🔴 بدون شرح
📛کانال رسمی #جنجال_نیوز
@janjalnews_org
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دلم هواے #بقیع دارد و غم صادق
عــزاگرفتہ دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکے بہ دسٺ دل گیرم
زنم به سینه که نزدیک شد #محرم صادق
https://virasty.com/Mokeb_shohada_bu/1683291730598146260
https://eitaa.com/mokebshohada
https://idpay.ir/mookebshohada
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#مسافر_بهشت 💜
رزمنده تعجب کرد.چون نام گردان یا زهرا را شنید گفت : گردان یا زهرا که تماما شهید یا اسیر شدند تو چه طور زنده مانده ای ؟پس از اینکه مطمئن شد که ایرانی هستم مرا به دوش خود گرفت و به سمت مقر فرماندهی حرکت کرد.در مقر فرماندهی سوالاتی به صورت بازجویی پرسیدند چون هنوز هم فکر می کردند من عراقیم و خودم را ایرانی جا زده ام.پس از پرسش و پاسخ های فراوان و ثابت شدن ایرانی بودنم و اینکه از گردان یا زهرا هستم زخم هایم را پانسمان کردند و مرا به شهرک دارخوین منتقل کردند. از آنجا مرا به حفاظت اطلاعات لشکر بردند و بازجویی کردند.پرسیدن در لشکر چه کسانی را می شناسی؟گفتم من چهل و پنج سال پیش با عمو و پسر عمه ام و چند تن از رفقایم با هم جبهه آمده بودیم. آن زمان عمویم در قسمت ترابری سنگین و آب رسانی با تانکر مشغول خدمت بود.مرا همان شب به اردوگاه غرب بردند.من بودم به همراه یک راننده تویوتا .راننده دم در سنگر عمویم پیاده شد و به داخل سنگر رفت و پرسید حسین صادقی کیست؟ عمویم از سنگر بیرون آمد.راننده به او گفت شما 45 روز پیش یکی از اقوامتان مفقود الاثر شده است؟ عمویم گفت : بله پسر برادرم.ما تمام سردخانه های اهواز و کردستان و کلا تمام معراج الشهداء ها را گشته ایم ولی او را پیدا نکرده ایم.راننده گفت اگر او را ببینی می شناسی؟ عمویم فکر کرده بود که جسدم پیدا شده است.من که این گفت و گو ها و سوال و جواب ها را می شنیدم از ماشین پیاده شدم و تقریبا در فاصله یک متری او ایستادم.من او را شناختم ولی او به علت وضعیت جسمانی من که در طی این 45 روز برایم اتفاق افتاده بود مرا نشناخت.پس از اینکه با زبان محلی با عمویم صحبت کردم و خودم را به معرفی کردم مرا شناخت.اصلا باورش نمی شد که زنده ام فقط و فقط گریه می کرد.مرا در آغوش گرفت. تازه اینجا بود که فهمیدم این مدت 45 سال نبوده ،بلکه 45 روز بوده.
فردای آن روز مرا وزن کردند وزنم از 67 کیلو به 27 کیلو رسیده بود.همان روز از شهرک به منزل عمه ام در تهران زنگ زدند و خبر پیدا شدنم را دادند.خبر به پدرم هم رسیده بود.پدرم از اصفهان راهی اهواز شده بود ولی متاسفانه مرا به پادگان توحید سنندج برده بودند.پدرم که به اهواز و شهرک آمده بود نتوانست مرا ببیند.چون به او گفته بودند که مرا به کردستان برده اند.پدرم هم مستقیما از اهواز به سمت کردستان حرکت می کند و پس از گذشت یک روز و نصفی دوباره مرا به شهرک آوردند .پدرم به پادگان توحید سنندج می رود و باز به او می گویند که پسرت را دوباره به اهواز منتقل کردند.اینجا پس از این رفت و آمدها پدرم فکر کرده بود که من شهید شده ام و نمی خواهند مستقیما به او بگویند.بالاخره من و پردم در اصفهان همدیگه رو دیدیم اما مادرم از همان شب اول مفقود شدن مرا در خواب دیده بود و حتی گفته بود پسرم تیر و ترکش خورده و در جایی از عراق گیر افتاده و نمیتونه بیاد ولی آخرش میاد.روحیه ی مادرم خیلی قوی تر از پدرم بود و مطمئن بود که برمی گردم.
بعد از سه چهار روز مرا به اتفاق عمو و پسر عمه ام به اصفهان آوردند و به روستایمان هم خبر داده بودند که در فلان ساعت می آیم که مردم شهید پرور روستایمان تمام روستا را آذین بندی کرده و استقبال پر شور و عجیبی کردند.به آغوش خانواده ام برگشته بودم و فکر می کردم تمام مصائب و مشکلاتم دیگر تمام شده است،ولی کمی که گذشت تعادل روحی و روانیم را از دست دادم.خواب های آشفته می دیدم.شب ها بی اختیار خانه را ترک می کردم و به خیابان می رفتم تا جایی که به ناچار تحت نظر پزشک قرار گرفتم و این موضوع تا جایی ادامه پیدا کرد که مجبور شدند یک نفر را شبانه روز همراه من کنند تا خدای ناکرده کار خطرناکی نکنم.
این بود خلاصه ای از 45 روز زندگی یک بسیجی عاشق که در سرزمین عراق جامانده بود.جامانده ای که بدون هیچ توفعی خالصانه و مخلصانه جهت انجام وظیفه الهی و لبیک به امام عاشقان خمینی کبیر (ره)از همه چیز خود گذشتو با اقتدا به اربابش آقا قمر بنی هاشم بهترین نوع ایثار یک بسیجی را به عرصه ظهور گذاشت.
و سلام علیکم و رحمته الله برکاته
شادی روح طیبه امام و شهدا صلوات
منبع: سایت شهید آوینی
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
📕 دروازه دانش
کتاب، دروازهای به سوی گسترهی دانش و معرفت است و کتاب خوب، یکی از بهترین ابزارهای کمال بشری است.
۱۳۷۲/۱۰/۰۴
#رهبر_معظم_انقلاب_اسلامی
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری
🔴 بانک VTB دومین بانک بزرگ روسی، دفتر نمایندگی خود را در ایران دایر کرد
🔸 پیمان پاک رئیس سازمان توسعه تجارت: این اولین بانک روسی است که در ایران حضور مستقیم داشته و در انتقال بخشی از درآمدهای ارزی از شبکه تراستی به شبکه بانکی موثر خواهد بود.
🇮🇷 تحلیلگر 57 کانال خاص و متفاوت
♨️ @tahlilgar57 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مثالی که در این فیلم برای همجنسبازی زده میشود، در رابطه با حجاب هم صدق میکنه
اگر از سنگر حجاب کوتاه اومدیم، چندین سال بعد از سنگر همجنسگرایی هم کوتاه خواهیم اومد... این باتلاق حد یقف و راضی شدن نداره
🇮🇷 تحلیلگر 57 کانال خاص و متفاوت
♨️ @tahlilgar57 👈
🔴 موج بعد از بی حجابی میشه این!!
▪️نشر بی پرده فحشا
▪️ شروع داستان بوده و الان واردِ فاز دوم دارن میشن.😏
🇮🇷 تحلیلگر 57 کانال خاص و متفاوت
♨️ @tahlilgar57 👈
#یک_نکته_از_هزاران 🍃
اشاره
با مراجعه به روایات میبینیم انسانها بسته بهایمان و عملشان به هنگام قبض روح و جاندادن چهار دسته میشوند:
خوبانی که راحت جان میدهند
این نوع جاندادن مربوط به مؤمنان پاک نهادی است که زندگی خود را بر مدار حق و اطاعت از خداوند و سیرة اهل بیت (ع) سپری نمودهاند. که در آیه و روایت اخیر بهاین دسته اشاره شد.
خوبانی که سخت جان میدهند
انسانهای مؤمنی که هنوز گناهان و خطاهایی به گردنشان ماندهو نیاز است از آثار آنها پاک شوند، چه بسا با سختی جان کندن تصفیه گردند و همین سختی؛ کفارة گناهانشان شود.پامبر گرامی اسلام(ص) فرمودند:
المَوتُ کَفّارَةٌ لِذُنوبِ المُؤمنینَ ؛ مرگ و سختیهای آن کفارة گناهان اهل ایمان است.
بدانی که راحت جان میدهند
برخی از کفار و اشقیا ممکن است جاندادن آسانی داشته باشند و چه بسا همین امر موجب حیرت اطرافیان او میگردد که چطور با این بدیها اینقدر راحت جان داد؟! ولی باید توجه داشت که خداوند اجر و پاداش عمل کسی را ضایع نمیکند و از طرف دیگر قسم یاد کرده که پس از مرگ به کافر احسانی نکند. قهراً پاداش خوبی کافر در همین دنیا داده میشود. بنابراین، اگر حسناتی از او بیپاداش مانده است، همین آسان جاندادن به هنگام مرگ میتواند پاداش او باشد؛ چون این هنگام هنوز جزء دنیا محسوب میشود.امام کاظم(ع)فرمود:
وَ تُصَفَّی الکافِرِینَ مِن حَسَناتِهِم فَیَکُونُ آخِرُ لَذَّةٍ او راحَةٍ تَلحَقُهُم هُوَ آخِرُ ثَوابٍ حَسَنَةٍ تَکُونُ لَهـُم؛ و کافران را از حسناتشان تصفیه مینماید، و آخرین لذت یا آسودگی است که به آنان میرسد، و آخرین پاداش نیکی است که به نفع آنان است.
بنابراین،راحت مردن کافر، به خاطر تسویهحسابی است که خداوند نسبت به کارهای نیک آنان انجام میدهد.
بدانی که سخت جان میدهند
سختی جاندادن اولین سیلی مأموران الهی است که شروع زندگی عذابآور آنان را به آنها بشارت میدهد.
مرحوم آیتالله اراکی خاطرهای از منبر محدث قمی نقل کردهاند که خودشان از ایشان شنیدهاند این مرد پاک میفرمود: زمانی وارد قبرستان وادیالسلام نجف شدم، ناگهان صدای نعرههای دلخراشی را شنیدم که هر چه نزدیکتر میشدم، نعرهها شدیدتر میشد؛ نعرههایی شبیه نعرههای شتری که او را داغ میکنند و بر زخم او داغ میگذارند. امّا متوجه شدم دیگران دارند خیلی عادی حرکت میکنند و نمیشنوند. از کسی سؤال کردم شما صدایی نمیشنوید؟ گفت: خیر. فهمیدم فقط من میشنوم. وقتی نزدیک به جنازهای شدم که داشتند دفنش میکردند، دیدم فریادها از اوست که گویی قبرستان را به لرزه درآورده. چه ظالمی بود کهاینقدر سریع عذاب او شروع شده بود. بله برخی را اینگونه با عذاب استقبال میکنند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#احکام_دین ☀️🍃
جواز اقتدا به نماز قضای امام جماعت🍃
پرسش :اقتدا کردن نماز اداء به نماز قضای امام چه حکمی دارد؟
پاسخ :اگر امام جماعت نماز قضا مىخواند مىشود به او اقتدا کرد ولى اگر نمازش را احتیاطاً قضا کند اقتدا به او اشکال دارد.
عدم لزوم سوال از نیت نماز قضای امام جماعت🍃
پرسش :آیا بر مأموم لازم است قطعی بودن نماز قضای امام جماعت را سؤال کند؟
پاسخ :این کار لازم نیست.
جواز اقتدا به نماز استیجاری امام جماعت🍃
پرسش : اگر امام جماعت نماز استیجارى بخواند، آیا مأموم مى تواند به او اقتدا کند؟
پاسخ :در صورتى که نماز استیجارى از کسى باشد که به طور قطع نماز از او فوت شده، امامت چنین کسى اشکالى ندارد.
هرگاه مأموم نداند نماز امام نافله است یا واجب🍃
پرسش : اگر مأموم نداند که نماز امام واجب است یا نه، می تواند اقتدا کند؟
پاسخ :اگر انسان نداند نمازى را که امام مىخواند نماز نافله است یا نماز واجب نمىتواند به او اقتدا کند.
ترک جماعت بخاطر ترس از ریاکاری🍃
پرسش :شخصی که در نمازجماعت حضور قلب بیشتری دارد اگر بترسد که این امر منجر به ریا شود، چه وظیفه ای دارد؟
پاسخ :این امور از القائات شیطان است به آن توجه نکنید و همچنان در نماز جماعت شرکت کنید. و نیز باید در فوائد اخلاص و خطرات بزرگ ریا کاری بیشتر فکر کنید تا بتوانید اخلاص را در روح خود مستقر سازید.
حکم الزام فرزند به شرکت در نماز جماعت🍃
پرسش :در صورتی که پدر، پسرش را الزام به حضور در نمازجماعت کند چه حکمی دارد؟
پاسخ :الزام پدر تاثیری ندارد ولی اگر ترک کردن جماعت از ناحیه پسر باعث اذیت و آزار پدر گردد باید آن را به مقداری که موجب عسر و حرج نمی شود انجام داد.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#خواستگاری 💖
ﺩﻩ ﺳﺆﺍﻝ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺍﺯ ﺳﻮﯼ ﺁﻗﺎ ﻭ ﺧﺎﻧﻢ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﺨﺘﺺ ﺁﻗﺎﯾﺎﻥ ﻭ ﭘﻨﺞ ﺳﻮﺍﻝ ﻣﺨﺘﺺ ﺧﺎﻧﻤﻬﺎ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ. ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﻪ ﻣﻮﺿﻮﻋﯿﺖ ﻧﺪﺍﺭﺩ. ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻫﻤﻪ ﺳﻮﺍﻻﺕ ﺭﺍ ﻃﺮﺡ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﺎﻓﯽ ﺑﺎﺷﺪ
ﺳﺆﺍﻻﺕ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﻋﺒﺎﺭﺗﻨﺪ ﺍﺯ:
۱- ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ: ﻣﯿﺰﺍﻥ ﻫﻤﺎﻫﻨﮕﯽ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻭﻣﺬﻫﺒﯽ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ؟ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﯾﻦ ﺳﺆﺍﻝ،ﻓﺎﺻﻠﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺑﯿﻦ ﺷﺨﺺ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺟﻬﺎﺕ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﻣﺴﺎﻟﻪ ﻫﻤﺘﺎﯾﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﮔﯽ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺑﯿﻦ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ. ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ ﺍﻭﻝ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﻣﻌﺮﻓﯽ ﮔﻔﺘﯿﻢ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻃﺮﻑ ﺳﻮﺍﻝ ﮐﻨﯿﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻣﻬﻢ ﺑﻮﺩ ﻭﻟﯽ ﺍﯾﻦ ﺳﻮﺍﻝ ﺩﺭ ﺟﻠﺴﻪ ﺩﻭﻡ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﯿﺸﻮﺩ . ﺍﻻﻥ ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺍﺯ ﻧﻈﺮ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﯼ ﻭ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﭼﻘﺪﺭ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﻫﻤﺎﻫﻨﮓ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﮑﺘﻪ ﺍﺵ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﮐﺴﯽ ﺑﻪ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯼ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ، ﺍﻭ ﺑﺎ ﺗﻮﺟﻪ ﺑﻪ ﺍﻋﺘﻘﺎﺩﺍﺕ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﮐﺎﺭ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺗﻠﻘﯽ ﺷﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﭼﻮﻥ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﯾﻦ ﻃﺮﻑ ﭘﻨﺠﺎﻩ ﻧﻤﺮﻩ ﻋﺮﻕ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﺩﺍﺭﺩ ، ﭘﺲ ﭘﺴﺮ ﯾﺎ ﺩﺧﺘﺮ ﺷﺎﻥ ﻫﻢ ﻫﻤﯿﻦ ﻃﻮﺭ ﻫﺴﺘﻨﺪ . ﺧﯿﺮ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺖ . ﺍﻟﺒﺘﻪ ﻏﺎﻟﺒﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻫﺎﯼ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺸﺎﻥ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺧﻮﺩﺷﺎﻥ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﻭﻟﯽ ﺑﻌﻀﯽ ﻣﻮﺍﻗﻊ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ . ﮔﺎﻫﯽ ﻧﻤﺮﻩ ﻣﺬﻫﺒﯽ ﻃﺮﻑ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺑﺎﻻﺗﺮ ﺍﺳﺖ .
۲- ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻣﺆﺛﺮ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ: ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺴﺮ ﺷﻤﺎ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ ﺣﺮﺍﻡ ﮔﻮﺵ ﺑﺪﻫﺪ ﯾﺎ ﻓﯿﻠﻢ ﻫﺎﯼ ﻣﺒﺘﺬﻝ ﺑﺒﯿﻨﺪ، ﭼﻪ ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻠﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ؟ ﺍﮔﺮﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﺑﯿﻦ ﻧﺰﺩﯾﮑﺎﻥ ﻣﻦ ﯾﺎ ﺷﻤﺎ ﺍﻫﻞ ﻣﺼﺮﻑ ﻣﺸﺮﻭﺑﺎﺕ ﺍﻟﮑﻠﯽ ﺑﺎﺷﺪ، ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺍﻭ ﭼﻪ ﺍﺣﺴﺎﺳﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﺪ ﺩﺍﺷﺖ؟ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﺑﺮﺍﯼ ﺣﻔﻆ ﺣﺮﻣﺖ ﻃﺮﻑ، ﺳﺆﺍﻝ ﺭﺍ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﻌﮑﻮﺱ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﯽ ﺳﺆﺍﻝ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺮ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺗﺎًﺛﯿﺮ ﻣﯽ ﮔﺬﺍﺭﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﻓﺮﺩﯼ ﺳﺆﺍﻝ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ.ﺿﻤﻨﺎٌ ﺍﯾﻦ ﺳﺆﺍﻝ ﺩﺭ ﺻﻮﺭﺕ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﭘﯿﺸﯿﻦ ﻭ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻤﺎﻥ ﻭ ﭘﺮﻫﯿﺰ ﺍﻭ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ، ﻟﺰﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ.
۳- ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ: ﺍﮔﺮ ﺷﻤﺎ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺑﺸﻮﯾﺪ ﺑﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﭼﻪ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩﯼ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﺪ ؟ﺁﯾﺎ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺭﺍ ﻫﻢ ﮐﺘﮏ ﺑﺰﻧﯿﺪ . ﻣﯽ ﺧﻮﺍﻫﯿﻢ ﺑﺪﺍﻧﯿﻢ ﺣﺪ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺘﺶ ﭼﻘﺪﺭ ﺍﺳﺖ .
۴- ﺑﺪ ﺩﻫﻨﯽ: ﺍﮔﺮ ﻫﻤﺴﺮ ﺁﯾﻨﺪﻩ ﺷﻤﺎ ﺑﺪﺩﻫﻨﯽ ﮐﻨﺪ،ﯾﺎ ﻧﺎﺳﺰﺍ ﺑﮕﻮﯾﺪﻭ ﻭﺍﮊﮔﺎﻥ ﺯﺷﺘﯽ ﺭﺍ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﺑﺮﺩ، ﻋﮑﺲ ﺍﻟﻌﻤﻞ ﺷﻤﺎ ﭼﯿﺴﺖ ؟ ﻣﺎ ﺍﻻﻥ ﺻﻔﺎﺕ ﺭﺫﯾﻠﻪ ﺍﺧﻼﻗﯽ ﺭﺍ ﻣﻄﺮﺡ ﻣﯽ ﮐﻨﯿﻢ ﮐﻪ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﺸﺘﺮﮎ ﺍﺛﺮ ﺩﺍﺭﺩ. ﯾﮑﺴﺮﯼ ﮔﻨﺎﻫﺎﻥ ﺷﺨﺼﯽ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﯿﻦ ﺧﻮﺩﺵ ﻭ ﺧﺪﺍ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﻨﺪ . ﻣﺎ ﺭﻭﯼ ﺁﻧﻬﺎ ﺣﺮﻓﯽ ﻧﺪﺍﺭﯾﻢ ﺁﻧﻬﺎ ﺑﺎﯾﺪ ﺩﺭ ﮐﻼﺱ ﺍﺧﻼﻕ ﻣﻄﺮﺡ ﺷﻮﺩ. ﺑﺪﺩﻫﻨﯽ ﺑﯽ ﺣﺮﻣﺘﯽ ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﻓﺤﺶ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻧﻘﺶ ﺍﻟﮕﻮﯾﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯾﺶ ﺩﺍﺭﺩ. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭﯼ ﻧﺒﺎﺷﺪ ﻣﯽ ﮔﻮﯾﺪ ﻣﻦ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺩ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﮐﻨﻢ . ﻣﻦ ﺧﻮﺩﻡ ﺍﻫﻞ ﻓﺤﺶ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻫﺎﻡ ﻫﻢ ﺍﯾﻦ ﺟﻮﺭﯼ ﻧﯿﺴﺘﻨﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺧﺎﻧﻪ ﻣﺎ ﻓﺤﺶ ﻧﺒﻮﺩﻩ . ﻭ ﻣﻤﮑﻦ ﺍﺳﺖ ﺑﮕﻮﯾﺪ: ﮐﻪ ﺑﻨﺪﻩ ﺧﺪﺍ ﭼﻪ ﮐﺎﺭ ﮐﻨﺪ؟ ﻋﺼﺒﺎﻧﯽ ﺷﺪﻩ ﺑﺎﯾﺪ ﻓﺤﺶ ﺑﺪﻫﺪ. ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩﺵ ﺭﺍ ﺗﺨﻠﯿﻪ ﻧﮑﻨﺪ، ﻣﯽ ﺗﺮﮐﺪ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻧﺸﺎﻥ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﮐﻪ ﺧﻮﺩﺵ ﻫﻢ ﺍﻫﻞ ﻓﺤﺶ ﺩﺍﺩﻥ ﺍﺳﺖ
ﻧﮑﺘﻪ: ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﯿﺰ ﺳﺆﺍﻝ ﺑﻪ ﺷﮑﻞ ﻣﻌﮑﻮﺱ ﭘﺮﺳﯿﺪﻩ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ
.۵ ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﯾﯽ: ﺩﺭﻭﻏﮕﻮﯾﯽ ﺭﺍ ﺩﺭ ﭼﻪ ﻣﻮﺍﺭﺩﯼ ﺟﺎﯾﺰ ﻭ ﺩﺭﺳﺖ ﻣﯽ ﺩﺍﻧﯿﺪ ﻭ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻌﺘﻘﺪ ﺑﻪ ﺩﺭﻭﻍ ﻣﺼﻠﺤﺘﯽ ﻫﺴﺘﯿﺪ؟<p>۶- ﻭﺳﻮﺍﺱ: ﺁﯾﺎ ﺭﻓﺘﺎﺭﻫﺎﯼ ﻭﺳﻮﺍﺳﯽ ﯾﺎ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﻓﮑﺮﯼ ﺩﺍﺭﯾﺪ؟ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﻓﮑﺮﯼ، ﺧﻄﻮﺭ ﻣﻄﺎﻟﺒﯽ ﺑﯿﻬﻮﺩﻩ ﻭ ﮔﺎﻫﯽ ﺷﺮﻡ ﺁﻭﺭ ﻭ ﻭﺣﺸﺘﻨﺎﮎ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺑﻪ ﺻﻮﺭﺕ ﭘﯿﺎﭘﯽ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺧﺘﯿﺎﺭ ﺍﺳﺖ؛ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﺷﺨﺺ ﻗﺎﺩﺭ ﺑﻪ ﻗﻄﻊ ﺁﻧﻬﺎ ﻧﯿﺴﺖ ﻭ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺁﻧﻬﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﺩﻭﺭ ﺳﺎﺯﺩ ﻭ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻥ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻣﻄﺎﻟﺐ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎﺯ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ.ﺍﻓﮑﺎﺭ ﺗﮑﺮﺍﺭﯼ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﻋﻤﻠﮑﺮﺩ ﺷﺮﻋﯽ ﮐﻪ ﺁﯾﺎ ﭘﺎﮎ ﺷﺪﻡ ﯾﺎ ﻧﻪ ﯾﺎ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺻﺤﺖ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺩﯾﻨﯽ ، ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻭ ﺗﺼﻮﺭﺍﺗﯽ ﮐﻔﺮ ﺁﻣﯿﺰ ﮐﻪ ﺣﺎﻟﺖ ﺗﻮﻫﯿﻦ ﺑﻪ ﻣﻘﺪﺳﺎﺕ ﺭﺍ ﺩﺍﺭﺩ، ﺗﺼﻮﺭﺍﺗﯽ ﺩﺭ ﺑﺎﺭﻩ ﺍﺷﺨﺎﺹ ﮐﻪ ﻣﺜﻼ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺣﺮﻑ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ ﯾﺎ ﺗﻮﻃﺌﻪ ﻗﺘﻞ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﺮ ﻣﯽ ﭘﺮﻭﺭﺍﻧﻨﺪ، ﻫﺮ ﮔﻮﻧﻪ ﺷﻤﺎﺭﺵ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﺍﻃﻼﻋﺎﺕ ﺑﯽ ﺍﻫﻤﯿﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺷﻤﺎﺭﻩ ﭘﻼﮎ ﻣﺎﺷﯿﻨﻬﺎ، ﻧﺎﻡ ﻫﻨﺮ ﭘﯿﺸﻪ ﻫﺎ ﻭ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻏﯿﺮ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺩﺭ ﺧﻄﺮ ﺑﻮﺩﻥ ﻗﺮﺁﻥ ﻭ ﺗﻼﺵ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺤﺎﻓﻈﺖ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻭ…ﻧﻤﻮﻧﻪ ﻫﺎﯾﯽ ﺍﺯ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﻓﮑﺮﯼ ﻫﺴﺘﻨﺪ.ﻭﺳﻮﺍﺱ ﻓﮑﺮﯼ، ﺑﺪﺧﯿﻢ ﺗﺮ ﺍﺯ ﺍﺧﺘﻼﻝ ﻭﺳﻮﺍﺱ ﺍﺟﺒﺎﺭ(ﻭﺳﻮﺍﺱ ﻋﻤﻠﯽ) ﺍﺳﺖ ﺍﻣﺎ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﺁﻥ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ.
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
29.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم هواے #بقیع دارد و غم صادق
عــزاگرفتہ دل من ز ماتم صادق
دوباره بیرق مشکے بہ دسٺ دل گیرم
زنم به سینه که نزدیک شد #محرم صادق
https://virasty.com/Mokeb_shohada_bu/1683291730598146260
https://eitaa.com/mokebshohada
https://idpay.ir/mookebshohada
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#مسافر_بهشت ❤️
شهید مجید حسنی به سال 1336 در خانواده ای مستضعف و مومن و معتقد به دیرین میهن اسلام در شهرستان كرج چشم به جهان گشود .دوران كودكی را در سختی و رنج پشت سر نهاد.
زندگی نامه این شهید گرانقدر به شرح ذیل است: در دوران نوجوانی مدتی در اصلاح بذر وسپس در كارخانه جهان چیت كرج مشغول به كار گشت و... سلام بر تمامی شهدای عاشوراهای عصرها ،از شهیدان عاشورای حسین (ع) تا 15 خرداد تا شهدای انقلاب اسلامی و شهدای جنگ تحمیلی كه در زمان كنونی به ندای هل من ناصر ینصرنی حسین زمان امام امت لبیك گفته و هر گوشه از ایران اسلامی را به كربلا ،هر روز را به عاشورا مبدل میسازند و با شهادت خود افشاگر چهره یزیدیان زمان خویش میگردند تا ضمن ویرانی كاخ ستم و ظلم برای نسل های اینده هر عشق و الگویی باشند و با مظلومیت خود رسوایی ستمكاران و متجاوزان را به صدا در اورده تا چراغی فرا راه ایندگان ،كه اگر روزی طاغوتی و شیطانی و شیطان خصلتی كمر به نابودی وحق طلبان برجست نسل های آینده با بهره گیری از لطف وعنایت خداوند بزرگ همان گونه عمل كنند كه پدرشان در پرتو مكتب انسان ساز اسلام عمل كردند. شهید مجید حسنی به سال 1336 در خانواده ای مستضعف و مومن و معتقد به دین میهن اسلام در شهرستان كرج چشم به جهان گشود. دوران كودكی را در سختی و رنج پشت سر نهاد. در دوران نوجوانی مدتی در اصلاح بذر و سپس در كارخانه جهان چیت كرج مشغول به كار گشت و تحصیلاتش را نیز به طور شبانه ادامه داد. در سال 1355 به خدمت زیر پرچم احضار شد و 2 سال انجام وظیفه خود را درشهرستان گنبد كاووس گذراند و پس از آن در كارخانه كفش بلا استخدام شد. با شروع و اوج گیری انقلاب اسلامی او نیز به خیل عظیم و متحد ملت سلحشور ایران پیوست و روزها با شركت در تظاهرات و شب ها بوسیله پخش اعلامیه های امام در جهت پیروزی انقلاب گام بر میداشت. با پیروزی انقلاب شكوهمند اسلامی در سال 1357 به عضویت سپاه پاسداری انقلاب اسلامی كرج در آمد وی خود را پیروی از پیروان رسول الله (ص) میدانست و فرموده رسول گرامی اسلام را كه میفرماید النكاح سنتی فمن رغب سنتی فلیس منی، با همه جوانیش آموخته بود ازدواج کرد. نتیجه عمر دنیایش یك دختر بچه كوچكی بود كه وظیفه داشت تا او را سرپرستی نماید ولی چه كار كند كه طاغوت ها قصد در نابودی و سرپرستی همه انسان ها و ارزشهای خلق شده او را داشته و او باید قیام و از مسخ ارزش ها جلوگیری میكرد. تا این كه در اول تیر ماه 1360 به جبهه غرب كشور اعزام شد، بعداز یك ماه به مدت 5 روز برای دیدار از خانواده اش به مرخصی آمد و گویا برای خداحافظی آمده است و اصرار داشت این بار شهید خواهم شد. چنان چه از تمامی قوم و خویشان خود حلالیت طلبید و در روز 6 خرداد ماه به جبهه رفت و در روز دهم خرداد ماه كه مصادف با 30 ماه مبارك رمضان (روز عید فطر) سال 1360شربت شهادت را نوشید وروح پاكش به ملكوت اعلاء پیوست.
خاطراتی از شهید
احتراماْ این جانب زهرا پناهی مادر شهیدمجید حسنی چند صفحه ای را كه راجع به پسرم در خاطر دارم مینویسم. حدوداْ 35 سال پیش زمانی كه پسرم 7ساله بود ما از نظر زندگی بسیار در مضیقه بودیم واز نظر اقتصادی مشكلات زیادی را داشتیم .ضمن این كه مستأجر بودیم همسرم (پدر شهید) نیز بیكار بود و مریضی خودم و بچه هایم و گرفتاری هایم گریبانگر ما بود. در آن سال كه 6 تا بچه قد و نیم قد داشتیم در یك اطاق زندگی میكردیم و دیگر این كه حتی قادر نبودیم فرزندان بیمار خودمان نزد پزشك ببریم. همان سال ماه رمضان شب بیست و یكم كه شب قدر بود رفتم غسل احیاء كردم و پس با خدا راز و نیاز كردم و تا صبح گریه و زاری كردم و از خدا خواستم كه مشكلات زندگی مان را بر طرف كند. بعداز نماز صبح خوابیدم و در عالم خواب دیدم كه یك باغی كه یك اطاق هم داشت هستم در اطاق را باز كردم دیدم كه چهار نفر كه عمامه به سرداشتند و لباس سفید پوشیده بودند با من روبرو شدند و من ناگهان ترسیدم و فریاد زدم و گفتم این ها كیستند ؟
#ادامه_دارد
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
اجراى جنايت حميد بن قحطبه !
عبيدالله بزاز نيشابورى مى گويد:
من با حميد بن قحطبه طوسى (يكى از حكمرانان هارون ) معامله داشتم . روزى براى ديدار او بار سفر بستم . وقتى به آنجا رسيدم ، از آمدن من باخبر شد! هنوز لباس سفر بر تن داشتم كه مرا احضار كرد. اين قضيه در ماه رمضان ، وقت نماز ظهر اتفاق افتاد.
به نزد او رفتم وى را در اتاقى ديدم كه آب از وسط آن مى گذشت ! سلام كردم حميد تشت و آفتابه اى آورد و دست هايش را شست . مرا نيز توصيه به شستن دست ها نمود. سپس سفره غذا را پهن كردند.
من فراموش كرده بودم كه اكنون ماه رمضان است و من روزه هستم ! اما در بين غذا خوردن يادم آمد و بلافاصله دست از غذا كشيدم . حميد از من پرسيد:
- چه شد؟ چرا غذا نمى خورى ؟
پاسخ دادم :
ماه رمضان است ، من نه بيمارى و نه عذر ديگرى دارم تا روزه ام را افطار كنم ، اما شما چرا روزه نيستيد؟!
من علت خاصى براى خوردن روزه ام ندارم و از سلامت نيز برخوردارم .
سپس چشمانش پر از اشك شد و گريست ! پس از آنكه از خوردن فراغت يافت از او پرسيدم :
- علت گريستن شما چيست ؟
جواب داد:
- هارون الرشيد هنگامى كه در طوس بود، در يكى از شب ها مرا خواست . چون به محضر او رفتم ، ديدم رو به روى وى شمعى در حال سوختن است و شمشيرى آخته نيز در جلو اوست و خدمتكار او هم ايستاده بود. هنگامى كه در برابر وى قرار گرفتم ، چشمش كه بر من افتاد گفت :
- حميد! تا چه اندازه از اميرالمؤ منين اطاعت مى كنى ؟(94)
گفتم : با مال و جانم !
هارون سر بزير انداخت و دستور داد به خانه ام برگردم .
از رسيدنم به منزل چندانى نگذشته بود كه ماءمور آمد و گفت :
- خليفه با تو كار دارد.
گفتم :
انالله ! مى ترسم هارون قصد كشتن مرا داشته باشد. اما چون در برابر وى حاضر شدم ، از من پرسيد:
- از اميرالمؤ منين چگونه اطاعت مى كنى ؟
گفتم :
- با جان و مال و خانواده و فرزندم .
هارون تبسمى كرد و دستور داد برگردم .
چون به خانه ام رسيدم باز فرستاده هارون آمد و گفت :
- امير با تو كار دارد.
چون در پيش هارون حاضر شدم ديدم او در همان حالت گذشته اش نشسته است . از من پرسيد:
- از اميرالمؤ منين چگونه اطاعت مى كنى ؟ گفتم :
- با جان و مال و خانواده و فرزند و دينم .
هارون خنديد و سپس به من گفت :
- اين شمشير را بردار و آنچه اين غلام به تو دستور مى دهد، به جاى آر!
خادم شمشير را برداشت و به من داد و مرا به حياطى كه در آن قفل بود آورد. در را گشود، ناگهان ! در وسط حياط با چاهى رو به رو شديم و سه اتاق نيز ديديم كه در همه آنها قفل بود. خادم در يكى از اتاق ها را باز كرد. در آن اتاق بيست تن پير و جوان را كه همگى به زنجير بسته شده و موها پريشان و گيسوانشان ريخته بود، ديدم . به من گفت :
- اميرالمؤ منين تو را به كشتن همه اينها فرمان داده است .
آنان همه علوى و از نسل على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بودند. خادم يكى يكى آنان را مى آورد و من هم گردن ايشان را با شمشير مى زدم ، تا آنكه آخرينشان را نيز گردن زدم ! سپس خادم جنازه ها و سرهاى كشتگان را در آن چاه انداخت .
آن گاه ، خادم در اتاق ديگرى را گشود. در آن اتاق هم بيست نفر علوى از نسل على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام به زنجير بسته شده بودند.
- خادم گفت :
- اميرالمؤ منين فرموده است كه اينان را بكشى ! بعد يكى يكى آنان را پيش من مى آورد و من گردن مى زدم و او هم سرها و جنازه هاى آنان را به چاه مى ريخت تا آنكه همه را كشتم . سپس در اتاق سوم را گشود و در آن هم بيست تن از فرزندان على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام با گيسوان و موهاى فرو ريخته به زنجير كشيده شده بودند.
خادم گفت :
- اميرالمؤ منين فرموده است كه اينان را نيز بكشى .
باز به شيوه قبل همه را كشتيم تا اين كه از آنان تنها پيرمردى باقى مانده بود. آن پير به من گفت :
- نفرين بر تو اى بدبخت ! روز قيامت هنگامى كه تو را نزد جد ما رسول الله صلى الله عليه و آله وسلم بياورند تو چه عذرى خواهى داشت كه شصت تن از فرزندان آن حضرت را كه زاده على عليه السلام و فاطمه عليهاالسلام بودند، به قتل رساندى ؟
در اين هنگام دست ها و شانه هايم به لرزه افتاد. خادم نگاهى غضبناك به من كرد و مرا اجازه ترك وظيفه نداد! لذا آن پير را نيز كشتم و خادم جسد او را به چاه افكند! اكنون با اين وصف ، روزه و نماز من چه سودى برايم خواهد داشت ، حال آنكه در آتش ، جاودان خواهم ماند!
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
📌بانی بحران جمعیت ایران، مهمان امروز شبکه سلامت...
👈 شبکه سلامت به چه حقی به این آقا تریبون می دهد؟!
#کنترل_جمعیت
#سالخوردگی_جمعیت
#بحران_جمعیت
#مرندی
کانال«دوتا کافی نیست»
http://eitaa.com/joinchat/1096876035Ccaac6a6075
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام خواب رفیق شهیدم رو دیدم😞😞😞
#مسافر_بهشت ❤️
بعد پدر خودم گفت فریاد نزن این ها امام حسن مجتبی (ع) و امام محد باقر(ع) و امام جعفر صادق(ع) و امام موسی كاظم (ع) هستند چرا از آنها حاجت نگرفتی؟ گفتم من آنها را نمیشناختم گفت پس اگر دیدی سلام كن و حاجتت را بخواه و دامنشان را بگیر. طولی نكشید كه دوباره دیدم كه آن چهار نفر از پایین حیاط میآیند كه یكی از آنها در دستش بیل و دیگری كلنگ و دیگری یك گلدان بزرگ و دیگری یك شاخه گل در دست دارند. به آنها نزدیك كه شدم و سلام كردم و گفتم ببخشید آقا جان من شما را نشناختم من خیلی گرفتارم مشكلات بسیاری را دارم از شما خواهش میكنم مرا از این گرفتاری ها نجات بدهید. آنها در پاسخ به من گفتند چرا از ما ترسیدی بیا این شاخه گل را به عنوان یادگاری از ما بگیر بعد من گفتم گل را چه كنم من از شما خواستم نجاتم دهید.
گفتند مشكلات تو را نیز حل میكنیم ولی این شاخه گل برای آخرت تو میباشد و در آن دنیا به درد شما می خورد ناگهان از خواب بیدار شدم كه به تدریج الحمدالله مشكلات زندگی مان حل شد .یك سال هم خانواده های شهدا را به دیدار امام خمینی میبردند ولی متأسفانه قسمت من نشد كه بروم خیلی ناراحت بودم ولی بعدها ما خودمان به زیارت امام رضا(ع) رفته بودیم
در آنجا خواب دیدم كه امام خمینی به منزل ما تشریف آوردند و یك پرونده بزرگ در دستشان گرفته اند و چیزی مینویسد و من رسیدم و سلام كردم و گفتم آقا این پرونده چیست و چه چیزی را یادداشت میكنید گفتند دارم اسامی شهدا، مجروحین، معلولین، مفقودین را در آن یادداشت میكنم كه ببینم چه قدر شهید دادیم به من گفتند كه شما دنبال چه میگردید گفتم من هم یك شهید دادم. گفتند میخواهی شهیدت را ببینی گفتم بله بعد با اشاره به من گفت ببین آنجاست ودارد كشاورزی میكند. من رفتم و دیدم كه پسرم مجید با لباس سفید كنار دو نفر در باغ نشسته و یك تسبیح در دستش دارد و می خندد با خودم گفتم آیا صدایش كنم یا نه؟ كه دیدم خیلی خوشحال شد و من هم خیلی خوشحال شدم واز خواب بیدار شدم. مجید در سال 60 كه میخواست به جبهه برود مرتب به من میگفت مادر میخواهی خوا ب امام حسن مجتبی را كه دیده بودی برایت پارتی شوم تو را به زیارتش ببرم من گفتم نه پسرم اگر خدا بخواهد قسمت میشود همین حرف را به من گفت و بعد به جبهه رفت در ماه رمضان كه برای مرخصی آمده بود از همه دوستان و آشنایان و اقوام خداحافظی كرد و رفت. گفت من میروم و برایتان وصیت نامه مینویسم و میفرستم كه سه روز بعد خبر شهادت مجید را آوردند. بعد از مدتی اعلام كردند كه پدر و مادر شهدا را به مكه معظمه میبرند من با خودم گفتم كه خواب مجید تعبیر شد و برای ما پارتی شد كه برویم خانه خدا. بعد از آن كه به خانه خدا رفتیم من داشتم طواف را انجام میدادم بعد از آن صد ركعت نماز را در خانه خدا برای دوستان و آشنایان خواندم و آمدم خوابیدم. در عالم خواب دیدم كه دو نفر آمدند پیش من یكی زن و دیگری دختر بچه بود گفتند شما برای همه نماز خواندی ولی چرا برای ما نخواندی گفتم من شما را نمیشناسم گفت من زهرا هستم و او دخترم زینب است گفتم مگر شما نماز ما را قبول دارید؟ گفتند بلی پس بیا با هم برویم طواف كنیم من با آنها رفتم نزدیك خانه خدا دیدم یك فرش انداختند به من گفتند بیا با ما طواف كن آنها كه دارند زیارت میكنند درست نیست پس شما نماز طواف ما را بخوان و از خواب بیدار شدم و به زیارت خانه خدا دوباره رفتم. والسلام زهرا پناهی مادر شهید مجید حسنی
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
#یک_نکته_از_هزاران 🌱
ازدواج سليمان با بلقيس
در دوران فرمانروايى حضرت سليمان در شام ، بلقيس ملكه سباء در يمن حكمران بود. او و ملتش بجاى پرستش خداوند آفتاب را مى پرستيدند. سليمان از رفتار آنان اطلاع يافت ، نامه اى به ملكه سباء فرستاد و فرمان داد برترى نجويند و از دعوت وى سرپيچى نكنند و در برابر حق تسليم گردند.
بلقيس فرماندهان و بزرگان كشور را به مشورت خواست داستان نامه را با ايشان در ميان گذاشت . آنان گفتند:
ما نيروى كافى داريم ، و مرد جنگيم ولى تصميم نهائى با شما است . ملكه سبا گفت :
من جنگ را صلاح نمى دانم و توضيح داد صلح بهتر از جنگ است . و افزود ما قبل از هر چيز بايد سليمان و اطرافيان را بيازماييم تا ببينيم براستى چه كاره اند، سليمان يك پادشاه است يا يك پيغمبر. پادشاهان با هدايا تسخير مى شوند مردان خدا را نمى توان با متاع دنيا رام نمود اگر سليمان هدايا را نپذيرد او پيغمبر است بايد تسليم او شويم اكنون هديه اى بر آنها مى فرستيم تا ببينيم فرستادگان چه خبرى براى ما مى آورند بلقيس هدايايى با كارون از خردمندان و اشراف بسوى سليمان فرستاد همين كه هدايا را در پيشگاه سليمان گزاردند سليمان نه تنها از آنان استقبال نكرد و به آنان خوش آمد نگفت به هدايا نيز با ديده بى اعتنايى نگريست و به فرستادگان گفت :
اين هدايا را به صاحبانش برگردانيد زيرا خداوند چندان نعمت فراوان و گنجها به من داده هرگز با مال دنيا تطميع و رام نمى شوم اما بدانيد ما بزودى با لشكرى بسوى شما خواهيم آمد كه توان جنگى را با آن نخواهيد داشت . فرستادگان بلقيس برگشتند همه ماجرا را به وى بازگو كردند ملكه سبا با فراست دريافت ناچار بايد تسليم فرمان سليمان كه همان فرمان حق و توحيد و يگانه پرستى است گردد و براى حفظ لشكر و كشور خود هيچ راهى جز پيوستن به امت سليمان ندارد بدين جهت با گروهى از بزرگان و خردمندان قوم خود بسوى شام رهسپار شدند وقتيكه سليمان از حركت ملكه سبا آگاهى يافت به حاضران گفت :
- كدام يك از شما مى تواند تخت ملكه سبا را پيش از ورودش نزد من حاضر كند؟ عفريتى از جن (يكى گردنكشان جنيان ) گفت :
- من تخت او را پيش از آنكه از جاى خود برخيزى نزد تو مى آورم
سليمان گفت :
- من مى خواهم كار از اين زودتر انجام گيرد. آصف ابن برخيا گفت :
- من تخت او را قبل از آنكه چشم بر هم زنى نزد تو خواهم آورد. سليمان با اين پيشنهاد موافقت كرد لحظه چندانى نگذشت تخت بلقيس را در نزد خود حاضر ديد، بى درنگ به ستايش و شكر خدا پرداخت .
سليمان براى اينكه توان عقل ملكه سبا را بيازمايد و زمينه اى براى ايمان او به خدا فراهم سازد دستور داد در آن تخت تغييراتى انجام دهند. هنگامى كه بلقيس وارد شد از او بپرسند، آيا اين تخت او است يا نه ؟ ببينيد چه جواب مى دهد.
وقتى كه ملكه سبا به بارگاه سليمان وارد شد كسى اشاره به تخت كرد و گفت :
- آيا تخت شما اين گونه است ؟
بلقيس به تخت نگاه كرد نخست باور نكرد كه آن ، تخت خود او است . زيرا تخت را در سرزمين سبا گذاشته بود، ولى چون دقت كرد نشانه هايى در آن ديد، با تعجب گفت :
- گويا اين همان تخت من است !
بلقيس متوجه شد كه تخت خود اوست و از طريق غير عادى جلوتر از او به آنجا آورده شده ، لذا تسليم حق شد و آيين حضرت سليمان را پذيرفت . به آيين سليمان پيوست و به نقل مشهور با سليمان ازدواج كرد و هر دو در ارشاد مردم به سوى يكتاپرستى كوشيدند.
᯽────❁────᯽
@azsargozashteha 📚🖌
᯽────❁────᯽
📸 #تصویری از دیدار صبح امروز دستاندرکاران و کارگزاران حج کشورمان با رهبر انقلاب اسلامی. ۱۴۰۲/۲/۲۷
🇮🇷 تحلیلگر 57 کانال خاص و متفاوت
♨️ @tahlilgar57 👈