهای درجه اول اونایی هستن که خیلی مهم هستن و اگر اونا نباشن کلا بهشون جواب منفی میدیم، مثل: اعتقادات، اخلاق، معیارهای درجه دوم اونایی هستن که نبودشون رو میشه چشم پوشی کرد. مثل، اختلاف سن، تحصیلات، مادیات و این چیزا... نادیا گفت: –ولی پولم بنویس تو معیار درجه یک، اگه نباشه که زندگی به درد نمی‌خوره. رستا نگاه چپی به نادیا انداخت. –الان بابا و مامان پولدار نیستن زندگیشون به درد نمی‌خوره؟ نادیا نگاهی به مادر انداخت. –بابا و مامان که بی‌پول نیستن. فقط کم پولن. خندیدم و گفتم: –منظور رستا هم این نیست که طرف گدا باشه، یعنی در حدی که بتونه یه زندگی رو با حداقل امکانات بچرخونه. نادیا گفت: –خب آخه شاید اولویت تلما با مال تو فرق داشته باشه، شاید اون شوهر پولدار دلش بخواد. رستا نگاهی به من انداخت. –تو طبقه‌بندی اولویتها رو می‌دونی مگه نه؟ لبهایم را بیرون دادم. –یه بار بهم گفتی ولی دقیق یادم نیست. رو به نادیا کرد. –ببین اولویت بندی هر کاری چندتا شاخص اساسی داره که اگه اونارو بلد باشی هیچ وقت سر دوراهی نمیمونی که کدوم کار رو اول انجام بدی بهتره. نادیا هیجان زده گفت: –من کلا یکی از مشکلاتم همینه، رستا خودکارش را روی زمین گذاشت. ببین ما همیشه در شرایط انتخاب هستیم. اولین اولویت بندی اینه که کار رو در زمان خاص خودش انجامش بدیم چون بعضی کارها اگه وقتش بگذره ضایع میشه. مثلا اگر ما بین ازدواج و کار یا درس خوندن گیر کردیم اولویت اول ازدواجه، میشه زمان درس خوندن رو به وقت دیگه‌ایی موکول کرد ولی ازدواج زمان خاصی داره، چون بچه دار شدن و سلامتی بدن و اعصاب سالم داشتن تا یه سنی هستش. شاخص دوم اینه که کاری اولویت داره که خیر بیشتری توش هست مثل یه کاری که منفعت شخصی داره ولی کار دیگری منفعت اجتماعی داره یا خانوادگی داره خلاصه منفعتش بیشتره پس ما اون کاری که خیر وسیعی داره رو انتخاب میکنیم نه اونی که فقط سود شخصی داره. شاخص بعد اینه که مخاطبت ضعیف تر رو انتخاب می‌کنیم، یعنی وقتی بین قوی و ضعیف گیر میکنی. اون ضعیف‌‌تر رو حمایت می‌کنی. نادیا گنگ نگاه کرد. رستا کمی جابه‌جا شد. –الان با مثال میگم برات جا بیفته. مثلا تلما یه کاری ازت میخواد که سر ساعت معین انجام بدی همون موقع مریم و مهدی هم یه کاری ازت میخوان، مثلا گرسنه هستن و از تو غذا میخوان یا یه مشکلی براشون پیش امده کمک میخوان تو اول باید کدوم کار رو انجام بدی؟ نادیا فوری جواب داد. –خب کار بچه‌ها... خندیدم و به نادیا اشاره کردم. –این همینجوری هم از زیر کار در میره چه برسه اولویت هم تو کار باشه. رستا جدی ادامه داد. درسته، چون بچه‌ها ضعیف‌تر هستن و احتیاج به کمک دارن، ولی رستا خودش هم میتونه بره آب بیاره یا صبر کنه تا تو کارت تموم بشه. شاخص بعدی اینه که وقتی بین دو کار آسون و سخت گیر کردیم کار سخت رو باید انتخاب کنیم. چون گزینه‌ایی مهمه که ما با انتخابش روحمون تقویت بشه. نادیا نگاهی به مادر انداخت. –این آخریه همون حرفهای مامانه که...یعنی باید بدبختی بکشیم؟ رستا لبخند زد. –البته نه به این غلیظی که تو گفتی، به قول تو بدبختی کشیدن لازمه‌ی روحه، در حقیقت غذاشه، یا میشه گفت ورزشه روحه، مثل یه آدمی که هیچ تحرکی نکنه فقط بخوره چه بلایی سرش میاد؟ نادیا زانوهایش را درآغوش گرفت و متفکر گفت: –یعنی روح در رفاه باشه چاق و تنبل میشه؟ لبخند زدم. –البته رستا جان این چیزا تو خانواده ما نیست. نگران نباش. نادیا خندید. –آره بابا، روح من یکی که المپیکیه، مربیمم مامان جونمه. رستا با تحسین به مادر نگاه کرد. –واقعا هم مامان کارش درسته، یه وقتایی یه کارایی میکنه که من فکر میکنم چیزایی که ما تو کتابها فقط میخونیم اون بهش عمل میکنه. همه‌ی کارهاش تجربیه، برای هممون استاده. نادیا به طرف مادر رفت و به عادت همیشه سرش را به سینه‌ی مادر چسباند. –البته استاد دانشگاه نرفته. مادر سر دختر ته تغاری‌اش را بوسید و نوازش کرد. لیلافتحی‌پور ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿اگه یه بچه تورو نگاه کنه بازم اونکارو انجام میدی؟؟؟ 👤استاد رفیعی 👌عالیییه😍 {💚🍃} ☜ ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنبال جای امن بود و عشق می‌خواست   گشته کبوتر تا به این مرقد رسیده  در این حرم چیزی به جز نور و کَرم نیست   زائر به عشق هرچه پیش آید، رسیده  ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قطره‌اےگمشده‌ام‌دردل‌دریاےحسین چشم‌دل‌مےطلبم‌محض‌تماشاےحسین هرڪہ‌راخواستہ‌باشدبہ‌جنون‌مےڪِشَدَش سخت‌دیوانہ‌ڪننده‌ست‌مداواےحسین ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••|💚🦋|•• ❣ صبحت‌بخیرمولای‌من تا ڪی دل من چشم بہ در داشتہ باشد اے ڪاش ڪسی از تو خبر داشتہ باشد آن باد ڪہ آغشتہ بہ بوے نفس توست از ڪوچہ ے ما ڪاش گذر داشتہ باشد ✨ اللهم عجل لولیک الفرج ... ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
💞 آشنایی ❣اصل‌ترین و مهم‌ترین دوره، «دوره آشنایی»است. همان طور که از نامش پیداست، طرفین بدون هیچ گونه تصمیم‌گیری قطعی و جدی، دوران شناسایی و معارفه را طی می‌کنند. ❣بهتر است حداقل ۶ ماه زمان آشنایی باشد و کمتر از آن باعث عدم شناخت صحیح و طی زمان بیشتر از یک سال باعث اتلاف وقت است. ❣در مدت ۶ ماه اگر میل و خواسته فرد به خاطر تغییرات هورمونی باشد، این عشق و نیاز فروکش می‌کند و فرد می‌تواند به انتخاب خود بیشتر اعتماد کند، یعنی نه فقط صرفا بخاطر عشق در یک نگاه یا تغیییرات هورمونی بلکه آگاهانه و عقلی انتخاب صورت می‌گیرد. ❣چرا که در بسیاری از موارد شرایط احساسی و هیجانی می تواند باعث شکل‌گیری یک رابطه اشتباه باشد. ❣عشق در یک نگاه بیشتر به خاطر تغییرات هورمونی است. در فصل بهار و پاییز که فصل عشاق نامیده می‌شود، میزان این هورمون بالاتر است؛ به همین دلیل گذشت دو فصل باعث می‌شود اگر عشق واقعی باشد، ثابت شده و پایدار بماند و در غیر اینصورت به دست فراموشی سپرده می شود. 🔻پس عشق در یک نگاه شعاری بیش نیست. ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
25.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ۴_۱ ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
25.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
۳_۱🎭 سریال: 🏅 : اجتماعی / درام ۴_۲ ‌ .•°``°•.¸.•°``°•                               @mojaradan            •.¸        ¸.•       °•.¸¸.•°`       ¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)      (¸.·´    (¸·´   .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا