eitaa logo
موج نور
170 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
3.4هزار ویدیو
17 فایل
امواج نور را به شما هدیه می‌دهیم. @Mohammadsalari : آیدی آدمین
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 تفسیر قرآن کریم با داستان📖 ✳️ ذوالکفل پیامبر الهی (علیه‌السلام) 🍃وَاذْكُرْ إِسْمَاعِيلَ وَالْيَسَعَ وَذَا الْكِفْلِ ۖ وَكُلٌّ مِنَ الْأَخْيَارِ🍃 (ص: ۴۸) 🍂و به خاطر بیاور «اسماعیل» و «الیسع» و «ذا الکفل» را که همه از نیکان بودند!🍂 ✅ شیطان کمک می‌طلبد! 🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸👇🌸
یَسَع علیه‌السلام یکی از پیامبران خدا بود و ذی الکفل از اصحاب او به شمار می‌رفت. یسع علیه‌السلام در اواخر عمرش به اصحابش گفت: «من با شما عهدی می‌کنم. هریک از شما که این عهد را بپذیرد و به کار بندد، جانشین من خواهد بود. عهد من این است که هنگام خشم، خویشتن دار باشید و از شیطان پیروی نکنید.» ذی الکفل که از خودش مطمئن بود، قول داد و عهد کرد که هیچگاه غضب شیطانی نکند. به همین دلیل به مقام نبوت رسید و چون عهد بسته بود که بیهوده خشمگین نشود، شیطان می‌کوشید به هر ترتیب شده او را به خشم آورد. ولی آن بزرگوار چون کوه ایستادگی می‌کرد. روزی شیطان نعره‌ای کشید و یارانش را جمع کرد و گفت: من از دست ذی الکفل عاجز شده‌ام. هر کار می‌کنم او را خشمگین کنم و عهدش را نقض نمایم، نمی توانم. » شیطانکی به نام «اَبیض» گفت: «این مأموریت را به من بسپار. من او را خشمناک می‌کنم.» از خصوصیات این پیغمبر این بود که شب اصلا نمی‌خوابید و تمام شب سرگرم ذکر و یاد خدا بود، روز هم تا قبل از ظهر سرگرم کارهای شخصی و کارهای مردم بود و ظهر مقدار کمی می‌خوابید و عصرگاهان دوباره سرگرم کارهای مردم می‌شد. هنگام ظهر بود و پیغمبر خوابیده بود که شیطانک در را به شدت کوبید. دربان پرسید: «چکار داری؟ » او گفت: «دعوایی دارم و برای داوری خواستن، آمده‌ام.» دربان گفت: «اکنون پیغمبر خوابیده است، فردا صبح بیا. » شیطانک صدایش را بلند کرد و فریاد زنان گفت: «راهم دور است و نمی‌توانم فردا بیایم.» بالاخره پیغمبر از صدای فریاد بیدار شد. در را باز کرد و گفت: «برو به طرف دیگر دعوا بگو که فردا به اینجا بیاید تا من به کارتان رسیدگی کنم.» شیطان گفت: «او نمی‌آید. » پیامبر فرمود: «این انگشتر مرا به عنوان مدرک ببر و به او بگو که ذی الکفل ترا می‌طلبد. » آن روز، ذی الکفل نتوانست به خواب رود. شیطانک روز بعد، هنگام ظهر آمد و دوباره شروع به داد و فریاد کرد. باز هم پیامبر از خواب پرید و در کمال خونسردی و ملایمت او را رد کرد. بدین ترتیب که نامه‌ای نوشت و به او داد که برود و آن شخص را بیاورد. آن روز هم پیامبر به خواب نرفت و شب تا صبح نیز برای عبادت بیدار بود. روز سوم فرا رسید و پیامبر که سه روز بود نخوابیده بود بسیار خسته شده بود. دوباره ظهر شیطانک از راه رسید و داد و فریاد راه انداخت و گفت: «نامه‌ات را بردم، قبول نکرد. » و باز هم صدایش را بلندتر کرد، تا شاید وی را عصبانی سازد. بالاخره شیطان گفت: «اگر خودت همین الان بیایی، کار ما اصلاح می‌شود. » در آن موقع، آفتاب به قدری داغ و سوزان بود که اگر تکه گوشتی را در بیابان می‌انداختند بریان می‌شد. پیامبر فرمود: «بسیار خوب، برویم.» در آن هوای گرم به راه افتادند. مقداری که رفتند، شیطانک که از خشمناک کردن وی مأیوس شده بود، پا به فرار گذاشت. 📚 داستان‌های شهید دستغیب ره ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.63M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💎 دو مثلث🔺 ارتباطی مهم در خانواده 🎙 استاد عزیزی ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
7.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌼 عنایت امام رضا علیه‌السلام به مرد نابینا ╭═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╮         @mojnoor3 ╰═━⊰🍂🌺🌺🍂⊱━═╯ ما را به دوستان خود معرفی کنید 🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا