نرسیدهبودبرایامتحانخوب بخونه!😥
فقطدودرساولروخوندهبود..✌️🏼
چیززیادیبلدنبودتقریبا میدونستایندرسرو میافته!🚶🏻♂
سرجلسهیهنگاه بهبرگهکرد👀
ازهرسوالچندتاجملهمیتونستبنویسه!📝
یادشافتادجزوهایندرستو گوشیشه📲
گوشیشمتوجامدادیشکنار دستش❗️
گوشیآرومدراورد😶
گذاشتکناردستش
چندبارخواستگوشیوبازکنهوجزوهروبالابیاره...
اماهمشمیگفتبهچهقیمتی!💰
خداروچیکارکنمدارهمیبینه!🌱
توکلبرخداخودشکمکمیکنه!♥️
نمرهاولیششدهبود۹🤦🏻♂
نمرهنهاییشواستاد۱۰دادهبود
خوشحالبودکهقبولشده🤩
گفتمانگارشقالقمرکردی !
۱۰اونمباکمکاستادذوقداره؟😐
گفت:نهاینکهتوشرایطسخت دستمبه گناهو
تقلبنرفتذوقداره..😎
۱۰باکمکاستادشرافتداره بهبیست باتقلب...
نداره؟؟✌️🏼
ࢪفیقشرایطگناهکردنهمیشه فراهمه😈
اینتوییکهبایدبانفس خودت بجنگی
وشکستشبدی👊🏻💪🏻
یادتنرهخداتورومیبین
#تلنگرانه
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•
زندگی را زیباتر کنیم ،گاهی با ندیدن ،نشنیدن و نگفتن،زندگی زیباتر میشود با یک گذشت کوچک...به همین سادگی !
@mojaradan
مےدونستـــــےامـــامخمینـــےهمـ دهــہهشتـــادیـــہ:)))
متولـــد:۱۲۸۱
بـــہخـــودتافـــتخارکـــنرفیـــق😎
@mojaradan
#به_وقت_چالش
🔥یهچالشهمداریمباعنوان :
"یکدقیقهبا بنیانگذار جمهوری اسلامی
چیکاربایدبکنید؟
خیلیسادهاست!!
باهاشون عهد
ببندیدوبراشونیه
جملهیهدلنوشتهبنویسید
ویااینکهبرامون یکی از سخنانشان و عکسشان را که دوست دارید برامون ارسال کنید هر دو ارسال کنید
بهاینآیدی👈
❤️ @mojaradan_bott❤️
بهبهترینهاهدایاییبهرسم
یادبودارسالمیشه🎁🎁
@mojaradan
#شرکت_کننده_در_چالش_نفر_اول
سلام علیکم .کدوم عکسش زیبا نیست ؟ کدام سخنش دلنشین و دلگرم نیست ؟
سید ما رهبر ما دعا کن برای ما 😔🙏
@mojaradan
مجردان انقلابی
#به_وقت_چالش 🔥یهچالشهمداریمباعنوان : "یکدقیقهبا بنیانگذار جمهوری اسلامی چیکاربایدبکنید؟
#بسم_رب_مهدی
بزرگواران منظور این چالش آقای روح الله خمینی است بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران
کسی که از جان و مال و فرزندانش گذشت و با پهلوی و قدرت های بزرگ ایستاد و آمریکا و انگلیس و فرانسه مقابله کرد و ایران از دست اینها پاک کرد و آزاد کرد
#دهه_فجر_مبارک
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_دوم
سلام من هروقت ازکارهای خونه وبچها خسته میشم باخوندن این متن ودیدن این عکس دلم آروم میشه وخستگی ازتنم درمیره🌷
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_سوم
احترام و آزادی ای که اسلام به زن داده است، هیچ قانونی و مکتبی نداده است.🌱
(صحیفه امام؛ ج ۵، ص ۲۹۴)
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_چهارم
🔔 براندازی مگه شوخیه بچه؟!😂♥️
میومدید یادتون میدادم چجوری بدون فضای مجازی، اونم تو زمستون و برف و بوران براندازی کنید..
✍ انقلابی که بدون فضای مجازی و با خواست میلیونی مردم اونم تو سرمای بهمن اومده رو نمیشه با فضای مجازی و داد وقال و دروغ برانداخت. همین میشه با یه بارون براندازیشون اوف میشه
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_هشتم
سلام بر مردی که درعین سادگی همه معادلات به اصطلاح روشنفکران جهان رابرهم زدحالا ما باتو عهد میبندیم تاپای جان پای انقلابت بمانیم واز ان پاسداری وامانتداری کنیم زیرا که توفرمودی انقلاب اسلامی امانت الهی است ،برایمان دعا کن که بمانیم به راهت 🤲
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_دهم
امام عزیزم از نوجوانی عکستان را در دفتر خاطرات گذاشتم تا همیشه یادم باشد که زیباترین خاطرات انقلاب را شما برایمان رقم زده اید همیشه پیرو آرمانهایتان هستیم ان شاءالله
#خاطره_این_بزرگوار
یه خاطره ای هم تعریف کنم برای خودتون کمی بخندین
من تقریبا ۵ ساله بودم انقدر امام رو دوست داشتم که هروقت عکسشون رو تو تلویزیون نشون میداد میرفتم می بوسیدمشون پدرم با خنده میگفت دخترمه میخوام بدمش به مولا منم میگفتم نه من فقط زن امام میشم ☺️در صورتی که چند سال بود امام رحلت کرده بودن😁
فکر کنم به همین خاطر مجرد موندم چون کسی که در دوران کودکی انتخابش امام باشه کسی رو نمیتونه جایگزینشون کنه😁😁
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_یازدهم
مردان بزرگى كه با تدبير خود معادلات جهان را به هم زدند
@mojaradan
مجردان انقلابی
برای چالش #شرکت_کنتده_چالش_نفر_ششم @mojaradan
#همان_شرکت_کننده_ششم
نظر امام خمینی راجب زن زن نقش بزرگی در اجتماع دارد زن مظهر تحقق آمال بشر است اگر زنها انسان ساز از ملت ها گرفته شود ملتها به شکست و انحطاط مبدل خواهند شد
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_دوازدهم
ای حضرت عشق♥️ من عهد میبندم تا پای آرمان های شما واین انقلاب تا آخرین قطره خونم بمونم🤝.....
بقول حاجآقا ابوذر
عهد میبندم که میمونم پای کار این نظام.....
@mojaradan
مجردان انقلابی
🌸🌸🌸🌸🌸 #هدیه_برای_بزرگوارانی_که_در_اعتکاف_شرکت_کردن #راهنمای_سعادت #پارت83 دختر کوچولو رو توی بغلم
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#راهنمای_سعادت
#پارت84
- جدی؟ ازدواج کردی؟ به همون که دوستش داشتی رسیدی یا این یکی دیگست؟
فاطمه با لبخند گفت:
- همون که دوستش داشتم.
با تعجب بیشتر گفتم:
- حالا که یادم میاد قبلا گفتی که اون نامزد کرده و دنبال کارای عروسیشه؟!
فاطمه گفت:
- اونا قسمت هم نبودن بعداز چند مدت از هم جدا شدن حتی عقد هم نکرده بودن!
وقتی اومد خاستگاریم خیلی تعجب کردم اما واقعاً اگه خدا بخواد میشه.
منو و اون از اولشم قسمت هم بودیم اما سرنوشت کمی بینمون جدایی انداخت!
لبخندی زدم و گفت:
- تبریک میگم عزیزم حالا این مرد خوش شانس کی بوده؟
خندید و گفت:
- پسر عموم!
با لبخند گفتم:
- چه خوب خوشبخت بشی عزیزم!
امیدوارم زودتر نی نی بیاری.
فاطمه خندید و دستش رو گذاشت رو شکمش!
با تعجب بهش خیره شدم و گفتم:
- نگو که بارداری؟!
- چرا باردارم تازه فهمیدم!
با خوشحالی بغلش کردم و گفتم:
- خیلی خوشحالم کردی.
راستی از بقیه بگو، آقا محمد چکار کرد اونم زن گرفت؟
لبخند دندون نمایی زد و گفت:
- محمد تازه نامزد کرده.
خندیدم و گفتم:
- خیلیم خوب، خوشحالم همتون قاطی مرغ و خروسا شدین!
فاطمه گفت:
- انشاءالله خودتم به زودی قاطی همین مرغ و خروسا میشی.
خندیدم و هیچی نگفتم!
دیگه داشت دیر میشد مطمئنم همه رو نگران کردیم.
میخواستم چیزی بگم که فاطمه دستی تکون داد!
باتعجب پشت سرم رو نگاه کردم که امیرعلی و زن و بچش رو توی ماشین دیدم.
فاطمه بلند شد و گفت:
- من باید برم، خوشحال شدم دیدمت امروز که نشد درست باهم حرف بزنیم اما قول بده یه روز بیای خونمون!
لبخندی زدم و گفتم:
- حتما
فاطمه رفت و سوار ماشین شد منم رفتم نزدیک و رو به امیرعلی و زنش گفتم:
- میدونم خیلی دیر شده اما بازم دوست داشتم بهتون تبریک بگم امیدوارم همیشه کنار هم خوشحال زندگی کنید.
همسرش با مهربونی تشکر کرد و رفتن.
راستش زیاد ناراحت نشدم چون پنج سال پیش که تصمیم گرفتم به گذشته برنگردم فکر همه ی اینارو میکردم اما بازم شرمنده ی قلبم شدم.
به مسجد که برگشتم زهرا اومد سمتم و گفت:
- دختر حداقل میخوای بری یه خبری به من بده نگرانت نشم.
چیشد یکدفعه از مسجد زدی بیرون؟
لبخندی زدم و گفتم:
- زهرا جان میشه چیزی ازم نپرسی؟ شاید یه روزی همه چی رو برات تعریف کردم اما حتی الانم دلم نمیخواد چیزی از گذشتم تعریف کنم چون چیز خوشحال کننده ای نیست پس زیاد کنجکاو نباش!
زهرا گفت:
- باشه اگه دوست نداری مجبورت نمیکنم حالا بیا بریم به بقیه کمک کنیم دست تنها نباشن.
راستی یه خبر خوبم دارم!
با خوشحالی گفتم:
- چه خبری؟
با ذوق گفت:
- امشب بعداز نماز و مراسم مسجد قراره بریم خاستگاری ایندفعه دیگه مطمئنم داداشم میپسنده.
وقتی گفت خاستگاری برای داداشم نمیدونم چرا اما ته دلم خالی شد و ناراحت شدم!
سعی کردم خودمو خوشحال جلوه بدم و گفتم:
- مبارکه!
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#راهنمای_سعادت
#پارت85
سعی کردم خودمو خوشحال جلوه بدم و گفتم:
- مبارکه!
زهرا لبخندی زد و دیگه چیزی نگفت و مشغول کار شدیم.
چند ساعت بعد که همه ی کارا رو انجام دادیم و نذری دیگه آماده شده بود نمازمون رو توی مسجد خوندیم و بعداز مراسم زهرا ازم خداحافظی کرد و به خونشون رفت.
منم پیاده راهی خونم شدم.
تا خونه ای که اجازه کرده بودم مسافت زیادی نبود اما تا برسم یه پیاده روی خوب میشد.
همینجور که راه میرفتم خاطرات هم مرور میکردم.
چشم روی هم گذاشتم و درس و دانشگاهم تموم شد و کار پیدا کردم و از همه مهمتر اینکه تونستم مستقل بشم.
من دیگه اون دختر کوچولوی سابق نیستم، نیلای الان با نیلای پنج سال پیش خیلی فرق داره بالاخره توی همین چند سال هم اشتباهات زیادی داشتم و ازشون درس گرفتم.
لحظه های شیرین زیادی رو تجربه کردم.
داشتم خاطرات رو مرور میکردم که یکدفعه بارون شدیدی گرفت و من با تمام سرعت به سمت خونه دیدیم و داخل رفتم.
واقعاً دلم گرفته بود.
فکر اینکه الان توی مجلس خاستگاری نشسته باشن و عروس بله رو داده باشه اذیتم میکرد.
من توی این چندسال به اقا مهدی حسی نداشتم اما شاید اتفاقی که امروز افتاد و امیرعلی رو با زن و بچش دیدم تصمیم گرفتم کم کم در قلبم رو باز کنم اما از کجا معلوم اونم منو دوست داشته باشه؟
یه چای واسه خودم دم کردم و رفتم توی بالکن و به تماشای بارون نشستم.
(فردای آن روز)
کم کم داشتن اذان ظهر رو میگفتن منم حاضر شدم و زود خودمو به مسجد رسوندم.
زهرا زودتر از من رسیده بود بهش سلام دادم که جوابم رو داد اما انگار کمی ناراحت بود!
با تعجب گفتم:
- زهرا جان چیزی شده؟
زهرا گفت:
- دیشب رفتیم خاستگاری اما آقا مهدی میگه اینم نمیخوام.
من واقعاً نمیدونم این بشر کیو میخواد دیگه؟!
باورت میشه هر خاستگاری ای که رفتیم بجای اینکه عروس ناز کنه اقا داماد واسمون ناز میکنه و میگه نمیخواد.
خندم گرفت که زهرا گفت:
- خواهشاً تو دیگه نخند عصابم خورد شده از دستش..!
حالا مامانم باید زنگ بزنه بگه پسرمون دخترت رو نپسندید.
دنیا برعکس شده والا!
با دست زد توی پیشونیش و گفت:
- من دیگه چطوری با این دختر رو به رو بشم خیر سرم دوستای چندساله بودیم.
زدم زیر خنده و گفتم:
- باشه حالا که چیزی نشده چرا خود زنی میکنی؟
زهرا هم خندید و گفت:
- چیشده امروز خوشحالی و همش میخندی؟ خبریه کلک؟!
خندیدم و گفتم:
- نه بابا چه خبری!
تو چشام نگاه کرد و گفت:
- راستش رو بگو لپات که دارن از سرخی مثل گوجه میشن چیز دیگه ای میگنا!
دست روی صورتم گذاشتم و همینطور که از مسجد بیرون میرفتم گفتم:
- من الان برمیگردم.
میخواستم برم آبی به صورتم بزنم که شنیدم یکی داره صدام میزنه!
سرم رو برگردوندم که اقا مهدی رو دیدم.
با تعجب گفتم:
- بله بفرمایید
انگار کمی استرس داشت برای گفتن حرفش!
بالاخره بعداز چند لحظه به حرف اومد و گفت:
- ببخشید نیلا خانوم اما..
اینجاش که رسید مکث کرد که من گفتم:
- اما چی؟
گفت:
- راستش مدتی هست که من به شما علاقه پیدا کردم خواستم اگه شما موافق هستید اول با خودتون صحبت کنم بعد با خانواده تشریف بیاریم برای خاستگاری!
لپام سرخ شد و سرم رو پایین انداختم کاملا دستپاچه شده بودم.
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#پارت_هدیه
#راهنمای_سعادت
#پارت86
لپام سرخ شد و سرم رو پایین انداختم.
کاملا دستپاچه شده بودم و نمیدونستم چی بگم!
اخر سر با خجالت گفتم:
- تشریف بیارید
احساس کردم که لبخندی زد و رفت
منم دوباره به داخل مسجد رفتم اصلا یادم رفت که میخواستم آب صورتم بزنم.
زهرا منو دید و مشکوک نگاهم کرد و گفت:
- چیشد دختر تو که از قبلم سرخ تر شدی!
نکنه تب کردی!
دست روی پیشونیم گذاشت و گفت:
- نه تبم که نداری پس حتما عاشق شدی!
خندیدم و گفتم:
- از کجا میدونی عاشق شدم مگه چندبار تجربش کردی؟
باخجالت سرش رو انداخت پایین و گفت:
- ها؟ چی؟
خندیدم و گفتم:
- خواهرم خودتو لو دادی حالا بگو ببینم طرف کیه که دل شمارو برده؟
اونم خندید و گفت:
- نه قبول نیست اول تو بگو
لبخند دندون نمایی زدم و گفتم:
- خودت به زودی میفهمی
بغلم کرد و گفت:
- جدی؟ یعنی داره میاد خاستگاریت؟
کیه؟ من میشناسمش؟
خندیدم و گفتم:
- اره میشناسیش حالا به زودی میفهمی!
داشتیم صحبت میکردیم که گوشیم زنگ خورد.
باتعجب جواب دادم!
از پشت تلفن مردی گفت:
- سلام از اداره ی پلیس تماس میگیرم.
تعجبم چندین برابر شد و گفتم:
- بله بفرمایید من درخدمتم.
گفت:
- شما بهروز احدی میشناسید؟
با وحشت گفتم:
- بله میشناسم!
گفت:
- پس لطف کنید تشریف بیارید اداره ی پلیس، ایشون دستگیر شدن و مثل اینکه پول خیلیا رو بالا کشیدن حالا مجبورن همه ی اموالی رو که بالا کشیده رو به همه برگردونه!
اگر ازشون شکایتی دارید میتونید بیاید و پرونده علیه ایشون تشکیل بدید و همه اموالتون رو پس بگیرید.
از خوشحالی اشک توی چشام جمع شد و گفتم:
- چشم چشم من الان میام فقط ادرس لطفاً کنید.
آدرس داد و من بعداز خداحافظی از زهرا با تاکسی به سمت اداره ی پلیس حرکت کردم.
بعد از چند دقیقه رسیدم و پیاده شدم
راستش وقتی وارد اداره پلیس شدم یکم از دیدن بهروز ترسیدم اما دیگه نباید ضعف نشون میدادم.
حالا که اون دستگیر شده و نمیتونه کاری کنه باید حقم رو پس بگیرم.
نویسنده: فاطمه سادات
@mojaradan
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
#شرکت_کننده_چالش_نفر_سیزدهم
عهد میبیندم که برای آرمانهایت جان دهم✌️🇮🇷
@mojaradan
※ مراء و حاضرجوابی، نوعی «شهوت کلامی» است که نشان حقارت نفس است!
@mojaradan
اخلاق ویران کننده (2).mp3
1.75M
#یک_دقیقه_حرف_حساب
💥 اخلاق ویرانکننده!
رذیلهای که حرمتها را میشکند و رابطهها را سرد و تاریک میکند!
#استاد_شجاعی
منبع: مجموعه ارتباط موفق
b2n.ir/f00651
@mojaradan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼ما بیتو💕
✨تا دنیاست دنیایی نداریم
🌼چون سنگ خاموشیم و
✨ غوغایی #نداریم
🌼ای سایهسار ظهر گرم #بیترحم!
✨جز سایهی دستان تو🤲
🌼 جایی نداریم
#شبتون_مهدوی 🌼🍃
@mojaradan
#پایان_فعالیت 🌼🍃
#شرکت_کننده_چالش_نفر_چهاردهم
﴿ حَضرت رُوحالّلھ ﴾
به چهره #امام مےنگرم؛
هر چقدر فکر میکنم که امام را توصیف کنم چیزی بهتر از باران به ذهنم نمی آید...🌱✨
بارانی که در مقابل دشمنانش همچون رعدبه غُرش درمےآمد🌊
و ترس به دل آنها می انداخت
ودربرابر؛ به دوستان رحمتش را هدیه میکرد...🌸🍃
در مقابل حاکمان سیاسی، استوار مینشست
و در کنار کودکان معصوم😇
همچون پدری مهربان؛
وبا ترنم لبخندشبہ دلهایشان قوت میبخشید...❣
امامَم...
~ حَقا که تو از سلالهےحضرتمادَرے🌿...~
@mojaradan
#شرکت_کننده_چالش_نفر_پانزدهم
از قدیم الایام گفتند حرف راست رو از بچه بشنو👼👼👼
کودکی که تازه خداوند از روح بی انتها و بی عیب و پاکش بر جسم کوچکش دمیده اینجوری با روح الله آروم میگیرد🌈
وقتی رهبر یک مملکت باشی تمام کشورت تو را بخواهند🤴ولی خودت برای خودت چای بریزی☕🫖نه حتی همسر مهربانت🧕این یعنی اوج تقوا و بزرگی♥️کسی باشی و خودت را هیچ ببینی این یعنی مسئولیت نه مقام حاکمیت🌸🌸🌸
@mojaradan