#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
به طبیبان دگر
نسخه مارا مسپار
درد با دست تو درمان بشود
خوب تر است
#صلی_علیک_یا_ابا_عبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
حیدری وار بیا حیدر کرار زمان؛
جمکران منتظر منبر مردانه توست ..
پرده بردار از این مصلحت طولانی؛
که جهان معبد و منزلگه شاهانه توست ..
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
⁉️آیا هنوز هم دخترا باید تو مسأله ازدواج "انتخاب شونده" باشن؟🤔
✅ توسعۀ شهرها، افزایش مهاجرت و تغییر سبک زندگی، باعث شده که نوع رابطهای که مردم با هم برقرار میکنن، تفاوت زیادی با گذشته داشته باشه.👇
❎ دیگه خبری از اون شناختی که مردم قبلاً از هم داشتن، نیست. کم نیستن کسایی که از حال و روز همسایهشونم خبر ندارن. این تغییرات، به صورت کاملاً آشکار، تو ازدواج هم اثر گذاشته.😕
✔️ تو گذشته، همیشه پسر و خونوادش به دنبال دختری برا ازدواج بودن و دختر هم مینشست تا خواستگاری براش بیاد. در آن زمان شهرا کوچک بود و خیلی از مردم تو روستاها زندگی میکردن. بیشتر مردم بومی بودن و مهاجرت خیلی کم بود.👌
♨️ حالا که شهرا بزرگ، مهاجرت زیاد و شهرنشنی وسیع شده، آیا میتونیم به همون روش سنّتی انتخاب شوندگی دخترا بسنده کنیم؟ یعنی همیشه دخترا «انتخاب شونده» باشن و پسرها «انتخاب کننده»؟🤔
💯 باید تحوّلی تو مسئلۀ ازدواج دخترا ایجاد بشه. اینکه یه دختر تو خونه بمونه تا کسی به سراغش بیاد، با نوع زندگی امروز سازگار نیست.☝️
#نیمه_دیگرم #انتخاب_همسر
#محسن_عباسی_ولدی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
29.36M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چ8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_نهم_دهم
9_10_6
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
بزرگترین مسیرها با کوچکترین
قدم ها شروع میشن🚶♀
اینو یادت نره
#انگیزشی
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕 برنامههایی که قبل ازدواج حتما باید به آن اصرار داشته باشیم.
🔹بحث فرزندآوری، مسکن، اشتغال خانم از مواردی است که حتما باید مطرح شود.
استاد #حبشی
#قبل_از_ازدواج
#کلیپ_تصویری
@mojaradan
#زن_جذاب
🔹زنان خوش بین جذابند؛ جذاب بودن مهمتر از زیبا بودنست
یک زن جذاب با وجود جذابیت و ظاهری عالی
اگر غرغرو باشد
اگر عصبی باشد
اگر بهانه گیر باشد
اگر نسبت به مسائل بدبین و با نگاهی منفی بنگرد،
ارزشهای خود را نزد همسر به تدریج از دست خواهد داد.
زنان خوش بین جذابند؛ جذاب بودن مهمتر از زیبا بودنست
زیبایی عادی میشود؛ اما جذابیت عادی نمیشود
چرا که اولی در ظاهر و دومی در باطن است.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خسرو شکیبایی حرف قشنگی میزنه؛
«عمر با ارزش ترین داراییِ آدمه.
اگه کسی برات وقت گذاشت، یعنی داره از ارزشمندترین و غیرقابل تکرارترین چیزی که داره، خرجت می کنه!
پس قدرشو بدون...!»
وقتی همه جوره داره سعی میکنه تو تک تک لحظات زندگیش باشی، وقتی داره تلاش میکنه که از روزش بهت بگه، بهت تکست بده، هر جوری شده حتی در حد چند دقیقه هم ببینتت، قدرشو بدون! اون داره با ارزش ترین قسمت زندگیشو برات میزاره..
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرگزها در زندگی و روابط🌹
🎙 #دڪتر_انوشه
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تلنگر
به کره مریخ هم که بروید و
دنیای جدیدی برای خود بسازید،
زندگیتان تغییری نخواهد کرد!
چون افکار شما همراهتان هستند،
این فکر شماست که نیازمند تغییر است.
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 #کلیپ_تصویری| عوامل مؤثر در انتخاب همسر
✅ گفتگوی خواستگاری باید به گونه ای باشد که ما به شناخت برسیم ...😌
⁉️گفتگوی خواستگاری در فضای مجازی آری یا نه ؟!🤔
🎙حجت الاسلام #محسن_عباسی_ولدی
#قبل_از_ازدواج
#کلیپ
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 بگرد نگاه کن پارت316 نادیا در حالی که دهانش را به گوشم چسبانده بود پچ پچ کرد. –من باهات مواف
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت317
چند روزی بود که پای ساره آسیب دیده بود و به مسجد رفتنش کار خیلی سختی شده بود. ولی مادربزرگ کوتاه نمیآمد، روز اولی که مچ پایش را دکتر آتل بست گفت که تا دو روز نباید پایش را تکان بدهد، ولی مادر بزرگ آژانس خبر کرد تا این دو قدم راه را ساره با ماشین برود و از مسجدش نیوفتد.
کنار ساره نشستم.
–میخوای اگه امروز پات درد میکنه زودتر بریم خونه؟
ساره دستی به پایش کشید و نگاهی به مادربزرگ انداخت.
مادربزرگ از ساره پرسید:
–مگه درد داری؟
ساره چیزی نگفت.
–میگم مادربزرگ نکنه درد داره روش نمیشه بگه.
مادربزرگ ابروهایش را بالا داد.
–نه، قرص مسکن خورده، چیزی نشده که یه کم مو برداشته، این فقط نمیخواد بمونه اینجا. دیروز میگفت یه تنبلی و کرختی میاد سراغم که میخوام زودتر برم خونه.
دستم را دور کمر ساره انداختم.
–همین که مثل روزهای اول مقاومت نمیکنه و راحت میاد مسجد خیلی خوبه.
کارم شده بود از صبح تا نزدیک غروب در مترو فروشندگی کردن و نزدیک غروب خسته و مانده خودم را به خانه رساندن و به مسجد رفتن.
گاهی آنقدر در مسجد مینشستم که همه میرفتن و خادم مسجد با خواهش مرا از آنجا بیرون میانداخت.
البته بیشتر وقتها ساره و مادر بزرگ همراهم بودند.
سه روزی میشد که علی به مسجد نیامده بود و من مثل اسفند روی آتش بودم.
قبل از این که نماز شروع شود چشم از در بر نمیداشتم و امیدوارانه منتظرش میماندم. ولی بعد از نماز حدس میزدم که دیگر نیاید برای همین وقتم را با قرآن خواندن و نماز قضا و دعا خواندن میگذراندم.
گاهی به سجده میرفتم آنقدر با خدا حرف میزدم و دعا میکردم که همانجا خوابم میبرد و با تکانهای مادربزرگ بیدار میشدم.
هر شب برای علی پیام میفرستادم و از دلتنگی و نگرانیام میگفتم.
تمام دلخوشیام به این بود که پیامهایم را میخواند همین باعث آرامشم میشد.
روی سکوی مترو ایستادم و همه جا را از نظر گذراندم.
لعیا خانم اجناسش را روی صندلی گذاشت.
–خدارو شکر امروز خوب فروش کردیما.
به ساعتم نگاه کردم.
–آره، من میخوام برم بالا مسجد، توام میای؟
–چرا تو چند وقته گیر دادی حتما نمازت رو تو مسجد بخونی؟ همین پایینم نماز خونه داره.
نگاهش کردم و لبخند پهنی زدم.
او هم لبخند زد.
–چیه؟ چرا اینطوری نگاه میکنی؟ نکنه از فرمایشات نامزدته.
نگاهم را به کولهام دادم و از روی صندلی کشیدمش.
–اگر دلیلش رو بگم قول میدی باور کنی؟
او هم اجناسش را که داخل ساک دستی بود، برداشت.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت318
–تو نگفته من باور کردم. چشمات دارن داد میزنن، من هنوز اسم نامزدت رو نیاوردم کلا از این رو به اون رو شدی.
سرم را پایین انداختم و هم قدمش شدم.
–چقدر خوشحالم که یکی اینقدر خوب من رو میفهمه، همیشه به خاطر دوست داشتنش سرزنش شدم که چرا خودت رو انداختی تو بدبختی،
نگاهم کرد.
–این رو شنیدی؟ آزادتر است هر آن که در بندتر است. گاهی تو بدبختی افتادن خودش یعنی خوشبختی.
–اهوم.
ساکش را در دستش جابه جا کرد.
–حالا اون چرا گفته حتما بری مسجد نماز بخونی؟ خیلی معتقده؟
–نه، اتفاقا خیلی معمولیه. اون میگه اعتقاد به خدا رو همه دارن، مهم اعتماد به خداست که شاید مسجد رفتن کمکمون کنه که اونو داشته باشیم.
سرش را پایین انداخت و پیش خودش گفت
–اعتماد به خدا.
آهی کشیدم.
–الان چند روزه ندیدمش، حتما میدونی الان چه حالی هستم. گاهی شبا تو مسجد سجده میرم و به بهانهی راز و نیاز اونقدر گریه میکنم که بیحال میشم.
از خدا میخوام هر جا هست سالم باشه.
سرش را تکان داد.
مگه میشه ندونم، همین که امید داری میبینیش خودش نعمت بزرگیه، دلتنگی من که تمومی نداره. چون امیدی به دیدنش ندارم شوهرم برای همیشه رفته.
با تاسف نگاهش کردم.
–واقعا چطور تحمل میکنی؟ خیلی باید سخت باشه.
پایش را روی پله برقی گذاشت و به طرفم برگشت.
–اولش خیلی سخت بود. ولی یه روز به خودم گفتم، مگه تو عاشقش نیستی؟ مگه دلتنگش نیستی؟ مگه نمیگی که شوهرم خیلی مهربون بود پس چرا عاشق اونی نیستی این عشق رو بهت داده، این مهربونی، این دلتنگی رو بهت داده.
خدا خودش این دلتنگی رو میندازه تو دل ما، میخواد بگه ببین یکیو گذاشتم سر راهت که هی بهت محبت کنه و توام هی دلتنگش بشی.
منم همینجوری دلتنگ تو میشم ای بندهی سر به هوای من، اصلا حواست به من و دلتنگیم هست؟
لعیا با چشمهای نمدارش نگاهم کرد.
–حالا من یه چیزی بگم تو باورت میشه؟
کوله پشتیام را روی دوشم انداختم.
–چی؟
–این که دلم واسه خدا میسوزه، بیچاره خیلی تلاش میکنه به ما بفهمونه موضوع چیه. ولی ماها خنگ تشریف داریم. اصلا دلتنگیش رو درک نمیکنیم. خیلی خودخواهیم. نمیدونم شاید یه عشق یک طرفه.
گنگ نگاهش کردم.
–یعنی الان من دلتنگ علی هستم، در اصل دلتنگ خدا هستم؟ چون خدا علی رو آفریده؟
حرفم را ادامه داد:
–و این که نامزدت جزیی از خداست و خدا دلش بیشتر برات تنگ میشه. ولی تو شاید اصلا حواست بهش نیست. ممکنه بعد از مرگمون تازه بفهمیم که خدا چقدر زیاد دوستمون داشته، مثل عشقهای افسانهایی که بعد از سالها طرف میفهمه معشوقش هم دوسش داشته.
داخل حیاط مسجد شدیم. گفتم:
–حالا منم دلم واسه خدا سوخت. چقدر خودخواه و طلبکارم.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
بگرد نگاه کن
پارت319
آن شب وقتی قدم به داخل مسجد گذاشتم نیت کردم دلتنگیام را خرج خدا کنم.
ولی چیزی در وجودم می گفت تو نمیتوانی این کار را کنی. از تظاهر دست بردار. مگر دوست داشتن شوهر اشکالی دارد؟
سعی کردم بیتفاوت به این فکرها باشم و پسشان بزنم.
ساره لنگان لنگان با دو چوب دستی که زیر بغلش بود نزدیک سجادهاش شد و اشاره کرد که کمکش کنم.
نادیا به ساره اشاره کرد.
–این همین جوری تعادل نداشت الان که دیگه نور علی نور شد.
مادربزرگ گفت:
–شاید بدتر از اینا هم بشه، باید صدقه ی زیادی رد کنم.
نادیا چشمهایش گرد شد.
–از اینم بدتر؟! آخه واسه چی؟!
مادربزرگ چادر نمازش را سرش کرد.
–واسه این که مسجد نیاد.
خود من رو نمیبینی؟ هر شب یه کاری برام پیش میاد که می مونم بیام مسجد یا نه. همین دیشب عمه ت اینا مگه مهمون من نبودن. مجبور شدم بهش زنگ بزنم بگم یه کم دیرتر بیان که من از مسجد اومده باشم. مجبور شدم ساره رو هم بذارم پیش تلما که با هم برگردن.
من روبروی در ورودی نشسته بودم و گوشم به اون ها و نگاهم به در بود.
مثل همیشه پردهی در ورودی بالا بود و هر کسی از جلوی در رد می شد میدیدم. همیشه جایی برای نماز میایستادم که نزدیکترین مکان به در باشد.
همین که مکبر شروع به اذان گفتن کرد. از جایم بلند شدم تا چادر نمازم را سرم کنم. چادری که خودش قبلا برایم خریده بود و من خیلی دوستش داشتم. چادری با گل های درشت صورتی و زمینهی طوسی.
همان موقع با شنیدن صدای تک سرفهای نگاهم به طرف در دوید.
خودش بود.
علی من بود که از جلوی در همراه مرد جوانی رد شد.
به طرف در دویدم. خوشبختانه آن روز مادر و بچهها نیامده بودند.
در حال درآوردن کفش هایش بود و این کار را با تامل انجام میداد. مردی که همراهش بود زودتر به داخل رفت.
ایستاده بودم و نگاهش میکردم. تیشرت مشکی رنگ و شلوار کتان همرنگی که پوشیده بود دلشوره به دلم انداخت. به طرفش رفتم.
–علیآقا!
سرش را بلند کرد و نگاه مهربانش را به چشمهایم داد و لبخند زنان نجوا کرد:
–جانم خانم خانوما. چقدر دلم برای این علیآقا گفتنت تنگ شده بود. ریش هایش بلند شده بودند.
غمی که زیر لبخندش پنهان کرده بود را حس میکردم.
پرسیدم:
–چرا مشکی پوشیدی؟
اشارهای به داخل ساختمان کرد.
–خواهر رفیقم فوت کرده، به خاطر اونه.
نفس راحتی کشیدم.
دلخورتر از این حرف ها بودم که تسلیت بگویم.
دلم خیلی پر بود و باید خالیاش میکردم. با بغض نگاهش کردم.
–تو که من رو کُشتی، نگفتی یکی این جا چشمش به در خشک شده؟ درِ این مسجد از نگاه های من به ستوه اومد از بس که بهش التماس کردم تا تو رو تو قابش ببینم.
جایی که نشسته بودی و قرآن میخوندی سبز شد از بس با اشک چشمام آبشون دادم. نگفتی، به یکی اون جا تو مسجد امید دادم که میام میبینمت؟ حالا اگه نرم چه حالی می شه؟ حالا دلتنگی هیچی، نگفتی از نگرانی خواب و خوراک رو ازش می گیرم؟
نگاهش رنگ غم گرفت و آسمان چشمهایش ابری شد.
آقایی یاالله گویان از کنارمان رد شد.
علی سرش را پایین انداخت.
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
🌸🌸🌸🌸🌸
برگرد نگاه کن
پارت320
–برات همه چیز رو توضیح می دم. این جوری حرف می زنی نمی گی قلبم ایست می کنه؟ سکوت کردم. نگاهی به داخل انداخت و ادامه داد:
–نماز شروع شد. بعد از نماز برات همه چی رو می گم.
به طرف داخل ساختمان پا کج کردم.
–پس من بعدش میام تو حیاط.
سرش را تکان داد و نگاهش را بر روی چادرم سُر داد.
–چقدر رو سرت قشنگ تره!
انگار منتظر همین یک جمله بودم که همهی نگرانیها و بیتابی هایم به یک باره محو شوند.
لبخند زدم و برگشتم.
سلام نماز را خوانده و نخوانده، سرم را روی مهر گذاشتم و مثل همیشه برای همه دعا کردم.
بعد رو به مادربزرگ کردم.
–مامان بزرگ من می رم تو حیاط بعدش میام قرآنم رو میخونم.
مادربزرگ که در حال گفتن تسبیحات بود به خیال این که من برای تجدید وضو میخواهم بروم فقط سرش را تکان داد.
وارد حیاط شدم. خانمی جلوی در سرویس بهداشتی منتظر ایستاده بود.
کنار پلهها ایستادم و با گوشی ام مشغول شدم. در دلم خدا خدا میکردم که آن خانم زودتر برود.
بعد از چند دقیقه دختر بچهای از سرویس بیرون آمد و با هم به طرف در راه افتادند.
دختر کوچولو نزدیک من که رسید، پرسید:
–خاله، مریم رو نیاوردی؟
با تعجب نگاهش کردم.
–چی؟!
مادرش با لبخند گفت:
–دختر خواهرتون رو می گه، آخه شبای پیش با هم بازی میکردن، واسه همین اسمش رو میدونه و سراغش رو می گیره.
من اصلا این مادر و دختر رانمیشناختم چطور آن ها این قدر خوب خانواده ی مرا میشناختند؟! با خودم گفتم:" یعنی من این قدر به اطرافم بی توجه بودم؟!"
لبخند تصنعی زدم.
–آهان، نه امروز نیومده.
خانم لبخندی زد.
–با اجازه تون! و از پله ها بالا رفت.
با رفتنشان نفس راحتی کشیدم.
طولی نکشید که علی جلوی در ظاهر شد.
پلهها طویل بودند و تا کنار دیوار ادامه داشتند.
از جلوی در کنار رفت و روی پله نزدیک دیوار نشست و به من هم اشاره کرد که کنارش بنشینم.
همین که نشستم گفت:
–اصلا فکر نمیکردم امروزم بتونم بیام این جا، ولی انگار خدا نخواست حال دلم بدتر از این بشه.
ماسکش را پایین آورد و نفسش را محکم بیرون داد و با گوشهی چشمش نگاهم کرد و لبخند زد.
–همهی حرفایی که در مورد دلتنگی و نگرانی خودت بهم گفتی در مورد منم صدق میکرد.
من هم ماسکم را پایین دادم و نگاهم را روی صورتش چرخاندم.
–پس چرا این چند روز چشم به راهم گذاشتی؟
–قبل از این که جوابت رو بدم میخوام یه چیزی بهت بگم.
سرش را پایین انداخت و دست هایش را در هم گره زد.
–راستش خودمم دلم نمیاد بگم، ولی یه وقتایی آدم مجبوره بعضی کارا رو انجام بده.
نگران نگاهش کردم.
–چیزی شده؟! اتفاقی افتاده؟!
نگاهم کرد.
–هیچی، هیچی، نگران نشو، در مورد دوستته، ساره خانم. با مِن و مِن ادامه داد...
لیلافتحیپور
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
⭐️ پیام مهم ⭐️
عاقبت بخیر شدن :
هرکس هر روز سوره یس بخواند و ثواب آن را به حضرت فاطمه سلام الله علیها هدیه کند و همچنین دعای عهد و ثواب آن را به مادر امام زمان ارواحنا فداه هدیه کند ، سوره واقعه هم خوانده و ثوابش را به امیر المومنین علیه السلام
هدیه کند. چه بخواهد و چه نخواهد عاقبت بخیر می شود ،
نخواهد هم بزور عاقبت بخیر میشود.
#التماس_دعا
#حرف_حساب
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
••『⏰🎞』••
📌 عاقبت کار دست خداست!
🔻چرا بعضیها با وجود تلاش زیاد به نتیجه نمیرسند؟
🔻و بعضیها بدون تلاش به نتیجه میرسند؟
استاد #پناهیان🎙
🥥•••|↫ #کلیـــــپتآیم
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
27.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#فلسطین💔
درود بر فعالان رسانه ای که برای رساندن صدای فلسطین؛ از هیچ کوششی دریغ نمیکنند...
این بانوی هنرمند؛ به زیبایی برای بازتاب درد فلسطین؛ از هنر خود مایه گذاشته...
✘ شعرخوانی انگلیسی با محوریت #غزه که در دنیا میلیون ها بار دیده شده.
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این طنین ندای اهل عالم است...
هرچند همه مثل ما از نعمتی به برکت اباعبدالله الحسین برخوردار نیستند اما کماکان؛ بزرگان دینی خودشان را دارند که به محضرت التماس کنند بارالها...
تو را به حسین؛ ارحمنی الله...❤️🩹:)
#شبتون_خدایی
#پایان_فعالیت
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_خود_را_با_قران_شروع_کنیدد
#یک_فنجان_ارامش
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#قرار_عاشقی
#سلام_اربابم_حسین
و حسین علیهالسلام
آغوش گرم خداست♥️
تا نوکرانش را
از گرداب طوفانی دنیا
به ساحل آرامش
کربلا رساند..):💔
#انتَمولاواَناهرچهصلاحاستحسین
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#السلام_ایها_الغریب
#سلام_امام_زمانم
#مهدی_جانم
فضاش اصلا بوی دیگهای
فراغ از دنیا داشت . .
اولین چیزی که چشام
دنبالش بود از سه کیلومتر
قبل، مسجد بود ؛
شوقی که چشمم دنبالش
میکرد تا شاید هرچه سریعتر
از موعود ببینمش . .
این شدت از علاقه، حتی
شروعش هم نمیدونم از کجا بود .
#اللهمعجللولیڪالفرج
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
#انچه_مجردان_باید_بدانند
⁉️آیا هنوز هم دخترا باید تو مسأله ازدواج "انتخاب شونده" باشن؟🤔
🔵 قسمت دوم:
🔰عدم ایجاد تغییر تو مسیر انتخاب شوندگی دخترا، نتایج بدی در پی داره:
1⃣ انتخابای اجباری؛ که یکی از مصادیقش اینه که دختر با اینکه میدونه ملاکاش تو هیچکدوم از خواستگارا وجود نداره، ولی خودش رو مجبور میبینه به یکی از خواستگاراش جواب بده. 🤦♀🤦♂
2⃣ بعضی از دخترا برا اینکه از خطر مجرّد موندن در امان باشن، تصمیم میگیرن با خودآرایی و عرضۀ زیبایی نگاه پسرا رو به خودشون جلب کنن.🤭
3⃣ بعضی از دخترا هم خودشون اقدام به خواستگاری از مورد مناسب میکنن. از اونطرف هم خیلی از پسرا نمیتونن در مقابل پیشنهاد دخترا عاقلانه فکر کنن و دچار «عشق لحظهای» میشن، که به هیچ وجه نمیتونه تکیهگاه مطمئنّی برا یه تصمیم محکم باشه.😐
4⃣ بعضی هم معتقدن که خواستگاری دختر از پسر شاید مشکل داشته باشه ولی خونوادۀ دختر میتونه به جای اون، از پسر خواستگاری کنه. غافل از اینکه این کار، توی خیلی از موارد باعث ایجاد مشکل تو زندگی میشه؛ مخصوصاً تو اختلافا، پُتکی بر سر دختر میشه.😔
5⃣ بعضی از دخترا هم هیچ کدوم از این کارا رو نمیکنن و تو خونه میمونن که نتیجش بالارفتن سنّ ازدواج میشه.😕
#نیمه_دیگرم #انتخاب_همسر
#محسن_عباسی_ولدی
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
33.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
چ8_2۷_۵۳_۱🎭 سریال: #آقازاده
🏅 #ژانر : اجتماعی / درام
#قسمت_نهم_دهم
9_10_7
.•°``°•.¸.•°``°•
@mojaradan •.¸ ¸.•
°•.¸¸.•°`
¸.·´¸.·´¨) ¸.·*¨)
(¸.·´ (¸·´ .·´
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 جوامعی که وضعیت اقتصادی مناسبتری دارند، درصد ازدواج پایینتری دارند
🔹بیشترین آمار طلاق رو در 10 کشور اروپایی داریم و بیشترین آمار ازدواج رو در 10 کشور شرقی داریم که از نظر امکانات وضعیت پایینتری دارند.
🔹اما اولیای جامعه وظایفی دارند که باید به درستی انجام دهند.
استاد #حبشی
#قبل_از_ازدواج
#کلیپ_تصویری
@mojaradan