🍁🍁🍁🍁🍁🍁
#پـــــارتهدیه😍
#پسر_بسیجی_دختر_قرتی✨
#پارت96
خواهش ، دیگه مزاحمت نمیشم گلم سلام به مامانت برسون
-بزرگیت عزیزم سام رو به جای خاله ببوس
-چشم حتما خدا حافظ
-خدا نگهدارت
یک ساعتی می شد که امیر علی با لپ تاپش توی تراس نشسته بود ، رفتم روی صندلی کناریش نشستم:
-امیرعلی
-هووم؟
-تموم نشد کارت ؟
بدونه اینکه نگاهش رو از لپ تاپ بگیره گفت:
-نه خیلی کار دارم باید مقاله بنویسم
-ولی من حوصلم سر رفته ، نمیشه بریم بیرون بعد بیای ادامش رو بنویسی ؟
-نه خانم مقاله انلاینه
-اوف این دیگه چی بود ؟
جوابم رو نداد و دوباره متفکر به صفحه لپ تاپ خیره شد از اینکه بهم توجه نمی کرد لجم گرفته بود، می خواستم صفحه لپ تاپ رو ببندم که دستم رو توی دستش گرفت :
-دریا خواهش می کنم اجازه بده تمومش کنم کلی وقت گذاشتم
اما من تماما حواسم پی گرمای انگشتهای بود که انگشتهای دستم رو به بازی گرفته بود غرق لذتی شیرین شدم و گذاشتم دستم همچنان توی دستش بمونه
معلوم بود کلا حواسش به این که دستم توی دستشه نیست ،خیلی ریلکس مشغول تایپ بود
چند لحظه بعد آروم بوسه ای روی دستم نشوند ضربان قلبم حسابی بالا رفته بود با اینکه می دونستم حواسش نیست ولی عرق شرم روی پیشونیم نشست
دستم رو همچنان نگه داشته بود ، دیگه تحمل این همه هیجان رو نداشتم خواستم دستم رو بکشم که به خودش اومد
انگار تازه فهمیده بود چکار کرده تند دستم رو رها کرد وگفت:
-ببخشید...ببخشید اصلا حواسم نبود
نگاهم رو به زمین دوختم و چیزی نگفتم ،
البته از زور هیجان نمی تونستم حرف بزنم ولی امیرعلی فکر کرده بود ناراحت شدم:
-دریا نگام کن .....بخدا حواسم نبود....توکه فکر نمیکنی من عمدا این کار رو کردم ؟
بازم چیزی نگفتم که کلافه جلوی پام نشست:
-تورو خدا چیزی بگو دارم دیونه میشم
آروم بدون اینکه نگاش کنم گفتم:
-نه ...متوجه شدم حواست نبود بهتره فراموشش کنیم
-خواستم بلند بشم که نذاشت:
-پس چرا ناراحتی؟چرا نگام نمیکنی ؟
-باور کن ناراحت نیستم
-پس...
بین حرفش پریدم:
-خواهش می کنم امیرعلی فراموشش کن
اجازه صحبت دیگه ای ندادم و به اتاقم پناه بردم
چند روز بعد هم که کلا بیخیال این موضوع شدیم و فراموش کردیم
امروز باز هم قرار بود چند نفر از گروه رو برای درمان بیارن،
با اینکه همه مرد بودن ولی به خاطر تعداد بالاشون من هم به کمک امیرعلی رفتم خدارو شکر آسیب جدی ندیده بودن و فقط کمی سر و صو رتشو زخمی شده بود که با کمک امیر علی زود پانسمان کردی
نویسنده:آذر دالوند
#ادامه_دارد
@mojaradan
🍁🍁🍁🍁🍁🍁